ایضاح الکفایه: درسهای متن کفایه الاصول حضرت آیه الله فاضل لنکرانی جلد 5

مشخصات کتاب

سرشناسه : فاضل لنکرانی، محمد، 1310 - 1386.

عنوان قراردادی : کفایه الاصول .شرح

عنوان و نام پدیدآور : ایضاح الکفایه: درسهای متن کفایه الاصول حضرت آیه الله فاضل لنکرانی/ بقلم محمد حسینی قمی.

مشخصات نشر : قم: دار الکتاب، 1373 -

مشخصات ظاهری : 6ج.

شابک : 3500 ریال ؛ 9000 ریال(ج.4، چاپ دوم) ؛ 16500 ریال: ج.4،چاپ سوم 964-5594-11-1 :

یادداشت : کتاب حاضر شرحی بر کفایه الاصول محمدکاظم آخوند خراسانی است.

یادداشت : ج.4 (چاپ دوم: 1374).

یادداشت : ج.4 (چاپ سوم: 1378).

یادداشت : کتابنامه.

موضوع : آخوند خراسانی، محمدکاظم بن حسین، 1255 - 1329ق. . کفایه الاصول -- نقد و تفسیر

موضوع : اصول فقه شیعه

شناسه افزوده : حسینی قمی، محمد، 1335 - ، گردآورنده

شناسه افزوده : آخوند خراسانی، محمدکاظم بن حسین، 1255 - 1329ق . کفایه الاصول. شرح

رده بندی کنگره : BP159/8/آ3ک70216 1373

رده بندی دیویی : 297/312

شماره کتابشناسی ملی : م 74-84

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

ص: 5

ص: 6

مقدّمه:

اشاره

«حمد و ستایش به پیشگاه قادر منّان که آثار قدرتش در ذرّات عالم جلوه گر است و خوان نعمتش از غایت لطف و کرم بر دوستان و دشمنان گسترده».

ادیم زمین، سفره عام اوست بر این خوان یغما چه دشمن چه دوست

درود بیشمار بر پیامبران و فرستادگان او به ویژه به روان پاک حضرت ختمی مرتبت و اوصیاء گرامی او باد که با مشعل فروزان دین و دانش، بشریّت را از ورطه ضلالت و سرگردانی بسوی ترقّی و تعالی سوق داده و از پلیدی شرک و بت پرستی به راه مستقیم توحید و سعادت هدایت نموده اند. «صلوات اللّه علیه و علیهم اجمعین».

شکر و سپاس ایزد منّان را که در ماه مبارک رمضان- سال 1412- بر سر سفره ضیافت خود از برکات شهر اللّه، برخوردارم نمود و توفیق یافتم اثر حاضر را تکمیل نمایم و به محضر والای ولیّ زمان «عجّل اللّه تعالی

ص: 7

فرجه الشّریف» موجب ثبات زمین و آسمان تقدیم نمایم گرچه:

لایق نبود، قطره به عمّان بردن خار و خس صحرا به گلستان بردن

امّا چه کنم که رسم موران این است ران ملخی نزد سلیمان بردن

عسی اللّه ان ینفعنی یوم لا ینفع مال و لا بنون.

***

اینک متذکّر چند مطلب می شوم:

1- محتوای کتاب(1) حاضر، تدریس و تحقیق جلد دوّم کتاب کفایة الاصول است که در ششمین دوره از سلسله بحثهای سطح کفایة، توسّط حضرت آیت اللّه فاضل لنکرانی «دام ظلّه العالی» انجام شده.

همان طور که در جلد چهارم، متذکّر شدم، مطالب کتاب به شیوه گفتاری بیان گردیده که سعی نموده ام آن را به صورت نوشتاری آماده و عرضه نمایم.

2- طرح کتاب حاضر به این نحو است که: متن کتاب کفایة الاصول در قسمت بالای صفحات، طبع شده و پایان هر قسمت از متن و ابتدای شرح مربوط به آن را با علامت [1] مشخّص نموده ام تا خوانندگان محترم به سهولت بتوانند ابتدای هر قسمت از شرح را مطالعه کنند.

3- پوزش و درخواست: از آنجا که امکان مصون ماندن هر اثری از اشتباه بسیار کم است به ویژه از این حقیر، لذا امید می رود چنانچه به اشتباهی

ص: 8


1- از مبحث اصالة الاحتیاط تا تنبیه دهم استصحاب.

برخورد نمودید، بر نویسنده، منّت گزارده، تذکّر بفرمائید تا در چاپ های بعد اصلاح گردد.

رجاء واثق دارم که به هنگام مطالعه و در مظانّ استجابت، از دعای خیر فراموشم نمی فرمائید.

4- چون شکر نعمت، موجب ازدیاد نعمت خواهد بود، از همکاری برادران ارجمند حضرت حجّة الاسلام جناب آقای ناصر باقری بیدهندی و همچنین حضرت حجّة الاسلام جناب آقای حاج شیخ غلامحسین بشر دوست، صمیمانه سپاسگزاری می نمایم و از درگاه ایزد منّان، توفیق بیش از پیش نامبردگان را مسئلت می نمایم.

و لا حول و لا قوّة إلا باللّه العلیّ العظیم و السّلام علی عباد اللّه الصّالحین.

قم، حوزه علمیّه- سیّد محمّد حسینی قمی

ص: 9

ص: 10

اصالة الاشتغال

ص: 11

ص: 12

فصل

لو شکّ فی المکلّف به مع العلم بالتّکلیف من الإیجاب أو التّحریم، فتارة لتردّده بین المتباینین، و أخری بین الاقلّ الأکثر الارتباطیّین، فیقع الکلام فی مقامین: [1].

******

- شرح :

ادامه مقصد هفتم

اصالة الاحتیاط

اشاره

[1]- سوّمین اصل از اصول عملیّه، اصالة الاحتیاط است(1) مجرا و مورد این اصل، جائی است که اصل تکلیف، مسلّم است ولی مکلّف به، مشکوک است به عبارت دیگر نسبت به اصل تکلیف یقین داریم لکن مأمور به، مشکوک است لازم به تذکّر است که علم به اصل تکلیف را به سه نوع می توان تصوّر نمود که مصنّف بعد از چند

ص: 13


1- اصول عملیّة به چهار اصل مهم و معروف- برائت، استصحاب، احتیاط و تخییر- منحصر نیست بلکه تعدادشان بیش از اینهاست، اصول عملیّة دیگری هم مانند قاعده طهارت و ... داریم و نیز، ر. ک ایضاح الکفایة 4/ 436.

سطر به آن اشاره می کند(1).

1- گاهی «وجوب» مسلّم است امّا «واجب» مردّد است.

مثال: می دانیم وجوبی تحقّق دارد امّا نمی دانیم واجب، مثلا نماز ظهر است یا نماز جمعه.

2- گاهی «حرمت» مسلّم است امّا «حرام» مردّد است.

مثال: یقین داریم یکی از دو ظرف «الف و ب» خمر است و خطاب اجتنب عن الخمر متوجّه ما شده امّا نمی دانیم کدامیک از آن دو ظرف خارجی خمر است.

3- گاهی هم می دانیم که وجوب یا حرمت متوجّه مکلّف شده است منتها اگر وجوب در میان باشد به شی ء «الف» متعلّق است و اگر «حرمت» در کار باشد به شی ء «ب» تعلّق گرفته است در حقیقت، علم اجمالی داریم که «امّا هذا الشّی ء واجب و امّا ذاک الشّی ء حرام» که متعلّق وجوب و حرمت، متفاوت است(2).

بحث ما در اصالة الاحتیاط در دو مقام است.

الف- گاهی مکلّف به، مشکوک امّا مردّد بین دو امر «متباین» است(3) یعنی دو امری است که مربوط به یکدیگر نیستند مانند نماز جمعه که خود، یک عبادت مستقل است و کیفیت و کمّیّت مستقلّی هم دارد و نماز ظهر که عبادت مستقل و کیفیّت و کمیّت آن با نماز جمعه متفاوت است.

ب- گاهی مکلّف به، مردّد بین اقلّ و اکثر است البتّه اقلّ و اکثر دو نوع است.

ص: 14


1- در عبارت« مطلقا و لو کانا فعل امر و ترک آخر».
2- بخلاف دوران بین المحذورین که وجوب و حرمت، متعلّق به یک شی ء است و نیز، ر. ک ایضاح الکفایة 4/ 545.
3- مقصود از کلمه متباینین، معنای اصطلاحی و منطقی آن اراده نشده است.

1- اقلّ و اکثر استقلالی (غیر ارتباطی(1))- یعنی مکلّف به، مردّد بین دو امری است که اجزاء آن ارتباطی به یکدیگر ندارد.

مثال: می دانیم مبلغی به زید، مدیون هستیم امّا نمی دانیم که آن مبلغ صد تومان است یا صد و پنجاه تومان، در این صورت چون دین ما نسبت به صد تومان مسلّم و نسبت به پنجاه تومان مشکوک است، می توان نسبت به پنجاه تومان اصالة البراءة جاری کرد زیرا تکلیف، در مورد قدر زائد، مشکوک است پس در اقلّ و اکثر استقلالی نسبت به اکثر می توان برائت جاری نمود البتّه واضح است که اجزاء دین، نسبت به یکدیگر، مرتبط نیست اگر ما ده تومان از دین خود را اداء کردیم، نسبت به همان مبلغ مسلّما برائت ذمّه پیدا کرده ایم.

بحث اقلّ و اکثر استقلالی مربوط به اصالة الاحتیاط نیست بلکه در اصل برائت می توان از آن بحث نمود زیرا همیشه در اقلّ و اکثر استقلالی علم اجمالی ما به علم تفصیلی و شک بدوی منحل می شود و در شک بدوی می توان به اصل برائت، رجوع نمود. مصنّف برای اقلّ و اکثر استقلالی بحث مستقلّی ننموده اند امّا در تنبیه سوّم از تنبیهات برائت اشاره ای به آن نمودند.

2- اقلّ و اکثر ارتباطی(2)- یعنی مکلّف به، مردّد بین دو امری است که اجزاء آن به

ص: 15


1- الواجب الغیر الارتباطی: هو ما لم یکن امتثال بعضه مرتبطا بامتثال بعضه الآخر کاداء الدّین ... و نحو ذلک مما ینحلّ الواجب فیه الی واجبات متعدّدة غیر مرتبطة بعضها ببعض فاذا أتی ببعض و اخلّ ببعض فقد امتثل و عصی. و الحرام الغیر الارتباطی: هو ما لم یکن عصیان بعضه مرتبطا بعصیان بعضه الآخر کما فی الکذب و الغیبة و شرب الخمر و قتل النّفس و نحو ذلک من المحرّمات الّتی ینحلّ الی محرّمات متعدّدة غیر مرتبطة بعضها ببعض فاذا أتی ببعض و ترک بعضا فقد عصی و امتثل، ر. ک عنایة الاصول 4/ 194.
2- الواجب الارتباطی: هو ما کان امتثال بعضه مرتبطا بامتثال بعضه الآخر بان کان المطلوب فیه هو المجموع من حیث المجموع بحیث اذا اتی بالجمیع الا واحدا لم یمتثل اصلا ... کما فی الصّلاة ... و الصّیام و فی العرفیّات کالأمر بالمرکّبات و المعاجین او الامر بالسّکوت ساعة واحدة لغرض مخصوص مثل ان لا یشعر بهم العدو لکونه فی مکان قریب منهم بحیث لو تکلّم آنا ما سمع کلامهم و لم یحصل الغرض اصلا ... الحرام الارتباطی: هو ما کان عصیان بعضه مرتبطا بعصیان بعضه الآخر بان کان المبغوض فیه هو المجموع من حیث المجموع بحیث اذا اتی بالجمیع الا واحدا لم یعص ... کما فی النّهی عن الغناء بناء علی کونه هو الصّوت المطرب مع التّرجیع ... و کما فی النّهی عن هجر الفراش اربعة الشهر، ر. ک عنایة الاصول 4/ 195.

یکدیگر مرتبط است به نحوی که اگر به یک جزء اخلالی وارد شود مثل این است که آن مکلّف به- مرکب- اصلا رعایت نشده.

مثال: فرض کنید که نماز نه جزء یقینی و مسلّم دارد لکن شک دارید که آیا سوره از اجزاء نماز هست یا نه در این صورت اگر سوره از اجزاء نماز باشد و شما عمدا نسبت به آن اخلال کنید این مأمور به اصلا تحقّق پیدا نکرده زیرا اجزاء نماز به یکدیگر مرتبط است و این چنین نیست که اگر انسان هر جزئی را اتیان بکند به همان مقدار مکلّف به، تحقّق پیدا کند.

خلاصه: مصنّف در مبحث اشتغال در دو مقام بحث می کنند 1- دوران امر بین متباینین 2- دوران امر بین اقلّ و اکثر ارتباطی.

ص: 16

المقام الأوّل: فی دوران الأمر بین المتباینین لا یخفی أنّ التّکلیف المعلوم بینهما مطلقا- و لو کانا فعل أمر و ترک آخر- إن کان فعلیّا من جمیع الجهات، بأن یکون واجدا لما هو العلّة التّامّة للبعث أو الزّجر الفعلی، مع ما هو [علیه] من الإجمال و التّردّد و الاحتمال، فلا محیص عن تنجّزه و صحّة العقوبة علی مخالفته، و حینئذ لا محالة یکون ما دلّ بعمومه علی الرّفع أو الوضع أو السّعة أو الإباحة مما یعمّ أطراف العلم مخصّصا عقلا، لأجل مناقضتها معه [1].

******

- شرح :

مقام اوّل دوران امر بین متباینین

اشاره

[1]- اکنون مصنّف، بحث دوران امر بین متباینین را شروع می کنند که اصل تکلیف، مسلّم است لکن مکلّف به مردّد بین دو امر متباین است خواه در آن متباینین «وجوب» مسلّم و «واجب» مردّد یا «حرمت» مسلّم و «حرام» مردّد و یا اینکه علم اجمالی به وجوب یا حرمت داشته باشیم منتها اگر وجوب در میان باشد به یک شی ء

ص: 17

متعلّق است و اگر حرمت در بین باشد به شی ء دیگر تعلّق دارد(1).

مثال: مکلّفی ظهر روز جمعه، عند الزّوال یقین دارد که وجوبی متوجّه او شده است، لکن شک دارد، که مکلّف به آن وجوب، نماز ظهر است یا نماز جمعه، با وجود این علم اجمالی وظیفه او چیست؟

در این فرض باید بررسی کرد که این تکلیف معلوم بالاجمال- وجوب- چه خصوصیّتی دارد. مصنّف می فرمایند مسئله، دارای دو صورت است:

1- اگر آن تکلیف، فعلیّت من جمیع الجهات دارد، یعنی تمام شرائط و خصوصیّات رسیدن به فعلیّت کامله، موجود هست و تکلیف به مرحله ای رسیده است که مکلّف، تحریک به اتیان- در واجبات- و زجر از اتیان- در محرّمات- شود و حتّی می دانیم اینکه آن تکلیف نوعی اجمال دارد و مکلّف به آن برای ما تفصیلا مشخّص نیست، مضرّ به فعلیّتش نیست یعنی با وجود اجمالش فعلیّت مطلقه دارد و خلاصه اینکه تکلیف به مرحله ای رسیده که هیچ چاره ای جز موافقت در برابر آن نیست حتّی خود مولا هم نمی تواند ترخیص در مخالفت با این تکلیف معلوم بالاجمال دهد در این صورت مصنّف می فرمایند علم اجمالی مانند علم تفصیلی است و تکلیف به مرحله تنجّز(2) رسیده است و عقلا بر مکلّف لازم است که با آن تکلیف موافقت نماید.

اشکال: ما در ادلّه شرعیّه، روایات و عموماتی(3) از قبیل حدیث رفع، حدیث حجب، حدیث سعه، مرسله صدوق و غیره داریم که مثلا می گویند «رفع ما لا

ص: 18


1- این مطلب در ابتدای همین فصل توضیح داده شد.
2- از مراحل چهارگانه و نیز، ر. ک ایضاح الکفایة 4/ 49.
3- ر. ک ایضاح الکفایة 4/ 446/ 460/ 464/ 467.

و إن لم یکن فعلیّا کذلک و لو کان بحیث لو علم تفصیلا لوجب امتثاله و صحّ العقاب علی مخالفته، لم یکن هناک مانع عقلا و لا شرعا عن شمول أدلّة البراءة الشّرعیّة للأطراف [1].

******

- شرح :

یعلمون» و به حسب ظاهر، شامل ما نحن فیه می شوند چون ما علم تفصیلی نداریم بلکه علم اجمالی داریم که یا نماز ظهر، واجب است و یا نماز جمعه لذا احتیاط لازم نیست.

جواب: همان طور که گفتیم، در ما نحن فیه تکلیف، فعلیّت من جمیع الجهات دارد و به مرحله ای رسیده است که شخص مولا هم نمی تواند اذن در مخالفت دهد و در ما نحن فیه علم اجمالی مانند علم تفصیلی است و همان طور که با وجود علم تفصیلی، حدیث رفع نقشی ندارد اینجا هم با وجود علم اجمالی، حدیث رفع و امثال آن تأثیری در علم اجمالی نمی کنند و عقل، عمومات مذکور را تخصیص می زند و باید با تکلیف، موافقت قطعیّه نمود و چنانچه با آن مخالفت نمائیم، استحقاق عقوبت، پیدا می کنیم.

[1]- 2: چنانچه تکلیف، فعلیّت من جمیع الجهات نداشته باشد(1) یعنی تمام جهاتی که دخالت در فعلیّت تکلیف دارد تام است امّا از این جهت که تکلیف، با یک نوع اجمال، همراه است، معلوم نیست که فعلیّت مطلقه داشته باشد یعنی از نظر واقع، تکلیف به مرحله ای نرسیده است که مولا هم نتواند عفو و اغماض، نسبت به آن نماید در این صورت، علم اجمالی، مانند علم تفصیلی نمی باشد و علم اجمالی نمی تواند جانشین علم تفصیلی شود لذا می گوئیم در این فرض، هیچ گونه مانع

ص: 19


1- یعنی فعلیّت مطلقه نداشته باشد.

عقلی(1) و شرعی(2) وجود ندارد که مولا اجازه دهد در تمام اطراف علم اجمالی، برائت شرعی جاری شود البتّه اگر به جای علم اجمالی، علم تفصیلی می داشتیم اصلا موردی برای اجرای برائت، باقی نمی ماند زیرا همراه علم تفصیلی، اجمال و تردیدی وجود ندارد و با وجود علم تفصیلی تکلیف، منجّز می شود و زمینه ای برای اجرای اصل برائت، وجود ندارد.

خلاصه در قسم اوّل، علم اجمالی به تمام معنا چهره علم تفصیلی به خود گرفت و اصل برائت نتوانست در اطراف آن، جاری شود امّا در قسم دوّم چون تکلیف،

ص: 20


1- امّا عدم المانع العقلی فلانّ العلم الاجمالی لیس علّة تامّة للتّنجّز کالعلم التّفصیلی حتّی یمتنع التّرخیص الشّرعی فی مخالفته لکونه ترخیصا فی المعصیة قبیحا فی نظر العقل کما اشار الیه فی مبحث القطع. حقائق الاصول 2/ 283.
2- و امّا عدم المانع الشّرعی، فلانّ المتوهّم من المانع شرعا فی المقام هو لزوم محذور التّناقض بین صدر أدلّة الاصول و ذیلها اذا بنینا علی شمولها لاطراف الشّبهة المقرونة بالعلم الاجمالی. توضیح لزوم التّناقض: انّ مقتضی عموم قوله علیه السّلام« کلّ شی ء لک حلال» حلّیّة المشتبه بالشّبهة البدویّة، و کذا کلّ واحد من الاطراف فی المقرونة، و مقتضی اطلاق ذیله- اعنی-« حتّی تعلم أنّه حرام»- هو تنجّز الحرمة بالعلم الاجمالی. لأنّ« تعلم» مطلق یشمل کلّا من العلم التّفصیلی و الاجمالی، فیلزم الحکم بالحلّیّة لکلّ طرف بمقتضی الصّدر، و الحکم بالحرمة بمقتضی الذّیل. و هذا الاشکال و هو التّناقض المذکور تعرّض له شیخنا الاعظم فی بحث تعارض الاستصحابین بالنّسبة الی بعض أخبار الاستصحاب المشتمل علی الذّیل، قال( قده):« فاذا فرض الیقین بارتفاع الحالة السّابقة فی احد المستصحبین فلا یجوز ابقاء کلّ منهما تحت عموم حرمة النّقض بالشّک، لانّه مستلزم لطرح الحکم بنقض الیقین بمثله». لکن هذا المحذور مفقود هنا، لاختصاصه بالأدلّة المرخّصة المشتملة علی هذا الذّیل. و امّا الفاقد له مثل حدیث الرّفع فلا تناقض فیه أصلا فلا مانع من شموله للاطراف و اثبات التّرخیص فیها، بل لا تناقض حتّی فی الاخبار المذیّلة کما ذکرناه فی التّعلیقة، فراجع و قد اجاب المصنّف عن اشکال التّناقض ... منتهی الدّرایة 6/ 15.

و من هنا انقدح أنّه لا فرق بین العلم التّفصیلی و الإجمالی، إلا أنّه لا مجال للحکم الظّاهری مع التّفصیلی، فإذا کان الحکم الواقعی فعلیّا من سائر الجهات لا محالة یصیر فعلیّا معه من جمیع الجهات، و له مجال مع الإجمالی، فیمکن أن لا یصیر فعلیّا معه، لإمکان جعل الظّاهری فی أطرافه، و إن کان فعلیّا من غیر هذه الجهة فافهم(1) [1].

******

- شرح :

فعلیّت من جمیع الجهات نداشت بلکه فعلیّت آن با قطع نظر از علم اجمالی بود اصول عملیّه و اصل برائت می توانست جریان پیدا کند همان طور که در اوّل بحث بیان کردیم این تفصیل، مربوط به علم اجمالی در شک در مکلّف به بود.

[1]- از این جهت که ما فعلیّت و علم اجمالی به تکلیف فعلی را به دو قسم تقسیم نمودیم، روشن شد که فرقی بین علم تفصیلی و علم اجمالی قسم اوّل در تنجّز تکلیف وجود ندارد- که در هر دو فعلیّت مطلقه وجود دارد-

«الا انه لا مجال(2) للحکم الظّاهری ...».

مگر اینکه در مورد علم تفصیلی(3) مجالی برای حکم ظاهری و جریان اصول

ص: 21


1- و مما تقدّم ... انقدح انّه لا فرق بین العلم التّفصیلی و الاجمالی اصلا و انّما الفرق هو فی طرف المعلوم بالاجمال فقد یکون فعلیّا من جمیع الجهات و قد لا یکون کذلک( و فیه ما لا یخفی) اذ بعد الاعتراف بأن التّکلیف المعلوم بالاجمال قد لا یکون فعلیّا من جمیع الجهات بل یکون فعلیّا من سایر الجهات علی نحو لو علم به تفصیلا لتنجّز دون ما اذا علم به اجمالا( فلا محالة) یکون فرق بین العلم التّفصیلی و الاجمالی من ناحیة التّأثیر فی التّنجیز و عدمه و الا لم یعقل ان یکون تکلیف واحد قد فرض فعلیته من سایر الجهات یصیر منجّزا بالعلم التّفصیلی دون الاجمالی( و لعلّه) الیه اشار أخیرا بقوله فافهم، ر. ک عنایة الاصول 4/ 159.
2- لانّ العلم التّفصیلی لا یکون مقرونا بالشّک الذی هو موضوع الحکم الظّاهری فلا یمکن جعل الحکم الظّاهری معه حقائق الاصول 2/ 290.
3- و علم اجمالی قسم اوّل که تکلیف، فعلیّت مطلقه داشت.

ثمّ إنّ الظاهر(1) أنّه لو فرض أنّ المعلوم بالإجمال کان فعلیّا من جمیع الجهات لوجب عقلا موافقته مطلقا و لو کانت أطرافه غیر محصورة، و إنّما التّفاوت بین المحصورة و غیرها هو أنّ عدم الحصر ربما یلازم ما یمنع عن فعلیّة المعلوم، مع کونه فعلیّا لولاه من سائر الجهات.

و بالجملة لا یکاد یری العقل تفاوتا بین المحصورة و غیرها، فی التّنجّز و عدمه، فیما کان المعلوم اجمالا فعلیّا یبعث المولی نحوه فعلا او یزجر عنه کذلک مع ما هو علیه من کثرة أطرافه.

******

- شرح :

عملیّه و برائت شرعیّه وجود نداشت امّا در مورد علم اجمالی قسم دوّم(2) راه برای حکم ظاهری و جریان اصول علمیّه و برائت شرعیّه باز بود.

«فاذا کان الحکم الواقعی ...».

در این سطر، مصنّف درباره علم تفصیلی، صحبت می کنند که:

وقتی با وجود علم تفصیلی مجالی برای حکم ظاهری نبود نتیجه این می شود:

زمانی که حکم واقعی از سائر جهات(3)- غیر از جهت علم تفصیلی- فعلی بود در نتیجه با وجود علم تفصیلی، فعلیّت من جمیع الجهات پیدا می کند و موردی برای جریان اصل عملی و حکم ظاهری باقی نمی ماند.

«و له مجال مع الاجمالی ...».

امّا با وجود علم اجمالی مجال برای حکم ظاهری باز است و ممکن است حکم واقعی فعلیّت مطلقه و من جمیع الجهات پیدا نکند زیرا با وجود علم اجمالی شارع می تواند در اطراف آن، حکم ظاهری جعل نماید البتّه واضح است که در فرض اخیر

ص: 22


1- در قسم اوّل از دو قسم علم اجمالی.
2- که تکلیف، فعلیّت مطلقه نداشت.
3- از جهت ملاک، اراده و کراهت مولا نسبت به آن.

و الحاصل أنّ اختلاف الأطراف فی الحصر و عدمه لا یوجب تفاوتا فی ناحیة العلم، و لو أوجب تفاوتا فإنّما هو فی ناحیة المعلوم فی فعلیّة البعث أو الزّجر مع الحصر، و عدمها مع عدمه، فلا یکاد یختلف العلم الإجمالی باختلاف الأطراف قلّة و کثرة فی التّنجیز و عدمه ما لم یختلف المعلوم فی الفعلیّة و عدمها بذلک، و قد عرفت آنفا أنّه لا تفاوت بین التّفصیلی و الإجمالی فی ذلک، ما لم یکن تفاوت فی طرف المعلوم(1) أیضا، فتأمّل تعرف(2) [1].

******

- شرح :

حکم از جهت علم اجمالی فعلیّت ندارد، امّا از سایر جهات دارای فعلیّت است.

تذکّر: از مطالب گذشته معلوم شد که علم تفصیلی نمی تواند به حکم، فعلیّت ندهد بلکه به حکم فعلیّت می بخشد امّا علم اجمالی چون همراه با تردید و اجمال هست می تواند مانع فعلیّت حکم شود.

[1]- مصنّف در این عبارت، تعریضی نسبت به تفصیل مشهور و مرحوم شیخ انصاری «ره» دارند که:

مشهور و همچنین مرحوم شیخ، شبهات را به دو قسم تقسیم کرده اند:

1- محصوره- که اطراف شبهه محدود و معدود است 2- غیر محصوره که اطراف شبهه از حدّ و حصر، بیرون است و به نظر عرف، قابل شمارش نیست. گفته اند در شبهات محصوره، علم اجمالی اثر می کند و باید اصالة الاشتغال جاری نمود امّا در شبهات غیر محصوره، علم اجمالی اثری ندارد و احتیاط لازم نیست.

مصنّف می فرمایند واقع مطلب، این است که ما نباید روی عنوان محصوره و غیر

ص: 23


1- من حیث الفعلیّة التّامة و عدمها منتهی الدرایة 6/ 27.
2- ( هذا مجمل القول) فی الشّبهة الغیر المحصورة و سیأتی الکلام فیها بنحو أبسط فی التّنبیه الثّالث من تنبیهات هذا البحث و قد استعجل المصنّف فی التّعرض لها من غیر ملزم، ر. ک عنایة الاصول 4/ 160.

محصوره تکیه کنیم.

حصر و عدم حصر در مسئله علم اجمالی هیچ فرقی نمی گذارد بلکه فرق مسئله در این است که:

نوعا شبهات محصوره از قبیل قسم اوّل علم اجمالی است که تکلیف در آن از جمیع جهات- حتّی از نظر علم اجمالی- فعلیّت(1) دارد و هیچ گونه نقصانی در شبهات محصوره، وجود ندارد(2) مثلا تمام افرادش، محلّ ابتلاء است، حرج، مشقّت، اضطرار و غیره در میان نیست بنابراین وقتی معلوم بالاجمال، فعلیّت مطلقه داشت دیگر اصل برائت نمی تواند جاری شود احتیاط و موافقت با علم اجمالی لازم است و تفاوتی بین شبهه محصوره و غیر محصوره وجود ندارد بلکه ملاک در لزوم احتیاط، وجود فعلیّت مطلقه است خواه در شبهه محصوره باشد یا غیر محصوره.

خلاصه، اگر بخواهیم روی عنوان حصر و عدم حصر تکیه کنیم و تفصیلی قائل شویم، آن تفصیل باطل است و تفصیل در مسئله همان است که ما گفتیم: در باب علم اجمالی اگر تکلیف، فعلیّت من جمیع الجهات دارد احتیاط، لازم است و الّا نه، و ما اصلا کلمه محصوره و غیر محصوره را کنار می گذاریم و شرایطی را که مرحوم شیخ انصاری در کتاب رسائل برای تأثیر علم اجمالی بیان نموده اند به یک جمله برمی گردانیم که:

ص: 24


1- فعلیّت مطلقه.
2- به خلاف شبهات غیر محصوره که نوعا فعلیّت من جمیع الجهات ندارد مثلا تمام افرادش محل ابتلاء نیست و یا اینکه اگر بخواهیم تمام اطراف علم اجمالی را رعایت کنیم عسر و حرج شدید لازم می آید و در واقع قدرتی نسبت به اتیان یا ترک نداریم که قدرت هم در فعلیّت تکلیف دخالت دارد و اگر بگوئیم در شبهات غیر محصوره، احتیاط لازم نیست، بعلّت این است که فعلیّت من جمیع الجهات در میان نیست، نه بخاطر اینکه شبهه، غیر محصوره است.

و قد انقدح أنّه لا وجه لاحتمال عدم وجوب الموافقة القطعیّة مع حرمة مخالفتها، ضرورة أنّ التّکلیف المعلوم إجمالا لو کان فعلیّا لوجب موافقته قطعا و الا لم یحرم مخالفته کذلک أیضا [1].

******

- شرح :

در باب علم اجمالی اگر تکلیف، فعلیّت مطلقه دارد احتیاط، لازم است و چنانچه فعلیّت من جمیع الجهات نداشت احتیاط لازم نیست و مجرای اصالة البراءة است.

سؤال: آیا بین شبهه محصوره و غیر محصوره، هیچ فرقی نیست؟

جواب: کثرت اطراف و غیر محصوره بودن گاهی همراه با چیزی است که مانع فعلیّت تکلیف می شود. مثلا اگر شبهه ای غیر محصوره، و به نحوی محل ابتلاء مکلّف بود که اجتناب از تمام اطراف، سبب عسر و حرج بود در این صورت به علّت عروض مانع، تکلیف فعلیّت مطلقه پیدا نمی کند(1) و احتیاط لازم نیست و این تفاوت بخاطر علم اجمالی و کثرت و قلّت اطراف نیست.

[1]- شیخ اعظم در باب علم اجمالی تفصیلی بین مخالفت قطعیّه و موافقت قطعیّه، قائل شده اند که:

علم اجمالی نسبت به حرمت مخالفت قطعیّه، علّیّت تامّه دارد یعنی هرکجا علم اجمالی وجود دارد مخالفت قطعیّه با آن مسلّما حرام است امّا علم اجمالی نسبت به وجوب موافقت قطعیّه، جنبه اقتضاء دارد یعنی اگر مانعی در بین نباشد علم اجمالی اثر دارد اگر شارع اذن و ترخیص در مخالفت ندهد موافقت با علم اجمالی واجب است.

مصنّف می فرمایند ما این تفصیل را نمی پذیریم(2) و همان طور که قبلا گفتیم اگر

ص: 25


1- درحالی که سایر جهات و شرائط فعلیّت تمام است.
2- مصنّف، همین تفصیل مرحوم شیخ را در مبحث« قطع» به نحو دیگری رد کردند، ر. ک ایضاح الکفایة 4/ 145.

و منه ظهر أنّه لو لم یعلم فعلیّة التّکلیف مع العلم به إجمالا، إمّا من جهة عدم الابتلاء ببعض أطرافه، أو من جهة الاضطرار إلی بعضها معیّنا أو مردّدا، أو من جهة تعلّقه بموضوع یقطع بتحقّقه إجمالا فی هذا الشّهر، کأیّام حیض المستحاضة(1) مثلا، لما وجب موافقته بل جاز مخالفته، و أنّه لو علم فعلیّته و لو کان بین أطراف تدریجیّة(2) لکان منجّزا و وجب موافقته. فإنّ التّدرّج لا یمنع عن الفعلیّة، ضرورة أنّه کما یصحّ التّکلیف بأمر حالی کذلک یصحّ بأمر استقبالی، کالحجّ فی الموسم للمستطیع [1].

******

- شرح :

علم اجمالی، از قبیل قسم اوّل(3) باشد، هم مخالفت قطعیّه اش حرام است و هم موافقت قطعیّه اش واجب است به نحوی که شارع هم نمی تواند اذن در مخالفت بعضی اطراف علم اجمالی را بدهد زیرا فرض کردیم که تکلیف فعلیّت من جمیع الجهات دارد و در مورد چنین تکلیفی چگونه می توانیم بگوئیم موافقت قطعیّه واجب نیست و اگر علم اجمالی از قبیل قسم دوّم(4) باشد، موافقت قطعیّه اش واجب نیست و مخالفت قطعیّه اش هم حرام نیست چون فرض مسئله در موردی بود که علم اجمالی فعلیّت من جمیع الجهات نداشت و لذا با وجود علم اجمالی ممکن است شارع به مقتضای اصل برائت، اذن در مخالفت بدهد.

[1]- مصنّف فرمودند اگر علم اجمالی نسبت به تکلیف فعلی من جمیع الجهات-

ص: 26


1- ای حیض المستمرّة الدّم النّاسیة للوقت و ان حفظت العدد الفاقدة للتّمییز علی نحو لا یمکنها الرّجوع الی الصّفات لم تجب الموافقة القطعیّة و لم تحرم المخالفة القطعیّة، ر. ک عنایة الاصول 4/ 167.
2- و نیز، ر. ک فرائد الاصول 255.
3- که فعلیّت مطلقه داشت.
4- که فعلیّت مطلقه نداشت.

فعلیّت مطلقه- تحقّق پیدا کند، در این صورت، احتیاط، لازم است و علم اجمالی، علّت تنجّز تکلیف است اکنون به بعضی از جهاتی که مانع فعلیّت مطلقه تکلیف هستند- با وجود علم اجمالی- اشاره می کنند و می گویند در این مورد نه تنها موافقت قطعیّه واجب نیست، بلکه مخالفت قطعیّه هم حرام نمی باشد و علّت این مسئله را در تنبیهات بعد تا حدّی توضیح می دهند امّا آن جهات و موارد:

1- یکی از مواردی که سدّ راه فعلیّت مطلقه تکلیف می باشد، این است که تمام اطراف علم اجمالی، محل ابتلاء مکلّف نباشد(1) یعنی بعض یا تمام آن از محلّ ابتلاء خارج باشد.

مثال: ما علم اجمالی داریم که یا ظرف «الف» که متعلّق به خودمان می باشد نجس است و یا ظرف «ب» که متعلّق به یکی از ملوک دنیا است(2) یا اینکه علم اجمالی پیدا کردیم که قطره خونی در ظرف آب مربوط به ما واقع شد، یا در ظرف آبی که متعلّق به یک مسافری است که اصلا با ما ارتباط ندارد.

2- دوّمین امری که مانع فعلیّت تکلیف می شود مسئله اضطرار(3) است مثلا اگر مکلّف در شبهات تحریمیّه(4) اضطرار به ارتکاب بعض معیّن یا غیر معیّن پیدا کرد در این صورت هم علم اجمالی فعلیّت مطلقه پیدا نمی کند و اضطرار، مانع فعلیّت تکلیف می شود.

مثال: دو ظرف آب داریم که اجمالا می دانیم احدهما نجس است و برای حفظ

ص: 27


1- شرح این مطلب در تنبیه دوّم می آید.
2- و محلّ ابتلاء ما نیست.
3- تفصیل این مطلب در تنبیه اوّل می آید.
4- به علم اجمالی نه شکّ بدوی.

نفس و رفع عطش اضطرار پیدا کردیم که یکی از آن دو استفاده کنیم در این صورت علم اجمالی فعلیّت مطلقه پیدا نمی کند.

مثال دیگر برای اضطرار به احدهما المعیّن: علم اجمالی داریم که یا ظرف «الف» که محتوی آب است نجس است و یا ظرف «ب» که محتوی ماء العنب است نجس شده است و ما اضطرار پیدا کردیم که آب انگور را بعنوان دارو و علاج بیماری شرب نمائیم در این صورت هم علم اجمالی فعلیّت مطلقه پیدا نمی کند.

3- اگر تکلیف به موضوعی تعلّق گرفته است که یقین داریم فعلا آن موضوع تحقّق ندارد امّا اجمالا می دانیم که آن موضوع در ضمن یک ماه محقّق می شود در این صورت هم علم اجمالی فعلیّت مطلقه پیدا نمی کند تا در نتیجه احتیاط لازم باشد.

مثال: زنی در طول یک ماه، گرفتار استحاضه است و یقین دارد از میان سی روز چند روزش ارتباط به حیض دارد و استحاضه نیست لکن نمی داند آن چند روز متعلّق به حیض چه روزهایی است بنابراین:

آن زن در طول یک ماه علم اجمالی به وجود حیض دارد. در این فرض می گوئیم این تکلیف فعلیّت مطلقه ندارد زیرا موضوعی که تکلیف، تعلّق به آن دارد الآن مشخّص نیست، باید «عنوان الحیض» و «عنوان الحائض» تحقّق داشته باشد تا تکلیف، تحقّق پیدا کند قبل الحیض که نمی شود تکلیف متعلّق به حیض، فعلیّت داشته باشد چون فعلیّت احکامی که مترتّب بر حیض شده، در صورتی است که موضوع، محقّق باشد، اکنون موضوع مشخّص نیست، روز دوّم، روز سوّم، روز دهم موضوع، مشخّص نیست بنابراین آن زن، علم اجمالی به یک تکلیف فعلی مطلقه در مورد خودش پیدا نمی کند و هرروزی را که او ملاحظه کند احتمال می دهد که آن روز، عنوان حیض، تحقّق نداشته باشد و اگر عنوان حیض، محقّق نباشد «حکم

ص: 28

الحیض» و احکام مترتّب بر حیض فعلیّت ندارد.

«و انه لو علم فعلیّته ...».

اگر فعلیّت مطلقه تکلیفی برای ما اجمالا مشخّص شد و لو به صورت تدریج و تدرّج،- از امور تدریجیّه(1) باشد- در این صورت، علم اجمالی باعث تنجّز تکلیف است و موافقت قطعیّه، واجب و مخالفت قطعیّه آن حرام است.

اشکال: اگر مسئله تدریج و تدرّج به میان آمد مثلا واجب، یک امر تدریجی بود این شبیه همان فرض سوّم می شود که در مورد زن مستحاضه و مسئله حیض او بیان کردیم و گفتیم، احتیاط لازم نیست و تکلیف فعلیّت مطلقه ندارد.

جواب: همان طوری که تکلیف فعلی، نسبت به امر حالی و فعلی صحیح است تکلیف فعلی، نسبت به امر تدریجی و استقبالی هم صحیح است. یعنی گاهی مسئله ای تدریجی و استقبالی است امّا تکلیف و حکمش فعلیّت دارد مانند وجوب حج، برای شخص مستطیع که فعلیّت دارد امّا واجب (حج) یک امر استقبالی است.

اینکه بر شخص مستطیع، لازم است قبل از فرا رسیدن موسم حج، مقدّمات سفر را آماده کند لا بد بخاطر این است که وجوب حج، فعلی است لکن واجب- حج- یک امر استقبالی و محدود به زمان خاصّی است و واضح است که مسئله زمان برای حج، شبیه مسئله زمان برای نماز نیست مثلا ساعت ده صبح، نماز ظهر اصلا وجوب ندارد زیرا زمان در وجوب نماز ظهر، دخالت دارد امّا در باب حج، زمان در «وجوب» مدخلیّت ندارد بلکه زمان، دخالت در «واجب» دارد به هرحال ممکن

ص: 29


1- کما لو نذر ان یصوم یوم الجمعة و تردّد بین غده و ما بعده فانّه یعلم اجمالا بوجوب صوم الغد او ما بعده و هما مترتّبان زمانا و لا یقدح ترتّبهما فی وجوب الاحتیاط، ر. ک حقائق الاصول 2/ 294.

فافهم(1).

******

- شرح :

است واجب یک امر استقبالی و تدریجی باشد، لکن درعین حال، انسان علم به فعلیّت تکلیف داشته باشد.

خلاصه نظر مصنّف در باب علم اجمالی: اگر تکلیف معلوم بالاجمال، فعلیّت من جمیع الجهات داشته باشد به نحوی که حتّی با اجمال و تردیدش احراز کنیم که تکلیف به مرحله ای رسیده است که همراه بعث و زجر فعلی است در این صورت مخالفت قطعیّه حرام و موافقت قطعیّه، لازم است و حتّی خود مولا هم نمی تواند اذن در مخالفت و لو نسبت به بعضی از اطراف(2) بدهد.

و چنانچه تکلیف به عللی فعلیّت من جمیع الجهات نداشته باشد احتیاط لازم نیست.

ص: 30


1- و لعلّه اشارة الی قوله او من جهة تعلّقه بموضوع یقطع بتحققه اجمالا فی هذا الشهر کایام حیض المستحاضة ... الخ فانّ مثال الحیض انّما یکون من هذا القبیل اذا کان موضوع التّکلیف فیه هو الحائض فهو حینئذ مما یقطع بتحقّقه اجمالا فی هذا الشّهر و لا یعلم بتحقّقه فعلا و امّا اذا کان موضوع التّکلیف هو النّساء کما یظهر من قوله تعالی فَاعْتَزِلُوا النِّساءَ فِی الْمَحِیضِ فالمثال من قبیل الواجب المعلّق کالحج بعد الاستطاعة قبل الموسم فیکون التّکلیف فیه حالیا و الواجب استقبالیّا، ر. ک عنایة الاصول 4/ 168.
2- مخالفت احتمالیّه.

تنبیهات

الأوّل: إنّ الاضطرار(1) کما یکون مانعا عن العلم بفعلیّة التّکلیف لو کان إلی واحد معیّن، کذلک یکون مانعا لو کان إلی غیر معیّن، ضرورة أنّه مطلقا موجب لجواز ارتکاب أحد الأطراف أو ترکه، تعیینا أو تخییرا، و هو ینافی العلم بحرمة المعلوم أو بوجوبه بینها فعلا [1].

******

- شرح :

تنبیهات اشتغال
تنبیه اوّل اضطرار، مانع فعلیّت تکلیف است

[1]- مصنّف در اکثر این تنبیهات موانع فعلیّت تکلیف معلوم بالاجمال را بیان

ص: 31


1- المراد به المشقّة العرفیّة الّتی توجب ارتکاب بعض الاطراف لا الالجاء الرّافع للتکلیف الشّرعی عقلا ضرورة انّ التّکلیف ح غیر قابل للوضع حتّی یصحّ رفعه بقوله( ص):« رفع ما اضطرّوا الیه» فانّ المرفوع بالحدیث هو ما یکون امر وضعه و رفعه بید الشّارع و لیس ذلک الا فی الاضطرار العرفی دون الالجاء الرافع للتّکلیف منتهی الدرایة 6/ 52.

می کنند.

1- اضطرار مانع فعلیّت تکلیف می شود همان طور که قبلا اشاره کردیم اضطرار به ارتکاب یا ترک، نسبت به اطراف علم اجمالی، مانع فعلیّت تکلیف می شد و در نتیجه، موافقت قطعیّه تکلیف، واجب نبود و همچنین مخالفت قطعیّه هم حرام نبود حال ببینیم آیا در حکم مذکور بین اقسام اضطرار تفاوتی هست یا نه.

مصنّف می فرمایند هیچ تفاوتی بین اقسام اضطرار وجود ندارد گرچه بعضی بین انواع اضطرار، فرق قائل شده اند. اینک بعضی از اقسام اضطرار را توضیح می دهیم.

1- گاهی از اوقات مکلّف، مضطر به ارتکاب یا ترک واحد معیّن می شود.

مثال- الف: در شبهه تحریمیّه- فردی در بیابان دو ظرف- یکی آب شیرین و دیگری شور- دارد و می داند قطره خونی در احدهما واقع شد سپس برای حفظ نفس و رفع تشنگی مضطر گشت که از آب شیرین، استفاده کند، لکن نمی داند که قطره خون در ظرف آب شیرین، واقع شد یا آب شور- البته ظرف آب شیرین و شور برای او مشخّص است-

2- گاهی از اوقات مکلّف، مضطر، به ارتکاب یا ترک احدهما لا علی التّعیین می شود.

مثال- ب: در شبهه تحریمیّه- در مثال فوق هر دو ظرف آب را شیرین فرض

ص: 32

می کنیم و مکلّف برای حفظ نفس، مضطر به استفاده از یکی از آن دو آب می شود.

بعضی گفته اند اضطرار به واحد معیّن، مانع فعلیّت تکلیف می شود، زیرا ممکن است آن واحد معیّنی را- آب شیرین(1)- که مکلّف مضطر به ارتکاب آن شده است حرام واقعی- نجس واقعی- باشد، و نمی شود هم «اجتنب عن النّجس» فعلیّت داشته باشد، و هم «رفع ما اضطرّوا الیه» و لذا بعد از ارتکاب واحد معیّن، اجتناب از سایر اطراف، لازم نیست امّا اگر اضطرار نسبت به احدهما لا بعینه(2) باشد و مکلّف، مضطر گشت که از یکی از دو ظرف آب شیرین، استفاده کند در این صورت اشکالی برای فعلیّت «اجتنب عن النّجس» در میان نیست و حدیث رفع که نمی گوید شما از ظرف آب نجس برای حفظ نفس، استفاده کنید بلکه می گوید از یکی از این دو ظرف آب شیرین استفاده نمائید و لذا این نوع، اضطرار، مانع فعلیّت نمی شود و بعد از ارتکاب باید از بقیّه اطراف و ظرف دیگر آب اجتناب نمود لکن مصنّف می فرمایند، هیچ فرقی میان دو نوع، اضطرار مذکور، وجود ندارد و در هر دو قسم، اضطرار، مانع فعلیّت تکلیف می شود زیرا در اضطرار به واحد غیر معیّن، اختیار و تعیین احدهما به دست مضطر است، اوست که به دلخواه از یکی از دو ظرف آب استفاده می کند چنانچه او ظرف آب سمت راست را شرب نمود، و فرض کنید به حسب واقع همان ظرف نجس بود، آیا در این صورت می توانید بین فعلیّت «اجتنب عن النّجس» و بین «رفع ما اضطرّوا الیه»(3) جمع نمائید؟ بنابراین می گوئیم اضطرار مطلقا مانع فعلیّت تکلیف می شود.

ص: 33


1- در مثال، الف.
2- در مثال، ب.
3- که مجوّز ارتکاب است.

و کذلک لا فرق بین أن یکون الاضطرار کذلک سابقا علی حدوث العلم أو لا حقا؛ و ذلک لأنّ التّکلیف المعلوم بینها من أوّل الأمر کان محدودا بعدم عروض الاضطرار إلی متعلّقه، فلو عرض علی بعض اطرافه لما کان التّکلیف به معلوما، لاحتمال أن یکون هو المضطرّ إلیه فیما کان الاضطرار إلی المعیّن، أو یکون هو المختار فیما کان إلی بعض الأطراف بلا تعیین [1].

******

- شرح :

[1]- 3: مکلّف گاهی از اوقات در اطراف علم اجمالی اضطرار به ارتکاب(1) یا ترک(2) پیدا می کند، خواه اضطرار، نسبت به واحد معیّن باشد یا غیر معیّن و همچنین خواه اضطرار، سابق و یا لا حق(3) بر علم اجمالی باشد.

تذکّر: در این قسم، عنایتی به اضطرار ارتکاب یا ترک واحد معیّن یا غیر معیّن نیست بلکه مقصود این است که:

بعضی بین اضطرار حاصل قبل از علم اجمالی و اضطرار حاصل بعد از علم اجمالی، تفصیل قائل شده اند ولی مصنّف می فرمایند، چه اضطرار، قبل از حصول علم اجمالی باشد، چه بعد از آن، حاصل شود، اضطرار مذکور، مانع تنجّز علم اجمالی می گردد و تفصیل آن بعض مردود است.

مثال: فردی در بیابان، ابتداء، مضطر، و دچار تشنگی می شود و سپس علم اجمالی پیدا می کند که یکی از دو ظرف آب او نجس شده است و یا اینکه اوّل می داند یکی از دو ظرف او با نجس ملاقات کرده، ولی بعد تشنه و برای حفظ نفس، اضطرار پیدا می کند که از یکی از آن دو ظرف استفاده کند، مصنّف می فرمایند در

ص: 34


1- در شبهه تحریمیّه.
2- در شبهه وجوبیّه.
3- ام مقارنا له فانّ الاضطرار اللاحق ان اوجب ارتفاع فعلیّة المعلوم فدافعیّته لها فی صورة المقارنة تکون بالأولویّة، و لعلّه( قده) ترک ذکره لوضوحه فتدبّر، ر. ک منتهی الدّرایة 6/ 59.

لا یقال: الاضطرار إلی بعض الأطراف لیس إلا کفقد بعضها، فکما لا إشکال فی لزوم رعایة الاحتیاط فی الباقی مع الفقدان، کذلک لا ینبغی الإشکال فی لزوم رعایته مع الاضطرار، فیجب الاجتناب عن الباقی أو ارتکابه خروجا عن عهدة ما تنجّز علیه قبل عروضه [1].

******

- شرح :

تمام موارد مذکور، اضطرار، مانع فعلیّت تکلیف می شود و احتیاط لازم نیست زیرا:

تکلیف معلوم بالاجمال از ابتدای امر شرعا محدود به عدم طروّ اضطرار در موضوع و متعلّق خود بود و زمانی که اضطرار، نسبت به بعضی از اطراف علم اجمالی عارض شد- خواه نسبت به واحد معیّن یا غیر معیّن- در این صورت علمی به آن تکلیف، برای مکلّف، باقی نمی ماند(1) و در نتیجه احتیاط لازم نیست چون احتمال می دهد «تکلیف» در همان طرفی بوده که اضطرار نسبت به آن طرف عارض شده(2) و یا اینکه احتمالا تکلیف در آن ناحیه ای بوده است، که مضطر برای رفع اضطرار خود آن طرف را اختیار کرده است(3).

[1]- اشکال: اگر فردی علم اجمالی پیدا کرد که در احد الإناءین فرضا خمر و در دیگری آب هست، و بعدا یکی از این دو ظرف مفقود شد، در این صورت، وظیفه چیست؟- در شبهه تحریمیّه(4)-

در این فرض که فقدان بر بعضی اطراف علم اجمالی عارض شده است در عین حال علم اجمالی قبلی به اثر و تنجّز خود باقی است و باید از ظرف دیگر که باقی

ص: 35


1- اگر اضطرار، سابق بر علم اجمالی باشد در این صورت، انسان حدوثا شک در تکلیف می کند.
2- در صورتی که اضطرار به واحد معیّن باشد.
3- در صورتی که اضطرار به واحد غیر معیّن باشد.
4- و یا اینکه علم اجمالی پیدا شد، که یکی از دو میت واجب الدّفن است بعد، سبع یکی از آنها را خورد- در شبهه وجوبیّه- خودآموز کفایه مرحوم حاج شیخ عبد الکریم خوئینی 2/ 161.

فإنّه یقال: حیث أنّ فقد المکلّف به لیس من حدود التّکلیف به و قیوده، کان التّکلیف المتعلّق به مطلقا، فإذا اشتغلت الذّمة به، کان قضیّة الاشتغال به یقینا الفراغ عنه کذلک، و هذا بخلاف الاضطرار إلی ترکه، فإنّه من حدود التّکلیف به و قیوده، و لا یکون الاشتغال به من الأوّل إلا مقیّدا بعدم عروضه، فلا یقین باشتغال الذّمة بالتّکلیف به إلا إلی هذا الحدّ، فلا یجب رعایته فیما بعده، و لا یکون إلا من باب الاحتیاط فی الشّبهة البدویّة، فافهم و تأمّل فإنّه دقیق جدّا [1].

******

- شرح :

مانده، اجتناب نمود(1) و نمی توان گفت نسبت به ظرف موجود، شک بدوی داریم و مجرای اصالة الاباحة است.

مستشکل می گوید صورت فقدان(2) بعض اطراف- که باز هم علم اجمالی فعلیّت و تنجّز دارد- با فرضی که اوّل، علم اجمالی محقق شد و سپس اضطرار، نسبت به آن عارض شد- که گفتید علم اجمالی فعلیّت و تنجّز ندارد- چه تفاوتی دارد؟

چرا در صورت «فقدان» می گوئید علم اجمالی دارای اثر و احتیاط، لازم است امّا در صورت عروض اضطرار بعدی می گوئید علم اجمالی قبلی بی اثر می گردد و احتیاط لازم نیست؟ بلکه باید بگوئید در صورت اضطرار بعدی هم علم اجمالی دارای اثر است.

[1]- جواب: بین اضطرار و فقدان، فرق هست و آن اینکه:

«اضطرار» از اوّل جزء حدود و قیود تکلیف هست یعنی هر تکلیفی که از ناحیه مولا، متوجّه مکلّف می شود مقیّد به این قید «ما لم یتحقّق الاضطرار الی خلافه»

ص: 36


1- مگر اینکه اوّل، فقدان عارض شود، و بعد علم اجمالی محقّق گردد.
2- فقدانی که بعد از تحقّق علم اجمالی حاصل می شود.

هست شما حدیث رفع را با «اجتنب عن الخمر» یا «اجتنب عن النّجس» ملاحظه کنید کانّ این دو دلیل به یک دلیل برمی گردند و آن این است که:

«اجتنب عن الخمر الا ما اضطررت الیه» و همچنین آیه تحریم میته، دم و غیره را ببینید که اصلا به صورت استثناء وارد شده است. «إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِیرِ وَ ما أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللَّهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ»(1) و یا آیات دیگر مانند: «... وَ قَدْ فَصَّلَ لَکُمْ ما حَرَّمَ عَلَیْکُمْ إِلَّا مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَیْهِ ...»(2).

البتّه اگر در ادلّه، مسئله «اضطرار» هم استثناء نشده باشد، مقتضای جمع بین ادلّه با مسئله اضطرار همان است که گفتیم، اصلا اضطرار از اوّل جزء حدود و قیود تکلیف است و مکلّف از ابتداء، ذمّه اش به یک تکلیف مقیّد- به عدم اضطرار- اشتغال پیدا می کند و لذا بعد از تحقّق اضطرار به ارتکاب یا به ترک، احتیاط، لزومی ندارد البتّه همان طور که در بحث برائت گفتیم، احتیاط دارای حسن می باشد(3).

امّا مسئله فقدان: فقدان «مکلّف به» و موضوع جزء حدود و قیود تکلیف نیست، مثلا شارع نگفته است که «اجتنب عن الخمر ما دام لم یفقد الخمر(4)» بلکه تکلیف متعلّق به خمر- موضوع- اطلاق دارد و مقیّد به «فقدان» نمی باشد لذا هنگامی که علم اجمالی پیدا کردیم که احد الإناءین خمر است به مقتضای علم اجمالی باید احتیاط نمائیم و چنانچه بعدا یکی از آن دو ظرف مفقود شد باز هم به مقتضای اشتغال یقینی قبلی چاره ای جز احتیاط و فراغ یقینی نسبت به آن تکلیف نداریم.

ص: 37


1- سوره بقره، آیه 137.
2- سوره انعام آیه 119.
3- مانند احتیاط در شبهات بدوی.
4- گرچه از نظر عقل هر حکمی روی موضوع بار می شود، باید موضوع باقی باشد تا حکم تنجّز پیدا کند لکن این امر، یک مسئله عقلی است نه تقیید در دلیل شرعی.

الثّانی: إنّه لما کان النّهی عن الشّی ء(1) إنّما هو لأجل أن یصیر داعیا للمکلّف نحو ترکه، لو لم یکن له داع آخر- و لا یکاد یکون ذلک إلا فیما یمکن عادة ابتلاؤه به، و أمّا ما لا ابتلاء به بحسبها، فلیس للنّهی عنه موقع أصلا، ضرورة أنّه بلا فائدة و لا طائل، بل یکون من قبیل طلب الحاصل- کان الابتلاء بجمیع الأطراف مما لا بدّ منه فی تأثیر العلم، فإنّه بدونه لا علم بتکلیف فعلیّ، لاحتمال تعلّق الخطاب بما لا ابتلاء به [1].

******

- شرح :

تنبیه دوّم «عدم ابتلاء مانع فعلیّت تکلیف می شود»
اشاره

[1]- خروج بعض اطراف علم اجمالی از محلّ ابتلاء، مانع تنجّز علم اجمالی می گردد.

شرط منجّزیّت علم اجمالی این است که تمام اطراف شبهه برحسب عادت و معمول محلّ ابتلاء مکلّف باشد و چنانچه بعضی اطراف آن از محلّ ابتلاء، خارج باشد در این صورت علم اجمالی، منجّز تکلیف نمی باشد.

مثال: اگر علم اجمالی تحقّق پیدا کرد که یا ظرف «الف» که در اختیار ماست نجس است و یا اینکه ظرف «ب» که در اقصی نقاط عالم واقع شده است و بحسب عادت هم مورد ابتلاء ما نیست در این صورت علم اجمالی اثری ندارد.

ص: 38


1- کما انّه اذا کان فعل الشّی ء الّذی کان متعلّقا لغرض المولی ممّا لا یکاد عادة ان یترکه العبد و ان لا یکون له داع الیه لم یکن للامر به و البعث الیه موقع اصلا کما لا یخفی( منه قدّس سرّه) کفایة الاصول طبع مؤسّسه آل البیت 361.

سؤال: چرا شرط تأثیر علم اجمالی این است که تمام اطراف آن باید محلّ ابتلاء مکلّف باشد؟

قبلا مقدّمه ای را بیان می کنیم که: اگر یک تکلیف و یک نهی بخواهد فعلیّت پیدا کند(1) باید منهیّ عنه محلّ ابتلاء مکلّف باشد(2).

اصلا چرا مولا یک عملی را تحریم می کند و هدفش از نهی چیست؟ هدف این است که اگر مکلّف ذاتا داعی بر ترک نسبت به منهیّ عنه ندارد به وسیله «نهی»، داعویّت بر ترک پیدا کند وقتی مولا می گوید «لا تشرب الخمر یا اجتنب عن النّجس» غرض او این است که مکلّفی که از طرق دیگر، داعی بر ترک شرب خمر ندارد، از این راه انگیزه بر ترک پیدا کند(3) اکنون ما یک سؤال مطرح می کنیم که: در مواردی که «منهیّ عنه» محلّ ابتلاء مکلّف نیست(4) و بین او و منهی عنه هزاران فرسخ، فاصله ای است که اصلا برطرف هم نمی شود و به عبارت دیگر منهیّ عنه خود به خود متروک است و به حسب عادت، مکلّف تمایل به ارتکاب آن پیدا نمی کند، آیا در این صورت، مولا می تواند یک تکلیف فعلی که مشتمل بر زجر فعلی است متوجّه مکلّف بکند؟

خیر، زیرا توجّه تکلیف در این صورت، لغو است و عنوان تحصیل حاصل پیدا می کند و معنا ندارد چیزی که خودبه خود متروک است و محلّ ابتلاء مکلّف نیست

ص: 39


1- در محرّمات مسلّمه.
2- علاوه بر سائر شرائط عامّه.
3- اشکال: ممکن است مکلّف انگیزه های دیگری بر ترک داشته باشد، جواب: فرض بحث ما در موردی است که داعی و انگیزه دیگری برای او وجود ندارد.
4- با قطع نظر از مسئله علم اجمالی.

مطلوب مولا واقع شود بنابراین وقتی در نواهی مسلّمه، «ابتلاء» دخالت در فعلیّت دارد ما نتیجه می گیریم که در اطراف علم اجمالی هم مطلب از این قرار است.

بیان ذلک: مصنّف می فرمایند یکی از شرائط تأثیر علم اجمالی همان است که اوّل بحث به آن اشاره کردیم و علت این اشتراط منطبق است با همان مبنایی که ما در باب علم اجمالی ذکر کردیم که شرط فعلیّت و تأثیر علم اجمالی این بود که علم اجمالی باید به تکلیف فعلی من جمیع الجهات متعلّق شود و مسئله ابتلاء و عدم ابتلاء، رابطه مستقیم با فعلیّت و عدم فعلیّت تکلیف دارد و چنانچه بعضی اطراف علم اجمالی محلّ ابتلاء مکلّف نباشد در این صورت علم به تکلیف فعلی پیدا نمی شود به عنوان نمونه در مثال قبل که بعضی از اطراف علم اجمالی از محلّ ابتلاء مکلّف، خارج بود، با توجّه به اینکه احتمال دارد همان موردی که خارج از محلّ ابتلاء بود، مصادف با حرام- نجس- واقعی باشد، آیا با وجود این احتمال باز هم می توان گفت علم اجمالی به یک تکلیف فعلی من جمیع الجهات داریم؟ خیر، بلکه باید چنین بگوئیم که: اگر حرام و نجس واقعی منطبق بر خارج از محلّ ابتلاء هست، در این صورت، تکلیف، فعلیّت ندارد و اگر حرام واقعی منطبق بر محلّ ابتلاء است تکلیف، فعلیّت دارد بنابراین ما شک در فعلیّت مطلقه داریم درحالی که از جمله شرائط تأثیر علم اجمالی این بود که به تکلیف فعلی- مطلقه- من جمیع الجهات، متعلّق شود با توجّه به آنچه که گفتیم نکته اعتبار محلّ ابتلاء، هم در نواهی مسلّمه و هم در اطراف علم اجمالی روشن شد(1).

ص: 40


1- اقول: هذا کلّه اذا کان احد الاطراف الّذی لا أثر له او کان خارجا عن تحت القدرة او الابتلاء هو من قبل حصول العلم الاجمالی( و امّا اذا کان) من بعد العلم الاجمالی فلا یکاد یمنع ذلک عن تأثیر العلم فی التّنجیز بل یجب الاحتیاط فی الطّرف الباقی لا محاله ... عنایة الاصول 4/ 175.

و منه قد انقدح أنّ الملاک فی الابتلاء المصحّح لفعلیّة الزّجر و انقداح(1) طلب ترکه فی نفس المولی فعلا، هو ما إذا صحّ انقداح الدّاعی إلی فعله فی نفس العبد مع اطّلاعه علی ما هو علیه من الحال [1].

و لو شکّ فی ذلک(2) کان المرجع هو البراءة، لعدم القطع بالاشتغال، لا

******

- شرح :

ملاک ابتلاء

[1]- ضابطه ابتلاء و عدم ابتلاء چیست؟ مصنّف می فرمایند با توجه به آنچه که گفتیم، مشخّص شد که ضابطه ابتلائی که جنبه فعلیّت نهی را تصحیح می کند عبارتست از اینکه: داعی به ارتکاب عمل در ذهن عبد بتواند تحقّق پیدا کند یعنی هرکجا عبد توانست داعی بر ارتکاب عمل در ذهنش انقداح پیدا کند می گوئیم آن عمل، محلّ ابتلاء هست و حکم مولا فعلیّت دارد و هرکجا به حسب عادت، عبد نتوانست انگیزه ای به اتیان و ارتکاب عمل پیدا کند، خارج از محلّ ابتلاء هست مشروط بر اینکه مولا هم نسبت به این مسئله آگاهی داشته باشد و الا ممکن است فرد جاهلی خیال کند که فلان شی ء محلّ ابتلاء عبدش هست و زجر و نهی فعلی نسبت به آن بکند، امّا این فرض خارج از محلّ بحث ما هست بلکه ما در مورد مولای عالم بحث می کنیم- نه مولای جاهل- خلاصه، ملاک و میزان محلّ ابتلاء بودن یا نبودن این است که آیا مکلّف خودبه خود و در صورت آزادی، تحریک به ارتکاب عمل می شود و یا اینکه مثلا به علّت بعد مسافت، ته دریا بودن، ته چاه بودن موضوع، اصلا تحریک به ارتکاب عمل نمی شود.

ص: 41


1- عطف تفسیری ل« فعلیّة».
2- یعنی فی الابتلاء ... کما اذا علم اجمالا بانّ دارا مغصوبة مردّدة بین هذه الدّار الّتی یرید المکلّف شراءها و دار اخری فی بلد آخر یشکّ المکلّف فی دخولها فی محل الابتلاء و خروجها عنه ... ر. ک منتهی الدرایة 6/ 83.

إطلاق الخطاب، ضرورة أنّه لا مجال للتّشبّث به إلا فیما إذا شکّ فی التّقیید بشی ء بعد الفراغ عن صحة الإطلاق بدونه، لا فیما شکّ فی اعتباره فی صحّته، تأمّل(1) لعلّک تعرف إن شاء اللّه تعالی [1].

******

- شرح :

شک در ابتلاء

[1]- اگر در ابتلاء و عدم ابتلاء شک کنیم وظیفه چیست؟ آخرین مطلبی را که مصنّف در این تنبیه، بیان می کنند این است که: اگر در موردی- و لو در محرّمات مسلّمه(2)- شک نمودیم که فلان عمل و فلان موضوع، محلّ ابتلاء هست یا نه وظیفه چیست؟ آیا در این صورت باید به اطلاق دلیل حکم، تمسّک کنیم که در نتیجه، تکلیف، ثابت و مسلّم می شود یا اینکه چون شک در ابتلاء و عدم ابتلاء داریم در نتیجه، شک در فعلیّت و عدم فعلیّت تکلیف داریم پس می توانیم به اصل برائت، تمسّک کنیم و مجرای اصالة الاشتغال نیست زیرا اصالة الاشتغال در موردی جاری می شود که اصل تکلیف، قطعی و اشتغال ذمّه به یک تکلیف فعلی مسلّم باشد.

در این صورت، مرجع ما اصالة البراءة است زیرا ما قطع و یقین به اشتغال ذمّه نداریم و ابتلاء، دخالت در فعلیّت تکلیف دارد و شک در ابتلاء مساوق با شک در فعلیّت است و هنگام شکّ در فعلیّت تکلیف می توان به اصل برائت رجوع نمود.

اشکال: چرا نمی توانیم به اطلاق خطاب، تمسّک و اثبات تکلیف نمائیم.

ص: 42


1- نعم لو کان الاطلاق فی مقام یقتضی بیان التّقیید بالابتلاء- لو لم یکن هناک ابتلاء مصحّح للتّکلیف- کان الاطلاق و عدم بیان التّقیید دالا علی فعلیّته، و وجود الابتلاء المصحّح لهما، کما لا یخفی، فافهم( منه قدّس سرّه). ر. ک کفایة الاصول طبع مؤسّسه ال البیت 362.
2- کما لو قال اجتنب عن ذلک الطّعام النجس الموضوع قدّام امیر البلد مع عدم جریان العادة بابتلاء المکلّف به، ر. ک فرائد الاصول/ 252.

جواب: و لو عبارت مصنّف کمی مشوّش است و مرحوم مشکینی هم به آن اشاره دارند، امّا مقصود مصنّف این است که علّت عدم تمسّک به اطلاق این است: در موردی می توان به اطلاق خطاب، تمسّک نمود که شک در اصل تقیید و عدم تقیید داشته باشیم(1) مثلا اگر مولا گفت اعتق الرّقبة و ما شک داشتیم که آیا رقبه، مقیّد به ایمان شده است یا نه در این صورت- دوران امر بین وجود و عدم تقیید- می توان به اطلاق خطاب، تمسّک نمود. امّا اگر در موردی اصل تقیید، مسلّم و قطعی بود، لکن شک در تحقّق «قید»(2) داشتیم، نمی توانیم به اطلاق خطاب، تمسّک کنیم مانند ما نحن فیه که اطلاق خطاب قطعا در «لا تشرب الخمر» مقیّد به قید «ابتلاء» شده لذا دیگر نمی توان گفت، تکلیف، نسبت به ابتلاء و عدم ابتلاء اطلاق دارد کما اینکه اگر ما شک در تحقّق قید- ایمان- داشتیم، نمی توانیم به اطلاق خطاب، تمسّک نمائیم و این نظیر تمسّک به عام در شبهه مصداقیّه «خودش» هست. اگر مولا گفت اکرم العلماء و ما شک کردیم که آیا زید، عالم است یا نه در این صورت نمی توانیم به عموم عام، تمسّک نمائیم در ما نحن فیه هم تکلیف فعلی مولا مقیّد به قید «ابتلاء» شده و شما شک در تحقّق قید دارید لذا نمی توانید به اطلاق خطاب و دلیل لفظی تمسّک کنید بلکه جای رجوع به اصالة البراءة است.

امّا تشویش عبارت مصنّف: «... لا فیما شکّ فی اعتباره فی صحّته».

نه در آن موردی بخواهیم تمسّک به اطلاق کنیم که شک در چیزی داریم: که آن شی ء در صحّت اطلاق، اعتبار دارد یا نه این عبارت به حسب ظاهر، درست نیست

ص: 43


1- درحالی که می دانیم مانعی برای اطلاق خطاب، وجود ندارد مثلا شارع می تواند بگوید مطلق رقبه را آزاد کنید.
2- نه شک در اصل تقیید و عدم تقیید.

الثّالث: إنّه قد عرفت أنّه مع فعلیّة التّکلیف المعلوم، لا تفاوت بین أن تکون أطرافه محصورة و أن تکون غیر محصورة.

نعم ربما تکون کثرة الأطراف فی مورد موجبة لعسر موافقته القطعیّة باجتناب کلّها أو ارتکابه، أو ضرر فیها أو غیرهما مما لا یکون معه التّکلیف فعلیّا بعثا أو زجرا فعلا، و لیس بموجبة لذلک فی غیره، کما أنّ نفسها ربما یکون موجبة لذلک، و لو کانت قلیلة فی مورد آخر، فلا بدّ من ملاحظة ذاک الموجب لرفع فعلیّة التّکلیف المعلوم بالإجمال أنّه یکون أو لا یکون فی هذا المورد، أو یکون مع کثرة أطرافه و ملاحظة أنّه مع أیّة مرتبة من کثرتها، کما لا یخفی [1].

******

- شرح :

زیرا ما یقین داریم که «ابتلاء»، دخالت در اطلاق دارد و اینکه ما فرض «شک» را مطرح کردیم مقصودمان شک در تقیید و عدم تقیید نیست بلکه شکّ ما در این جهت است که اصل قید- ابتلاء- تحقّق دارد یا نه لذا بقول مرحوم مشکینی عبارت صحیح به این ترتیب است:

«لا فیما شکّ فی تحقّق ما اعتبر فی صحّته لانّ الابتلاء لا شکّ فی اعتباره بل الشکّ فی تحقّقه بعد القطع باعتباره فی صحّة الاطلاق».

تنبیه سوّم صرف غیر محصوره بودن شبهه، مانع تنجّز علم اجمالی نمی شود

[1]- صرف غیر محصوره بودن شبهه، مانع تنجّز علم اجمالی نمی شود.

تقریبا تمام مطالب این تنبیه، تعریض به کلام شیخ انصاری اعلی اللّه مقامه الشّریف است(1).

ص: 44


1- ر. ک فرائد الاصول 252.

بعضی بلکه مشهور گفته اند که علم اجمالی در شبهات محصوره، منجّز تکلیف است امّا در شبهات غیر محصوره، نه.

مصنّف می فرمایند ظاهر این تفصیل، درست نیست و صرف حصر و عدم حصر دخالت در تنجّز علم اجمالی ندارد چون اگر علم اجمالی متعلّق به تکلیف فعلی شود در این صورت علم اجمالی منجّز است خواه شبهه، محصوره و یا غیر محصوره باشد.

آری، گاهی یا بسیاری از اوقات غیر محصوره بودن شبهه، مانع فعلیّت تکلیف می شود و علم اجمالی را از تأثیر بازمی دارد مثلا گاهی از اوقات اگر در موردی از موارد شبهات غیر محصوره بخواهیم نسبت به تمام اطراف علم اجمالی احتیاط و موافقت قطعیّه کنیم(1) این سبب «عسر و حرج» یا «ضرر جانی یا ضرر مالی مهم» می شود- و یا امثال این دو- مثل اینکه گاهی از اوقات، کثرت اطراف سبب می شود که بعضی اطراف علم اجمالی از محلّ ابتلاء خارج شود و در نتیجه، تمام این موارد، مانع فعلیّت تکلیف می شوند.

امّا گاهی از اوقات هم ممکن است در شبهات غیر محصوره، هیچ مانعی- از قبیل عسر، حرج و غیره- برای فعلیّت تکلیف نباشد، پس صرف عدم حصر، مانع تنجّز و فعلیّت تکلیف نمی شود و بالعکس گاهی از اوقات در شبهات محصوره- با قلّت اطراف- موافقت قطعیّه و رعایت احتیاط، باعث عسر و حرج و امثال آن می گردد(2) و در نتیجه، تکلیف، فعلیّت مطلقه پیدا نمی کند و احتیاط هم لازم نیست لذا ملاک

ص: 45


1- یعنی در شبهات تحریمیّه از تمام اطراف اجتناب کنیم و در شبهات وجوبیّه تمام اطراف را اتیان نمائیم.
2- کما اذا اشتبه الماء المطلق بین انائین و کانت الموافقة القطعیّة بالتّوضّؤ بهما معا موجبا للعسر او الضرر منتهی الدّرایة 6/ 112.

و لو شکّ فی عروض الموجب، فالمتّبع هو إطلاق دلیل التّکلیف لو کان، و إلا فالبراءة لأجل الشّک فی التّکلیف الفعلیّ، هذا هو حقّ القول فی المقام [1].

******

- شرح :

فعلیّت تکلیف، حصر و عدم حصر اطراف نیست بلکه باید ببینیم آیا موانع فعلیّت تکلیف معلوم بالاجمال مطلقا(1) وجود دارد و یا اینکه فقط در صورت کثرت اطراف وجود دارد و همچنین باید بررسی کرد که اگر مانع در صورت کثرت تحقّق دارد، آیا آن مانع در تمام مراتب کثرت هست و یا بعضی از مراتب، زیرا ممکن است مانع فعلیّت تکلیف در بعضی از مراتب کثرت باشد.

[1]- سؤال: اگر در موردی شک کردیم که آیا چیزی به عنوان رافع فعلیّت تکلیف- مانند عسر، حرج، ضرر و غیره- تحقّق پیدا کرده است یا نه وظیفه چیست؟

جواب: در درجه اوّل اگر دلیل حکم، اطلاقی داشته باشد باید به آن رجوع نمود چنانچه دلیل، اطلاقی نداشت(2) در مرحله بعد می توان به اصل برائت، رجوع نمود زیرا در تکلیف فعلی شک داریم و با وجود شک در تکلیف فعلی، اصل برائت می تواند جریان پیدا کند.

سؤال: مصنّف در چند سطر قبل فرمودند: هرگاه شک در ابتلاء یا عدم ابتلاء اطراف کنیم نمی توان به اطلاق دلیل، تمسّک نمود بلکه می توان به اصل برائت، رجوع نمود امّا اکنون می فرمایند اگر شک در عروض مانعی برای فعلیّت تکلیف بکنیم ابتداء باید به اطلاق دلیل تمسّک کرد و در مرحله بعد، نوبت به جریان اصل برائت می رسد اکنون سؤال ما این است که چه تفاوتی بین دو مسئله مذکور هست در

ص: 46


1- خواه شبهه محصوره باشد و یا غیر محصوره.
2- مثل اینکه دلیل لبّی بود و یا اینکه لفظی، امّا مجمل بود.

و ما قیل فی ضبط المحصور و غیره لا یخلو من الجزاف [1].

******

- شرح :

حالی که هر دو مسئله، منافات با فعلیّت تکلیف دارند یعنی غیر مبتلا به بودن منافات با فعلیّت تکلیف دارد و تحقّق عسر و حرج و امثال آن هم منافات با فعلیّت تکلیف دارند ما الفرق بینهما؟

جواب: فرقی که در این دو مسئله به نظر می رسد این است که: ما در مسئله ابتلاء و عدم ابتلاء، تقیید عقلی داریم یعنی این مسئله با دلیل و راه عقلی ثابت شده است مقیّداتی که از راه عقل، ثابت می شوند تقریبا مانند مقیّدات لفظی متّصل هستند، کانّ از اوّل شارع چنین گفته است: «لا تشرب الخمر اذا کنت مبتلا بشرب الخمر» و در نتیجه، ما اطلاقی نداریم که بخواهیم به آن رجوع نمائیم و با شک در ابتلاء می توانیم به اصل برائت رجوع کنیم. امّا به خلاف مسئله عسر و حرج و ضرر و امثال آن، که این ها مقیّدات شرعیّه، و به صورت مقیّد منفصل هستند و با دلیل شرعی ثابت شده اند بنابراین وقتی شک در وجود مقیّد بکنیم به اطلاق دلیل، تمسّک می کنیم(1).

مصنّف می فرمایند تمام مطالبی که در تنبیه سوّم بیان کرده ایم حقّ مطلب و کلام بود.

[1]- مرحوم شیخ مفصّلا در کتاب رسائل، عبارات اصحاب را در ضابطه شبهه محصوره و غیر محصوره، نقل و بررسی نموده(2) امّا مصنّف می فرمایند هیچ یک از آن ضوابط، دلیلی ندارد و ملاک همان بود که مشروحا بیان کردیم.

ص: 47


1- البتّه طبق تفصیلی که مصنّف در رجوع به عام در شبهه مصداقیه مخصص قائل شده اند.
2- ( قال الشّیخ) اعلی اللّه مقامه اختلف عبارات الاصحاب فی بیان ضابط المحصور و غیره فعن الشّهید و المحقّق الثّانیین و المیسی و صاحب المدارک انّ المرجع فیه الی العرف فما کان غیر محصور فی العادة بمعنی انّه یعسر عدّه لا ما امتنع عدّه لانّ کلّ ما یوجد من الاعداد قابل للعدّ و الحصر فهو غیر محصور( الی ان قال) و ربما قیّد المحقّق الثّانی عسر العدّ بزمان قصیر( الی ان قال) و قال کاشف اللّثام فی مسألة المکان المشتبه بالنّجس لعلّ الضّابط انّ ما یؤدّی اجتنابه الی ترک الصّلاة غالبا فهو غیر محصور کما أنّ اجتناب شاة او امراة مشتبهة فی صقع من الارض یؤدّی الی التّرک غالبا( قال) انتهی( ثم قال) و استصوبه فی مفتاح الکرامة( الی ان قال) هذا غایة ما ذکروا او یمکن ان یذکر فی ضابط المحصور و غیره و مع ذلک فلم یحصل للنّفس وثوق بشی ء منها( انتهی) موضع الحاجة من کلامه رفع مقامه، ر. ک عنایة الاصول 4/ 185 و نیز ر. ک فرائد الاصول 260.

الرّابع: إنّه إنما یجب عقلا رعایة الاحتیاط فی خصوص الأطراف، مما یتوقّف علی اجتنابه أو ارتکابه حصول العلم بإتیان الواجب أو ترک الحرام المعلومین فی البین دون غیرها، و إن کان حاله(1) حال بعضها(2) فی کونه محکوما بحکمه واقعا [1].

******

- شرح :

تنبیه چهارم احکام ملاقی با بعضی از اطراف علم اجمالی

[1]- مقصود اصلی از این تنبیه، بیان حکم ملاقی با بعضی اطراف شبهه مقرون به علم اجمالی است که آیا از ملاقی هم باید اجتناب نمود یا نه، و یا اینکه باید در این مسئله، تفصیل قائل شد قبلا متذکّر می شویم که عقل، حکم می کند که در اطراف علم اجمالی باید احتیاط نمود(3) و اگر بخواهیم یقین به فراغ ذمّه، پیدا کنیم باید در شبهات وجوبیّه، تمام اطراف علم اجمالی را اتیان و در شبهات تحریمیّه از تمام

ص: 48


1- ای حال الغیر.
2- ای بعض الاطراف.
3- در مواردی که تکلیف فعلیّت من جمیع الجهات دارد، خواه شبهه اش محصوره باشد یا غیر محصوره.

و منه ینقدح الحال فی مسألة ملاقاة شی ء مع أحد أطراف النّجس المعلوم بالإجمال، و أنّه تارة یجب الاجتناب عن الملاقی دون ملاقیه، فیما کانت الملاقاة بعد العلم إجمالا بالنّجس بینها، فإنّه إذا اجتنب عنه و طرفه اجتنب عن النّجس فی البین قطعا، و لو لم یجتنب عما یلاقیه، فإنّه علی تقدیر نجاسته لنجاسته کان فردا آخر من النجس، قد شکّ فی وجوده، کشی ء آخر شکّ فی نجاسته بسبب آخر [1].

******

- شرح :

اطراف آن، اجتناب نمائیم امّا علم اجمالی با تمام قوّت و نیرویی که در تنجّز تکلیف دارد، درعین حال، دائره تأثیر آن، محدود به همان اطراف علم اجمالی است و اگر چیزی خارج از دائره علم اجمالی بود و لو ارتباطی هم با اطراف علم اجمالی داشت در این صورت، علم اجمالی نمی تواند تأثیری در آن شی ء بگذارد و آن شی ء خودش حکم مستقلّی دارد گرچه ممکن است حکم آن شی ء از نظر واقع، مانند حکم بعضی از اطراف علم اجمالی باشد و علّتش این است که آن شی ء، خارج از اطراف علم اجمالی است و از همین مطلب، تکلیف ملاقات یک شی ء، با اطراف علم اجمالی- که واجب الاجتناب باشد- روشن می شود و تفصیل این مسئله را مصنّف ضمن سه فرض بیان می کنند که:

1- اجتناب از ملاقی لازم نیست

2- اجتناب از ملاقی لازم نیست

3- اجتناب از ملاقی، ملاقی و طرف دیگر علم اجمالی لازم است که اینک به توضیح اقسام مذکور می پردازیم.

[1]- فرض اوّل:- که بسیار هم محلّ ابتلاء انسان هست- علم اجمالی داریم که یا طرف راست فرشی نجس(1) است و یا سمت چپ آن، مقتضای علم اجمالی، این

ص: 49


1- یعنی متنجّس.

است که از هر دو طرف آن باید اجتناب نمود. بعد از تحقّق و تنجّز علم اجمالی، شی ء سوّمی مثلا دستی که رطوبت دارد با یکی از دو طرف آن فرش، ملاقات نمود و اکنون ما احتمال می دهیم که دست مرطوب- ملاقی- با همان گوشه ای ملاقات کرده که نجس بوده است و در نتیجه اگر واقعا دست ما با همان گوشه نجس، ملاقات کرده باشد الآن دست ما هم نجس است؟ یا اینکه نه ملاقی نجس نشده است؟

مصنّف می فرمایند در فرض مذکور که اوّل علم اجمالی محقّق و منجّز شد و اثر- وجوب اجتناب- بخشید و بعد ملاقات حاصل شد، لازم نیست که از ملاقی- دست مرطوب- که با یکی از دو طرف علم اجمالی، ملاقات نموده، اجتناب نمائیم.

سؤال: چرا لازم نیست از ملاقی اجتناب نمائیم؟

جواب: در فرض مسئله، اوّل علم اجمالی محقّق شد، لازمه آن اجتناب از دو طرف شبهه بود امّا بعدا که ملاقات محقّق شد، دلیلی ندارد که از ملاقی هم باید اجتناب نمود، بلکه با اجتناب از همان اطراف علم اجمالی، یقین پیدا می شود از نجس معلوم بالاجمال، اجتناب شده است و لو اینکه از ملاقی هم اجتناب نشود.

به عبارت دیگر، شارع مقدّس در مورد بعضی از اشیاء، حکم به نجاست کرده است یعنی دلیل مستقل بر نجاست اشیائی قائم شده است، «الدّم نجس»، «العذرة نجس» و غیر ذلک و از طرفی هم دلیل مستقل داریم که مثلا «الملاقی مع النّجس متنجّس» به نحوی که اگر این دلیل دوّم نبود، نمی توانستیم، حکم نمائیم که ملاقات موجب سرایت است یعنی دلیل نجاست دم نمی گوید که ملاقات، سبب نجاست است بلکه دلیل مستقلّ دیگری می گوید «الملاقاة مع النّجاسة موجب للتنجیس» امّا آیا دلیلی هم داریم که بگوید الملاقی مع المشتبه بالنّجس، نجس؟ خیر و در فرض مسئله، ما شک داریم که ملاقی- دست مرطوب- با نجاست برخورد کرده است یا نه

ص: 50

و منه(1) ظهر أنّه لا مجال لتوهّم أنّ قضیّة تنجّز الاجتناب عن المعلوم هو الاجتناب عنه(2) أیضا، ضرورة أنّ العلم به(3) إنّما یوجب تنجّز الاجتناب عنه، لا تنجّز الاجتناب عن فرد آخر لم یعلم حدوثه و إن احتمل [1].

******

- شرح :

بلکه می دانیم ملاقی با مشتبه ملاقات نموده است بنابراین در مورد شک در ملاقات مع النّجاسة، قاعده طهارت، جاری می شود و در فرض مسئله اگر بنا، باشد که ملاقی به سبب ملاقات با احد الطّرفین نجس شده باشد این یک فرد جدید و موضوع خاصّی است و دلیل مخصوص به خود لازم دارد و همان طور که بیان کردیم چنین دلیل خاصّی نداریم.

[1]- از آنچه که ذکر کردیم مشخّص شد که دیگر مجال برای توهّمی که در ذهن بعضی از افراد بوده، باقی نمی ماند و امّا آن توهّم این است که بعضی(4) تصوّر نموده اند که مقتضای اجتناب از نجس معلوم بالاجمال این است که از ملاقی آن هم باید اجتناب نمود درحالی که این صرف یک توهّم است زیرا مقتضای علم به نجاست این است که از آن نجس و اطرافش باید اجتناب نمود امّا لازمه اش این نیست که از ملاقی با بعضی از اطراف- که فرد جدیدی است- و نمی دانیم با نجاست ملاقات نموده، اجتناب نمائیم.

خلاصه: در فرض اوّل اجتناب از ملاقی لازم نبود امّا از ملاقی می بایست

ص: 51


1- اگر بنا باشد ملاقی اطراف شبهه به سبب ملاقات با بعضی اطراف نجس شده باشد این فرد جدید و موضوع خاصّی است و ارتباطی به علم اجمالی ندارد و ...
2- ای عن ملاقیه.
3- ای بالنّجس.
4- این مطلب اشاره به ظاهر کلام ابن زهره دارد و نیز، ر. ک حقائق الاصول 2/ 311.

و أخری یجب الاجتناب عمّا لاقاه دونه، فیما(1) لو علم إجمالا نجاسته أو نجاسة شی ء آخر، ثمّ حدث [العلم ب] الملاقاة و العلم بنجاسة الملاقی أو ذاک الشّی ء أیضا، فإنّ حال الملاقی فی هذه الصّورة بعینها حال ما لاقاه فی الصّورة السّابقة فی عدم کونه طرفا للعلم الإجمالی، و أنّه فرد آخر علی تقدیر نجاسته واقعا غیر معلوم النّجاسة أصلا، لا إجمالا و لا تفصیلا، و کذا(2) لو علم بالملاقاة ثمّ حدث العلم الإجمالی، و لکن کان الملاقی خارجا عن محل الابتلاء فی حال حدوثه و صار مبتلی به بعده [1].

******

- شرح :

اجتناب نمود.

[1]- فرض دوّم(3): حکم این فرض، عکس فرض اوّل است یعنی اجتناب از ملاقی لازم است امّا اجتناب از ملاقی واجب نمی باشد.

امّا تصویر مسئله: علم اجمالی داریم که یا دست مرطوب ما نجس است و یا

ص: 52


1- [ ... و توضیحه: أنّه اذا علمنا ظهرا بنجاسة الثّوب أو الإناء الاحمر مثلا، ثم حصل لنا العلم عصرا بنجاسة الاناء الابیض او الاحمر صبحا و ملاقاة الثّوب للاناء الابیض وجب الاجتناب عن الملاقی و هو الثّوب و الاناء الاحمر مقدّمة لامتثال خطاب« اجتنب عن النّجس» المعلوم بالعلم الاجمالی الاوّل الحادث بینهما ظهرا، و لا یجب الاجتناب عن الملاقی اعنی الاناء الابیض، لانّ وجوب الاجتناب عنه ان کان لاجل العلم الاجمالی الثّانی الحادث عصرا بینه و بین الاناء الاحمر، فهو غیر منجّز بعد تنجیز العلم الاجمالی الاوّل الحادث ظهرا و ان کان لاجل ملاقاة الثّوب له فهو غیر مؤثّر لانّ الثّوب علی تقدیر نجاسته فرد آخر غیر معلوم الحدوث فلا وجه لوجوب الاجتناب عن ملاقاه.- الف-
2- ... توضیحه: انّه اذا علمنا- فی فرض المثال السّابق( الف)- بنجاسة الثّوب أو الإناء الابیض ثم بملاقاة الثّوب للاناء الابیض فی السّاعة الاولی و خرج الاناء الابیض الملاقی عن محل الابتلاء ثمّ علمنا فی السّاعة الثّانیة بنجاسة الثّوب الملاقی او الاناء الاحمر، ثمّ صار الاناء الابیض مبتلی به ثانیا وجب الاجتناب عن الثّوب الملاقی و الاناء الاحمر دون الاناء الابیض الملاقی] ر. ک منتهی الدّرایة 6/ 150 و 148.
3- این فرض به دو صورت تقسیم می شود که فعلا صورت اوّل آن را توضیح می دهیم.

سمت چپ فرش- بدون اینکه مسئله ملاقات مطرح باشد- لازمه این علم اجمالی این است که از هر دو طرف- دست مرطوب و سمت چپ فرش- باید اجتناب نمود و ما هم به مقتضای علم اجمالی از هر دو طرف، اجتناب می نمائیم.

بعد از اینکه علم اجمالی، منجّز تکلیف بود و نسبت به هر دو طرف، وجوب اجتناب را ثابت نمود، یک علم اجمالی دیگر به این صورت، محقّق شد که:

علم اجمالی پیدا کردیم که اگر سمت چپ فرش نجس باشد، که نجاستش اصالت دارد امّا اگر دست مرطوب ما نجس باشد به تبع ملاقات(1) با سمت راست فرش- ملاقی- است. لازم به تذکّر است که علم اجمالی دوّم، بعد از تنجّز علم اجمالی اوّلی حاصل شد یعنی علم اجمالی اوّل سبب شد که ما از دست مرطوب و سمت چپ فرش، اجتناب نمائیم آن وقت، علم اجمالی دوّم مشخّص شد.

حکم مسئله چیست؟

از دست مرطوب(2) و قسمت چپ فرش باید اجتناب نمود امّا از قسمت راست فرش(3) که دست مرطوب با آن ملاقات نموده و اگر نجس باشد، نجاستش تبعی است، اجتناب، لازم نمی باشد و وجهی برای لزوم اجتناب از قسمت راست فرش وجود ندارد.

اشکال: سمت راست فرش، یک طرف علم اجمالی است و باید از آن، اجتناب نمود.

جواب: همان طور که در تصویر مسئله، بیان کردیم، فرض ما در موردی است

ص: 53


1- ملاقاتی که بعد از تحقّق علم اجمالی اوّل حاصل شد.
2- ملاقی.
3- ملاقی.

و ثالثة یجب الاجتناب عنهما، فیما لو حصل العلم الإجمالی بعد العلم بالملاقاة؛ ضرورة أنّه حینئذ نعلم إجمالا: إمّا بنجاسة الملاقی و الملاقی أو بنجاسة الآخر کما لا یخفی، فیتنجّز التّکلیف بالاجتناب عن النّجس فی البین، و هو الواحد أو الاثنان [1].

******

- شرح :

که علم اجمالی اوّل، که دو طرفش مشخّص بود، اثر و تنجّز بخشید و نسبت به دو طرف- سمت چپ فرش و دست مرطوب- وجوب اجتناب را ثابت کرد لذا وجهی ندارد بگوئیم از سمت راست فرش- ملاقی- هم باید اجتناب نمود. و اگر بگوئید بین دو سمت فرش، یک علم اجمالی جدید، پیدا شده است به شما پاسخ می دهیم که این علم اجمالی، اثری ندارد چون تکلیف به واسطه علم اجمالی قبلی درباره اش منجّز شده بود و مفهومی ندارد که به واسطه دو علم اجمالی، تکلیف، منجّز شود.

خلاصه:- سمت راست فرش- ملاقی- که دست مرطوب- ملاقی- با آن ملاقات نموده یک جسم مشکوک الطّهارة است و هیچ چیزی نمی تواند درباره اش وجوب اجتناب را ثابت کند ولی می توان قاعده طهارت در موردش جاری نمود بنابراین در فرض دوّم اجتناب از ملاقی و سمت چپ فرش واجب است امّا لزومی ندارد که از ملاقی- سمت راست فرش- اجتناب نمائیم.

با توجّه به صورت اوّل فرض دوّم، تصویر و حکم صورت دوّم این فرض هم مشخّص است.

[1]- فرض سوّم: در این فرض باید از ملاقی، ملاقی و آن طرف دیگر علم اجمالی، اجتناب نمود البتّه در فرض سوّم، هم ملاقی و هم ملاقی، طرف علم اجمالی هست.

مثال: دست مرطوب ما با گوشه فرشی ملاقات نمود- بدون اینکه علم اجمالی به نجاست مطرح باشد- بعد از ملاقات، یک علم اجمالی حاصل شد که:

ص: 54

یا «سمت راست فرش نجس است» یا «سمت چپ و ملاقی آن».

حکم مسئله: در فرض مذکور باید از دست مرطوب و دو سمت آن فرش، اجتناب نمود زیرا ملاقات، قبل از تحقّق علم اجمالی به نجاست، تحقّق پیدا کرده- تحقّق علم اجمالی بعد از ملاقات بوده- و ملاقی و ملاقی در یک ردیف، واقع شده اند لذا دائره علم اجمالی شامل ملاقی هم می شود و همان طور که از ملاقی باید اجتناب نمود، از ملاقی هم باید اجتناب نمائیم به عبارت دیگر اجمالا می دانید یا «سمت راست فرش» نجس است یا «سمت چپ و ملاقی آن»، لذا لازم است که از تمام آنها اجتناب نمائید.

ص: 55

ص: 56

المقام الثّانی: (فی دوران الأمر بین الأقلّ و الأکثر الارتباطیّین).

و الحقّ أنّ العلم الإجمالی بثبوت التّکلیف بینهما- أیضا- یوجب الاحتیاط عقلا بإتیان الأکثر، لتنجّزه به حیث تعلّق بثبوته فعلا [1].

******

- شرح :

مقام دوّم دوران امر بین اقلّ و اکثر ارتباطی

اشاره

[1]- همان طور که قبلا اشاره کردیم بحث ما در باب اشتغال در دو مقام بود:

1- دوران امر بین متباینین: که گفتیم اگر علم اجمالی به تکلیف فعلی من جمیع الجهات، تعلّق پیدا کند باید احتیاط نمود و برائت شرعی و عقلی هیچ کدام نمی توانند جریان پیدا کنند.

2- دوران امر بین اقلّ و اکثر: که خود به دو قسم تقسیم می شود:

الف- اقلّ و اکثر استقلالی: که مصنّف در تنبیهات بحث اشتغال به آن اشاره

ص: 57

می کنند(1).

ب- دوران امر بین اقلّ و اکثر ارتباطی: که اصل تکلیف، مسلّم است امّا مکلّف به مردّد بین دو امری است که اجزاء آن به نحوی با یکدیگر مرتبط است که اگر اخلالی به یک جزء، وارد شود کانّ اصلا آن مرکب- مکلّف به- رعایت نشده.

مثال(2): فرض کنید که نماز نه جزء یقینی و مسلّم دارد لکن شک دارید که آیا سوره از اجزاء نماز هست یا نه، در این صورت اگر سوره از اجزاء نماز باشد و شما عمدا نسبت به آن اخلال کنید اصلا مأمور به، تحقّق پیدا نکرده زیرا اجزاء نماز به یکدیگر مرتبط است و این چنین نیست که اگر انسان هر جزئی را اتیان کند به همان مقدار مکلّف به، تحقّق پیدا کند(3). در دوران امر، بین اقلّ و اکثر ارتباطی هم در دو جهت بحث می کنیم:

1- آیا برائت عقلی جاری می شود یا نه 2- آیا برائت شرعی جریان پیدا می کند یا نه، فعلا بحث ما در جهت اوّل است.

برائت عقلی در اقلّ و اکثر ارتباطی جاری نمی شود

به نظر مصنّف، همان طور که در دوران امر بین متباینین علم اجمالی به تکلیف

ص: 58


1- و ما در ابتدای بحث اشتغال مقداری درباره آن بحث نمودیم و گفتیم در اصالة البراءة می توان درباره آن بحث نمود.
2- مثالی که مطرح می کنیم در مورد واجب ارتباطی است امّا چهار مثال برای واجب ارتباطی، حرام ارتباطی، واجب غیر ارتباطی، حرام غیر ارتباطی آورده ایم، ر. ک ایضاح الکفایة 5/ اوّلین بحث اشتغال-
3- به خلاف اقلّ و اکثر استقلالی که اگر فقط« اقل» را اتیان نمائیم به همان مقدار، برائت ذمّه پیدا می کنیم.

و توهّم انحلاله إلی العلم بوجوب الأقلّ تفصیلا و الشّک فی وجوب الأکثر بدوا- ضرورة لزوم الإتیان بالأقلّ لنفسه شرعا، أو لغیره کذلک أو عقلا، و معه لا یوجب تنجّزه لو کان متعلّقا بالأکثر- فاسد قطعا، لاستلزم الانحلال المحال،

******

- شرح :

فعلی من جمیع الجهات، موجب تنجّز علم اجمالی- و احتیاط- بود در ما نحن فیه هم که علم اجمالی به ثبوت تکلیف، بین اقلّ و اکثر ارتباطی داریم باید احتیاط نمائیم و اکثر را هم ضمن اقل اتیان کنیم.

سؤال: چرا علم اجمالی موجب تنجّز تکلیف، نسبت به اکثر است؟

جواب: چون علم اجمالی، واجد شرط تنجیز است یعنی علم اجمالی نسبت به تکلیف فعلی من جمیع الجهات داریم بنابراین عقل، حکم می کند که باید احتیاط نمود و معنای تنجّز هم این است که اگر تکلیف نسبت به اکثر، تعلّق گرفته باشد، در برابر مخالفت با آن، استحقاق عقوبت در میان است و وقتی تکلیف فعلی، منجّز شد دیگر فرقی ندارد که مثلا انسان، علم اجمالی به وجوب متباینین داشته باشد- در اینکه روز جمعه یا صلاة ظهر، واجب است یا صلاة جمعه- و یا اینکه علم اجمالی پیدا کند که مکلّف به، نماز نه جزئی است یا ده جزئی- دوران امر، بین اقلّ و اکثر ارتباطی- در هر دو مسئله، عقل، حکم به لزوم احتیاط می کند تنها تفاوتی که بین این دو مسئله، وجود دارد، این است که کیفیّت و نحوه احتیاط در آن دو تفاوت می کند احتیاط در متباینین، مستلزم تکرار عمل است و باید هم نماز ظهر خواند و هم نماز جمعه امّا در اقلّ و اکثر ارتباطی، کیفیّت احتیاط به این نحو است که باید نماز را با ده جزء بخوانیم و اکثر- سوره- را هم اتیان نمائیم زیرا آن اکثر یا برای مأمور به جزئیّت دارد و یا لااقل اگر جزئیّت نداشته باشد نسبت به مأمور به- نماز- مضر نیست و استحباب دارد.

سؤال: اگر نسبت به اکثر، احتمال مانعیّت برای مأمور به بدهیم وظیفه چیست؟

ص: 59

بداهة توقّف لزوم الأقلّ فعلا إمّا لنفسه أو لغیره علی تنجّز التّکلیف مطلقا، و لو کان متعلّقا بالأکثر، فلو کان لزومه کذلک مستلزما لعدم تنجّزه إلا إذا کان متعلّقا بالأقلّ کان خلفا [1].

******

- شرح :

حکم این فرض را مصنّف در تنبیهات اشتغال، مطرح می کنند.

[1]- مصنّف در عبارت مذکور، اشاره ای به کلام(1) شیخ اعظم «ره» دارند و می گویند، توهمی که برای ایشان پیش آمده است، مطلب فاسدی است.

توهّم: کانّ مرحوم شیخ چنین می فرمایند که: مسئله دوران امر، بین متباینین با مسئله دوران امر، بین اقلّ و اکثر ارتباطی متفاوت است.

بیان ذلک: در دوران امر، بین متباینین(2)، نماز جمعه و نماز ظهر دو عبادت مستقل هستند و کیفیّت اطاعت آنها هم متفاوت است و قدر متیقّنی هم ندارند و لذا علم اجمالی آنجا انحلال، پیدا نمی کند و باید احتیاط نمود امّا در دوران امر، بین اقلّ و اکثر ارتباطی، علم اجمالی به علم تفصیلی- نسبت به اقلّ و نه جزء- و شکّ بدوی- نسبت به اکثر و جزء دهم- منحل می شود یعنی مکلّف تفصیلا می داند که نه جزء مسلّما واجب و باید اتیان شود منتها کیفیّت وجوب آن را نمی داند که آیا اقل، تمام المأمور به است و وجوب نفسی دارد- در صورتی که نماز نه جزء داشته باشد- یا اینکه خیر، اقل و نه جزء، اجزاء مأمور به است- در صورتی که نماز ده جزء داشته باشد- و وجوب غیری دارد.

سؤال: اگر اقل و نه جزء تمام المأمور به نباشد، بلکه اجزاء نماز باشد در این صورت، نه جزء چه نوع وجوبی دارد؟

ص: 60


1- ر. ک فرائد الاصول 274.
2- مانند علم اجمالی به وجوب نماز ظهر یا جمعه.

جواب: اگر مقدّمه واجب را واجب شرعی بدانیم، در این صورت، اقل، وجوب غیری شرعی دارد و اگر مقدّمه واجب را واجب عقلی بدانیم، در این صورت اقل، وجوب غیری عقلی دارد. بنابراین علم تفصیلی داریم که اقل یا وجوب نفسی دارد، و یا وجوب غیری- شرعی یا عقلی- امّا نسبت به اکثر و جزء دهم، شک در وجوب داریم و نمی دانیم که مثلا آیا سوره، جزء نماز هست یا نه بنابراین ما بدوا خیال می کردیم که علم اجمالی داریم بلکه حقیقت امر، این است که علم تفصیلی به وجوب اقل و شکّ بدوی نسبت به اکثر داریم و نسبت به وجوب اکثر می توانیم برائت عقلی و قاعده قبح عقاب بلابیان را جاری نمائیم و بگوئیم «اکثر» وجوب ندارد بلکه فقط اقل، واجب است.

خلاصه: مرحوم شیخ، نسبت به اکثر، برائت عقلی را جاری می دانند(1).

بیان فساد توهّم مذکور: لازمه انحلالی که مرحوم شیخ، قائل شده اند تولید دو اشکال مهم است:

1- «خلف»: انحلال علم اجمالی مستلزم محال، و چیزی که مستلزم محال باشد خودش هم محال است بنابراین انحلال علم اجمالی محال، و چنانچه انحلال، محال شد در نتیجه، علم اجمالی در دوران امر، بین اقلّ و اکثر ارتباطی مانند علم اجمالی در دوران امر بین متباینین، موجب احتیاط می شود.

بیان ذلک: متوهّم، قائل بود که وجوب اقل، تفصیلا معلوم است امّا کیفیّت آن مردّد است یعنی اگر اقل، تمام المأمور به باشد وجوب نفسی دارد امّا اگر اقل، اجزاء مأمور به باشد در این صورت، اقل، وجوب غیری(2) دارد پس در وجوب اقل دو

ص: 61


1- البتّه مرحوم شیخ، نسبت به« اکثر» برائت شرعی را هم جاری می دانند.
2- غیری شرعی یا غیری عقلی.

مع أنّه یلزم من وجوده عدمه؛ لاستلزامه عدم تنجّز التّکلیف علی کلّ حال المستلزم لعدم لزوم الأقلّ مطلقا، المستلزم لعدم الانحلال، و ما یلزم من وجوده عدمه محال [1].

******

- شرح :

احتمال مطرح بود 1- وجوب نفسی 2- وجوب غیری.

اکنون به متوهّم می گوئیم مگر وجوب غیری، تابع غیر نیست؟ آری یعنی اگر آن غیر- اکثر- واجب باشد مقدّمه هم واجب است اگر ذی المقدّمه، واجب باشد، مقدّمه هم واجب است. مثلا ساعت ده صبح چرا تحصیل طهارت بر مکلّف، لازم نیست؟

چون نماز، وجوب ندارد امّا هنگامی که وقت نماز ظهر فرا رسید، تحصیل طهارت هم به عنوان مقدّمه، وجوب غیری پیدا می کند پس وجوب غیر، تابع آن غیر است.

بنابراین روی احتمال دوّم که شما برای اقل، وجوب غیری، قائل شدید، واضح است که وجوب غیری اقل در صورتی است که اکثر هم دارای وجوب باشد و حال آنکه شما می گوئید اکثر، واجب نیست و در آن، اصل برائت جاری می کنید، ما می گوئیم هنگامی که اکثر، واجب نباشد، اقل هم نمی تواند وجوب غیری داشته باشد زیرا وجوب اقل، تابع وجوب اکثر است درحالی که شما فرض کردید که اقل و نه جزء، دارای وجوب است و «هذا خلف»(1).

[1]- 2: «تناقض»- لازمه انحلال علم اجمالی، عدم انحلال علم اجمالی است و چیزی که وجودش مستلزم عدمش باشد محال است.

بیان ذلک: شما گفتید علم اجمالی در اقلّ و اکثر ارتباطی، انحلال پیدا می کند به وجوب تفصیلی نسبت به اقل- وجوب نفسی یا غیری- و شک بدوی نسبت به اکثر و

ص: 62


1- طبق احتمال اوّل که گفتید اقل، دارای وجوب نفسی است اشکالی وجود ندارد و اقل تمام المأمور به است و تابع چیز دیگری نیست و لکن این یک احتمال در مسئله بود و احتمال دیگری هم در مسئله مطرح بود.

نعم إنّما ینحلّ إذا کان الأقلّ ذا مصلحة ملزمة، فإنّ وجوبه حینئذ یکون معلوما له، و إنّما کان التّردید لاحتمال أن یکون الأکثر ذا مصلحتین، أو مصلحة أقوی من مصلحة الأقلّ، فالعقل فی مثله و إن استقلّ بالبراءة بلا کلام، إلا أنّه خارج عمّا هو محلّ النّقض و الإبرام فی المقام [1].

******

- شرح :

در مورد اکثر، اصل برائت، جاری می شود و حکم به عدم وجوب اکثر می کنیم ما می گوئیم لازمه عدم وجوب اکثر، این است که اجزاء و مقدّماتش هم واجب نباشد، اگر ذی المقدّمه، واجب نشد، مقدّمه هم واجب نمی شود «فاذا لم یکن الاکثر واجبا لم یکن الاقل واجبا بالوجوب الغیری(1)» و اگر اقل، واجب نباشد پس چگونه علم اجمالی شما منحل می شود؟ درحالی که شما اساس انحلال علم اجمالی را بر پایه وجوب تفصیلی اقل و شکّ بدوی نسبت به اکثر بناگذاری کردید بنابراین، «فلزم من وجوب الاقل الموجب للانحلال عدم وجوب الاقل الموجب للانحلال».

خلاصه: چون علم اجمالی منحل نشد، می گوئیم عقل، حکم می کند که در دوران امر، بین اقلّ و اکثر ارتباطی باید احتیاط نمود و قاعده قبح عقاب بلابیان نمی تواند جاری شود.

[1]- اکنون مصنّف، استدراک می کنند و می گویند در یک صورت، انحلال علم اجمالی را می پذیریم که:

ص: 63


1- اشکال: اقل، وجوب نفسی دارد نه وجوب غیری و اینکه گفتید اگر ذی المقدّمه واجب نباشد مقدّمه واجب هم وجوب ندارد، ارتباط به ما نحن فیه ندارد. جواب: اگر شما تفصیلا بدانید که اقل، وجوب نفسی دارد حق با شماست و مسئله انحلال هم درست است امّا خودتان گفتید که اقل یا وجوب نفسی دارد و یا وجوب غیری، در واقع نسبت به اصل وجوب یقین دارید لکن کیفیّت وجوب را نمی دانید که غیری هست یا نفسی- مسئله احتمال، مطرح است نه علم تفصیلی به وجوب نفسی اقل-

هذا مع أنّ الغرض الدّاعی إلی الأمر لا یکاد یحرز إلا بالأکثر، بناء علی ما ذهب إلیه المشهور من العدلیّة من تبعیّة الأوامر و النّواهی للمصالح و المفاسد فی المأمور بها و المنهیّ عنها، و کون الواجبات الشّرعیة ألطافا فی الواجبات العقلیّة، و قد مرّ اعتبار موافقة الغرض و حصوله عقلا فی إطاعة الأمر و سقوطه، فلا بدّ من إحرازه فی إحرازها، کما لا یخفی [1].

******

- شرح :

اگر فرض کنیم که اقل علی ایّ تقدیر دارای یک مصلحت ملزمه هست خواه اکثر واجب باشد یا نباشد، اقل دارای صددرجه مصلحت لازمة الاستیفاء هست.

سؤال: اگر اقل علی ایّ تقدیر، مصلحت کامل دارد پس اکثر چه نقشی دارد آیا کالحجر فی جنب الانسان است؟

جواب: احتمال می دهیم که در اکثر یک مصلحت قویتری(1) باشد و یا اینکه اصلا در اکثر دو مصلحت لازمة الاستیفاء وجود داشته باشد.

مصنّف می فرمایند در چنین فرضی علم اجمالی انحلال پیدا می کند و علم تفصیلی به وجوب اقل، پیدا می کنیم و عقل نسبت به وجوب اکثر، اصل برائت را جاری می کند لکن فرض مذکور، ارتباطی به اقلّ و اکثر ارتباطی ندارد بلکه اقلّ و اکثر استقلالی، و در نتیجه، خارج از بحث ما است.

[1]- اکنون مصنّف از راه دیگری استدلال بر لزوم احتیاط در اقلّ و اکثر ارتباطی می کنند.

بیان ذلک: فرض کنید شارع گفته است اقیموا الصّلاة شما در مقام اطاعت باید به نحوی امتثال کنید که یقین پیدا کنید که غرض و هدف مولا در خارج، محقّق شده

ص: 64


1- و کانت الاقوائیة بحدّ الالزام لا بحدّ الاستحباب و الا لم یکن من دوران الواجب بین الاقل و الاکثر کما لا یخفی عنایة الاصول 4/ 201.

است و احراز غرض مولا نمی شود مگر در صورتی که اکثر را اتیان نمائیم یعنی اگر نماز را با ده جزء بخوانیم یقین حاصل می نمائیم که هدف مولا از امر به نماز محقّق شده است به خلاف اینکه نماز را با نه جزء بخوانیم و در بحث واجب تعبّدی گفتیم:

عقل، حکم می کند که در اطاعت امر مولا باید با غرض مولا موافقت نمود و می دانیم که اطاعت امر مولا و موافقت با امر او حاصل نمی شود مگر اینکه احراز نمائیم هدف مولا از «امر» حاصل شده است و این در صورتی است که ما اکثر را اتیان کنیم.

اینکه گفتیم تحصیل غرض مولا احراز نمی شود مگر با اتیان اکثر، طبق مذهب مشهور از عدلیّه است که می گویند او امر و نواهی تابع مصالح و مفاسدی هستند که در متعلّقاتشان هست یعنی تابع مصلحت و مفسده ای هستند که در مأمور به و منهی عنه(1) وجود دارد و همچنین واجبات شرعیّه الطافی در واجبات عقلیّه هستند و به قول مرحوم مشکینی واجبات شرعیّه مقرّباتی در واجبات عقلیّه می باشند.

به عبارت دیگر واجبات شرعیّه، مقرّبات انسان، نسبت به اطاعت مولا هستند مثلا امر به معروف، مقرّب عبد، نسبت به اطاعت مولا است و نهی از منکر مبعّد انسان از معصیت خداوند متعال است. کانّ می خواهند بگویند توهّم نکنید که واجبات و محرّمات شرعیّه، دستورات خشکی هستند، واجبات شرعیّه، انسان را به اطاعت و معرفت پروردگار، نزدیک و از مخالفت و عصیان باری تعالی دور می کنند و این تقریبا همان مصلحت ملزمه ای است که در واجبات، وجود دارد و مفسده لازم الاجتنابی است که در محرّمات محقّق است.

ص: 65


1- نه در نفس« امر و نهی».

و لا وجه للتّفصی عنه(1): تارة بعدم ابتناء مسألة البراءة و الاحتیاط علی ما ذهب إلیه مشهور العدلیّة، و جریانها علی ما ذهب إلیه الأشاعرة المنکرون لذلک، أو بعض العدلیّة المکتفین بکون المصلحة فی نفس الأمر دون المأمور به.

و أخری بأنّ حصول المصلحة و اللّطف فی العبادات لا یکاد یکون إلا بإتیانها علی وجه الامتثال، و حینئذ کان لاحتمال اعتبار معرفة أجزائها تفصیلا- لیؤتی بها مع قصد الوجه- مجال، و معه لا یکاد یقطع بحصول اللّطف و المصلحة الدّاعیة إلی الأمر، فلم یبق إلا التّخلص عن تبعة مخالفته بإتیان ما علم تعلّقه به، فإنّه واجب عقلا و إن لم یکن فی المأمور به مصلحة و لطف راسا لتنجّزه بالعلم به إجمالا.

و أمّا الزّائد علیه لو کان فلا تبعة علی مخالفته من جهته، فإنّ العقوبة علیه بلا بیان و ذلک ضرورة أنّ حکم العقل بالبراءة- علی مذهب الأشعری- لا یجدی من ذهب إلی ما علیه المشهور من العدلیّة، بل من ذهب إلی ما علیه غیر المشهور؛ لاحتمال أن یکون الدّاعی إلی الأمر و مصلحته- علی هذا المذهب أیضا- هو ما فی الواجبات من المصلحة و کونها ألطافا، فافهم [1].

******

- شرح :

[1]- مصنّف تاکنون برای لزوم احتیاط در اقلّ و اکثر ارتباطی به دو دلیل، تمسّک نموده اند 1- از طریق منجّزیّت علم اجمالی 2- از طریق لزوم تحصیل غرض مولا منتها پایه استدلال دوّم(2) طبق مبنای مشهور بین عدلیّه بود که می گفتند اوامر و نواهی تابع مصالح و مفاسدی هستند که در متعلّقاتشان هست.

ص: 66


1- مصنّف، تعریضی به کلام شیخ اعظم دارند، ر. ک فرائد الاصول 273.
2- که اخیرا به نحو مشروح بیان کردیم.

نسبت به دلیل دوّم دو اشکال وارد شده است.

1- آیا مسئله جریان برائت یا احتیاط در اقلّ و اکثر ارتباطی طبق مبنای عدلیّه محلّ کلام و بحث است؟ مسلّما این چنین نیست(1) شما باید طبق تمام مبانی، بحث کنید که آیا در اقلّ و اکثر ارتباطی برائت، جاری می شود یا احتیاط، نباید طبق مبنای خاصّی- مبنای مشهور از عدلیّه- بحث را مطرح کنید. بلکه مبانی دیگری هم وجود دارد.

مثلا اشاعره حسن و قبح و مصلحت و مفسده را انکار می کنند و می گویند اوامر و نواهی هیچ گونه ارتباطی به مصلحت و مفسده در متعلّق ندارد، و طبق این مبنا اصلا دلیل دوّم شما جریان پیدا نمی کند و لازمه صحّت و تمامیّت یک دلیل، این است که طبق تمام مبانی و مسلک ها جریان پیدا کند و همچنین بعضی از علمای عدلیّه که در مقابل مشهور از عدلیّه قرار گرفته اند مطلب سوّمی دارند و آن اینکه: آنها نه مانند مشهور از عدلیّه قائل هستند که امر و نهی، تابع مصلحت و مفسده در متعلّقش هست و نه مانند اشاعره، منکر این مطلب هستند بلکه اکتفاء می کنند به اینکه مصلحت در نفس «امر» مولا هست(2) یعنی بطور قطع و یقین نمی گویند که مصلحت در «امر» است بلکه می گویند امکان دارد که امر مولا تابع مصلحتی باشد که در نفس «امر» هست نه مصلحتی که در مأمور به و متعلّق آن هست یعنی نماز- مأمور به- مصلحت ندارد بلکه نفس ایجاب- امر مولا- ممکن است دارای مصلحت باشد و همین طور در

ص: 67


1- درحالی که شما گفتید: باید در اقلّ و اکثر احتیاط نمود و اکثر را اتیان کرد زیرا غرض مولا تحصیل نمی شود مگر به اتیان اکثر و این طبق مبنای مشهور عدلیّه است که می گویند اوامر و نواهی تابع مصلحت و مفسده در متعلّقاتشان هستند.
2- نه در مأمور به و متعلّق امر.

باب نواهی نفس «نهی» مولا دارای مصلحت است بنابراین طبق این مسلک هم دلیل دوّم که دالّ بر لزوم احتیاط و اتیان اکثر بود جاری نمی شود زیرا اگر مصلحت در نفس «امر» باشد دیگر مفهومی ندارد که عمل خارجی و مأمور به، محصّل غرض مولا باشد.

تذکّر: مصنّف، ابتداء دو اشکال را بیان می کنند و سپس به ترتیب جواب آنها را ذکر می کنند امّا ما ابتداء اشکال اوّل با جواب آن را و بعد اشکال دوّم را همراه با جوابش توضیح می دهیم در جواب از اشکال مذکور مصنّف چنین می فرمایند:

«ضرورة انّ حکم العقل بالبراءة ... فافهم».

اشکال مذکور، بی مورد است زیرا جریان اصل برائت در ما نحن فیه بر مبنای اشاعره، فائده ای برای کسی که مذهب مشهور از علمای عدلیّه را پذیرفته است، ندارد چون اشاعره می گویند اوامر و نواهی اصلا ربطی به مصلحت و مفسده ندارند امّا ما که مبنای مشهور از عدلیّه را پذیرفته ایم و می گوئیم اوامر و نواهی تابع مصالح و مفاسد در متعلّقات هستند می توانیم قائل به احتیاط شویم و بگوئیم در دوران امر بین اقلّ و اکثر باید اکثر را اتیان نمائیم تا یقین حاصل کنیم که غرض مولا و مصلحتی را که مولا در نظر گرفته بوده رعایت شده است امّا به خلاف اشاعره، که اصلا مسأله مصلحت و مفسده در متعلّق را قبول ندارند و اتّفاقا این توقّع شما از ما بی مورد است اگر ما دلیلی اقامه نمودیم حتما باید روی مبنائی باشد که اشاعره هم آن مبنا را قبول داشته باشند با اینکه ما مبنای آنها را باطل می دانیم؟

ما دلیلی روی مبنای خودمان اقامه نمودیم و مشهور از علمای عدلیّه هم آن مبنا را پذیرفته اند و لازمه تمامیّت یک دلیل این نیست که طبق تمام مبانی- و لو مبانی فاسد- جریان داشته باشد.

ص: 68

«بل من ذهب الی ما علیه غیر المشهور ...». نه تنها نتیجه قول مشهور از عدلیّه با ما متّحد است بلکه نتیجه مبنای غیر مشهور از عدلیّه هم با بیان ما تفاوتی نمی کند.

توضیح ذلک: غیر مشهور از عدلیّه می گفتند که «امکان» دارد اوامر و نواهی تابع مصالحی باشند که در نفس «امر و نهی» وجود دارد و بطور قطع و یقین وجود مصلحت و مفسده در متعلّق را نفی نمی کردند بلکه می گفتند «ممکن» است اوامر و نواهی تابع مصلحت و مفسده در «متعلّق» باشند و ممکن است تابع مصلحتی باشند که در نفس «امر و نهی» مولا وجود دارد وقتی مسئله «امکان» مطرح شد ما از غیر مشهور از عدلیّه سؤال می کنیم در دوران امر بین اقلّ و اکثر ارتباطی و در دوران امر بین نماز نه جزئی و ده جزئی، «امر» نماز تابع چیست؟ او می گوید من نمی دانم امکان دارد تابع مصلحت در نفس «امر» باشد و ممکن است تابع مصلحت در متعلّق باشد و شقّ دوّم را او نفی نمی کند وقتی احتمال مصلحت در «متعلّق» و در «مأمور به» به میان آمد ما می گوئیم چنانچه به اقل و نماز نه جزئی اکتفاء کنیم، نمی دانیم مصلحت و غرض مولا در خارج محقّق شده است یا نه لذا در دوران امر بین اقلّ و اکثر ارتباطی باید قائل به احتیاط شویم.

فافهم(1).

2- اکنون اشکال دیگری را که نسبت به دلیل دوّم دالّ بر جریان احتیاط در اقلّ و اکثر ارتباطی شده است، توضیح می دهیم.

«و اخری بانّ حصول المصلحة و اللطف فی العبادات ... بلا بیان».

ص: 69


1- و لعلّه اشارة الی احتمال انّ من ذهب الی ما علیه غیر المشهور لا یقول بالمصلحة الا فی الامر فقط من غیر ان یحتملها فی المأمور به( و علیه) فکما انّ العقل یحکم بالبراءة علی مذهب الاشعری المنکر للمصلحة و الغرض فکذلک یحکم علی مذهب بعض العدلیّة القائل بوجود المصلحة فی الامر دون المأمور به ... ر. ک عنایة الاصول 4/ 205.

مجدّدا خلاصه دلیل دوّم را یادآوری می کنیم که: تحصیل غرض مولا نسبت به «امر» احراز نمی شود مگر با اتیان اکثر و از طرفی می دانیم واجبات شرعیّه الطافی در واجبات عقلیّه هستند و ما را به سوی آنها هدایت می کنند و در اطاعت امر مولا لازم است احراز کنیم که غرض او حاصل شده است.

و امّا آن اشکال: شما که قائل به وجوب اتیان اکثر- احتیاط- هستید چگونه در عبادات احراز می کنید که غرض مولا را تحصیل نموده اید زیرا ما احتمال می دهیم که در عبادات «قصد وجه» لازم باشد یعنی هر جزئی از اجزاء عبادت که اتیان می شود باید وصف آن جزء مشخّص باشد که آیا به عنوان جزء واجب یا مستحب اتیان می شود. مثلا وقتی شما در نماز سوره(1) را می خوانید، آیا به عنوان یک واجب، آن را قرائت می کنید یا به عنوان انّه مستحب شما که نمی دانید سوره برای نماز جزئیّت دارد یا نه پس چگونه با نماز ده جزئی می خواهید احراز نمائید که غرض مولا حاصل شده است و با وجود احتمال مذکور چنانچه ما اکثر را اتیان نمائیم یقین پیدا نمی کنیم که تحصیل غرض مولا محقّق شده است زیرا در مورد جزء دهم نمی توانیم قصد وجه نمائیم.

گویا به مستشکل ایرادی وارد شده است که:

اگر یقین به تحصیل غرض مولا پیدا نمی کنید، هم اقلّ و هم اکثر را ترک کنید، مستشکل می گوید نه، امر مولا نسبت به اقلّ توسّط علم اجمالی و حکم عقل منجّز شده است- خواه در مأمور به مصلحتی باشد یا نباشد- اگر اقل را هم ترک کنیم یقین به مخالفت و استحقاق عقوبت پیدا می کنیم به عبارت دیگر اتیان اقل برای فرار از

ص: 70


1- که امرش مردّد بین وجوب و استحباب است.

و حصول اللطف و المصلحة فی العبادة، و إن کان یتوقّف علی الإتیان بها علی وجه الامتثال، إلا أنّه لا مجال لاحتمال اعتبار معرفة الأجزاء و إتیانها علی وجهها، کیف؟ و لا إشکال فی إمکان الاحتیاط هاهنا کما فی المتباینین، و لا یکاد یمکن مع اعتباره [1].

هذا مع وضوح بطلان احتمال اعتبار قصد الوجه کذلک، و المراد بالوجه فی کلام من صرّح بوجوب إیقاع الواجب علی وجهه و وجوب اقترانه به، هو

******

- شرح :

عقوبت است نه به خاطر تحصیل غرض مولا امّا زائد و اکثر، اگر به حسب واقع واجب باشد عقاب بر ترک آن وجود ندارد چون تکلیف نسبت به آن منجّز نشده و عقوبت بر ترک آن، عقاب بلابیان و قبیح است لذا نسبت به اکثر می توان اصل برائت را جاری نمود.

[1]- جواب اشکال دوّم: مصنّف تقریبا پنج جواب از اشکال مذکور بیان می کنند.

الف: در عبادات باید مصلحت و غرض مولا از فعل- مأمور به- حاصل شود و حصول غرض، متوقّف است بر امتثال امّا نکته کلام اینجا است که مجالی برای احتمال اعتبار قصد وجه(1) در امتثال امر مولا نیست و به علاوه لازمه وجوب رعایت قصد وجه، این است که در اقلّ و اکثر ارتباطی اصلا رعایت احتیاط، امکان ندارد زیرا اگر بخواهیم احتیاط کنیم و اکثر را اتیان نمائیم و نماز را با ده جزء بخوانیم باز هم علم به حصول غرض مولا پیدا نمی کنیم چون نسبت به جزء دهم نمی توانیم «قصد وجه» را رعایت کنیم بنابراین باید گفت که در اقلّ و اکثر «احتیاط» امکان ندارد درحالی که فرض مسئله این است که احتیاط در اقلّ و اکثر ارتباطی امکان دارد همان طور که در دوران امر بین متباینین «احتیاط» ممکن است.

ص: 71


1- در اجزاء.

وجه نفسه من وجوبه النّفسی، لا وجه أجزائه من وجوبها الغیری أو وجوبها العرضی، و إتیان الواجب مقترنا بوجهه غایة و وصفا بإتیان الأکثر بمکان من الإمکان؛ لانطباق الواجب علیه و لو کان هو الأقلّ، فیتأتّی من المکلّف معه قصد الوجه [1].

******

- شرح :

[1]- ب: چه کسی گفته است در عبادت نسبت به «تک تک» اجزاء باید قصد وجه نمود، این حرف باطلی است بلکه قائلین به اعتبار قصد وجه می گویند رعایت قصد وجه، نسبت به وجوب نفسی متعلّق به «مجموع» عبادت لازم است و در نحوه رعایت قصد وجه نسبت به مجموع عبادت دو احتمال در بین هست، یکی اینکه انسان عمل عبادی را مغیّای به غایت آن بکند و بگوید «اصلّی صلاة الظّهر لوجوبه» و احتمال دیگر اینکه انسان عنوان صفتیّت را در عبادت اخذ نماید و بگوید: «اصلّی صلاة متّصفة بالوجوب» و لذا در اقلّ و اکثر ارتباطی کسی که احتیاط را رعایت می کند و اکثر را بجا می آورد از ناحیه رعایت قصد وجه، مشکلی ندارد زیرا اگر واقعا اکثر، واجب باشد او آن را همراه با قصد وجه، اتیان نموده است و چنانچه «اقلّ» و نماز نه جزئی واجب باشد باز هم او قصد وجه را رعایت نموده است زیرا گفتیم لازم نیست نسبت به تک تک اجزاء قصد وجه نمائیم بلکه بعضی رعایت قصد وجه را نسبت به مجموع عمل معتبر دانسته اند کسی نگفته است نسبت به تک تک اجزاء باید قصد وجه نمود مثال: «اصلّی صلاة الظّهر لوجوبه» امّا لزومی ندارد بگوئیم «اکبّر لوجوبه، نقرأ فاتحة الکتاب لوجوبه و ...» البتّه همان طور که مصنّف در متن اشاره می کنند وجوب اجزاء به دو نحو است بعضی قائلند که وجوب اجزاء مانند وجوب شرائط «غیری و مقدّمی» هست و بعضی می گویند اجزاء دارای وجوب عرضی هستند یعنی وجوب اصلی برای ذی المقدّمه است امّا وجوب اجزاء، عرضی است و واضح است که از این ناحیه هم برای رعایت احتیاط و قصد وجه، مشکلی وجود ندارد.

ص: 72

و احتمال اشتماله علی ما لیس من أجزائه لیس بضائر، إذا قصد وجوب المأتی علی إجماله، بلا تمییز ما له دخل فی الواجب من أجزائه، لا سیّما إذا دار الزّائد بین کونه جزءا لماهیّته و جزءا لفرده، حیث ینطبق الواجب علی المأتی حینئذ بتمامه و کماله، لأنّ الطّبیعی یصدق علی الفرد بمشخّصاته [1].

******

- شرح :

[1]- سؤال: کسی که احتیاط را رعایت می کند و نماز را مع السّورة می خواند محتمل است عملش مشتمل بر یک جزئی باشد که آن جزء از اجزاء مأمور به نباشد در این صورت او چگونه می تواند نسبت به مجموع عمل، قصد وجه را رعایت کند(1).

جواب: قبلا مقدّمه ای ذکر می کنیم که: اجزاء غیر واجب به چند نوع تقسیم می شوند.

الف- گاهی جزئی نه تنها واجب نیست، بلکه استحباب هم ندارد یعنی امرش دائر بین وجوب و غیر استحباب است(2).

ب- گاهی هم نمی دانیم جزئی واجب است یا مستحب یعنی امرش دائر بین وجوب و استحباب است، ما در جلد اوّل کتاب کفایة الاصول خواندیم که اگر جزئی یا شرطی امرش دائر بین وجوب و استحباب باشد، به دو نحو در مأمور به می تواند مدخلیّت داشته باشد.

1- جزء ماهیّت مأمور به باشد که از اجزاء واجب، محسوب می شود.

ص: 73


1- هنگامی که قصد وجوب مکلف در اتیان مأمور به مجمل باشد یعنی تعیین نکند که چه چیز در واجب دخالت دارد و چه چیز دخالت در مأمور به ندارد.
2- لکن اگر نه واجب، و نه مستحب است نباید وجودش مخلّ به عمل و عبادت باشد در حقیقت وجود و عدمش مساوی هست در این صورت می توان نسبت به سایر اجزاء عمل، قصد وجه نمود و از ناحیه این جزء، مشکلی در قصد، ایجاد نمی شود مانند جزء مقارن.

نعم، لو دار بین کونه جزءا أو مقارنا لما کان منطبقا علیه بتمامه لو لم یکن جزءا، لکنّه غیر ضائر لانطباقه علیه أیضا فیما لم یکن ذاک الزّائد جزء غایته، لا بتمامه بل بسائر أجزائه [1].

******

- شرح :

2- جزء ماهیّت مأمور به نباشد لکن در تشخّص و فردیّت(1) مأمور به دخالت داشته باشد مانند اجزاء مستحب، مثلا اگر انسان نمازش را در مسجد خواند «ایقاع الصّلاة فی المسجد» در ماهیّت مأمور به دخالت ندارد امّا درعین حال «ایقاع الصّلاة فی المسجد» با نمازی که در خارج واقع شده، متّحد است و این حالت، جزء عوارض مشخصه و جزء خصوصیّات فردیّه آن نمازی بود که در خارج محقّق شد. اگر کسی احتیاط نمود و مثلا نماز را با ده جزء قرائت کرد شما گفتید محتمل است عملش مشتمل بر جزئی باشد که آن جزء از اجزاء واجب نباشد در نتیجه او نمی تواند نسبت به مجموع عمل، قصد وجه نماید در پاسخ این سؤال می گوئیم در فرض مذکور اگر آن جزء از اجزاء ماهیّت مأمور به نباشد لااقل از اجزاء فردیّه که هست بنابراین می گوئیم آن جزء یک جزء لغوی نیست و مأمور به هرچه باشد بر این عمل خارجی- مأتی به- منطبق است زیرا کلّی طبیعی بر تمام افرادش که دارای مشخّصات مختلفی هم باشند منطبق است مثلا «انسان» بر زید و عمرو که دارای مشخّصات مختلفی هستند صادق است زیرا این خصوصیّات- کوتاهی قد، بلندی قد، رنگ چهره و ...- جزء ماهیّت انسان نیستند، در ما نحن فیه فرضا که آن جزء از اجزاء واجب نباشد از اجزاء فردیّه واجب که هست لذا رعایت قصد وجه- وجوب- نسبت به مجموع عمل مانعی ندارد.

[1]- گویا مصنّف نسبت به کلام اخیر- لانّ الطّبیعی یصدق علی الفرد- استدراک

ص: 74


1- مانند استعاذه.

هذا مضافا إلی أنّ اعتبار قصد الوجه من رأس ممّا یقطع بخلافه [1].

مع أنّ الکلام فی هذه المسألة لا یختصّ بما لا بدّ أن یؤتی به علی وجه الامتثال من العبادات(1) [2].

******

- شرح :

می کنند.

بیان ذلک: اگر امر، دائر شد که آن مشکوک، جزء مأمور به است- جزء ماهیّت یا جزء فرد- یا اینکه از نظر وجود خارجی، مقارن با مأمور به است در این صورت چگونه مأمور به- کلّی طبیعی- منطبق بر عمل خارجی است؟ البتّه قبلا توضیح دادیم که اگر یک شی ء جزء ماهیّت یا از مشخّصات فردیّه مأمور به باشد مانعی از قصد وجه وجود ندارد و مأمور به منطبق بر مأتی به است امّا اگر شک کنیم که آن شی ء جزء مأمور به است یا اجنبی و مقارن با مأمور به است آیا در این صورت هم می گویند مأمور به منطبق بر مأتی به است؟

در این صورت اگر آن شی ء واقعا جزء مأمور به نباشد مأمور به منطبق بر عمل خارجی نیست، پس چگونه قصد وجه نسبت به مجموع عمل می کنید؟ در جواب می گوئیم آری در این صورت هم اجمالا می دانیم که مأمور به منطبق بر عمل خارجی است یعنی یقین داریم که مأمور به منطبق بر بقیّه اجزاء هست پس می توان نسبت به آنها قصد وجه نمود.

[1]- تذکّر: تاکنون مصنّف دو جواب از اشکال را بیان کرده اند اکنون به ذکر جواب سوّم می پردازند.

ج- ما یقین داریم که رعایت قصد وجه، نه نسبت به مجموع عمل لازم است و نه نسبت به تک تک اجزاء آن.

[2]- د: بحث ما در اقلّ و اکثر ارتباطی و لزوم احتیاط، مخصوص واجبات تعبّدی

ص: 75


1- فاذا امر المولی مثلا بمعجون لم یعلم انّه مرکّب من تسعة اجزاء او من عشرة جری فیه النّزاع المذکور من البراءة و الاشتغال من غیران یحتمل فیه اعتبار قصد القربة او الوجه او التّمییز کی لا یحصل معه القطع بحصول المصلحة و الغرض و هذا واضح عنایة الاصول 4/ 208.

مع أنّه لو قیل باعتبار قصد الوجه فی الامتثال فیها علی وجه ینافیه التّردد و الاحتمال، فلا وجه معه للزوم مراعاة الأمر المعلوم أصلا، و لو بإتیان الأقلّ لو لم یحصل الغرض، و للزم الاحتیاط بإتیان الأکثر مع حصوله، لیحصل القطع بالفراغ بعد القطع بالاشتغال، لاحتمال بقائه مع الأقلّ بسبب بقاء غرضه، فافهم.

هذا بحسب حکم العقل [1].

******

- شرح :

نیست تا شما بگوئید ما احتمال می دهیم رعایت قصد وجه، نسبت به تک تک اجزاء، لازم است و چون نمی دانیم جزء مشکوک، واجب است یا نه پس قصد وجه هم ممکن نیست.

آیا در واجبات توصّلی که اصلا رعایت قصد قربت لزومی ندارد، نمی شود احتیاط نمود؟ و علم به حصول غرض مولا پیدا کرد؟

[1]- ه: عبارت مذکور، پنجمین جواب مصنّف، نسبت به ایراد مستشکل است، لذا مجدّدا خلاصه بعضی از مطالب گذشته را تکرار می کنیم تا مطلب واضح شود.

مصنّف فرمودند در اقلّ و اکثر ارتباطی اگر اقل و نماز نه جزئی(1) را اتیان کنیم علم به حصول غرض مولا پیدا نمی کنیم لذا برای تحصیل غرض باید احتیاط کرد و اکثر- نماز مع السّورة- را اتیان نمود.

مستشکل ایرادی بر کلام مصنّف وارد نمود که: احتمال می دهیم در عبادات قصد وجه، نسبت به تک تک اجزاء، لازم باشد لذا چون نمی توانیم نسبت به جزء زائد-

ص: 76


1- قبلا هم تذکّر دادیم که از نظر فقهی این مثال، صحیح نیست لکن برای تفهیم و بیان مطلب، مثال مناسبی است.

سوره- قصد وجه را رعایت کنیم و بگوئیم با اتیان اکثر غرض مولا حاصل شده است، قائل به وجوب اقل- نماز بدون سوره- می شویم و نسبت به اکثر- جزء زائد- قاعده قبح عقاب بلابیان را جاری می کنیم نه اصالة الاحتیاط.

اکنون مصنّف می فرمایند اگر در عبادات، قصد وجهی نسبت به تک تک اجزاء لازم باشد که تردّد و احتمال با آن منافات داشته باشد(1) در این صورت وجهی برای لزوم رعایت تکلیف معلوم بالاجمال نداریم- و لو با اتیان اقل و نماز نه جزئی- اگر غرض مولا حاصل نمی شود چرا اقل را اتیان کنیم به عبارت دیگر آیا غرض مولا با اقل و نماز نه جزئی حاصل می شود؟ خیر زیرا ما احتمال می دهیم با اتیان اقل هم امر مولا در ذمّه ما باقی باشد و در نتیجه، غرض او حاصل نشده باشد بنابراین چون یقین به اشتغال ذمّه داریم باید برای فراغت ذمّه، اکثر و نماز ده جزئی بخوانیم تا نسبت به امر مولا یقین به فراغ ذمّه پیدا کنیم و در نتیجه غرض او را تحصیل نمائیم.

قوله: «فافهم(2)».

تاکنون بحث ما در این جهت بود که آیا در اقلّ و اکثر ارتباطی برائت عقلی جاری می شود یا نه، مصنّف از دو طریق اثبات کردند که در اقلّ و اکثر برائت عقلی

ص: 77


1- فرض مسئله این است که ما نمی دانیم زائد- سوره- جزء مأمور به هست یا نه لذا نمی توان به طور قطع، نسبت به آن قصد وجه نمود.
2- و لعلّه اشارة الی انّ الشّیخ اعلی اللّه مقامه فی تفصیه الثّانی لم یقل باعتبار قصد الوجه و التّمییز علی وجه الجزم و الیقین کی لا یحصل معه الغرض ابدا و لا یبقی مجال لمراعاة التکلیف المعلوم بالاجمال اصلا و لو باتیان الاقل بل قال باحتماله( حیث قال) فیحتمل ان یکون اللّطف منحصرا فی امتثاله التفصیلی مع معرفة وجه الفعل ... الخ و من المعلوم انّ مع احتمال اعتباره لا یقطع بعدم حصول الغرض فیبقی مجال لمراعاة التکلیف المعلوم بالاجمال و لو باتیان الاقل تخلّصا من تبعة مخالفة الامر الموجّه الیه کما صرّح به الشّیخ فی عبارته المتقدّمة فتدبّر جیّدا، ر. ک عنایة الاصول 4/ 209.

و أمّا النّقل فالظّاهر أنّ عموم مثل حدیث الرّفع قاض برفع جزئیّة ما شکّ فی جزئیّته، فبمثله یرتفع الإجمال و التّردد عمّا تردّد أمره بین الأقلّ و الأکثر، و یعیّنه فی الأوّل [1].

******

- شرح :

جاری نمی شود بلکه اصالة الاحتیاط جریان پیدا می کند.

آیا برائت شرعی در اقلّ و اکثر ارتباطی جاری می شود

[1]- همان طور که قبلًا گفتیم بحث ما در دوران امر بین اقلّ و اکثر ارتباطی در دو جهت است.

1- آیا برائت عقلی جاری می شود یا نه؟

مصنّف فرمودند که برائت عقلی- قاعده قبح عقاب بلابیان- جاری نمی شود بلکه باید اصالة الاحتیاط را جاری نمود- خلافا للشیخ-

2- اکنون ببینیم آیا در دوران امر بین اقلّ و اکثر ارتباطی برائت نقلی- حدیث رفع و امثال آن- جاری می شود یا نه؟ نظر مصنّف و مرحوم شیخ این است که برائت نقلی می تواند جریان پیدا کند.

سؤال: اگر در موردی- مثل ما نحن فیه- برائت عقلی جاری نشود و عقل حکم به احتیاط نماید امّا برائت شرعی و نقلی جریان پیدا کند، نتیجه مسئله چه خواهد بود؟

جواب: نتیجه، همان است که شرع، دلالت برآن می کند به عبارت دیگر حکم عقل به عدم جریان برائت با قطع نظر از حکم شارع به برائت شرعیّه است.

کیفیّت جریان برائت شرعیّه در اقلّ و اکثر ارتباطی(1): اقلّ و اکثر ارتباطی از مصادیقی است که حدیث رفع و امثال آن می تواند در آن جاری شود. یکی از

ص: 78


1- امثله متعدّدی برای آن ذکر نمودیم ر. ک ایضاح الکفایة 5- اوّلین بحث اشتغال-

لا یقال: إنّ جزئیّة السّورة المجهولة- مثلا- لیست بمجعولة و لیس لها أثر مجعول، و المرفوع بحدیث الرّفع إنّما هو المجعول بنفسه أو أثره، و وجوب الإعادة إنّما هو أثر بقاء الأمر الأوّل بعد العلم مع أنّه عقلی، و لیس إلا من باب وجوب الإطاعة عقلا [1].

******

- شرح :

فقرات حدیث رفع، «رفع ما لا یعلمون» بود یعنی آنچه را که شما نمی دانید، از شما برداشته شده است در اقلّ و اکثر ارتباطی هم ما نسبت به جزئیّت- مثلا «سوره»- دچار شک و تردید هستیم در نتیجه، جزئیّت «سوره» یک امر مجهول و غیر معلومی است لذا حدیث رفع، جزئیّت سوره را برمی دارد و مأمور به را در همان اقل برای ما معیّن می کند(1).

[1]- اشکال: شما با حدیث رفع چه چیز را می خواهید بردارید، در دوران امر بین اقلّ و اکثر ارتباطی که مثلا شک در جزئیّت سوره دارید با حدیث رفع چه چیز را برمی دارید؟ ممکن است خواسته شما یکی از این دو مطلب باشد.

1- می گوئید جزئیّت سوره برای ما مشکوک و مجهول است لذا با حدیث رفع، جزئیّت سوره را برمی داریم.

2- ممکن است بگوئید مأمور به را بدون جزء مشکوک- مثلا نماز بدون سوره- اتیان کرده ایم و بعد کشف خلاف شد و متوجّه شدیم که سوره برای نماز، جزئیّت دارد ولی الآن توسّط حدیث رفع، وجوب اعاده را از دوش خود برمی داریم.

مستشکل می گوید حدیث رفع هیچیک از خواسته های شما را برآورده نمی کند.

بیان ذلک: حدیث رفع، چیزی را می تواند رفع نماید که یا خودش «حکم

ص: 79


1- چرا مصنّف در ما نحن فیه اصالة البراءة را نسبت به حکم وضعی- جزئیّت مشکوک- جاری کرد نه نسبت به حکم تکلیفی- وجوب جزء مشکوک یا وجوب اکثر-؟ ر. ک عنایة الاصول 4/ 211.

شرعی» و «مجعول شرعی» باشد و یا اینکه اگر حکم شرعی نیست موضوع- اثر- برای حکم شرعی باشد(1).

مثال: در شبهات حکمیّه- مثلا نمی دانید که شرب تتن حرام است یا نه، حدیث رفع می گوید «رفع ما لا یعلمون» و شما حکم به حلّیّت شرب تتن می کنید.

مثال:- در شبهات موضوعیّه- نمی دانید فلان مایع خارجی خمر است یا خل، حدیث رفع می گوید «رفع ما لا یعلمون» و شما به کمک حدیث رفع می گوئید آن حکم شرعی که مترتّب بر شرب خمر می باشد مرفوع است.

اکنون ببینیم در ما نحن فیه مسئله چگونه است. آیا جزئیّت سوره مشکوک، «حکم» شرعی است؟ خیر.

آیا جزئیّت سوره مشکوک، موضوع برای حکم شرعی است؟ خیر

جزئیّت سوره یک امر انتزاعی است شارع به یک مرکّبی بنام نماز امر کرده و گفته است «أَقِیمُوا الصَّلاةَ»* امّا شما برای هریک از آن اجزاء، جزئیّت را انتزاع نموده اید بنابراین جزئیّت یک امر انتزاعی است و شارع آن را جعل نکرده است.

لذا با حدیث رفع نمی توان چیزی- جزئیّت- را برداشت که نه حکم شرعی است و نه موضوع برای حکم شرعی پس حدیث رفع انتظار اوّل شما را نتوانست برآورده کند.

حال ببینیم آیا حدیث رفع می تواند عدم وجوب اعاده را بردارد.

مستشکل می گوید حدیث رفع به دو علّت نمی تواند وجوب اعاده را رفع کند زیرا:

ص: 80


1- برای توضیح بیشتر این مطلب به ادلّه دالّ بر برائت و حدیث رفع مراجعه کنید به ایضاح الکفایة 4/ 460- 446.

لأنّه یقال: إنّ الجزئیّة و إن کانت غیر مجعولة بنفسها، إلا أنّها مجعولة بمنشإ انتزاعها، و هذا کاف فی صحّة رفعها [1].

******

- شرح :

1- وقتی برای شما کشف خلاف شد و متذکّر شدید که یک جزء از مأمور به را اتیان نکرده اید، اثر بقاء امر، وجوب اعاده است و با وجود علم، دیگر مجرائی برای اصل برائت، باقی نمی ماند، و اصل برائت در مورد فرد شاک، جاری می شود.

2- اصلا مسئله وجوب اعاده و عدم وجوب اعاده یک حکم شرعی نیست و در فقه هم گاهی انسان فکر می کند که این یک حکم شرعی است و مورد اشتباه واقع می شود، بلکه یک حکم عقلی است. مثلا شارع می گوید «أَقِیمُوا الصَّلاةَ»* اگر شما بعد از نماز متوجّه شدید که یکی از ارکان نماز باطل بوده است در این صورت اعاده، لازم است امّا حاکم به اعاده، شارع نیست او فقط می گوید «أَقِیمُوا الصَّلاةَ»* امّا عقل بعد از آنکه دید نماز شما صحیح نبوده و مطابقت با مأمور به نداشته است حکم به وجوب اعاده می کند بنابراین وقتی وجوب اعاده، حکم شرعی نبود حدیث رفع هم نمی تواند حکم به عدم لزوم اعاده نماید.

خلاصه اشکال: جزئیّت سوره مشکوک نه حکم شرعی است، نه موضوع حکم شرعی بنابراین نمی توان با حدیث رفع آن را مرفوع دانست و همچنین مسئله وجوب اعاده هم حکم شرعی نیست تا با حدیث رفع آن را برداریم بنابراین در اقلّ و اکثر ارتباطی برائت شرعی جاری نمی شود.

[1]- جواب: ما هم قبول داریم که جزئیّت نه مجعول شرعی است و نه موضوع برای اثر شرعی بلکه یک امر انتزاعی است لکن شارع می تواند در منشأ انتزاع آن دخالت کند.

چرا شما می گوئید فاتحة الکتاب برای نماز جزئیّت دارد؟

چون امر شارع به مرکّب از فاتحة الکتاب متعلّق شده است و اگر از ابتداء، امر این

ص: 81

لا یقال: إنّما یکون ارتفاع الأمر الانتزاعی برفع منشأ انتزاعه، و هو الأمر الأوّل، و لا دلیل آخر علی أمر آخر بالخالی عنه [1].

لأنّه یقال: نعم، و إن کان ارتفاعه بارتفاع منشأ انتزاعه، إلا أنّ نسبة حدیث الرّفع- النّاظر إلی الأدلّة علی بیان الأجزاء- إلیها نسبة الاستثناء، و هو

******

- شرح :

چنینی نمی بود که شما برای سوره جزئیّت را انتزاع نمی کردید پس منشأ انتزاع جزئیّت سوره، امر شارع است لذا می گوئیم حدیث رفع، منشأ انتزاع را برمی دارد یعنی اگر امر، به مرکّب از سوره متعلّق شده است ما با حدیث رفع، امر متعلّق به مرکّب از سوره را برمی داریم و می گوئیم: «الامر لم یتعلّق بشی ء مرکّب من السّورة».

[1]- اشکال: در جواب از اشکال قبل گفتید اگر به حسب واقع، امر شارع به مرکّب از سوره، متعلّق شده باشد(1)، حدیث رفع در منشأ انتزاع، تصرّف می کند و آن را برمی دارد و می گوید به حسب ظاهر، امر شارع به مرکّب از سوره، تعلّق نگرفته است. این جواب، اشکال قبلی را حل کرد امّا اشکال مهم تری ایجاد نمود که:

امر متعلّق به مرکّب از سوره- امر اوّل- که برداشته شد و کنار رفت، آیا شما یقین دارید که امر به مرکّب از غیر سوره(2) تحقّق دارد؟ امر نسبت به نماز ده جزئی اگر واقعیّت داشت حدیث رفع آن را برداشت و تحقّق امر نسبت به نماز نه جزئی- بدون سوره- از اوّل برای شما مشکوک بود بنابراین لازمه بیان شما- مصنّف- این است که می توان بطور کلّی مأمور به و نماز را ترک کرد و دلیل هم دلالت برآن دارد، زیرا امر متعلّق به نماز ده جزئی- اکثر- بوسیله حدیث رفع برداشته شده و تحقّق امر نسبت به نماز نه جزئی- اقل- از اوّل مشکوک بود.

ص: 82


1- امر متعلّق به اکثر.
2- امر متعلّق به اقل.

معها یکون دالّة علی جزئیّتها إلا مع الجهل بها، کما لا یخفی، فتدبّر جیّدا [1].

******

- شرح :

[1]- جواب: مصنّف می فرمایند قبول داریم که رفع امر انتزاعی بوسیله تصرّف در منشأ انتزاع آن است امّا شما ملاحظه کنید که بین حدیث رفع- که از ادلّه ثانویّه است- و ادلّه اوّلیّه ای که اثبات جزئیّت، شرطیّت و غیره می کند چه نسبتی برقرار است.

بیان ذلک: ادلّه ثانویّه و حدیث رفع، به منزله استثناء برای ادلّه اوّلیه هستند، به عبارت دیگر ادلّه ثانویّه، حاکم و ناظر بر ادلّه اوّلیّه هستند.

ادلّه اوّلیّه، احکام را برای عناوین اوّلیّه، ثابت می کنند بدون اینکه تفاوتی بین صورت علم و جهل، قائل شوند امّا حدیث رفع، صورت جهل، نسیان، اضطرار و غیره را استثناء می کند بدون اینکه اساس و ریشه ادلّه اوّلیّه را از بین ببرد و مثل این است که در همان ادلّه اوّلیّه، صور اضطرار، جهل، نسیان، اکراه و غیره استثناء شده باشد بنابراین اگر به حسب واقع، سوره برای نماز، جزئیّت داشته باشد حدیث رفع، امر متعلّق به مرکّب از سوره را بطور کلّی رفع نمی کند بلکه حدیث رفع، جزئیّت سوره را در حالت جهل و شک استثناء می کند و اینکه ما گفتیم حدیث رفع دخالت در منشأ انتزاع می کند و امر متعلّق به مرکّب از سوره را رفع می کند به این معنا است که دائره جزئیّت را محدود می کند و می گوید در صورت جهل، سوره جزئیّت ندارد، بنابراین در اقلّ و اکثر ارتباطی برائت شرعی جاری می شود.

تذکّر: مصنّف در واقع از اشکال مستشکل فرار نمودند و جواب درستی برای اشکال بیان نکردند زیرا مستشکل می گفت چون جزئیّت، مجعول شرعی نیست لذا حدیث رفع نمی تواند آن را بردارد و شما جواب دادید که منشأ انتزاع را رفع می کند مجدّدا او اشکال می کند که مگر ما چند «امر» داریم، امر متعلّق به نماز ده جزئی اگر واقعیّت داشته حدیث رفع آن را مرفوع می داند و تحقّق امر نسبت به نماز نه جزئی-

ص: 83

مرکّب بدون سوره- هم از ابتداء برای ما مشکوک است پس باید بتوان بطور کلّی با مأمور به مخالفت نمود، شما جواب می دهید که حدیث رفع، اصل دلیل اوّلی را از بین نمی برد، فقط جزئیّت در حال «شک» را رفع می کند.

خلاصه مقام دوّم: در اقلّ و اکثر ارتباطی برائت شرعی جاری می شود.

ص: 84

و ینبغی التّنبیه علی أمور: الأوّل: إنّه ظهر مما مرّ حال دوران الأمر بین المشروط بشی ء و مطلقه(1)، و بین الخاص کالإنسان و عامّه کالحیوان، و أنّه لا مجال هاهنا للبراءة عقلا، بل کان الأمر فیهما أظهر، فإنّ الانحلال المتوهّم فی الاقلّ و الأکثر لا یکاد یتوهّم هاهنا، بداهة أنّ الأجزاء التّحلیلیّة لا تکاد یتّصف باللّزوم من باب المقدّمة عقلا، فالصّلاة- مثلا- فی ضمن الصّلاة المشروطة أو الخاصّة موجودة بعین وجودها، و فی ضمن صلاة أخری فاقدة لشرطها و خصوصیّتها تکون متباینة للمأمور بها، کما لا یخفی [1].

******

- شرح :

تنبیهات اقل و اکثر ارتباطی
تنبیه اوّل دوران امر بین مشروط و مطلق، خاصّ و عام، مطلق و مقیّد و عدم جریان برائت عقلی در آنها

[1]- قبل از توضیح متن توجّه شما را به عباراتی از کتاب مصباح الاصول جلب

ص: 85


1- ... و کلام الماتن یشمل المطلق و المشروط و المطلق و المقیّد لدخل التّقید فی کلّ منهما فی الواجب و ان کان منشأ التّقید فی المشروط موجودا خارجیا کالطهارة، و فی المقید امرا متّحدا معه کالایمان، ر. ک منتهی الدّرایة 6/ 260.

می کنیم(1).

تاکنون بحث ما در مقام دوّم، پیرامون اقلّ و اکثر ارتباطی بود، منتهی مباحث گذشته در مورد شک در جزئیّت اجزای خارجیّه بود مثلا گفتیم اگر شک در جزئیّت سوره داشته باشیم برائت عقلی، جاری نمی شود امّا برائت شرعی می تواند جریان پیدا کند اکنون ببینیم اقلّ و اکثر، مصادیق دیگری- غیر از شک در جزئیّت- هم دارد یا نه مصنّف می فرمایند دو مورد دیگر هم برای دوران امر بین اقل و اکثر تصوّر می شود(2).

1- گاهی دوران امر، بین اقلّ و اکثر از نظر شرائط است، یعنی نمی دانیم مأمور به درحالی که مشروط به شرطی است مورد امر شارع قرار گرفته است یا خالیا عن الشّرط، یا مثلا نمی دانیم مأمور به مطلق است یا مقیّد.

مثلا می دانیم حاجی روز عید قربان باید حیوانی را به عنوان قربانی ذبح کند لکن

ص: 86


1- المقام الثّانی فی دوران الامر بین الاقلّ و الاکثر فی الاجزاء التّحلیلیّة و هو علی اقسام ثلاثة( القسم الاوّل)- ان یکون ما یحتمل دخله فی المأمور به علی نحو الشّرطیّة موجودا مستقلا غایة الامر انّه یحتمل تقیّد المأمور به، به کما اذا احتمل اعتبار التّستر فی الصّلاة مثلا ...( القسم الثّانی) ان یکون ما یحتمل دخله فی الواجب امرا غیر مستقلّ عنه خارجا، و لم یکن من مقوّماته الدّاخلة فی حقیقته بل کانت نسبته الیه نسبة الصّفة الی الموصوف و العارض الی المعروض، کما لو دار امر الرّقبة الواجب عتقها بین کونها خصوص المؤمنة أو الاعمّ منها و من الکافرة ...( القسم الثّالث) ان یکون ما یحتمل دخله فی الواجب مقوّما له بان تکون نسبته الیه نسبة الفصل الی النجس، کما اذا تردّد التیمّم الواجب بین تعلقه بالتراب او مطلق الارض الشامل له و للرّمل و الحجر و غیرهما، و کما اذا امر المولی عبده باتیان حیوان فشک فی انه اراد خصوص الفرس او مطلق الحیوان ...- ر. ک مصباح الاصول 2/ 445.
2- دوران امر بین اقل و اکثر در اجزاء تحلیلیّه.

نمی دانیم این قربانی مقیّد به سن خاصی هست یا نه و یا مثلا نمی دانیم(1) مأمور به مطلق الرّقبه است یا مقیّد به ایمان است و یا مانند شرائطی که در نماز هست فرضا اگر شک کنیم که طهارت لباس برای نماز شرطیّت دارد یا نه.

2- یکی دیگر از مصادیق اقلّ و اکثر ارتباطی این است که امر، دائر بین خاصّ و عام باشد مانند انسان و حیوان، به این صورت که خاص خودش یک عنوان داشته باشد و عام هم عنوان دیگری، نه اینکه خاص، همان عام مقیّد به قید باشد.

سؤال: چرا مصنّف برای عام و خاص مثال زدند. شاید نکته اش این باشد که عامّ و خاص بر دو نوع است 1- گاهی عنوان عام در خاص اخذ می شود منتها با یک خصوصیّت زائد و این خاص، همان عامّ مقیّد به قید است که هریک از عامّ و خاص عنوان مستقلّی ندارند و این داخل در مطلق و مشروط هست.

2- امّا گاهی از اوقات هریک از عامّ و خاص، عنوان مستقلّی دارند مانند انسان و حیوان که چه بسا با شنیدن خاص- انسان- عنوان عام- حیوان- به ذهن نمی آید و باید علم منطق خواند تا بتوان برای آن جنس و فصل درست کرد و مشخّص نمود که انسان ماهیّتی است مرکّب از حیوان و ناطق، مقصود ما در دوران امر بین خاص و عام همین قسم دوّم است، آیا در دوران امر بین (مطلق و مشروط) و همچنین دوران امر بین (عامّ و خاص) برائت عقلی جاری می شود یا نه؟

در دوران امر بین اقلّ و اکثر ارتباطی- در اجزاء- گفتیم نسبت به اکثر نمی توان برائت عقلی جاری نمود بلکه اصالة الاشتغال جاری می شود زیرا علم اجمالی، به تکلیف فعلی من جمیع الجهات، تعلّق گرفته بود و همین امر، موجب جریان اصالة

ص: 87


1- نه به صورت شک بدوی.

الاشتغال بود منتها در جریان اصالة الاحتیاط در مورد اقلّ و اکثر ارتباطی- در اجزاء- توهّمی شده بود که آن توهّم اینجا راه ندارد، گرچه آن توهّم را در مقام ثانی(1) مفصّلا شرح دادیم امّا اکنون هم تذکّر می دهیم که:

گفته شده بود که در اقلّ و اکثر ارتباطی، علم اجمالی ما به علم تفصیلی- نسبت به وجوب اقل- و شکّ بدوی- نسبت به وجوب اکثر- انحلال پیدا می کند یعنی تفصیلا می دانیم که اقل و نماز نه جزئی مثلا واجب است منتها کیفیّت وجوب اقل را نمی دانیم که آیا اقل، تمام المأمور به است و وجوب نفسی دارد- در صورتی که نماز نه جزء داشته باشد- یا اینکه اقل و نه جزء، اجزاء مأمور به است- در صورتی که نماز ده جزء داشته باشد- و وجوب غیری و مقدّمی دارد، خلاصه، متوهّم می گفت در اقلّ و اکثر ارتباطی می توان نسبت به وجوب اکثر برائت عقلی جاری نمود(2) گویا مصنّف چنین می فرمایند اگر ما انحلال آنجا(3) را بپذیریم- که نپذیریم- انحلال در ما نحن فیه(4) را بطریق اولی نمی پذیریم و عدم انحلال در ما نحن فیه روشن تر از آنجا است.

بیان ذلک: در آنجا قائل به انحلال می گفت نسبت به وجوب اقل، علم تفصیلی پیدا می کنیم لکن نمی دانیم که اقل، وجوب نفسی دارد یا وجوب غیری، امّا در ما نحن فیه نمی تواند چنین ادعائی بکند زیرا در باب اجزاء، جزئیّت، یک امر روشن عرفی و تکوینی است و تقریبا می توان آن را بالوجدان مشاهده نمود اگر کسی نماز

ص: 88


1- ر. ک ایضاح الکفایة 5/ 60.
2- قائل به انحلال علم اجمالی گرچه شیخ اعظم بود، امّا مصنّف آن را نپذیرفت و پاسخ داد.
3- انحلال علم اجمالی در اقلّ و اکثر ارتباطی در باب اجزاء.
4- انحلال علم اجمالی در اقلّ و اکثر در باب« مشروط و مطلق» و« خاصّ و عام».

را بدون سوره خواند، می گویند نمازش نقصان دارد و بین نمازی که واجد سوره هست، با نماز بدون سوره، مباینت مطرح نیست بلکه یکی کامل و دیگری ناقص است بنابراین می گوئیم سوره می تواند وجوب غیری پیدا کند و ممکن است بگوئیم اقل و نماز نه جزئی دارای وجوب نفسی یا غیری است امّا به خلاف ما نحن فیه که دوران امر بین «مشروط و مطلق»، «خاصّ و عام»، «مقیّد و مطلق» است، و جزئیّت مطرح نیست بلکه مسئله تقیّد و خصوصیّت مطرح است- جزء عقلی تحلیلی مطرح است- و همچنین در مشروط، تقیّد به شرط، دخالت دارد و چه بسا اصلا عرف اجزاء تحلیلیّه عقلیّه را درک نکند لذا آنها نمی توانند وجوب مقدّمی پیدا کنند مثلا در چیزهایی که واقعا برای مأمور به شرطیّت دارند مانند طهارت برای نماز، اگر کسی نماز را بدون وضوء خواند آیا می توانیم، بگوئیم مثلا نه دهم نماز تحقّق پیدا کرد؟

خیر، نماز بدون طهارت با نماز مع الطّهارة عنوان اقلّ و اکثر ندارند نماز بدون طهارت اصلا مباین با نماز مع الطّهارة هست و قدر متیقّنی بین آن دو نیست، اگر مولا گفت جئنی بشی ء(1) و مقصودش انسان بود اگر عبد، حیوانی را برای مولا حاضر کند می تواند استدلال کند که انسان، یعنی حیوان بضمیمه ناطق و من یک قسمت آن را حاضر کردم(2)؟ خیر.

خلاصه: در اقلّ و اکثر ارتباطی- در اجزاء- ممکن بود کسی توهّم کند که علم اجمالی به علم تفصیلی نسبت به وجوب اقل- وجوب غیری یا نفسی- و شکّ بدوی نسبت به اکثر انحلال پیدا می کند چون اجزاء خارجی ممکن است اتّصاف به وجوب غیری پیدا کنند زیرا هریک از اجزاء خارجی وجود مستقلّی دارند امّا در دوران امر

ص: 89


1- و ندانستیم که مقصود او از« شی ء» حیوان است یا انسان.
2- و این وجوب مقدمی که دارد.

نعم لا بأس بجریان البراءة النقلیة فی خصوص دوران الأمر بین المشروط و غیره، دون دوران الأمر بین الخاصّ و غیره، لدلالة مثل حدیث الرّفع علی عدم شرطیّة ما شکّ فی شرطیّته، و لیس کذلک خصوصیّة الخاصّ، فإنّها إنّما تکون منتزعة عن نفس الخاص، فیکون الدّوران بینه و [بین] غیره من قبیل الدّوران بین المتباینین، فتأمّل جیّدا [1].

******

- شرح :

بین خاصّ و عام، مشروط و مطلق، اصلا امکان توهّم انحلال علم اجمالی وجود ندارد زیرا اجزاء تحلیلیّه عقلیّه، وجوب غیری و مقدّمی نمی توانند داشته باشند چون وجود مستقلّی در خارج برای آنها نیست بنابراین: بنظر مصنّف در دوران امر بین مشروط و مطلق- عامّ و خاص- برائت عقلی جاری نمی شود(1).

[1]- آیا در دوران امر، بین مشروط و غیر مشروط، خاصّ و عام، برائت شرعی جاری می شود یا نه؟

مصنّف می فرمایند برائت شرعی در دوران امر، بین خاصّ و عام جاری نمی شود امّا مانعی از جریان برائت شرعی در دوران امر، بین مشروط و غیر مشروط(2) وجود ندارد زیرا حدیث رفع و امثال آن می توانند شرطیّت شی ء مشکوک را بردارند، امّا خصوصیّت خاص، چیزی نیست که حدیث رفع بتواند آن را رفع نماید زیرا خصوصیّت خاص، از نفس خاص، منتزع است بنابراین دوران بین خاصّ و عام از قبیل دوران امر بین متباینین و مجرای اصالة الاحتیاط است.

مثال: قبلا توضیح دادیم که در دوران امر بین اقلّ و اکثر ارتباطی برائت نقلی جاری می شود و حدیث رفع مثلا جزئیّت سوره مشکوک را رفع می کند و همچنین در دوران امر، بین مطلق و مشروط و لو اینکه جزء تحلیلی عقلی در کار هست امّا

ص: 90


1- و برای توضیح بیشتر، ر. ک الف: تهذیب الاصول بحث اقلّ و اکثر 2/ 320 ب: مصباح الاصول 2/ 445.
2- مطلق و مقیّد، مطلق و مشروط.

الثّانی: إنّه لا یخفی أنّ الأصل فیما إذا شکّ فی جزئیّة شی ء أو شرطیّته فی حال نسیانه عقلا و نقلا، ما ذکر فی الشّک فی اصل الجزئیّة أو الشّرطیّة، فلولا مثل حدیث الرّفع مطلقا و لا تعاد فی الصّلاة یحکم عقلا بلزوم إعادة ما أخلّ بجزئه أو شرطه نسیانا، کما هو الحال فیما ثبت شرعا جزئیّته أو شرطیّته مطلقا نصّا أو إجماعا [1].

******

- شرح :

حدیث رفع می تواند شرطیّت را- که یک امر زائد و مستقلّی هست- بردارد، به عنوان فرض و مثال اگر برای ما شک حاصل شود که طهارت لباس در نماز شرطیّت دارد یا نه حدیث رفع می تواند شرطیّت مشکوک- طهارت ثوب- را رفع کند، امّا در دوران امر، بین خاصّ و عام، مطلب چنین نیست مثلا مولا گفته است جئنی بشی ء و ما نمی دانیم مقصود او از «شی ء» انسان است یا حیوان، در این صورت ما در چه چیزی می خواهیم برائت جاری کنیم؟ و شک ما در چه چیز است؟ آیا بین انسان و حیوان یک خصوصیّت زائده ای وجود دارد که بگوئیم آن خصوصیّت مشکوک را با حدیث رفع برمی داریم، آری بین انسان و حیوان خصوصیّت زائده- انسانیّت- تحقّق دارد! می گوئیم خصوصیّت انسانیّت عین انسان است، نه زائد بر خاص، خصوصیّت انسانیّت از خود انسان انتزاع شده است و نمی توان آن را با حدیث رفع برداشت بنابراین می گوئیم دوران امر، بین خاصّ و عام از قبیل دوران، بین متباینین است که نه برائت شرعی می تواند در آن جاری شود و نه برائت عقلی.

«تنبیه دوّم» حکم ناسی جزء یا شرط و ...
اشاره

[1]- مفاد این تنبیه در فقه، بسیار محلّ ابتلاء هست و گاهی هم مورد اشتباه واقع

ص: 91

می شود:

اگر جزئیّت چیزی را برای مأمور به احراز نمودیم لکن برای ما شک حاصل شد که آیا این جزئیّت به نحو اطلاق هست به این معنا که هم در حال نسیان و هم در حال توجّه آن چیز، جزئیّت دارد یا اینکه نه، جزئیّت، اختصاص به حال توجّه و التفات دارد حکم فرض مذکور چیست؟ و همچنین اگر شرطیّت چیزی را احراز کردیم ولی شک پیدا کردیم که شرطیّتش مطلق است یا اینکه مختصّ به حال توجه است.

مثال: فرض کنید می دانیم که «سوره» برای نماز جزئیّت دارد لکن نمی دانیم جزئیت آن، مطلق، یا مقیّد به حال التفات است که اگر سوره جزئیّت مطلق داشته باشد نتیجه اش این است که اگر در حال نسیان هم ترک شود نماز، باطل است امّا اگر جزئیّت آن مقیّد به حال توجّه باشد در صورتی که مکلّف نسیانا آن را ترک نماید نمازش باطل نیست.

مصنّف می فرمایند اگر ما شک در اصل جزئیّت(1) و شرطیّت می کردیم برائت عقلی جاری نمی شد امّا می توانستیم برائت نقلی جاری کنیم در محلّ بحث هم که شک در جزئیّت و شرطیّت مطلقه داریم برائت عقلی نمی تواند جریان پیدا کند امّا برائت شرعی می تواند جاری شود.

بنابراین اگر شک در «جزئیّت مطلق» سوره نمودیم هم می توانیم با حدیث رفع جزئیت در حال نسیان را برداریم و بگوئیم سوره در حال نسیان برای نماز جزئیّت ندارد، و هم می توانیم به قاعده لا تعاد(2) تمسّک کنیم و بگوئیم لازم نیست نمازی را

ص: 92


1- فرضا اگر شک می کردیم که آیا اصلا سوره برای نماز، جزئیّت دارد یا نه؟.
2- و باسناده عن زراره عن ابی جعفر علیه السّلام انّه قال: لا تعاد الصّلاة الا من خمسة الطّهور و الوقت و القبلة و الرّکوع و السّجود، وسائل الشّیعه/ ج 1/ باب 3 از ابواب وضؤ، ح 8/ ص 260.

ثمّ لا یذهب علیک أنّه کما یمکن رفع الجزئیّة أو الشّرطیّة فی هذا الحال بمثل حدیث الرّفع، کذلک یمکن تخصیصهما بهذا الحال بحسب الأدلّة الاجتهادیّة، کما إذا وجّه الخطاب علی نحو یعمّ الذّاکر و النّاسی بالخالی عمّا شکّ فی دخله مطلقا، و قد دلّ دلیل آخر علی دخله فی حقّ الذّاکر، أو وجّه إلی النّاسی خطاب یخصّه بوجوب الخالی بعنوان آخر عامّ أو خاصّ، لا بعنوان النّاسی کی یلزم استحالة إیجاب ذلک علیه بهذا العنوان؛ لخروجه عنه بتوجیه

******

- شرح :

که نسیانا بدون سوره خوانده ایم اعاده کنیم.

تذکّر: مزیّت حدیث رفع این است که در تمام ابواب فقه- اعمّ از نماز، روزه، حج- می تواند جاری شود و می گوید هرکجا شک در جزئیت یا شرطیّت مطلقه نمودید می توانید برائت شرعی جاری نمائید امّا قاعده «لا تعاد» فقط مربوط به نماز است و می گوید اگر کسی بعضی از اجزاء و شرائط نماز- غیر از وقت، طهور، قبله رکوع و سجود- را نسیانا ترک کند اعاده نماز لازم نیست و آن عمل صحیح است.

اگر این دو دلیل- حدیث رفع و قاعده لا تعاد- نبود ما به اتکاء حکم عقل و علم اجمالی حکم به اشتغال می کردیم و می گفتیم در فرض مسئله، عملی را که نسیانا، جزء و شرط آن اتیان نشده است باید اعاده نمود کما اینکه در موارد دیگر می گوئیم اعاده عمل، لازم است از جمله:

در مواردی که جزئیّت و شرطیّت علی الاطلاق- یعنی حتّی در حال نسیان- ثابت شده است، مثلا اخلال نسبت به ارکان نماز در هر حالی اعمّ از عمد و سهو، مضرّ به عبادت است منتها لزوم اعاده در صورت اخیر مستند به دلیل- نص و اجماع(1)- است

ص: 93


1- الاوّل کالخمسة المستثناة فی حدیث« لا تعاد» المعبّر عنها بالارکان، و الثّانی کتکبیرة الاحرام فانّ اعتبارها انّما هو بالاجماع الذی یعمّ معقده جمیع الحالات الّتی منها النّسیان دون الرّوایات لعدم نهوضها علی ذلک کما لا یخفی علی من راجعها منتهی الدرایة 6/ 275.

الخطاب إلیه لا محالة، کما توهّم(1) لذلک استحالة تخصیص الجزئیّة أو الشّرطیّة بحال الذّکر و إیجاب العمل الخالی عن المنسی علی النّاسی، فلا تغفل [1].

******

- شرح :

امّا در صورت شک در جزئیّت یا شرطیّت مطلقه، عقل، حکم به لزوم احتیاط و در نتیجه اعاده عمل می نماید- اگر برائت شرعی جاری نمی شد-

آیا توجّه خطاب به ناسی ممکن است

[1]- گفتیم با حدیث رفع- که مربوط به عنوان ثانوی و حکم ظاهری است- می توان جزئیّت و شرطیّت در حال نسیان را برداشت و نسبت به آن، برائت شرعی جاری نمود امّا آیا می توان با دلیل اجتهادی، جزئیّت و شرطیّت را از اوّل مختص به صورت توجّه و التفات نمود(2)؟

مثال: آیا مولا می تواند از اوّل جزئیّت سوره را اختصاص به حالت التفات بدهد و بگوید برای فردی که ناسی سوره است سوره، جزئیّت ندارد بلکه جزئیّت سوره، مخصوص انسان ذاکر هست؟

مرحوم شیخ(3) فرموده اند چنین چیزی امکان ندارد. زیرا نمی توانیم خطابی متوجّه ناسی کنیم آیا مولا می تواند بگوید ایّها النّاسی، ای کسی که «سوره» را فراموش کرده ای در مورد تو سوره جزئیّت ندارد و نماز را بدون سوره بخوان؟

به مجرّدی که چنین خطابی متوجّه او شود او حالت نسیان خود را از دست می دهد و حالت توجّه و التفات پیدا می کند بنابراین محال است که جزئیّت و شرطیّت از اوّل و

ص: 94


1- قد تقدّم انّه یحتمل کون مراد الشّیخ غیره و لا یخفی سوء هذا التّعبیر بالنّسبة الی مثل الشّیخ قدّس سرّه- مشکینی( ره)، ر. ک حاشیه کفایة الاصول 2/ 240.
2- به مقتضای حکم اوّل.
3- ر. ک فرائد الاصول 286.

به وسیله دلیل اجتهادی، مخصوص به حال توجّه و التفات بشود و عملی بر او واجب شود که فاقد «سوره» باشد و لازمه کلام شیخ اعظم این است که هر چیزی که از نظر حکم اوّلی جزئیّت داشته باشد، در حالت عمد، غفلت و نسیان هم جزئیّت دارد و مولا نمی تواند بین حالت غفلت و توجّه تفکیک کند.

«لانّ ما کان جزء فی حال العمد کان جزء فی حال الغفلة(1)».

مصنّف می فرمایند کلام شیخ صحیح نیست و این صرفا یک توهّم است و توجّه تکلیف نسبت به ناسی از طریقی که مرحوم شیخ فرمودند ما هم قبول داریم که محال است امّا از دو راه دیگر می توانیم بین ناسی و ذاکر تفکیک قائل شویم.

بیان ذلک: 1- از اوّل، مولا می تواند یک خطاب «عامّی» متوجّه ناسی و ذاکر کند و مثلا بگوید ایّها النّاس، نماز شما دارای نه جزء است- و اصلا جزئیّت سوره را مطرح نکند- سپس خطاب خاصّی متوجّه ذاکرین نماید و بگوید «سوره» برای ذاکرین و کسانی که توجّه به جزئیّت آن دارند، لازم است، در این صورت اصلا محالی هم لازم نمی آید و ذاکرین، یک تکلیف زائدی بنام «سوره» دارند و خطابی با عنوان نسیان، متوجّه افراد ناسی نشده است تا بگوئید لازمه آن، رفع حالت نسیان است و ...

2- و همچنین مولا می تواند از ابتداء خطابی عام یا خاص متوجّه افراد ناسی- نه به عنوان ناسی بلکه به وسیله عنوانی که ملازم با ناسی است- نماید و عملی را مثلا خالیا عن الشّرط، واجب نماید ولی ذاکرین را مکلّف به تمام مأمور به نماید.

مثال: مولا می تواند به ذاکرین بگوید نماز شما دارای ده جزء است امّا به افراد

ص: 95


1- ر. ک فرائد الاصول 286.

الثّالث: إنّه ظهر- ممّا مرّ- حال زیادة الجزء إذا شکّ فی اعتبار عدمها شرطا أو شطرا فی الواجب- مع عدم اعتباره فی جزئیّته، و إلا لم یکن من زیادته بل من نقصانه- و ذلک(1) لاندراجه فی الشّک فی دخل شی ء فیه جزءا أو شرطا، فیصحّ لو أتی به مع الزّیادة عمدا تشریعا(2) أو جهلا(3) قصورا أو تقصیرا أو سهوا، و إن استقلّ العقل لو لا النّقل بلزوم الاحتیاط؛ لقاعدة الاشتغال [1].

******

- شرح :

ناسی با یک عنوان عامّی که ملازم آنها است خطاب نماید، مثلا شارع می داند که افراد پنجاه ساله گرفتار نسیان هستند بنابراین به آنها خطاب می کند که نماز شما دارای نه جزء است و همچنین ممکن است با عنوان خاصّی به آنها خطاب نماید مثلا می داند که زید، عمرو و ... ناسی سوره هستند به آنها خطاب می کند که نماز شما دارای نه جزء است که در دو صورت اخیر هم خطابی به عنوان «ناسی» متوجّه افراد ناسی نشده است تا شما بگوئید به محض خطاب با عنوان «ناسی»، حالت نسیان برطرف می شود و نمی توان بین ناسی و ذاکر از نظر حکم اوّلی و دلیل اجتهادی تفکیک قائل شد.

تنبیه سوّم «جریان برائت در جزء و شرط عدمی»
اشاره

[1]- مصنّف به مناسبت بحث اقلّ و اکثر، این مسئله را عنوان می کنند که:

اگر احراز کردیم که جزئی- مثلا سوره- برای مأمور به- نماز- جزئیّت دارد لکن در

ص: 96


1- [ تعلیل لقوله:« ظهر ممّا مر حال زیادة الجزء».
2- کما اذا علم بعدم جزئیّة الزّیادة و مع ذلک قصد الجزئیّة تشریعا.
3- کما اذا اعتقد الجزئیّة للجهل القصوری او التّقصیری فیأتی بالزّیادة ...] منتهی الدرایة 6/ 294.

این جهت، شک داریم که آیا عدم الزّیادة در آن واجب و مأمور به اعتبار دارد یا نه، خواه اعتبار عدم الزّیادة به نحو شرطیّت(1) باشد یا به نحو جزئیّت(2).

خلاصه: شک ما در این جهت است که آیا عدم الزّیادة در مأمور به اعتبار دارد یا نه؟

مثال: می دانیم سوره برای نماز، جزئیّت دارد ولی دو دفعه و دو مرتبه- مکرّر- سوره را قرائت کردیم لکن نمی دانیم آیا آن سوره ای که مرتبه دوّم، زائدا تکرار شد عدمش دخالت در مأمور به و نماز دارد یا نه.

تذکّر: در فرض مذکور، جزئیّت سوره، مسلّم، بود لکن تردید داشتیم که آیا عدم زیادة السّورة در «مأمور به» اعتبار دارد یا نه به عبارت دیگر شکّ ما در جزء و شرط مستقل بود لکن فرض دیگری هم داریم که خارج از محلّ بحث است و مصنّف به آن اشاره می کنند.

قوله: «مع عدم اعتبار فی جزئیّته ...(3)».

ص: 97


1- فرضا یکی از شرائط نماز این است که سوره در آن زائد و مکرّر واقع نشود.
2- فرضا یکی از اجزاء نماز این است که سوره در آن زائد و مکرر واقع نشود بنا بر اینکه بتوانیم جزء عدمی تصوّر کنیم و بگوئیم امر عدمی می تواند اتّصاف به جزئیّت پیدا کند.
3- در فرض قبل، احتمال می دادیم که عدم الزّیادة مستقیما و مستقلا در« مأمور به» دخالت داشته باشد امّا گاهی ما احتمال می دهیم که عدم الزّیادة دخالت در« جزئیّت جزء» دارد، مثلا می دانیم سوره برای نماز جزئیّت دارد، امّا کدام سوره؟ سوره ای در نماز جزئیّت دارد که آن سوره زائدا و مکرّرا واقع نشود یعنی فقط یک مرتبه خوانده شود امّا اگر سوره را دو مرتبه و مکرّراً خواندیم در این صورت، سوره ای که جزء مأمور به است محقّق نشده است زیرا عدم الزّیادة در جزئیّت سوره اوّل، معتبر بوده است و لذا می گوئیم مأمور به و نماز اصلا فاقد جزئی بنام سوره بوده است، این فرض، محلّ بحث ما نیست بلکه مربوط به نقصان جزء است که قبلا درباره اش بحث نمودیم.

نعم لو کان عبادة و أتی به کذلک(1)، علی نحو لو لم یکن للزّائد دخل فیه لما یدعو إلیه وجوبه، لکان باطلا مطلقا(2) أو فی(3) صورة عدم دخله فیه، لعدم قصد [قصور] الامتثال فی هذه الصّورة، مع استقلال العقل بلزوم الإعادة مع اشتباه الحال لقاعدة الاشتغال.

و أمّا لو أتی به علی نحو یدعوه إلیه(4) علی أیّ حال کان صحیحا، و لو

******

- شرح :

حکم فرض مذکور چیست؟

این فرض، مندرج در فرض دیگر است که قبلا هم خواندیم و آن این بود که اگر ما شک نمودیم که فلان چیز در واجب، مدخلیّت دارد یا نه- خواه بصورت شرط یا جزء- برائت شرعی- نه برائت عقلی- جاری می شد. در ما نحن فیه هم که شک داریم آیا عدم الزّیادة در مأمور به معتبر است یا نه برائت شرعی جاری می شود(5) و می گوئیم عدم الزّیادة نه شرطیّت دارد و نه جزئیّت و چنانچه برائت شرعی نمی بود عقل حکم به لزوم احتیاط می نمود بنابراین اگر مأمور به را عمدا یا سهوا مع الزّیادة(6) اتیان کنیم و در صورت عمد حتّی اگر بعنوان تشریع، جزء زائد را همراه مأمور به اتیان کنیم عمل ما صحیح است و در صورت جهل هم فرقی بین جهل قصوری و جهل

ص: 98


1- ای أتی به مع الزّیادة عمدا تشریعا ... عنایة الاصول 4/ 240
2- [ یعنی حتّی فی صورة الدّخل، فضمائر« به، فیه، الیه، وجوبه» راجعة الی الواجب، و« وجوبه» فاعل« یدعو» و« لکان» جواب« لو کان».
3- معطوف علی« مطلقا» و ضمیر« دخله» راجع الی الزّائد و ضمیر« فیه» الی الواجب.
4- ای: الی الواجب، و کذا ضمیر« به» و الضّمیر المستتر فی« یدعوه» راجع الی« وجوبه» و الضّمیر البارز فیه الی فاعل« أتی» ...] منتهی الدّرایة 6/ 300- 296.
5- منتها در محلّ بحث، شکّ ما در این جهت است که آیا یک امر عدمی در مأمور به اعتبار دارد یا نه ولی در فرضی که قبلا خواندیم شکّ ما در اعتبار یک امر وجودی بود.
6- در واجبات توصّلی صحّت عمل بسیار واضح است.

کان مشرّعا فی دخله الزّائد فیه بنحو، مع عدم علمه بدخله، فإنّ تشریعه فی تطبیق المأتی مع المأمور به، و هو لا ینافی قصده الامتثال و التّقرب به علی کلّ حال [1].

******

- شرح :

تقصیری وجود ندارد.

حکم زیاده عمدی

[1]- تذکّر: تنبیه سوّم و مخصوصا این قسمت از عبارت، بسیار، دقیق است و از طرفی عبارت مصنّف هم کمی مشوّش است، ما ابتداء به خلاصه آن و سپس به شرحش می پردازیم.

مصنّف کأنّ استدراکی نسبت به کلام گذشته اش می کند که اتیان زائد در واجبات توصّلی ضربه ای به عمل نمی زند و در تمام صور، عمل ما صحیح است امّا در واجبات تعبّدی، اگر اتیان زائد ضربه ای به قصد قربت وارد ننماید در این صورت هم عبادت، صحیح است ولی چنانچه اتیان زائد، سبب فقدان قصد قربت شود عمل باطل است.

بیان ذلک: در ما نحن فیه رعایت قصد قربت به دو نحو تصوّر می شود، ابتداء قسم دوّم و سپس قسم اوّل را بیان می کنیم- در توضیح متن کتاب ترتیب را رعایت نمی کنیم-

«و امّا لو أتی به علی نحو ... و التّقرب علی کلّ حال».

گاهی از اوقات مکلّف، واجب عبادی را مع الزّیادة اتیان می کند و در مورد قصد قربت، نسبت به آن واجب چنین می گوید که: انگیزه من از اتیان مأمور به «امر» مولا است خواه «زائد»، دخالت(1) در مأمور به داشته باشد یا نداشته باشد، من به هرحال

ص: 99


1- به نحو جزء یا شرط عدمی- که توضیح دادیم-

در برابر امر مولا تسلیم هستم و درعین حال جزء زائد را همراه مأمور به اتیان می کنم.

مثال(1): فرض کنید نماز واجد سوره، ده جزء دارد، مکلّف می گوید من نماز را با جزء زائد- یازده جزء- می خوانم امّا به هرحال در برابر امر مولا تسلیم هستم.

مصنّف می فرمایند در این صورت، عمل، صحیح است گرچه از جهت اینکه «زائد» را دخالت در مأمور به داده و نماز یازده جزئی خوانده مرتکب تشریع شده است زیرا او نمی دانسته که آیا زائد، دخالت در مأمور به دارد یا نه امّا درعین حال زائد را به نحوی- به نحو شرط یا جزء- دخالت در مأمور به داده و جزء آن اتیان نموده است.

سؤال: چرا با اینکه او تشریع نموده است درعین حال، عملش صحیح است؟

جواب: تشریع او در تطبیق عملش با مأمور به است و این منافات با قصد قربت او ندارد چون مکلّف در این فرض گفت من نسبت به امر مولا تسلیم هستم خواه نماز ده جزء باشد یا یازده جزء، اکنون به توضیح قسم دوّم می پردازیم:

«نعم لو کان عبادة و أتی به کذلک ... لقاعدة الاشتغال».

2- گاهی از اوقات مکلّف، واجب عبادی را عمدا مع الزّیادة اتیان می کند به نحوی که اگر آن زائد، دخالت در مأمور به نداشته باشد اصلا انگیزه ای برای اتیان امر مولا ندارد به عبارت دیگر مکلّف، نماز را با یازده جزء- با سوره زائده- اتیان می کند و می گوید اگر امر مولا به یازده جزء، متعلّق باشد من در برابر امر او تسلیم

ص: 100


1- این مثال از نظر فقهی برای این مورد، صحیح نیست ولی برای بیان مطلب، مثال خوبی هست و واضح است که ما در مثال مناقشه نمی کنیم.

هستم امّا اگر امر مولا به نماز ده جزئی- بدون سوره زائد- متعلّق باشد من امر او را امتثال نمی کنم یعنی امتثال او مقیّد است به اینکه سوره زائده هم در ردیف سوره اوّل- غیر زائد- جزء مأمور به باشد.

حکم فرض مذکور چیست؟

«لکان باطلا مطلقا»

الف- یک احتمال این است که عمل او بطور کلّی باطل است و لو اینکه بعدا معلوم شود که آن جزء، در مأمور به دخالت داشته است مثلا مشخّص شود که نماز یازده جزء داشته است و سوره زائد، جزء مأمور به بوده است.

علّت بطلان عمل، این است که او قصد امتثال مولا را نداشته است و عبادتی که در آن قصد امتثال مولا نباشد، ارزشی ندارد چون او معتقد بود که اگر امر مولا به نماز یازده جزئی متعلّق باشد من تسلیم امر او هستم.

«او فی صورة عدم دخله فیه لعدم قصد الامتثال [لعدم قصور الامتثال] فی هذه الصّورة».

ب- احتمال دیگر این است که عمل، بطور کلّی و مطلقا باطل نباشد یعنی:

[-] اگر معلوم شد که آن «زائد» در مأمور به دخالت نداشته است، عمل او باطل است مثلا مشخّص شد که نماز، دارای ده جزء است، نه یازده جزء در این صورت عمل او باطل است زیرا او معتقد بود که اگر «زائد»، در مأمور به دخالت داشته باشد و نماز دارای یازده جزء باشد من در برابر امر مولا تسلیم هستم بنابراین او قصد امتثال امر مولا را نداشته است- لعدم قصد الامتثال- و نماز یازده جزئی خوانده است.

[+] ولی چنانچه معلوم شد، که آن «زائد» دخالت در مأمور به دارد و نماز دارای یازده جزء است در این صورت عملش صحیح است زیرا او گفته بود، اگر نماز یازده

ص: 101

جزء باشد من در برابر امر مولا تسلیم هستم و بعد هم نماز را با یازده جزء خوانده بنابراین امتثال او «قصوری» ندارد- لعدم قصور الامتثال-

تذکّر: دو فرض مذکور- الف و ب- در صورتی بود که بعدا مسئله، مشخّص شود که «زائد» دخالت در مأمور به دارد یا نه.

«مع استقلال العقل بلزوم الاعادة مع اشتباه الحال لقاعدة الاشتغال».

امّا چنانچه بعدا مشخّص نشد که آیا «زائد» دخالت در مأمور به دارد یا نه یعنی مشخّص نشد که آیا «سوره زائد» می تواند در ردیف سائر اجزاء و شرائط باشد یا نه در این صورت، عمل، باطل است زیرا او می داند امر مولا متوجّه او شده است امّا نمی داند بوسیله عملی که در خارج انجام داده، و نماز یازده جزئی خوانده است، امتثال امر مولا تحقّق پیدا کرده است یا نه لذا عقل می گوید احتیاط لازم است(1).

امّا نکته ای هم درباره متن کتاب بیان کنیم:

سؤال: آیا عبارت، [1] «لعدم قصد الامتثال» صحیح است یا [2] «لعدم قصور الامتثال»؟

جواب: هر دو صحیح است امّا عبارت [1] روان تر است.

بیان ذلک: طبق عبارت [1] مصنّف می فرمایند «لکان باطلا مطلقا او فی صورة عدم دخله فیه لعدم قصد الامتثال فی هذه الصّورة»، و این همان فرضی است که ما با علامت [-] توضیح داده ایم که مصنّف، علّت بطلان عمل را با عبارت «لعدم قصد الامتثال» بیان می کنند و مشارالیه «فی هذه الصّورة» فرضی است که مکلّف، مأمور به را مع الزّیادة اتیان نموده امّا آن دخالت در مأمور به نداشته است.

ص: 102


1- لازم به تذکّر است که در فرض اخیر هم در صورتی که« زائد»، دخالت در مأمور به داشته باشد او تسلیم امر مولا بوده است و الا نه.

ثمّ إنّه ربّما تمسّک(1) لصحّة ما أتی به مع الزّیادة باستصحاب الصّحة، و هو لا یخلو من کلام و نقض و إبرام خارج عمّا هو المهمّ فی المقام، و یأتی(2) تحقیقه فی مبحث الاستصحاب، إن شاء اللّه تعالی [1].

******

- شرح :

امّا طبق عبارت [2]، مصنّف می فرمایند «لکان باطلا مطلقا او فی صورة عدم دخله فیه» تا این قسمت عبارت واضح و علی القاعده باید علّت بطلان عمل را بعد از آن ذکر کنند امّا نه تنها علّت بطلان را بیان نمی کنند بلکه می فرمایند:

«لعدم قصور الامتثال فی هذه الصّورة» و علّت صحّت عمل را در فرض دیگر بیان می کنند یعنی در صورتی که مکلّف، عمل را مع الزّیادة اتیان می کند امّا آن زیاده در مأمور به دخالت دارد.

مثلا مکلّف، نماز یازده جزئی خوانده- با سوره زائد- و آن زائد هم دخالت در مأمور به داشته در این صورت عمل او صحیح است زیرا قصوری در امتثال مکلّف وجود ندارد و این همان فرضی است که ما با علامت [+] شرح داده ایم، و واضح است که عبارت [2] اشکالی ندارد امّا روان و سلیس نمی باشد البتّه بعضی از محقّقین هم عبارت [2] را انتخاب کرده اند- مرحوم مشکینی و مرحوم فیروزآبادی- [1]- بعضی در ما نحن فیه- اتیان العمل مع الزّیادة- برای صحّت عمل به

ص: 103


1- ( قال الشّیخ) أعلی اللّه مقامه فی المسألة الثّانیة الّتی عقدها للزّیادة العمدیّة( ما لفظه) و قد یستدلّ علی البطلان بانّ الزّیادة تغییر لهیئة العبادة الموظّفة فتکون مبطلة و قد احتجّ به فی المعتبر علی بطلان الصّلاة بالزّیادة و فیه نظر لانه ان أرید تغییر الهیئة المعتبرة فی الصّلاة فالصغری ممنوعة لأنّ اعتبار الهیئة الحاصلة من عدم الزّیادة اوّل الدّعوی فاذا شکّ فیه فالاصل البراءة عنه و ان أرید انّه تغییر للهیئة المتعارفة المعهودة للصّلاة فالکبری ممنوعة لمنع کون تغییر الهیئة المتعارفة مبطلا( قال) و نظیر الاستدلال بهذا للبطلان فی الضّعف الاستدلال للصّحة باستصحابها بناء علی انّ العبادة قبل هذه الزّیادة کانت صحیحة و الاصل بقائها و عدم عروض البطلان لها( ثمّ اطال الکلام) فی النّقض و الابرام حول تضعیف هذا الاستدلال للصّحة و ضعّفه لدی النتیجة بما لا یخلو عن ضعف، ر. ک عنایة الاصول 4/ 242.
2- بل لا یأتی من المصنّف تحقیقه اصلا لا فی الاستصحاب و لا فی غیره عنایة الاصول 4/ 243.

الرّابع: إنّه لو علم بجزئیّة شی ء أو شرطیّته فی الجملة، و دار [الأمر] بین أن یکون جزءا أو شرطا مطلقا و لو فی حال العجز عنه، و بین أن یکون جزءا أو شرطا فی خصوص حال التّمکن منه، فیسقط الأمر بالعجز عنه علی الأوّل، لعدم القدرة حینئذ علی المأمور به، لا علی الثّانی فیبقی متعلّقا بالباقی، و لم یکن هناک ما یعیّن أحد الأمرین، من إطلاق دلیل اعتباره جزءا أو شرطا، أو إطلاق دلیل المأمور به مع إجمال دلیل اعتباره أو إهماله، لاستقلّ العقل بالبراءة عن الباقی، فإنّ العقاب علی ترکه بلا بیان و المؤاخذة علیه بلا برهان [1].

******

- شرح :

استصحاب، تمسّک نموده اند امّا مصنّف می فرمایند استدلال آنها درست نیست و تحقیق آن را در بحث استصحاب بیان می کنیم.

تنبیه چهارم شک در اطلاق جزئیّت یا شرطیّت
اشاره

[1]- سؤال: اگر جزئیّت یا شرطیّت چیزی را فی الجمله بدانیم و لکن تردید ما از این جهت باشد که آیا آن جزئیّت یا شرطیّت، اطلاق دارد- یعنی حتّی در صورت عجز از آن شی ء، جزئیّت یا شرطیّتش به قوّت خود باقی است- یا اینکه جزئیّت یا شرطیّت آن شی ء، مخصوص حالتی است که ما متمکّن از آن باشیم، حکم فرض مذکور چیست؟ البتّه ثمره آن، این است که اگر جزئیّت یا شرطیّت، مطلق باشند هنگامی که ما نسبت به جزء یا شرط، عاجز باشیم «امر» شارع، ساقط می شود زیرا قدرت بر اتیان مأمور به نداریم ولی چنانچه جزئیّت یا شرطیّت آن جزء یا شرط، مخصوص حالت تمکّن باشد در این صورت اگر ما نسبت به جزء یا شرط، عاجز

ص: 104

باشیم، امر مولا نسبت به اتیان مأمور به ساقط نمی شود و باید مأمور به را فاقدا عن الشّرط او الجزء اتیان نمائیم. مثلا می دانیم یکی از شرائط نماز، طهارت لباس است امّا نمی دانیم این شرطیّت، اطلاق دارد(1) یا مخصوص حالی است که ما قدرت بر تطهیر ثوب داریم، در نتیجه اگر طهارت لباس، مطلقا شرط باشد، در صورتی که ما نتوانیم این شرط را رعایت کنیم، اصلا تکلیفی نسبت به نماز نداریم زیرا قدرت یکی از شرائط تکلیف است امّا اگر طهارت لباس، مخصوص حال تمکّن باشد در صورتی که ما عاجز از تطهیر لباس باشیم، باید نماز را بدون طهارت لباس بخوانیم و شما فرض کنید که اکنون وقت خواندن نماز است و ما قدرت بر تطهیر لباس هم نداریم، وظیفه ما چیست؟ آیا نماز را ترک کنیم یا اینکه نماز را بدون تطهیر لباس بخوانیم؟

جواب: در درجه اوّل باید به اطلاق دلیل، رجوع و وظیفه را مشخّص نمود و واضح است که در فرض مسئله دو اطلاق ممکن است موجود باشد که نتیجه آنها هم متفاوت است، «اطلاق دلیل جزء یا شرط»، «اطلاق دلیل مأمور به».

الف- اگر دلیل جزء و شرط، اطلاق دارد باید به آن رجوع نمود، زیرا اطلاق دلیل جزء و شرط بر اطلاق دلیل مأمور به حاکم است و لازمه اطلاق دلیل جزء و شرط این است که جزئیّت و شرطیّت حتّی در حال عجز به قوّت خود، باقی است، فرضا اگر نمی توانید نماز را با طهارت لباس بخوانید اصلا نماز را از عهده شما ساقط است و امر به نماز ندارید.

ب- اگر دلیل جزء و شرط اطلاق نداشته باشد باید به اطلاق دلیل مأمور به رجوع

ص: 105


1- یعنی حتّی در صورتی که ما از تطهیر لباس، عاجز باشیم، طهارت لباس شرطیّت دارد.

لا یقال: نعم و لکن قضیّة مثل حدیث الرّفع عدم الجزئیّة أو الشّرطیّة إلا فی حال التّمکن منه [1].

فإنّه یقال: إنّه لا مجال هاهنا لمثله، بداهة أنّه ورد فی مقام الامتنان، فیختصّ بما یوجب نفی التّکلیف لا إثباته [2].

******

- شرح :

نمود مثلا به اطلاق دلیل نماز- اقیموا الصّلاة- رجوع می کنیم و لازمه رجوع به اطلاق دلیل مأمور به این است که حتّی اگر شما قدرت بر تطهیر لباس ندارید نماز بر شما واجب است پس باید نماز را بدون تطهیر لباس بخوانید حکم دو فرض مذکور- الف و ب- روشن شد امّا اگر دلیل جزء و شرط اطلاق نداشت و همچنین دلیل مأمور به هم اطلاق نداشت بلکه دارای اهمال و اجمال بود، وظیفه چیست؟ مثلا یقین داریم که طهارت لباس فی الجمله شرطیّت دارد و شک در اطلاق و عدم اطلاق شرطیّت داریم و درعین حال از تطهیر ثوب عاجز هستیم، وظیفه ما چیست؟

مصنّف می فرمایند در این صورت، برائت عقلی جاری می شود زیرا قدرت بر تحصیل جزء و شرط- تحصیل طهارت- ندارید بنابراین شک پیدا می کنید که نسبت به بقیّه مأمور به- نماز- وظیفه ای دارید یا نه عقل، حکم به برائت می کند و قاعده قبح عقاب بلابیان، جاری می شود و می گوئیم نسبت به وجوب بقیّه عمل، تکلیفی نداریم.

[1]- اشکال: قبول داریم که در مسئله مذکور، برائت عقلی و قاعده قبح عقاب بلابیان نسبت به وجوب باقی جاری می شود لکن حدیث رفع می تواند در حال تعذّر جزئیّت و شرطیّت مشکوک را بردارد و مثلا بگوید در صورت تعذّر از تطهیر ثوب، این شرط، مرفوع است و در نتیجه باید نماز را بدون تحصیل طهارت ثوب بخوانید.

[2]- جواب: حدیث رفع در مقام امتنان وارد شده است و نمی تواند مکلّف را در مضیقه قرار دهد و برای او اثبات تکلیف نماید، در ما نحن فیه چنانچه حدیث

ص: 106

نعم ربما یقال: بأن قضیّة الاستصحاب فی بعض الصّور(1) وجوب الباقی فی حال التّعذر أیضا(2) و لکنّه لا یکاد یصحّ إلا بناء علی صحّة القسم الثّالث من استصحاب الکلّی [1].

******

- شرح :

رفع، شرطیّت یا جزئیّت را رفع نماید نتیجه اش این می شود که شما باید مأمور به را بدون شرط یا جزء اتیان نمائید و این مخالف امتنان است.

استصحاب وجوب
اشاره

[1]- بعضی در محلّ بحث، برای اثبات وجوب بقیّه عمل به استصحاب، تمسّک نموده اند و می دانیم چنانچه استصحاب بتواند جاری شود، دیگر نوبت به جریان اصل برائت نمی رسد و استصحاب بر برائت، تقدّم دارد.

کیفیّت جریان استصحاب:

کیفیّت جریان استصحاب(3):

در ما نحن فیه در صورتی استصحاب، جاری می شود که ما یکی از دو مبنای زیر را بپذیریم.

الف- اگر ما استصحاب کلّی قسم ثالث را جاری بدانیم در این صورت می توان برای اثبات وجوب بقیّه عمل به استصحاب تمسّک نمود.

استصحاب کلّی قسم ثالث کدام است(4)؟

ص: 107


1- [ و هی ما اذا علم بوجوب الباقی قبل طروء التّعذر، کما اذا تعذّر بعض الاجزاء بعد توجّه الخطاب و تعلّق الامر بالکلّ، اذ لو کان التّعذر قبل ذلک لم یکن هناک یقین بوجوب الباقی حتّی یستصحب، بل الشّکّ ح یکون فی اصل الحدوث لا فی البقاء و من المعلوم انّ المعتبر فی الاستصحاب هو الشّکّ فی البقاء دون الحدوث.
2- یعنی: کوجوب الباقی قبل التّعذر، هذا] ر. ک منتهی الدّرایة 6/ 331.
3- همان طور که اخیرا توضیح دادیم فرض جریان استصحاب در موردی است که اطلاقی موجود نباشد که بتوان به آن رجوع نمود.
4- ( القسم الثالث)- ما اذا علمنا بوجود الکلّی فی ضمن فرد معیّن و علمنا بارتفاع هذا الفرد لکن احتملنا وجود فرد مقارن مع وجود الفرد الاوّل او مقارن مع ارتفاعه- مصباح الاصول 3/ 103.

أو علی المسامحة فی تعیین الموضوع فی الاستصحاب، و کان ما تعذّر مما یسامح به عرفا، بحیث یصدق مع تعذّره بقاء الوجوب لو قیل بوجوب الباقی، و ارتفاعه لو قیل بعدم وجوبه، و یأتی تحقیق الکلام فیه فی غیر المقام [1].

******

- شرح :

استصحاب کلّی قسم ثالث آن است که می دانیم کلّی- انسان- در ضمن فرد معیّنی- زید- تحقّق پیدا کرد و همچنین یقین داریم که آن فرد- زید- مسلّما از بین رفت لکن احتمال می دهیم که هم زمان با وجود فرد اوّل، فرد دیگری- عمرو- هم وجود داشته است، یا اینکه احتمال می دهیم مقارن ارتفاع فرد اوّل، فرد دیگری- عمرو- هم محقّق شده است، آیا در این صورت می توان استصحاب کلّی- وجود انسان- را جاری کرد؟

بعضی می گویند آری و عدّه ای قائل به عدم جریان استصحاب کلّی قسم ثالث هستند.

برای جریان استصحاب در محلّ بحث چنین می گوئیم:

مثلا نماز مع السّورة یک فرد از طبیعت صلاة است و نماز فاقد سوره هم یک فرد از طبیعت نماز هست یعنی هر دو از افراد یک طبیعت می باشند و یقین داریم که نماز واجد سوره، دارای وجوب بود(1) لکن الآن که وجوب فرد اوّل به خاطر تعذّر بعضی اجزاء از بین رفت، نمی دانیم مقارن سقوط وجوب فرد اوّل، وجوب فرد دوّم جانشین آن شد یا نه؟ در این صورت می توانیم بقاء وجوب متعلّق به طبیعت نماز را استصحاب کنیم و بگوئیم در حال تعذّر بعضی از اجزاء، بقیّه عمل، واجب است(2).

[1]- ب: مطلب دیگر اینکه باید ببینیم در مورد استصحاب، تعیین موضوع به

ص: 108


1- پس یقین داریم که طبیعت نماز دارای وجوب هست.
2- مصنّف در تنبیه سوّم از تنبیهات استصحاب در مورد استصحاب کلّی قسم ثالث چنین می فرمایند: ففی استصحابه اشکال اظهره عدم جریانه.

کما أنّ وجوب الباقی فی الجملة(1) ربما قیل بکونه مقتضی ما یستفاد من قوله (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم): «إذا أمرتکم بشی ء فأتوا منه ما استطعتم» و قوله: «المیسور لا یسقط بالمعسور» و قوله: «ما لا یدرک کله لا یترک کله» و دلالة الأوّل مبنیّة علی کون کلمة (من) تبعیضیّة، لا بیانیّة، و لا بمعنی الباء، و ظهورها فی التّبعیض و إن کان ممّا لا یکاد یخفی، إلا أن کونه بحسب الأجزاء غیر واضح، لاحتمال أن یکون بلحاظ الأفراد، و لو سلّم فلا محیص عن أنّه- هاهنا- بهذا اللحاظ یراد، حیث ورد جوابا عن السّؤال عن تکرار الحج بعد أمره به،

******

- شرح :

اختیار کیست آیا عقل، عرف و یا دلیل حکم، موضوع را برای ما تعیین می کند تا ما بتوانیم استصحاب را جاری نمائیم، مصنّف تحقیق این مسئله را در اواخر بحث استصحاب- بعد از تنبیه چهاردهم- بیان می کنند و در نتیجه می گویند تعیین موضوع بدست عرف است امّا در محلّ بحث:

اگر عرف در تعیین موضوع، مقداری مسامحه کند(2) می توانیم با تمسّک به استصحاب، وجوب بقیّه عمل را ثابت کنیم.

بیان ذلک: مثلا نماز قبلا واجب بود امّا اکنون به علّت تعذّر از قرائت سوره- جزء- در وجوب همان نماز، شک داریم لذا استصحاب بقاء وجوب نماز، نسبت به

ص: 109


1- ای فی خصوص ما یعدّ فاقد الجزء او الشّرط میسورا للواجد لا مطلقا کما هو مفاد قوله علیه السّلام:« المیسور لا یسقط بالمعسور» او فی خصوص فاقد الجزء دون الشرط کما هو مقتضی الخبر الاوّل و الثّالث المذکورین فی المتن علی ما سیتّضح إن شاء الله تعالی ...، ر. ک منتهی الدّرایة 6/ 336.
2- مثل استصحاب کثرة الماء و قلّته فانّ الماء المعیّن الّذی اخذ بعضه او زید علیه یقال انّه کان کثیرا او قلیلا و الاصل بقاء ما کان مع انّ هذا الماء الموجود لم یکن متیقّن الکثرة او القلّة و الا لم یحتمل[ لم یعقل] الشّک فیه فلیس الموضوع فیه الا اعم من هذا الماء مسامحة فی مدخلیّة الجزء النّاقص او الزائد فی المشار الیه و لذا یقال فی العرف هذا الماء کان کذا و شکّ فی صیرورته کذا من غیر ملاحظة زیادته و نقیصته ...، ر. ک فرائد الاصول 294.

فقد روی أنه خطب رسول اللّه «صلّی اللّه علیه و آله و سلّم»، فقال: «إنّ اللّه کتب علیکم الحج، فقام عکاشة- و یروی سراقة بن مالک- فقال: فی کلّ عامّ یا رسول اللّه؟ فأعرض عنه حتّی أعاد مرّتین أو ثلاثا، فقال: ویحک، و ما یؤمّنک أن أقول: نعم، و اللّه لو قلت: نعم، لوجب، و لو وجب ما استطعتم، و لو ترکتم لکفرتم، فاترکونی ما ترکتم، و إنّما هلک من کان قبلکم بکثرة سؤالهم، و اختلافهم إلی أنبیائهم، فإذا أمرتکم بشی ء فأتوا منه ما استطعتم، و إذا نهیتکم عن شی ء فاجتنبوه» [1].

******

- شرح :

سایر اجزاء می نمائیم و می گوئیم نماز بدون سوره بر ما واجب است و همان طور که قبلا متذکّر شدیم شرط جریان استصحاب مذکور، این است که عرف در تشخیص موضوع مسامحه کند و بگوید نماز مع السّورة و نماز بدون سوره یک موضوع است تا بتوانیم استصحاب را در موضوع جاری نمائیم و این در صورتی است که آن جزء از اجزاء ضعیف باشد و وجود و عدمش دخالت خیلی مؤثّری در مأمور به نداشته باشد و با عدمش و لو مسامحة عرف بگوید عنوان مأمور به و عنوان صلاة تحقّق دارد و الا اگر جزئی از ارکان مأمور به باشد در این صورت حتّی با مسامحه نمی توان گفت فاقد جزء، همان واجد جزء است.

تفاوت دو نوع استصحاب مذکور چیست؟

استصحاب به طریقه اوّل، استصحاب «کلّی» قسم ثالث بود امّا در طریقه دوّم «شخص و خصوص» وجوب اوّل را استصحاب نمودیم نه استصحاب «کلّی» را.

قاعده میسور
اشاره

[1]- گرچه محلّ نزاع را قبلا(1) مشخّص کرده ایم، امّا مجدّدا هم متذکّر می شویم:

ص: 110


1- در تنبیه چهارم.

هرگاه جزئیّت یا شرطیّت چیزی را فی الجمله بدانیم لکن تردید داشته باشیم که آیا جزئیّت یا شرطیّت به نحو اطلاق(1) است یا اینکه «جزئیّت» یا «شرطیّت» آن شی ء مخصوص حال تمکّن نسبت به شرط یا جزء است(2) و اطلاقی هم در دلیل جزء یا شرط نباشد و همچنین دلیل مأمور به هم فاقد اطلاق باشد و ما از اتیان جزء یا شرط عاجز باشیم، آیا در این صورت «اتیان بقیّه مأمور به(3) لازم است یا نه»؟

بعضی برای اثبات وجوب بقیّه عمل به سه روایت تمسّک نموده اند
اشاره

بعضی برای اثبات وجوب بقیّه عمل به سه روایت تمسّک نموده اند البتّه دلالت و سعه و ضیق آن روایات، متفاوت است و اکنون درباره تک تک آن روایات، بحث می کنیم:

الف- «قوله صلّی اللّه علیه و آله فاذا أمرتکم بشی ء فأتوا منه ما استطعتم و اذا نهیتکم عن شی ء فاجتنبوه».

الف- «قوله صلّی اللّه علیه و آله فاذا أمرتکم بشی ء فأتوا منه ما استطعتم و اذا نهیتکم عن شی ء فاجتنبوه»(4).

ص: 111


1- یعنی حتّی در صورت عجز از آن شی ء، جزئیّت یا شرطیّتش محفوظ است و در نتیجه وقتی نسبت به جزء یا شرط، عاجز باشیم امر شارع، ساقط می شود.
2- و در نتیجه اگر ما نسبت به جزء یا شرط، عاجز باشیم امر مولا نسبت به اتیان بقیّه مأمور به، ساقط نمی شود و باید مأمور به را فاقدا عن الشّرط أو الجزء اتیان نمائیم.
3- یعنی مشروط بدون شرط و مرکب بدون آن جزء متعذّر.
4- رواه مسلم و النّسائی و التّرمذی عن ابی هریرة، راجع التّاج الجامع، للاصول کتاب الحج ج 2 ص 100، و قد نقل فی معجم الفاظ الحدیث النّبوی صور مختلفة عن هذا الحدیث، و رواه العلّامة النّوری فی مستدرکه ج 2 ص 3 من کتاب الحجّ عن عوالی اللئالی. امّا سند الحدیث فکفاک العیان عن البیان فانّ الرّاوی فی طرق العامّة هو ابو هریرة الّذی کذب علی رسول اللّه بحدّ ضربه الخلیفة الثّانی، و قد الّف سیّد العلماء شرف الدّین کتابا حول احادیثه کما افرد العالم الازهری المصری الشّیخ محمود ابو ریة کتابا فی احواله اسماه« ابو هریرة شیخ المضیرة» و امّا سنده فی طریق الشّیعة فرواه ابن ابی جمهور الاحسائی الّذی اعترض علیه و علی کتابه من لیس من دأبه الاعتراض علی المحدثین و مؤلّفاتهم کصاحب الحدائق ... تهذیب الاصول 2/ 402- بحث قاعده میسور-

کیفیّت استدلال: طبق این روایت، پیامبر گرامی «صلّی اللّه علیه و آله» فرمودند زمانی که درباره چیزی به شما دستوری دادم شما هر مقدار از آن چیز را که می توانید، اتیان کنید و انجام دهید و ...

سؤال: مراد از کلمه «من» در روایت مذکور چیست؟

«من» در روایت مذکور برای تبعیض استعمال شده است و گویا رسول اللّه (صلی الله علیه وآله) چنین فرموده اند: اگر در مورد شی ء و مرکّبی- که دارای اجزائی است- دستوری به شما دادم هر مقدار از آن مرکّب- از آن اجزاء- را که می توانید و قدرت بر انجامش را دارید اتیان نمائید و آن جزئی که تحت قدرت شما نیست- جزء غیر مقدور- مانعی برای ترکش وجود ندارد، بنابراین کلمه «من» برای تبعیض است و مرجع ضمیر «منه» کلمه «شی ء» می باشد و آن شی ء باید مرکّب و دارای اجزائی باشد تا کلمه «من» بتواند برای تبعیض استعمال شده باشد.

لذا در محلّ بحث می گوئیم نسبت به اتیان جزئی مانند سوره، عاجز هستیم امّا بقیّه عمل و سایر اجزاء- مانند نماز بدون سوره- تحت قدرت ما هست و باید عمل را فاقدا عن الجزء اتیان نمائیم.

تذکّر: با توجّه به کلمه «من» تبعیضیّه، این روایت در باب تعذّر جزء می تواند محلّ بحث و استدلال واقع شود نه تعذّر شرط.

آیا کلمه «من» می تواند برای تبیین باشد- «من» بیانیّه-

اگر کلمه «من» بیانیّه باشد ارتباطی به محلّ بحث ما ندارد زیرا معنی حدیث چنین می شود «اذا امرتکم بشی ء فأتوا منه ای فأتوه ما استطعتم» یعنی اگر نسبت به مأمور به قدرت دارید، آن را اتیان نمائید و اگر قدرت ندارید، اتیان نکنید و مانعی از ترکش وجود ندارد در این صورت دلیلی نداریم که آن شی ء- مأمور به- باید مرکّب و

ص: 112

دارای اجزاء باشد لذا طبق این معنا، روایت شاهدی برای محلّ بحث ما نیست.

آیا کلمه «من» می تواند به معنی «باء» تعدیه باشد(1)؟

خیر، اگر کلمه «من» به معنای «باء» تعدیه باشد باز هم شاهدی برای بحث ما نمی باشد و معنی روایت چنین می شود «اذا امرتکم بشی ء فأتوا منه ای فأتوا به- بتمامه-».

خلاصه: استدلال به روایت در صورتی است که «من» برای تبعیض باشد- نه برای تبیین و تعدیه- و از راه تبعیض ثابت کنیم که مرجع ضمیر «منه» شی ء است و آن شی ء باید مرکّب و دارای اجزاء باشد و اگر می توانیم تمام آن مرکّب را اتیان کنیم و چنانچه قدرت بر اتیان تمام اجزاء نداریم همان مقدار از آن مرکّب را که قدرت بر اتیانش داریم باید انجام دهیم.

آیا استدلال به روایت مذکور صحیح است یا نه؟

مصنّف می فرمایند، می پذیریم که ظهور کلمه «من» برای تبعیض است امّا دو نوع تبعیض داریم.

1- تبعیض به لحاظ اجزاء مأمور به 2- تبعیض به لحاظ افراد مأمور به.

معانی تبعیض به لحاظ اجزاء مأمور به را اتیان کردیم امّا معنای تبعیض به لحاظ افراد مأمور به: کأنّ رسول اللّه (صلی الله علیه وآله) طبق این روایت فرموده اند که: اذا امرتکم بشی ء- بطبیعة- ذات افراد فأتوا منه یعنی زمانی که درباره چیزی و طبیعتی که دارای افرادی هست فرمانی به شما دادم هر مقدار از آن افراد را که قدرت بر اتیانش دارید انجام دهید و نسبت به افرادی که قدرت و تمکّن بر اتیان آن ندارید مانعی از ترکش

ص: 113


1- نه« باء» تبعیض مانند فامسحوا برءوسکم.

وجود ندارد.

طبق این احتمال با اینکه «من» برای تبعیض است امّا شاهدی بر بحث ما نمی باشد و ما احتمال می دهیم که «من» برای تبعیض در افراد باشد- نه اجزاء- و برفرض که ما بپذیریم کلمه «من» به حسب استعمالات عرفیّه، برای تبعیض به لحاظ اجزاء هست درعین حال می گوئیم قرینه ای وجود دارد که روایت مذکور در مورد تبعیض به لحاظ افراد است نه اجزاء و آن قرینه این است که:

روزی رسول اللّه (صلی الله علیه وآله) به مردم فرمودند که بدانید خداوند متعال حج را بر شما واجب نموده است سپس فردی بنام «عکاشه» یا «سراقة بن مالک» سؤال کرد یا رسول اللّه آیا همه ساله باید مناسک حج را انجام دهیم یا اینکه در تمام عمر، یک مرتبه باید مناسک حج را انجام داد، رسول اللّه (صلی الله علیه وآله) در مورد این سؤال جوابی ندادند تا اینکه سائل دو مرتبه یا سه مرتبه سؤال را تکرار نمود و رسول اللّه (صلی الله علیه وآله) ناراحت شدند و فرمودند چه تأمینی داری اگر در جواب سؤال تو بگویم «آری» در نتیجه، همه ساله، حج بر شما واجب می شود و طبعا قدرت هم ندارید که همه ساله مناسک حج را انجام دهید و در نتیجه بر اثر ترک وظیفه راه هلاکت را می پیمائید و کافر می شوید(1) لذا این قدر، سؤال نکنید، چرا این قدر، تعقیب می کنید این سؤالات انسان را در زحمت می اندازد همان طور که بعضی از امم گذشته(2) به علّت کثرت سؤال

ص: 114


1- مراد از کفر، کفر اصطلاحی نیست بلکه مقصود همان کفری است که در دنبال آیه مربوط به حج است للّه علی النّاس حجّ البیت من استطلاع الیه سبیلا و من کفر فانّ اللّه غنی عن العالمین.« ... و فی التهذیب عنه( ع) فی قوله تعالی و من کفر قال یعنی من ترک» ر. ک تفسیر صافی ذیل آیه مذکور.
2- مانند قوم بنی اسرائیل که در مورد بقره سؤالات زیادی از حضرت موسی( ع) نمودند و دچار مشکل شدند.

و من ذلک ظهر الإشکال فی دلالة الثّانی أیضا، حیث لم یظهر فی عدم سقوط المیسور من الأجزاء بمعسورها، لاحتمال إرادة عدم سقوط المیسور من أفراد العامّ بالمعسور منها [1].

******

- شرح :

از پیامبرانشان دچار مشکلات و هلاکت شدند و ... و بعد فرمودند «اذا امرتکم بشی ء فأتوا منه ما استطعتم ...».

با توجّه به مورد و جوابی که در روایت بود می گوئیم روایت مذکور، مربوط به تبعیض در افراد و تکرار حج است نه اجزاء، زیرا صحیح نیست که بگوئیم مراد این است که هر مقدار از اجزاء حج را می توانید، همه ساله انجام دهید چون حج عملی است مرکّب و با وجود شرائط، مجموع آن را باید انجام داد.

خلاصه: برای اثبات وجوب بقیه عمل- مأمور به بدون بعضی اجزاء- نمی توان به روایت مذکور تمسّک نمود.

اشکال: مورد، مخصّص نیست و می توانیم در مورد تبعیض در اجزاء به روایت مذکور، تمسّک کنیم.

جواب: آری مورد، مخصّص نیست امّا این احتمال را ایجاد می کند که مختص به تبعیض در افراد باشد لذا باید دلیلی بر تعمیم، اقامه نمود البتّه مناقشات دیگری هم می توان بر روایت مذکور وارد نمود.

تذکّر: با توجّه به مطالب گذشته معلوم شد که روایت مذکور فقط در مورد اجزاء و عمل فاقد جزء می تواند مطرح شود نه در باب شرائط و عمل فاقد شرط.

[1]-

ب: «المیسور لا یسقط بالمعسور».

این روایت در کتاب عوالی اللئالی(1) از حضرت علی علیه السّلام حکایت شده

ص: 115


1- ر. ک عوالی اللئالی 4/ 58 مع اختلاف یسیر( کفایة الاصول طبع مؤسّسه آل البیت/ 370).

هذا مضافا إلی عدم دلالته علی عدم السّقوط لزوما، لعدم اختصاصه بالواجب، و لا مجال معه لتوهّم دلالته علی أنّه بنحو اللزوم [1].

******

- شرح :

است.

کیفیّت استدلال: اگر مرکّبی- نماز- مثلا دارای ده جزء بود و یک جزء آن- مانند سوره- متعذّر شد در این صورت، میسور- نماز نه جزئی- به سبب معسور- جزء متعذّر، مانند سوره- ساقط نمی شود و باید میسور را اتیان نمود.

«المیسور الّذی هو عبارة عن تسعة اجزاء لا یسقط بالمعسور الّذی هو عبارة عن السّورة» نحوه استدلال به روایت مذکور تقریبا روشن شد لکن مرحوم آقای آخوند، اشکالاتی بر استدلال به این روایت دارند که بعضی از آنها با اشکال به حدیث قبلی مشترک است و اینک آن اشکالات را بیان می کنیم.

1- اشکالی که بر روایت قبل، وارد بود در مورد این روایت هم جریان دارد که:

ما احتمال می دهیم که روایت «المیسور» هم مربوط به میسور و معسور باب افراد باشد نه در باب مرکّب و اجزاء، در نتیجه معنی روایت چنین می شود: «المیسور من افراد الطّبیعة لا یسقط بالمعسور من افراد الطّبیعة» یعنی اگر عامّی بود و آن عام، افرادی داشت و بعضی از افراد عام، معسور بود در این صورت افراد دیگر آن را اتیان نمائید آیا شما دلیلی برخلاف این مطلب دارید؟ آیا می توانید ثابت کنید که روایت «المیسور» اجزاء مرکّب را هم- و لو به نحو تعمیم- شامل می شود

[1]- 2: اشکال دیگر اینکه، شما جمله «... لا یسقط ...» را چگونه معنا می کنید.

«لا یسقط»، یعنی به سبب معسور، میسور از شما ساقط نمی شود آیا این عدم سقوط- ثبوت- به نحو لزوم و وجوب است یعنی میسور حتما بر ذمّه شما ثابت است؟ شما نمی توانید بگوئید عدم سقوط- ثبوت- به نحو لزوم و وجوب است زیرا این روایت، مخصوص میسور در باب واجبات نیست بلکه روایت، عام است و

ص: 116

إلا أن یکون المراد عدم سقوطه بماله من الحکم وجوبا کان أو ندبا، بسبب سقوطه عن المعسور، بأن یکون قضیّة المیسور کنایة عن عدم سقوطه بحکمه، حیث إنّ الظّاهر من مثله هو ذلک، کما أنّ الظّاهر من مثل (لا ضرر و لا ضرار) هو نفی ما له من تکلیف أو وضع، لا أنها عبارة عن عدم سقوطه بنفسه و بقائه علی عهدة المکلّف کی لا یکون له دلالة علی جریان القاعدة فی المستحبّات علی وجه، أو لا یکون له دلالة علی وجوب المیسور فی الواجبات علی آخر [1].

******

- شرح :

شامل میسور در باب مستحبّات هم می شود و اگر ثبوت به نحو لزوم باشد در مستحبّات که نمی توانید بگوئید میسور به سبب معسور، ساقط نمی شود و باید همان میسور را اتیان نمود چون مستحب برعهده انسان، واجب نیست حتّی اگر انسان بتواند تمام اجزاء آن را اتیان کند بنابراین اگر ثبوت به نحو لزوم باشد، لازمه اش این است که روایت شامل میسور در باب مستحبّات نشود و حال آنکه روایت عام است و شامل میسور در باب واجبات و مستحبّات می شود و اگر ثبوت به نحو لزوم نباشد در این صورت دلالت بر مدّعا و لزوم اتیان میسور نمی کند(1).

مثال: اگر مرکّبی دارای ده جزء بود و لکن اتیان یک جزء آن متعذّر شد شما می خواهید ثابت کنید که باید بقیّه اجزاء- میسور- را اتیان نمود درحالی که اگر لا یسقط- ثبوت- به نحو غیر لزوم باشد دلالتی ندارد که اتیان بقیّه عمل حتما برعهده شما هست بلکه روایت «المیسور» می گوید اتیان بقیّه مأمور به- میسور- خوب و دارای رجحان است.

[1]- در این قسمت از عبارت، مصنّف، اشکال وارد بر روایت را دفع می کنند.

ص: 117


1- بلکه دلالت بر مطلق رجحان و مطلوبیّت می کند.

تذکّر: تاکنون ما عدم سقوط را به «میسور» نسبت می دادیم یعنی فاعل «لا یسقط» را ضمیر مستتری می گرفتیم که مرجع آن «المیسور» بود و قهرا معنا چنین می شد که «میسور به سبب معسور ساقط نمی شود» و در نتیجه می گفتیم اگر «عدم سقوط»- ثبوت- به نحو لزوم باشد شامل میسور در باب مستحبّات نمی شود و اگر به نحو غیر لزوم و مطلق رجحان باشد مدّعای ما را ثابت نمی کند.

اکنون مصنّف، راه دیگری را برای استدلال به روایت انتخاب می کنند که اشکال مذکور، دفع می شود.

بیان ذلک: در روایت «میسور» می گوئیم فاعل «لا یسقط» ضمیری نیست که مرجع آن «المیسور» باشد بلکه فاعل آن کلمه «حکم» است و در نتیجه، معنای روایت چنین می شود- «المیسور لا یسقط حکمه بالمعسور»- و اسناد «لا یسقط» به کلمه «المیسور» به لحاظ حکم آن است(1) و روایت نمی گوید که «میسور» ساقط نمی شود تا اینکه شما اشکال کنید که اگر عدم سقوط و ثبوت به نحو لزوم باشد روایت دلالتی بر جریان قاعده میسور در باب مستحبّات ندارد و اگر عدم سقوط به نحو غیر لزوم باشد روایت دلالتی بر لزوم اتیان میسور در واجبات را ندارد، بلکه روایت می گوید «حکم» میسور به سبب معسور ساقط نمی شود خواه آن حکم، وجوب باشد یا استحباب و شامل میسور در باب واجبات و مستحبّات می شود(2) و می گوئیم

ص: 118


1- همان طور که در قاعده« لا ضرر و لا ضرار فی الاسلام» عنوان« ضرر» نفی نشده است بلکه نفی حکم به لسان نفی موضوع است و برای توضیح بیشتر، ر. ک ایضاح الکفایة 5/ بحث قاعده لا ضرر.
2- و هذا( ک)« ابقاء ما کان» فی الاستصحاب، فمعنی« لا تنقض الیقین بالشّک» ابقاء المتیقّن السّابق سواء کان حکما تکلیفیّا ام وضعیّا ام موضوعا، و لیس معناه وجوب الابقاء حتّی یختصّ الاستصحاب بالواجبات، ر. ک منتهی الدّرایة 6/ 345.

فافهم [1]

و اما الثّالث، فبعد تسلیم ظهور کون الکلّ فی المجموعی لا الأفرادی، لا دلالة له إلا علی رجحان الإتیان بباقی الفعل المأمور به- واجبا کان أو مستحبّا-(1) عند تعذّر بعض أجزائه؛ لظهور الموصول فیما یعمّهما، و لیس ظهور (لا یترک) فی الوجوب- لو سلم- موجبا لتخصیصه(2) بالواجب، لو لم یکن ظهوره فی الأعمّ قرینة علی إرادة خصوص الکراهة أو مطلق المرجوحیّة من النّفی، و کیف کان فلیس ظاهرا فی اللزوم هاهنا، و لو قیل بظهوره فیه فی غیر المقام [2].

******

- شرح :

میسور در باب واجبات به وجوب خود، باقی است و میسور در باب مستحبّات به استحباب خود، باقی است «المیسور لا یسقط حکمه الوجوبی فی باب الواجبات و لا یسقط حکمه الاستحبابی فی باب المستحبّات» و میسور در باب مستحبّات به استحباب خود باقی است.

[1]- شاید اشاره به این مطلب باشد که اگر «لا یسقط» را به حکم، نسبت دهیم استدلال به روایت، تمام است امّا چنانچه آن را به «المیسور» نسبت دهیم استدلال به روایت، صحیح نیست.

[2]-

ج: «ما لا یدرک کلّه لا یترک کلّه».

روایت مذکور هم در کتاب عوالی اللئالی(3) از امیر مؤمنان علی «علیه السّلام» حکایت شده است و معنای روایت

ص: 119


1- یمکن ان یکون اشارة الی انّ حمل عدم السّقوط علی البقاء فی العهدة یلزم منه خروج المستحبّات جزما اذ لا عهدة لها و انّما تکون العهدة للواجبات فقط هذا و لعلّ الاولی الجمود علی ظاهر نسبة السّقوط الی نفس المیسور و حمله علی ارادة عدم السّقوط عن مقام التّشریع وجوبا کان او استحبابا، ر. ک حقائق الاصول 2/ 353.
2- ای الموصول الّذی یعمّ الواجب و المستحب، ر. ک منتهی الدّرایة 6/ 253.
3- ر. ک عوالی اللئالی 4/ 58 باختلاف یسیر( کفایة الاصول طبع مؤسّسه آل البیت/ 370).

عبارتست از اینکه: چیزی را که انسان نمی تواند تمام و مجموعش را درک کند، اگر بعضی از آن غیر مقدور بود، تمام آن چیز ترک نمی شود بلکه آن مقدارش که مقدور هست باید درک شود.

مثال: فرض کنید نماز دارای ده جزء است اگر اتیان یک جزء، متعذّر شد در این صورت نباید نه جزء دیگر هم ترک شود بلکه باید اجزاء مقدور را اتیان نمائیم حال ببینیم استدلال به این روایت تمام است یا نه.

سؤال: مراد از کلمه «کل» در روایت مذکور چیست.

ممکن است مقصود از آن تمام افراد یک طبیعت باشد- عام و کلّ افرادی- بنابراین کلمه «کل» مختص به عامّی می شود که دارای افرادی باشد مانند کلمه «عالم» در جمله اکرم کلّ عالم که دارای افراد متعدّدی هست.

معنای روایت طبق این احتمال چنین است که: اگر طبیعتی مأمور به بود(1) و نتوانستیم تمام آن را اتیان نمائیم، هر قدر از افراد آنکه مقدور بود، باید اتیان شود که طبق این احتمال، روایت به هیچ وجه ارتباطی به محلّ بحث ما ندارد زیرا بحث ما، در مرکّب ذات اجزاء است نه عامّ افرادی و استغراقی، لکن این صرف احتمال و مناقشه ای بیش نیست و ما استظهار می کنیم که کلمه «کل» ظهور در مجموع(2) و مرکّب ذات اجزاء دارد مخصوصا که این کلمه در بسیاری از موارد در برابر «جزء» استعمال می شود بنابراین معنای روایت چنین می شود که: اگر نتوانستیم تمام و مجموع یک مرکّبی را اتیان نمائیم نباید به خاطر تعذّر قسمتی از آن، تمام آن را ترک نمائیم بلکه

ص: 120


1- به نحو عام افرادی.
2- عام مجموعی.

باید همان قسمتی که مقدور هست اتیان شود.

طبق معنای اخیر، این روایت می تواند در محلّ بحث ما مطرح شود لکن مصنّف می فرمایند بعد از آنکه ما قبول کردیم که کلمه «کل» ظهور در عامّ مجموعی دارد نه عام افرادی، ایراد دیگری نسبت به این روایت هست که نظیر همان اشکالی است که به روایت «المیسور لا یسقط بالمعسور» وارد بود.

بیان ذلک: «مای» موصوله در عموم، ظهور دارد و شامل واجبات و مستحبّات می شود بنابراین، روایت مختص به باب واجبات نمی شود و دلیلی هم نداریم که آن را مخصوص واجبات بدانیم و مفهوم روایت چنین است: «کلّ مرکّب لا یدرک کلّه سواء، کان واجبا ام کان مستحبّا لا یترک کلّه» و چون در باب مستحبّات حکم لزومی نداریم ناچاریم بگوئیم که «لا یترک» در کراهت یا مطلق مرجوحیّت ظهور دارد و واضح است که «مطلق مرجوحیّت» دلالت بر حرمت ترک بقیّه عمل نمی کند لذا از این روایت نمی توان استفاده کرد که در باب واجبات اگر قسمتی از یک عمل، متعذّر شد، لازم است که بقیّه آن عمل که مقدور است اتیان شود(1).

سؤال: «لا یترک» صیغه نهی است یا نفی؟

جواب: مصنّف آن را صیغه نفی و جمله خبریّه می دانند و قرائت آن چنین می شود «ما لا یدرک کلّه لا یترک کلّه» که در این صورت سیاق روایت هم متحد می شود زیرا «لا یدرک» هم جمله خبریّه است و شاید مصنّف هم به همین علّت آن

ص: 121


1- سؤال: آیا توجیهی که در« المیسور لا یسقط بالمعسور» کردیم و گفتیم فاعل یسقط« حکم» است و معنای روایت چنین می شود« المیسور لا یسقط حکمه الوجوبی فی باب الواجبات و لا یسقط حکمه الاستحبابی فی باب المستحبّات» در اینجا هم جاری است؟ خیر، زیرا در ما نحن فیه آنچه که ترک یا اتیان می شود« نفس عمل خارجی» است و نمی توان گفت که ضمیر در« لا یترک» به حکم برمی گردد.

را صیغه نهی می دانند.

اشکال: «لا یترک» جمله خبریّه است و ظهور در وجوب دارد و ظهور «مای» موصوله را تخصیص می زند بنابراین، روایت، مخصوص باب واجبات است و دلالت بر لزوم اتیان بقیّه عمل می کند و ارتباطی به باب مستحبّات ندارد.

جواب: مصنّف می فرمایند اگر ما بپذیریم(1) که «لا یترک»- جمله خبریّه- ظهور در وجوب دارد امّا قبول نمی کنیم که ظهور جمله «لا یترک» بتواند ظهور موصول را تخصیص بزند زیرا ظهور موصول در عموم(2) قوی تر(3) از ظهور «لا یترک»(4) است.

و ممکن است بگوئیم که ظهور موصول در عموم، قرینه می شود که مراد از «لا یترک»، کراهت یا مطلق مرجوحیّت ترک- بقیّه عمل- است و دلالت بر حرمت ترک بقیّه عمل و لزوم اتیان باقی نمی کند.

خلاصه: اگرچه در موارد دیگر بپذیریم که جمله خبریّه ظهور در وجوب دارد امّا در ما نحن فیه که ظهور «مای» موصوله، معارض با «لا یترک» است می گوئیم جمله خبریّه- لا یترک- در لزوم، ظهور ندارد زیرا ظهور موصول قوی تر از ظهور «لا یترک» است.

سؤال: آیا «لا یترک» می تواند صیغه نهی باشد، و اگر صیغه نهی بود دیگر اشکال مصنّف وارد نیست؟

ص: 122


1- مصنّف این مطلب را می پذیرد.
2- واجبات و مستحبّات.
3- ... انّ ظهور الموصول فی العموم لکونه بالوضع اقوی من ظهور« لا یترک» فی الوجوب لکونه بالاطلاق- منتهی الدّرایة 6/ 351.
4- در وجوب.

ثمّ إنّه حیث کان الملاک فی قاعدة المیسور هو صدق المیسور علی الباقی عرفا، کانت القاعدة جاریة مع تعذّر الشّرط أیضا؛ لصدقه حقیقة علیه مع تعذّره عرفا، کصدقه علیه کذلک مع تعذّر الجزء فی الجملة(1) و إن کان فاقد الشّرط مباینا للواجد عقلا، و لأجل ذلک ربما لا یکون الباقی- الفاقد لمعظم الأجزاء أو لرکنها- موردا لها فیما إذا لم یصدق علیه المیسور عرفا، و إن کان غیر مباین للواجد عقلا [1].

******

- شرح :

جواب: امکان دارد که ما «لا یترک» را به صورت صیغه نهی قرائت کنیم(2) لکن اشکال اصلی مصنّف، وارد است زیرا در این صورت هم ظهور موصول با ظهور صیغه نهی، معارض است و در نتیجه می گوئیم ظهور موصول، قوی تر از ظهور صیغه نهی است و ...

بررسی حدود و سعه و ضیق روایات سه گانه
اشاره

[1]- با قطع نظر از اشکالات قبلی اکنون ببینیم آیا سه روایت(3) مذکور، منطبق بر مدّعای ما هست یا نه، مدّعای ما هم فرض تعذّر جزء است و هم فرض تعذّر شرط.

آیا روایات مذکور برفرض تمامیّت دلالت هم شامل موارد تعذّر شرط می شود و هم تعذّر جزء؟

امّا روایت «اذا امرتکم بشی ء فأتوا منه ما استطعتم ...»

به لحاظ وجود کلمه «من» تبعیضیّه، مربوط به موارد تعذّر جزء است نه تعذّر شرط و تفصیل این موضوع را

ص: 123


1- یعنی بعض الاجزاء و هو غیر المعظم منها کما سیاتی، ر. ک منتهی الدّرایة 6/ 356.
2- ما لا یدرک کلّه« لا یترک» کلّه.
3- الف) اذا امرتکم بشی ء فأتوا منه ما استطعتم ... ب- المیسور لا یسقط بالمعسور. ج- ما لا یدرک کلّه لا یترک کلّه.

هنگام بحث پیرامون روایت بیان کردیم.

امّا روایت «ما لا یدرک کلّه لا یترک کلّه»

به لحاظ وجود کلمه «کل» و اینکه «کل» ظهور در اجزاء دارد فقط در مورد تعذّر جزء می تواند محلّ بحث و استدلال واقع شود نه در موارد تعذّر شرط.

بررسی حدود روایت «المیسور ...»

و امّا روایت المیسور لا یترک بالمعسور: ملاک و میزان جریان قاعده میسور این است که عرفا بر باقی مانده عمل، عنوان «میسور»، صدق نماید خواه آن چیزی که متعذّر است شرط باشد یا جزء.

مثال: فرضا اگر قرائت سوره- جزء- در نماز متعذّر شد، در این صورت، عرف می گوید بقیّه عمل، میسور من الصّلاة، همچنین اگر «شرطی» متعذّر شد در این صورت هم عرف به بقیّه عمل- مشروط بدون شرط- عنوان میسور می دهد و قاعده میسور جاری می گردد زیرا عرف باقی مانده عمل را حقیقة- نه مجازا- میسور از آن مأمور به می داند گرچه از نظر عقل، بین عمل واجد شرط و فاقد شرط، مباینت، تحقّق دارد امّا چون ملاک در جریان قاعده میسور، قضاوت و تشخیص عرف است لذا بر مشروط بدون شرط، عنوان میسور، صدق می کند و عرف می گوید آن مأمور به که فاقد شرط است میسور و مرتبه نازله مأمور به است نه اینکه مغایر عمل واجد شرط باشد.

خلاصه: ملاک فهم روایات و عناوین وارده در روایات، عرف است لذا می گوئیم ملاک برای جریان قاعده میسور هم فهم عرف است اگر عرف بگوید فلان عمل- مأمور به بدون جزء یا بدون شرط- میسور است می گوئیم قاعده مذکور جریان

ص: 124

نعم ربما یلحق به شرعا ما لا یعدّ بمیسور عرفا بتخطئته للعرف، و إنّ عدم العدّ کان لعدم الاطّلاع علی ما هو علیه الفاقد، من قیامه فی هذا الحال بتمام ما قام علیه الواجد، أو بمعظمه فی غیر الحال، و إلا عدّ أنّه میسوره [1].

******

- شرح :

پیدا می کند و الا نه.

تذکّر: به علّت اینکه ما ملاک جریان قاعده میسور را تشخیص عرف قرار دادیم درعین حال می گوئیم گاهی از اوقات هم عرف می گوید قاعده مذکور، جاری نمی شود زیرا میسور عرفی محقّق نیست.

مثال: اگر مرکّبی دارای ده جزء باشد امّا اکثر و معظم اجزاء آن، متعذّر شود در این صورت، عرف به بقیّه اجزاء مأمور به عنوان میسور نمی دهد و نمی گوید باقی مانده عمل، میسور از آن مرکّب است و یا اینکه اگر یک جزئی که دارای رکنیّت برای مأمور به است، متعذّر شد، در این صورت هم عرف به عملی که یک جزء رکنی آن متعذّر است، عنوان میسور از آن مرکّب را نمی دهد و نمی گوید «هذا میسور»، گرچه در موارد مذکور از نظر عقل، مباینتی بین عمل واجد و فاقد جزء، وجود ندارد و عقل می گوید آن عمل فاقد اجزاء، میسور عقلی از مرکّب هست امّا درعین حال می گوئیم قاعده میسور در موارد مذکور و اشباه آن جاری نمی شود.

خلاصه: قاعده میسور از جهتی توسعه دارد و شامل موارد تعذّر شرط هم می شود و از جهتی محدود است و شامل آن مأمور به که اکثر اجزاء آن، متعذّر است یا جزء رکنی آن، متعذّر گشته، نمی شود.

[1]- تذکر: این قسمت از عبارت «نعم ... تذنیب» مطلب علمی چندان مهمّی ندارد امّا عبارات بسیار دقیقی دارد.

گفتیم ملاک جریان قاعده میسور، عرف است یعنی اگر عرف بگوید فلان شی ء، میسور از مأمور به است در این صورت قاعده میسور، جاری می شود اکنون مصنّف

ص: 125

کما ربما یقوم الدّلیل علی سقوط میسور عرفی لذلک- أی للتّخطئة- و أنه لا یقوم بشی ء من ذلک [1].

******

- شرح :

نسبت به این مطلب استدراک می کنند و می گویند:

ملاک مذکور در تمام موارد، مطّرد است مگر اینکه دلیلی برخلاف آن دلالت کند.

بیان ذلک: گاهی چیزی که نزد عرف، میسور محسوب نمی شود درعین حال شارع مقدّس، عرف را تخطئه می کند و می گوید آن عمل، دارای عنوان «میسور» هست و باید اتیان شود و علّت اینکه عرف آن عمل را «میسور» نمی داند این است که او اطّلاع و آگاهی ندارد که در حال تعذّر، عمل فاقد جزء یا شرط می تواند دارای همان(1) مصلحتی باشد که عمل واجد جزء و شرط آن مصلحت را دارد.

مثال: نماز، فریضه ای است که در هیچ حالی نباید ترک شود و دارای مراتبی هست مثلا نماز ظهر فرد مختار چهار رکعت با خصوصیّات معهوده، نماز شخص مسافر دو رکعت است و همچنین کسی که قادر نیست نماز را ایستاده بخواند باید نشسته نماز بخواند و ... تا جایی که نماز شخص غریق با فتح العین و غمض العین است امّا عرف به چنین نمازی عنوان میسور نمی دهد و نمی گوید نمازی که با اشاره چشم خوانده شود عنوان «میسور من الصّلاة» دارد اینجاست که شارع مقدّس، عرف را تخطئه می کند و می گوید تو آگاهی نداری که این نماز دارای مصلحت و عنوان میسور هست و اگر تو- عرف- هم اطّلاع بر این مطلب داشتی عنوان میسور را به آن نماز می دادی.

[1]- گاهی هم چیزی نزد عرف، عنوان «میسور» دارد و باید اتیان شود امّا شارع

ص: 126


1- یا قسمت زیادی از آن مصلحت باشد.

و بالجملة: ما لم یکن دلیل علی الإخراج أو الإلحاق کان المرجع هو الإطلاق، و یستکشف منه أنّ الباقی قائم بما یکون المأمور به قائما بتمامه، أو بمقدار یوجب إیجابه فی الواجب و استحبابه فی المستحبّ [1].

و إذا قام دلیل علی أحدهما فیخرج أو یدرج تخطئة أو تخصیصا فی الأوّل،

******

- شرح :

می گوید آن چیز، «میسور» محسوب نمی شود و هیچ گونه ارزشی ندارد.

مثال: فرض کنید شخصی در ماه رمضان از تمام مفطرات می تواند امساک نماید لکن از خوردن آب نمی تواند اجتناب کند و باید از طلوع فجر تا هنگام افطار یک نوبت، آن هم مختصری آب بخورد در این صورت عرف می گوید مانعی ندارد، شما از سایر محرّمات اجتناب کنید ولی چون نمی توانید از شرب الماء اجتناب نمائید، روزه بگیرید و بر این عمل عنوان «میسور» صادق است امّا شارع مقدّس می گوید اگر کسی حتّی قدرت امساک از یکی از مفطرات روزه را ندارد روزه بر او واجب نیست و عنوان «میسور» بر عملش صادق نیست بنابراین گاهی شارع بعضی از موارد را از عنوان «میسور» خارج می کند و گاهی بعضی از موارد را ملحق و مندرج تحت عنوان «میسور» می نماید.

[1]- همان طور که قبلا توضیح دادیم تشخیص عنوان «میسور» به وسیله عرف است و تا دلیلی بر اخراج یا الحاق نداشته باشیم به همان اطلاق دلیل قاعده «میسور» تمسّک می نمائیم و از آن اطلاق، کشف می کنیم که عمل فاقد جزء یا شرط، تمام یا قسمتی از ملاک عمل واجد جزء یا واجد شرط را دارد یعنی اگر میسور- فاقد جزء یا شرط- تمام مصلحت و ملاک عمل واجد جزء یا شرط را ندارد امّا آن قدر مصلحت دارد که در واجبات، مقتضی و سبب وجوب باشد و در مستحبات، مقتضی استحباب باشد.

ص: 127

و تشریکا فی الحکم، من دون الاندراج فی الموضوع فی الثّانی [1].

******

- شرح :

[1]- اگر دلیلی بر اخراج، قائم شد(1)، در این صورت می گوئیم آن مورد از قاعده میسور، خارج شده و اتیان بقیّه عمل لازم نیست منتها، شارع مقدّس یا عرف را تخطئه نموده یعنی تشخیص عرف در عنوان «میسور» اشتباه بوده است و یا اینکه شارع، قاعده میسور را تخصیص زده و یک مورد را از عموم قاعده «میسور» خارج نموده است زیرا قاعده «میسور»، قابل تخصیص هست.

و اگر دلیلی بر الحاق، قائم شد در این صورت می گوئیم آن مورد، مشمول قاعده میسور است و باید اتیان شود یعنی نماز غریق- فاقد- با نماز مختار که واجد تمام اجزاء و شرایط است از نظر «حکم»، مشترک است امّا آن را داخل در موضوع نمی کند و نمی گوید این نماز «میسور» هم هست. بی مناسبت نیست که برای این قسمت «... تشریکا فی الحکم من دون الاندراج فی الموضوع فی الثّانی» از عبارت کتاب مثالی بزنیم گاهی مولا می گوید «اکرم العلماء و لا یجب اکرام زید العالم» در این مثال چون حکم اکرام زید با اکرام علماء، مغایرت دارد باید بگوئیم جمله دوّم، مخصّص جمله اوّل است. امّا گاهی مولا چنین می گوید: «اکرم العلماء و اکرم زیدا» در این مثال حکم اکرام علماء و حکم اکرام زید، مغایرتی با یکدیگر ندارند و اکرام هر دو واجب است امّا آیا لازم است بگوئیم که مولا عنوان، «علماء» را توسعه داده و زید را هم در موضوع- علماء- داخل نموده است؟ خیر، لازم نیست که شارع زید را عالم فرض کرده باشد و او را مندرج در موضوع- علماء- نموده باشد بلکه ممکن است جمله «اکرم زیدا» دارای ملاک دیگر و حکم مستقلّی باشد و فقط از نظر حکم با «علماء» مشترک باشد.

ص: 128


1- مثال آن را قبلا ذکر کردیم.

فافهم(1).

تذنیب: لا یخفی أنّه إذا دار الأمر بین جزئیّة شی ء أو شرطیّته، و بین مانعیّته أو قاطعیّته، لکان من قبیل المتباینین، و لا یکاد یکون من الدّوران بین المحذورین، لإمکان الاحتیاط بإتیان العمل مرّتین، مع ذاک الشّی ء مرّة و بدونه أخری، کما هو أوضح من أن یخفی [1].

******

- شرح :

[1]- مصنّف در این قسمت درباره چهار فرض بحث می کند. اگر امر، دائر شد بین اینکه چیزی:

الف- جزئیّت برای مأمور به داشته باشد یا مانعیّت(2).

ب: جزئیّت داشته باشد یا قاطعیّت(3).

ج: شرطیّت داشته باشد یا مانعیّت(4).

د: شرطیّت داشته باشد یا قاطعیّت(5).

حکم چهار فرض مذکور چیست؟

ص: 129


1- و لعله اشارة الی ان الدّلیل الشرعی اذا قام علی الاخراج او الادراج فهو من باب التّخصیص فی الحکم او التشریک فیه لا من باب التّخطئة فی الموضوع اذا لا وجه لتخطئة العرف فی عدّهم الفاقد میسورا او غیر میسور فانّ ملاک الصدق و عدمه امر مضبوط عندهم و هو کون الفاقد واجدا للمعظم مثلا او غیر واجد له فان کان واجدا فهو میسور و الا فهو مباین. ( نعم للشّارع) ان یخرج تخصیصا او یلحق تشریکا من جهة اطّلاعه علی عدم قیامه بشی ء ممّا قام به الواجد مع کونه میسورا عرفا او بقیامه بتمام ما قام به الواجد او بمعظمه مع عدم کونه میسورا عرفا، ر. ک عنایة الاصول 4/ 261.
2- [ کالاستعاذة بعد تکبیرة الاحرام لاحتمال کلّ من جزئیتها و مانعیّتها.
3- کما اذا فرض انّ الاستعاذة ان لم تکن جزء کانت من القواطع المبطلة للصلاة و ان وقعت بین الاجزاء، لا فی نفس الاجزاء.
4- کالجهر بالقراءة فی ظهر الجمعة للقول بوجوبه ای شرطیته و القول بمبطلیّته.
5- کهذا المثال اذا فرض انّ القائل بمبطلیته یذهب الی قاطعیّة] منتهی الدّرایة 6/ 372.

قبل از بیان حکم مسئله ببینیم فرق (جزء و شرط) با (مانع و قاطع) چیست؟

«جزء و شرط» هر دو وجودشان در مأمور به دخالت دارد امّا «مانع و قاطع» عدمشان در مأمور به دخالت دارد ضمنا فرق «مانع» با «قاطع» این است که مانع با اصل و ماهیّت مأمور به سازگار نیست امّا قاطع با هیئت اتّصالیّه ای که در مأمور به معتبر است منافات دارد(1).

امّا حکم مسئله: آیا صور مذکور از مصادیق دوران امر بین المحذورین و مجرای اصالة التّخییر است یا اینکه نه، از مصادیق دوران امر بین المتباینین و مجرای اصالة الاحتیاط است؟

صور مذکور از قبیل دوران امر بین المحذورین نیست زیرا در دوران امر بین المحذورین، احتیاط، امکان نداشت لذا می گفتیم اصالة التّخییر، جاری می شود امّا در محلّ بحث می توان اصالة الاحتیاط را جاری نمود زیرا امکان دارد که یک مرتبه مأمور به را همراه با آن شی ء- جزء یا شرط- اتیان نمود تا اگر واقعا جزئیّت یا شرطیّت دارند مأمور به را صحیحا اتیان کرده باشیم و مرتبه دیگر، بدون آن شی ء، عمل را اتیان نمود تا اینکه اگر مانعیّت یا قاطعیّت دارند عدم آنها در مأمور به رعایت شده باشد.

ص: 130


1- ( فالمانع) کلبس غیر المأکول و( القاطع) کالحدث و الاستدبار و نحوهما( و الفرق) بینهما انّ الاوّل عدمه شرط للمأمور به من دون ان تنقطع به الهیئة الاتّصالیّة للاجزاء السّابقة مع اللّاحقة و الثّانی عدمه شرط للمأمور به من جهة انقطاع الهیئة الاتّصالیّة به بحیث اذا طرأ فی الاثناء سقطت الاجزاء السّابقة عن قابلیّة الانضمام مع اللاحقة فاذا وقع علیه شی ء من غیر المأکول فی اثناء الصّلاة او لبسه نسیانا بل عمدا ثم نزعه فورا من دون فصل طویل یخلّ بالموالاة و من غیر ان یقع جزء من اجزاء الصّلاة مقارنا له او وقع و اعاد الجزء صحّت الصّلاة و التأمت الاجزاء السّابقة مع اللاحقة من غیر وجه للبطلان اصلا( و هذا بخلاف) ما اذا احدث فی الصّلاة او استدبر فیها فتبطل الصّلاة من اصلها و لم تلتئم الاجزاء السّابقة مع اللّاحقة عنایة الاصول 4/ 225.

خاتمة: فی شرائط الأصول أمّا الاحتیاط: فلا یعتبر فی حسنه شی ء اصلا، بل یحسن علی کلّ حال، إلا إذا کان موجبا لاختلال النّظام، و لا تفاوت فیه بین المعاملات و العبادات مطلقا و لو کان موجبا للتکرار فیها [1].

******

- شرح :

خاتمه در شرائط جریان اصول عملیّه

اشاره

[1]- تاکنون بحث ما در سه اصل- برائت، تخییر و احتیاط- از اصول عملیه، پایان یافت اکنون تحت عنوان «خاتمة» شرائط جریان این سه اصل را بیان می کنیم و سپس مفصّلا درباره اصل چهارم- استصحاب- بحث می نمائیم.

شرط جریان «احتیاط» چیست

رعایت احتیاط در تمام موارد «حسن» است مگر اینکه باعث اختلال نظام و هرج ومرج زندگی انسان شود که در این صورت جائز نمی باشد زیرا اختلال نظام،

ص: 131

و توهّم کون التّکرار عبثا و لعبا بأمر المولی- و هو ینافی قصد الامتثال المعتبر فی العبادة- فاسد؛ لوضوح أنّ التّکرار ربما یکون بداع صحیح عقلائی مع أنّه لو لم یکن بهذا الدّاعی و کان اصل إتیانه بداعی أمر مولاه بلا داع له

******

- شرح :

نزد شارع، مبغوض است و اسلام نیامده که زندگی مردم را مختل نماید لذا اگر رعایت احتیاط، سبب اختلال نظام شود از نظر شارع، هیچ گونه حسنی ندارد بنابراین در جمیع موارد، در عبادات، معاملات، قبل از فحص، بعد از فحص، احتمال حکم واقعی ضعیف یا قوی باشد رعایت احتیاط، خوب است و حتّی در عبادات اگر رعایت احتیاط، مستلزم تکرار باشد «حسن احتیاط» محفوظ است.

اینک به ذکر چند مثال می پردازیم.

1- در توصلیّات و اموری که قصد قربت در آنها معتبر نیست رعایت احتیاط، خوب است مثلا می دانیم یکی از دو لباس ما متنجّس شده درعین حال که می توانیم تحقیق نمائیم که کدام لباس متنجّس شده است هر دو لباس را تطهیر می نمائیم.

2- در عبادات: الف- گاهی احتیاط، مستلزم تکرار عمل نیست مانند دوران امر بین اقلّ و اکثر ارتباطی، مثلا نمی دانیم که فلان شی ء برای نماز جزئیّت دارد یا نه، یعنی نمی دانیم که آن شی ء واجب است یا مستحب در این صورت، چنانچه کسی بخواهد احتیاط کند باید نماز را با آن جزء بخواند و رعایت احتیاط، مستلزم تکرار عمل نیست و دارای «حسن» هم هست. ب- گاهی رعایت احتیاط، مستلزم تکرار عمل است مثلا کسی اجمالا می داند که روز جمعه یا نماز ظهر واجب است یا نماز جمعه، ولی بدنبال تحصیل علم تفصیلی نمی رود- با تمکّن از تحصیل علم تفصیلی- بلکه احتیاط می کند و هر دو نماز را می خواند درعین حال می گوئیم رعایت احتیاط «حسن» است.

ص: 132

سواه لما ینافی قصد الامتثال، و إن کان لاغیا فی کیفیّة امتثاله، فافهم [1].

******

- شرح :

[1]- توهّم(1): در مواردی که رعایت احتیاط، مستلزم تکرار عمل باشد(2) تقریبا سه ایراد نقل شده.

1- رعایت احتیاط، مستلزم اخلال به قصد وجه است زیرا کسی که هم نماز جمعه و هم نماز ظهر را می خواند او نمی داند که کدامیک از این دو واجب است مصنّف جوابی بیان کردند که مربوط به منع صغرا بود یعنی نپذیرفتند که احتیاط، مانع قصد وجه می شود زیرا کسی که نماز ظهر و جمعه را اتیان می نماید، می گوید نماز جمعه و نماز ظهر را می خوانم به خاطر اینکه یکی از این دو مسلّما واجب است «اصلّی صلاتین لوجوب احداهما یا اصلّی صلاتین احداهما متّصفة بالوجوب».

خلاصه: قصد وجه اگر معتبر هم باشد رعایت آن مانعی ندارد.

2- رعایت احتیاط با مسئله رعایت تمیز در عبادات، منافات دارد زیرا کسی که هم نماز ظهر و هم نماز جمعه را می خواند او نمی تواند مأمور به را از غیر مأمور به مشخّص نماید درحالی که قدرت بر رعایت تمیز دارد. مصنّف فرمودند کبرای قضیّه ممنوع است یعنی ما هم قبول داریم که در این فرض، انسان نمی تواند تمیز را رعایت کند امّا کدام دلیل شرعی دلالت بر رعایت تمیز می کند؟ در اخبار دلیلی نداریم که ثابت نماید رعایت تمیز در عبادات لازم است.

3- رعایت احتیاط، سبب استهزاء مولا است- (او توهّم کون التکرار)- آیا فردی که می تواند جهت قبله را جستجو کند امّا می گوید من احتیاط می کنم و به چهار

ص: 133


1- مصنّف این توهّم و اشکال را در مبحث قطع مطرح نمودند و مفصّلا به آن پاسخ دادند اینک ما قسمتی از آن را بیان می کنیم و در نتیجه، عبارت متن کتاب هم روشن خواهد شد و نیز، ر. ک ایضاح الکفایة 4/ 148.
2- در تعبّدیات نه توصّلیات.

بل(1) یحسن أیضا فیما قامت الحجّة(2) علی البراءة عن التّکلیف لئلّا یقع فیما کان فی مخالفته علی تقدیر ثبوته، من المفسدة و فوت المصلحة [1].

******

- شرح :

طرف، نماز می خوانم، اوامر مولا را به استهزاء نگرفته است؟

جواب: اوّلا این مطلب کلّیّت ندارد گاهی اگر بخواهیم امتثال تفصیلی نمائیم و احتیاط نکنیم و برویم جهت قبله را مشخّص کنیم باید چند کیلومتر مسافت بپیمائیم لذا نماز را به چهار طرف می خوانیم و براساس یک غرض عقلائی این کار را انجام می دهیم و برفرض که غرض عقلائی نداشته باشیم چون انگیزه ما در اتیان اصل عمل، امر مولا است می گوئیم این عمل با قصد امتثال منافاتی ندارد. ثانیا، این تمسخر و استهزاء آیا به امر مولا متعلّق شده است یا اینکه این کار بی فائده و استهزاء به اطاعت امر، تعلّق پیدا کرده یا اینکه این کار عبث و بقول شما استهزاء به کیفیّت اطاعت، متعلّق شده است؟

اینجا با سه مسئله مذکور مواجه هستیم- امر مولا، اطاعت امر مولا و کیفیّت اطاعت مولا- فردی که احتیاط می کند در برابر امر مولا و اطاعت امر مولا به تمام معنا خاضع است بله، در کیفیّت اطاعت مولا به قول شما کار عبث و بی فایده ای انجام می دهد امّا این کار ضربه ای به امر مولا و اطاعت مولا نمی زند.

[1]- در مواردی که حجّت غیر علمی و غیر قطعی- ظنّ معتبر- بر نفی تکلیف داریم رعایت احتیاط، خوب است و این احتیاط سبب اجتناب از مفسده احتمالی و درک مصلحت احتمالی می شود.

مثال: روایت معتبر زراره فرضا دلالت بر عدم وجوب نماز جمعه نمود، در عین

ص: 134


1- عطف به جمله« بل یحسن علی کلّ حال» است.
2- مقصود مصنّف از« الحجّة»، دلیل ظنّی معتبر است، به قرینه جمله« فیما کان فی مخالفته علی تقدیر ثبوته».

و اما البراءة العقلیّة: فلا یجوز إجراؤها إلا بعد الفحص و الیأس عن الظفر بالحجة علی التکلیف، لما مرت(1) الإشارة إلیه من عدم استقلال العقل بها إلا بعدهما [1].

******

- شرح :

حال، رعایت احتیاط، دارای «حسن» است زیرا با وجود روایت معتبر، احتمال وجوب نماز جمعه از بین نمی رود و ممکن است در واقع و در لوح محفوظ نماز جمعه، واجب باشد یا مثلا اگر دلیل معتبر ظنّی دلالت بر جواز شرب تتن نمود، درعین حال، رعایت احتیاط و ترک شرب تتن، خوب است چون ممکن است از نظر واقع، شرب تتن، حرام شده باشد. اگر دلیل و حجّت قطعی- نه ظنّ معتبر- بر نفی تکلیف داشته باشیم دیگر موضوعی برای رعایت احتیاط، باقی نمی ماند.

شرط جریان برائت عقلی

[1]- همان طور که می دانید اصالة البراءة بر دو قسم است: 1- برائت شرعی 2- برائت عقلی.

شرط جریان برائت عقلی این است که ما فحص و تحقیق نمائیم چنانچه بعد از فحص، حجّت و دلیلی بر تکلیف نیافتیم در این صورت می توانیم برائت عقلی جاری نمائیم زیرا حکم عقل به برائت در صورتی است که بیان و دلیلی از طرف شارع به ما نرسیده باشد لذا چنانچه به مظانّ وجود دلیل و به کتاب وسائل الشّیعه و یا رساله عملیّه مراجعه نموده و دلیلی بر تکلیف پیدا نکردیم در این فرض می گوئیم عقل، حکم می کند که عقاب بلابیان قبیح است.

ص: 135


1- در دلیل چهارم از ادلّه اعتبار برائت، ر. ک ایضاح الکفایة 4/ 473.

و اما البراءة النقلیّة: فقضیّة إطلاق أدلّتها و إن کان هو عدم اعتبار الفحص فی جریانها، کما هو حالها فی الشّبهات الموضوعیّة(1) [1].

إلا أنّه استدلّ علی اعتباره بالإجماع و بالعقل، فإنّه لا مجال لها بدونه، حیث یعلم إجمالا بثبوت التّکلیف بین موارد الشّبهات، بحیث لو تفحّص عنه لظفر به [2].

******

- شرح :

شرط جریان برائت نقلی

اشاره

[1]- مقتضای اطلاق ادلّه برائت نقلی- شرعی- این است که بدون فحص و تحقیق می توان برائت شرعی جاری نمود، مثلا حدیث رفع می گوید «رفع ما لا یعلمون» امّا این دلیل، مقیّد به فحص نیست و دلالت نمی کند که شرط جریان برائت شرعی این است که باید قبلا مظانّ وجود دلیل را بررسی کنیم اگر دلیلی بر وجود تکلیف نیافتیم آن وقت می توانیم برائت شرعی جاری نمائیم. مصنّف می فرمایند بلا اشکال در شبهات موضوعیّه، بدون فحص و بررسی می توان برائت شرعی جاری نمود مثلا اگر مایعی مردّد بین خمر و خل بود می توان قبل از فحص، برائت شرعی جاری نمود و ...

[2]- خلاصه: گرچه مقتضای اطلاق ادلّه برائت نقلی، عدم لزوم فحص است امّا درعین حال گفته اند(2) شرط جریان برائت شرعی در شبهات حکمیّه این است که باید

ص: 136


1- و یظهر من ذلک انّه لا یعتبر الفحص عند المصنّف فی جریان البراءة فی الشّبهات الموضوعیّة اصلا کما هو المشهور علی الالسن بل یظهر من الشّیخ اعلی اللّه مقامه انّه ممّا لا خلاف فیه بالنّسبة الی الشّبهات الموضوعیّة التّحریمیّة و ان کانت الشّبهات الموضوعیّة الوجوبیّة مما تختلف بحسب الموارد ...، ر. ک عنایة الاصول 6/ 269.
2- ر. ک فرائد الاصول 300.

و لا یخفی أنّ الإجماع هاهنا غیر حاصل، و نقله لوهنه بلا طائل، فإنّ تحصیله فی مثل هذه المسألة ممّا للعقل إلیه سبیل صعب لو لم یکن عادة بمستحیل، لقوّة احتمال أن یکون المستند للجلّ- لو لا الکلّ- هو ما ذکر من حکم العقل [1].

******

- شرح :

قبلا فحص نمود و چنانچه دلیلی بر تکلیف نیافتیم، می توانیم برائت جاری کنیم و به این منظور به ادلّه ای تمسّک نموده اند که مصنّف آن ها را مردود می دانند و خود از طریق دیگری ثابت می کنند که شرط جریان برائت شرعی در شبهات حکمیّه این است که باید قبلا فحص نمود و چنانچه بعد از فحص از یافتن دلیل مأیوس شدیم، آن وقت می توان به برائت شرعی تمسّک نمود. اینک به ذکر و توضیح ادلّه لزوم فحص می پردازیم.

ادلّه وجوب فحص در شبهات حکمیّه
1- اجماع:

گفته اند اجماع قطعی داریم که در شبهات حکمیّه، قبل از فحص نمی توان به برائت شرعی تمسّک نمود.

2- عقل:

علم اجمالی داریم که در شبهات حکمیّه، قبل از فحص، تکالیف واقعیّه ای وجود دارد که اگر بررسی و تفحّص نمائیم آن تکالیف برای ما مشخّص می شود لذا عقل، حکم می کند که در اطراف علم اجمالی باید احتیاط نمود لذا ابتداء باید فحص نمود چنانچه دلیلی بر حکم پیدا نکردیم می توان به برائت شرعی تمسّک نمود.

[1]- مصنّف به دو دلیل مذکور پاسخ می دهند.

امّا اجماع: آیا اجماع ادّعائی شما، اجماع منقول است یا محصّل؟

ص: 137

و أن الکلام فی البراءة فیما لم یکن هناک علم موجب للتّنجز، إمّا لانحلال العلم الإجمالی بالظّفر بالمقدار المعلوم بالإجمال، أو لعدم الابتلاء إلا بما لا یکون بینها علم بالتّکلیف من موارد الشّبهات، و لو لعدم الالتفات إلیها(1) [1].

******

- شرح :

اگر اجماع منقول باشد، در مبحث اجماع ثابت کردیم که اجماع منقول، حجّیتی ندارد و چنانچه بگوئید اجماع محصّل بر عدم لزوم فحص داریم به شما جواب می دهیم، در مواردی می توان تحصیل اجماع نمود که مسئله، غیر از اجماع، دلیل دیگری نداشته باشد و اگر احتمال بدهیم که تمام یا اکثر مجمعین به اتّکاء آن دلیل، ادّعای اجماع نموده اند در این صورت اجماع آنها حکایت از رأی معصوم (ع) نمی کند و اتّفاقشان کاشف از موافقت معصوم (ع) نیست.

امّا در محل بحث: ما احتمال می دهیم که اکثر یا تمام مجمعین به استناد دلیل عقلی(2)، تحصیل اجماع نموده اند لذا می گوئیم در مسئله ای که دلیل عقلی می تواند جاری شود تحصیل اجماع اگر به حسب عادت، محال نباشد لااقل امر مشکلی است.

[1]- امّا جواب از دلیل عقلی بر لزوم فحص در شبهات حکمیّه: مصنّف می فرمایند ما هم قبول داریم که اگر یک علم اجمالی منجّز تکلیف مطرح باشد نمی توان بدون فحص به اصل برائت، تمسّک نمود امّا بحث ما در آن موارد نیست بلکه محلّ نزاع ما این است که: در مواردی که علم اجمالی وجود ندارد، برائت شرعی با چه شرط یا شرائطی جاری می شود و اگر علم اجمالی مطرح شود، این خارج از محلّ بحث ما هست.

در محلّ بحث، علم اجمالی منجّز تکلیف به یکی از این دو علّت وجود ندارد.

ص: 138


1- ... کان الصحیح ان یقول و لو لعدم الالتفات الی غیرها لا الیها، عنایة الاصول 4/ 276.
2- آن دلیل را اخیرا ذکر کردیم و به زودی پاسخ آن را بیان می کنیم.

الف- «انحلال»: ابتداء علم اجمالی به تکالیفی داشتیم امّا آن علم اجمالی کاملا منحل شده و اکنون یک سری شبهات بدوی داریم و می خواهیم ببینیم آیا شرط جریان برائت شرعی در آنها چیست؟

مثال: علم اجمالی به «صد» تکلیف داشتیم و بر اثر فحص و بررسی علم تفصیلی به آن «صد» تکلیف پیدا کردیم لکن اکنون «صد» شبهه دیگر داریم که در دائره علم اجمالی نیست و می خواهیم، ببینیم شرط جریان برائت شرعی در آنها چیست؟

ب- «عدم ابتلاء»: شرط منجّزیّت علم اجمالی این است که تمام اطراف آن، محلّ ابتلاء باشد. مثلا اگر علم اجمالی پیدا کردیم که یک قطره خون به لباس من اصابت کرد یا به لباس رهگذری که از کنار من عبور کرد و دیگر با من ارتباط و معاشرتی ندارد در این صورت علم اجمالی اثری ندارد. در محلّ بحث، علم اجمالی به علّت عدم ابتلاء، منجّز نمی باشد و واضح است که گاهی عدم ابتلاء یک مسئله حقیقی و واقعی است مانند مثالی که اخیرا بیان کردیم امّا گاهی عدم ابتلاء به علّت غفلت و عدم توجّه است، یعنی چون انسان توجّهی ندارد، بعضی از اطراف علم اجمالی از محلّ ابتلاء خارج است مصنّف می فرمایند در محلّ بحث، قسمتی از اطراف علم اجمالی مورد ابتلاء نیست گرچه علّت عدم ابتلاء، عدم توجّه و التفات نسبت به سایر شبهات باشد(1).

ص: 139


1- ... کما ذا استنبط المجتهد حکم شرب التّتن مثلا فانّه حین استنباط حکم هذه المسألة غافل عن سائر الشّبهات فهی لاجل الغفلة خارجة عن مورد ابتلائه من حیث الاستنباط و لذا لا یکون العلم الاجمالی بالتکالیف بینها منجّزا منتهی الدّرایة 6/ 394.

فالأولی الاستدلال للوجوب بما دلّ من الآیات و الأخبار علی وجوب التّفقّه و التّعلّم، و المؤاخذة علی ترک التّعلّم فی مقام الاعتذار عن عدم العمل بعدم العلم، بقوله تعالی کما فی الخبر: (هلا تعلّمت) فیقیّد بها أخبار البراءة، لقوّة ظهورها فی أنّ المؤاخذة و الاحتجاج بترک التّعلّم فیما لم یعلم، لا بترک العمل فیما علم وجوبه و لو إجمالا، فلا مجال للتّوفیق بحمل هذه الأخبار علی ما إذا علم إجمالا، فافهم(1) [1].

******

- شرح :

[1]-

3- ادلّه نقلیّه دالّ بر وجوب فحص:

مصنّف می فرمایند اولی این است که برای وجوب فحص در شبهات حکمیّه(2) به این طریق استدلال نمائیم:

الف: آیات و روایاتی داریم که دلالت بر وجوب تفحّص و تعلّم احکام الهی می کنند از جمله:

1- «وَ ما کانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ»(3).

2- «تفقّهوا فی الدّین فانّه من لم یتفقّه منکم فی الدّین فهو اعرابی(4) انّ الله یقول [فی کتابه]: «لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ»(5).

ص: 140


1- و لعلّه اشارة الی انّ الّذی له ظهور قوی فی المؤاخذة و الاحتجاج بترک التّعلم فیما لم یعلم لا بترک العمل فیما علم و لو اجمالا هو خصوص الخبر الاخیر فقط ای الوجه الثّالث المشتمل علی قوله و ان قال لا قیل له هلّا تعلّمت حتّی تعمل( و صحة سنده) غیر معلومة کی یقیّد به أخبار البراءة و لیس الذی له ظهور قوی فی ذلک هو مجموع ما ذکر من الآیات و الرّوایات کی صح تقیید أخبار البراءة بها فتامّل جیّدا، ر. ک عنایة الاصول 4/ 278.
2- هنگام اجرای اصل برائت.
3- سوره توبه 122.
4- الاعرابی منسوب الی الاعراب و لا واحد له و المراد الّذین یسکنون البادیة و لا یتعلّمون الاحکام الشّرعیّة:( پاورقی اصول کافی 1/ 31).
5- اصول کافی 1/ 31.

ب- طبق بعضی از روایات، خداوند متعال روز قیامت، مؤاخذه بر ترک تعلّم می کند. در امالی شیخ طوسی (ره) از امام صادق «علیه السّلام» چنین نقل شده است که از تفسیر آیه «قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ(1)» از آن حضرت سؤال کردند، امام فرمودند:

«انّ الله تعالی یقول للعبد یوم القیامة عبدی أ کنت عالما فان قال نعم، قال له أ فلا عملت بما علمت؟ و ان قال کنت جاهلا قال له أ فلا تعلّمت حتّی تعمل؟ فیخصمه فتلک الحجّة البالغة ...»(2).

طبق این روایت، خداوند متعال بندگانش را نسبت به ترک تعلّم، مؤاخذه می کند و ترک تعلّم، دلیل بر وجوب تعلّم(3) است. وقتی ما این دو دسته، «آیات» و «روایات» را با حدیث رفع و امثال آن مقایسه می کنیم، می بینیم:

حدیث رفع می گوید آنچه را که شما نمی دانید، رفع نموده ایم امّا آیات و روایات اخیر می گویند تفقّه و تعلّم، واجب است و جمع بین آنها به این ترتیب است که به وسیله آیات و روایات، حدیث رفع را مقیّد نمائیم و بگوئیم:

ابتداء باید طریقی برای تعلّم پیدا کرد، اگر راه برای تعلّم پیدا شد فهو المطلوب امّا اگر طریقی برای تعلّم پیدا نکردیم آن وقت، سراغ حدیث رفع و امثال آن می رویم زیرا ظهور اخبار و روایات مذکور در این جهت است که مؤاخذه بر ترک تعلّم در موارد جهل است و این ظهور هم قوی است نه اینکه مؤاخذه و احتجاج بر ترک عمل در موارد علم و اطّلاع نسبت به تکلیف باشد- و لو به نحو علم اجمالی-

ص: 141


1- سوره انعام- 149.
2- ر. ک تفسیر نور الثّقلین 1/ 776، تفسیر صافی 186.
3- که ما از آن، به« فحص» تعبیر می کنیم.

امّا بعضی به طریق دیگر بین «آیات و روایات» و ادلّه برائت- حدیث رفع- جمع نموده اند که: آیات و روایاتی که دلالت بر وجوب تعلّم و مؤاخذه بر ترک تعلّم می کند مربوط به مواردی است که علم اجمالی به تکلیف داشته باشیم و اخبار برائت مربوط به شبهات بدوی است که علم اجمالی به تکلیف نداریم بنابراین: در صورت وجود علم اجمالی باید به دنبال تعلّم و تفحّص رفت و در صورت عدم علم اجمالی- شبهات بدوی- بدون تعلّم و تفحّص، اخبار برائت و اصالة البراءة را می توان جاری نمود.

«جمع» مذکور صحیح نیست زیرا:

لازمه این نحوه «جمع» بین اخبار این است که «تعلّم بما هو تعلّم» هیچ گونه موضوعیّتی نداشته باشد درحالی که روایات مربوط به تعلّم، مؤاخذه را بر «نفس ترک تعلّم» قرار داده بود و بر نفس تعلّم، تکلیف قرار داده به عبارت دیگر روایات مربوط به تعلّم می گفت تعلّم و تفحّص، واجب است امّا حدیث رفع و امثال آن می گفت «رفع ما لا یعلمون»، وقتی ما این دو دسته روایات را به عرف، عرضه می کنیم او می گوید طبق روایت اوّل باید تعلّم نمود، اگر از طریق تعلّم و تفحّص به جائی نرسیدیم و تکلیفی برای ما مشخّص نشد آن وقت نوبت به حدیث رفع و امثال آن می رسد.

خلاصه: مصنّف از طریق آیات و روایات دالّ بر وجوب تعلّم و روایات دالّ بر مؤاخذه، نسبت به ترک تعلّم، ثابت کردند که شرط جریان برائت شرعی این است که قبلا باید فحص و بررسی کنیم اگر دلیلی بر حکم نیافتیم می توانیم برائت شرعی جاری نمائیم.

ص: 142

و لا یخفی اعتبار الفحص فی التّخییر العقلی أیضا بعین ما ذکر فی البراءة، فلا تغفل [1].

و لا بأس بصرف الکلام فی بیان بعض ما للعمل بالبراءة قبل الفحص من التّبعة و الأحکام [2].

أمّا التّبعة، فلا شبهة فی استحقاق العقوبة علی المخالفة فیما إذا کان ترک التّعلّم و الفحص مؤدّیا إلیها، فإنّها و إن کانت مغفولة حینها و بلا اختیار، إلا أنّها منتهیة إلی الاختیار، و هو کاف فی صحّة العقوبة [3].

******

- شرح :

شرط جریان اصالة التّخییر

اشاره

[1]- شرط جریان اصالة التّخییر هم فحص هست و دلیل بر لزوم فحص همان است که در برائت عقلی بیان کردیم زیرا عقل در صورتی به تخییر حکم می کند که شما فحص و بررسی نموده، به مظانّ وجود دلیل، مراجعه کرده و از پیدا نمودن دلیلی بر حکم مأیوس شده باشید، آن وقت عقل می گوید در، دوران بین المحذورین، مخیّر هستید که هریک از طرفین آن را انتخاب نمائید.

[2]- خلاصه مطالب گذشته این بود که شرط جریان برائت عقلی و نقلی این است که قبلا باید فحص کرد چنانچه بیان و دلیلی از طرف مولا نیافتیم، می توان به اصل برائت، تمسّک نمود. اکنون مصنّف، بحث می کنند که اگر کسی قبل از فحص به اصالة البراءة تمسّک نمود چه آثاری برآن مترتّب می شود یعنی ایشان درباره دو موضوع بحث می کنند:

1- مسئله عقوبت 2- احکام وضعیّه ای که برآن مترتّب می شود- از نظر صحّت و بطلان عمل-

[3]- تردیدی نیست که اگر ترک تعلّم و تفحّص، منجرّ به مخالفت با تکلیف

ص: 143

بل مجرّد ترکهما کاف فی صحّتها، و إن لم یکن مؤدّیا إلی المخالفة، مع احتماله، لأجل التّجرّی و عدم المبالاة بها [1].

******

- شرح :

واقعی مولا شود در این صورت عبد به خاطر مخالفت با تکلیف مولا مستحقّ عقوبت است زیرا در این صورت، مخالفت با مولا محقّق شده است و منشأ آن هم ترک تعلّم و تفحّص بوده است.

مثال: فرضا مجتهدی بدون مراجعه به مظانّ وجود دلیل و بدون مراجعه به کتاب وسائل الشّیعه به اصل برائت، تمسّک نمود و در نتیجه به علّت ترک فحص با تکلیف مولا مخالفت نمود یا مقلّدی بدون مراجعه به رساله عملیّه و فتوای مرجع تقلید به اصل برائت، تمسّک نمود و منجرّ به مخالفت با تکلیف مولا شد در این صورت چون مخالفت با مولا تحقّق پیدا کرده او مستحقّ عقاب است گرچه هنگام مخالفت با تکلیف به طور کلّی نسبت به آن تکلیف، غافل بوده است.

اشکال: مخالفت او با تکلیف مولا غفلة و بدون اختیار بوده است و لذا نمی توان گفت او مستحق عقاب است.

جواب: او به هرحال با تکلیف مولا مخالفت نموده است و مخالفت او بالاخره به یک امر اختیاری برمی گردد و آن امر اختیاری، ترک فحص و ترک تعلّم بوده است زیرا او قبل از تمسّک به اصل برائت می توانست فحص نماید و مرتکب مخالفت با تکلیف مولا نشود و همین قدر که مخالفت او به یک امر اختیاری منتهی شود، این کافی برای صحّت عقوبت است.

[1]- اکنون مصنّف کلمه «بل» به کار می برند و پا فراتر می نهند که: اگر ترک تعلّم و تفحّص منجرّ به مخالفت با تکلیف مولا هم نشود باز هم می گوئیم او به علّت تجرّی مستحقّ عقوبت است زیرا او احتمال می داد که ممکن است ترک تعلّم به مخالفت با مولا منجر شود.

ص: 144

نعم یشکل فی الواجب المشروط و الموقت و لو أدّی ترکهما قبل الشّرط و الوقت إلی المخالفة بعدهما، فضلا عمّا إذا لم یؤدّ إلیها، حیث لا یکون حینئذ تکلیف فعلی أصلا، لا قبلهما و هو واضح، و لا بعدهما و هو کذلک، لعدم(1) التّمکّن منه بسبب الغفلة [1].

******

- شرح :

مثال: مکلّفی قبل از فحص به اصل برائت، تمسّک نمود و مرتکب شرب تتن شد و بعد مشخّص گردید که شرب تتن از نظر واقع و لوح محفوظ حرام نیست در این صورت هم مصنّف می فرمایند او به خاطر تجرّی مستحق عقوبت است.

اشکال ترک تعلّم و تفحّص در واجبات مشروط و موقّت

[1]- آنچه تاکنون بیان کردیم در مورد تکالیف و واجبات مطلق بود، چون ترک تعلّم و تفحّص در واجبات مطلق، باعث ترک واجب مطلق و مخالفت با تکلیف مولا می شد، در نتیجه، عقوبت، صحیح بود امّا در واجبات مشروط و موقّت(2) اشکالی در میان هست که:

در واجبات مشروط و موقّت اگر قبل از وقت یا قبل از تحقّق شرط، ترک فحص، منجرّ به مخالفت مولا بعد از وقت یا بعد از شرط شود در این صورت شما چگونه و به چه کیفیّت می گوئید عبد، مستحقّ عقوبت است. و یا اگر اصلا ترک فحص و ترک تعلّم منجرّ به مخالفت مولا بعد از وقت یا بعد از شرط نشود در این صورت چگونه

ص: 145


1- الا ان یقال بصحّة المؤاخذة علی ترک المشروط او الموقّت عند العقلاء اذا تمکّن منهما فی الجملة و لو بان تعلم و تفحص اذا التفت و عدم لزوم التمکّن منهما بعد حصول الشّرط و دخول الوقت مطلقا کما یظهر ذلک من مراجعة العقلاء و مؤاخذتهم العبید علی ترک الواجبات المشروطة او الموقتة بترک تعلمها قبل الشّرط او الوقت المؤدّی الی ترکها بعد حصوله او دخوله فتامّل، منه قدّس سرّه- حقائق الاصول 2/ 365.
2- نسبت بین واجب مشروط و موقّت، عموم و خصوص مطلق است، واجب موقّت چون شرطش عبارت از زمان است لذا از آن به واجب موقّت تعبیر می کنند یعنی واجب موقّت نوعی از واجب مشروط است.

می توانید بگوئید عبد مستحقّ عقوبت است(1).

مثال: عبدی احتمال می دهد که مولا تکلیفی را به صورت «اکرم زیدا إن جاءک»- واجب مشروط- بیان کرده باشد لکن بدنبال تحقیق و تفحّص نرفت تا متوجّه وظیفه خود شود و بعد از آنکه مجی ء زید- شرط- محقّق شد، او بطور کلّی از تکلیف مولا غافل بود و اصلا توجّه نداشت که شاید مولا درباره زید تکلیفی داشته باشد لذا اکرام زید در خارج، محقّق نشد و بر اثر ترک تفحّص، واجب مشروط، اتیان نشد در این صورت، طبق کدام مبنا می گوئید عبد، مستحقّ عقوبت است؟ قبل از تحقّق مجی ء زید، تکلیفی متوجّه عبد نبود زیرا در واجبات مشروط، قبل از شرط تکلیف، فعلیّت ندارد، پس نمی توان گفت او مستحقّ عقاب است و بعد از تحقّق مجی ء زید، تکلیفی متوجّه عبد نبود زیرا به علّت غفلت، نسبت به اکرام زید، متمکّن نبود.

خلاصه: قبل از تحقّق شرط، تکلیفی متوجّه عبد نبود و بعد از تحقّق شرط هم عبد اصلا غافل و تکلیف مغفول عنه بود، لذا طبق کدام، ملاک بگوئیم عبد، مستحق عقوبت است؟

و همچنین در واجبات موقّت مانند نمازهای یومیّه، قبل از وقت، عبد، احتمال تکلیف می داد و لکن تکلیف موقّت قبل از وقت، فعلیّت ندارد و بعد از وقت هم او نسبت به تکلیف، غافل و غیر متمکّن بود، لذا چگونه می گوئید فرد غافل، مستحق عقاب است؟

ص: 146


1- در تکالیف مطلق اگر ترک تعلّم و فحص منجر به مخالفت تکلیف هم نشود طبق نظر مصنّف عبد مستحقّ عقوبت است- به علّت تجرّی- در این فرض هم اشاره به صورت تجرّی نمودیم.

و لذا التجأ المحقّق الأردبیلی و صاحب المدارک (قدّس سرّهما) إلی الالتزام بوجوب التّفقّه و التّعلّم نفسیّا تهیّئیا، فتکون العقوبة علی ترک التّعلّم نفسه لا علی ما أدّی الیه من المخالفة فلا إشکال حینئذ فی المشروط و الموقت [1].

و یسهل بذلک الأمر فی غیرهما لو صعب علی أحد، و لم تصدق کفایة

******

- شرح :

راه حلّ این اشکال چیست؟

راه حلّ مرحومین، محقّق اردبیلی و صاحب مدارک «قدّس سرهما»

[1]- دو راه حل برای اشکال مذکور وجود دارد.

1- محقّق اردبیلی و صاحب مدارک «قدّس سرّهما» برای حلّ اشکال مذکور فرموده اند: نفس «تفقّه و تعلّم احکام الهی» دارای وجوب نفسی است و مخالفت با وجوب نفسی موجب استحقاق عقوبت است(1)، نه مخالفت با واجب مشروط و موقّت تا اینکه شما اشکال کنید که قبل از شرط و قبل از وقت تکلیف فعلیّت ندارد و بعد از آن هم عبد به علّت غفلت اصلا متمکّن از اتیان عمل نیست بلکه علّت استحقاق عقاب این است که چرا عبد دنبال تفقّه و تعلّم تکالیف نرفته، چون یکی از واجبات نفسی، تعلّم تکالیف الهی است منتها آن دو بزرگوار می فرمایند تعلّم و تفقّه واجب نفسی تهیّئی هست یعنی به عنوان تهیّؤ برای واجبات دیگر، واجب شده است نه اینکه «تعلّم و تفحّص تکالیف» موضوعیّت داشته باشد.

خلاصه، استحقاق عقاب بر ترک تعلّم است زیرا تعلّم زمینه ای است برای اتیان سایر تکالیف الهی و الا اگر بگوئیم تعلّم، وجوب غیری دارد، دیگر مسئله استحقاق عقوبت، منتفی می شود زیرا مخالفت با واجب غیری باعث استحقاق عقوبت نمی شود.

ص: 147


1- بخلاف وجوب مقدّمی و غیری که مخالفت با آن موجب استحقاق عقوبت نیست بلکه استحقاق عقاب مربوط ذی المقدّمه است.

الانتهاء إلی الاختیار فی استحقاق العقوبة علی ما کان فعلا مغفولا عنه و لیس بالاختیار [1].

و لا یخفی أنه لا یکاد ینحلّ هذا الإشکال(1) إلا بذاک(2)، أو الالتزام بکون المشروط أو الموقّت مطلقا معلّقا، لکنّه قد اعتبر علی نحو لا تتصف مقدّماته الوجودیّة(3) عقلا بالوجوب قبل الشّرط أو الوقت غیر التّعلّم، فیکون الإیجاب حالیّا، و إن کان الواجب استقبالیّا قد أخذ علی نحو لا یکاد یتّصف بالوجوب

******

- شرح :

[1]- مصنّف فرموده بودند اگر ترک تعلّم، منجر به مخالفت با تکلیف مولا شود در این صورت، عبد به خاطر مخالفت با تکلیف مولا مستحقّ عقاب است(4) زیرا در این صورت، عنوان «مخالفة المولی» محقّق شده است گرچه حین عمل، او غفلة و بدون اختیار با تکلیف مولا مخالفت نموده امّا بالاخره این مخالفت به یک امر اختیاری- ترک تعلّم و تفحّص- منتهی می شود و همین کافی برای صحّت عقوبت است. اکنون می فرمایند اگر پذیرش راه مذکور برای شما مشکل است، متوجّه باشید که طبق نظر مرحومین محقّق اردبیلی و صاحب مدارک، استحقاق عقوبت نه تنها در واجبات مشروط و موقّت بلکه در تمام مخالفت هائی که از فرد جاهل، قبل از فحص، سرمی زند مربوط به «نفس ترک تعلّم»، و به قوّت خود باقی است.

خلاصه: راه حلّ آن دو نفر، مخصوص واجب مشروط و موقّت نیست بلکه عمومیّت دارد و مشکل را در تمام موارد برای ما سهل می کند.

ص: 148


1- یعنی استحقاق عقوبت در واجب مشروط و موقّت ...
2- راه حلّی که محقّق اردبیلی و صاحب مدارک بیان کردند.
3- دون الوجوبیة، لانّها شرائط نفس الوجوب و مقدّمة رتبة علیه فیمتنع ترشّح الوجوب المتأخّر عنها علیها، ر. ک منتهی الدّرایة 6/ 431.
4- و اگر منجر به مخالفت تکلیف هم نشود به خاطر تجری مستحقّ عقوبت است.

شرطه، و لا غیر التّعلّم من مقدّماته قبل شرطه أو وقته [1].

******

- شرح :

راه حلّ مصنّف نسبت به اشکال مذکور

[1]- 2: اشکال مذکور، حل نمی شود مگر با راه حلّی که محقّق اردبیلی و صاحب مدارک بیان کردند و یا اینکه راه حلّی که اکنون خودمان بیان می کنیم که:

در واقع، تمام واجبات مشروط و موقّت از قبیل واجبات مطلق معلّق- نه واجبات مطلق منجّز- هستند و می دانیم که در واجبات معلّق، وجوب و تکلیف، بالفعل محقّق است لکن واجب و مکلّف به، استقبالی است و در آینده، محقّق می شود مانند «حج»، به مجرّدی که انسان، مستطیع می شود در همان موقع «وجوب حج» محقّق می شود امّا واجب- مناسک حج- استقبالی است و باید در ایّام خاص- ماه ذی حجّه- اتیان شود لذا می گوئیم قبل از ایّام حج باید مقدّمات آن را فراهم کرد زیرا وجوب، فعلی و حالی است.

مصنّف می فرمایند چه مانعی دارد که ما دائره واجب معلّق را توسعه دهیم و بگوئیم تمام واجبات مشروط و موقّت از قبیل واجبات معلّق هستند(1) مثلا نماز که یک واجب موقّت است ما آن را به واجب مطلق معلّق برمی گردانیم و می گوئیم قبل از ظهر و قبل از زوال خورشید، وجوب، فعلیّت دارد ولی واجب- نماز- استقبالی است و باید زوال شمس، محقّق شود تا نماز را اتیان نمائیم.

اشکال: اگر واجبات مشروط و موقّت از قبیل واجبات مطلق معلّق هستند و وجوب آنها فعلی و حالی است امّا واجب استقبالی است، پس باید مقدّمات آن را مثلا قبل از زوال شمس، فراهم نمود زیرا مقدّمه، تابع ذی المقدّمه هست و هروقت وجوب ذی المقدّمه محقّق شد باید مقدّماتش را هم فراهم کرد مثلا قبل از ظهر باید

ص: 149


1- به این نحو که بگوئیم شرط- خواه وقت باشد یا چیز دیگر- قید مادّه است نه قید هیئت و در نتیجه وجوب، فعلی امّا واجب، استقبالی است.

و اما لو قیل بعدم الإیجاب إلا بعد الشّرط و الوقت، کما هو ظاهر(1) الأدلة و فتاوی المشهور(2)، فلا محیص عن الالتزام بکون وجوب التّعلّم نفسیّا، لتکون العقوبة- لو قیل بها- علی ترکه لا علی ما أدّی إلیه من المخالفة، و لا بأس به کما لا یخفی [1].

******

- شرح :

تمام مقدّمات نماز را آماده نمود.

جواب: از میان مقدّمات، فقط «تعلّم و تفحّص» قبل از شرط و قبل از وقت، وجوب غیری و مقدّمی دارند امّا سایر مقدّمات وجودیّه را لازم نیست مکلّف فراهم کند(3).

این نوع واجب معلّقی که مصنّف بیان کردند از جهتی شبیه واجب مطلق و از جهتی شبیه واجب مشروط بود.

خلاصه: واجبات مشروط و موقّت مانند واجبات مطلق معلّق، «وجوبشان» «فعلی» است امّا «واجب»، «استقبالی» است و از میان مقدّمات آنها فقط «تعلّم»، وجوب غیری دارد.

[1]- مصنّف می فرمایند ممکن است شما راه حلّ ما را نپذیرید و بگوئید لازمه آن راه، این است که تمام واجبات مشروط و موقّت از حقیقت خود، خارج شوند چون در واجب مشروط و موقّت «وجوب» بعد از شرط و وقت است امّا شما-

ص: 150


1- [ کقوله تعالی« إِذا نُودِیَ لِلصَّلاةِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلی ذِکْرِ اللَّهِ» فانّ النّداء المراد به زوال یوم الجمعة شرط لوجوب السّعی.
2- حیث انّهم افتوا بعدم وجوب مقدمات الواجب المشروط و الموقّت قبل الشّرط و الوقت] ر. ک- منتهی الدّرایة 6/ 432.
3- و همچنین لازم نیست مکلّف شرط واجب را تحصیل نماید و مثلا به دنبال تحصیل استطاعت برود.

و لا ینافیه ما یظهر من الأخبار من کون وجوب التّعلّم إنّما هو لغیره لا لنفسه، حیث أنّ وجوبه لغیره لا یوجب کونه واجبا غیریّا یترشّح وجوبه من وجوب غیره فیکون مقدّمیّا، بل للتهیّؤ لإیجابه، فافهم [1].

******

- شرح :

مصنّف- می گوئید قبل از شرط، «وجوب»، «حالی و فعلی» است کمااینکه طبق ظواهر ادلّه و فتاوای مشهور در واجب مشروط و موقّت «وجوب» بعد از شرط و وقت است نه قبل از شرط و وقت.

خلاصه اگر در راه حلّی که ما بیان کردیم مناقشه کنید در این صورت، چاره ای نداریم که همان راه حلّ محقّق اردبیلی را بپذیریم و ایرادی هم ندارد که بگوئیم «تعلّم» دارای وجوب نفسی است- نه وجوب غیری- و استحقاق عقوبت نسبت به ترک تعلّم- نه مخالفت با واقع- است. قوله: «لتکون العقوبة لو قیل بها علی ترکه(1)».

[1]- اشکال: اینکه محقّق اردبیلی فرمودند «تعلّم» وجوب نفسی دارد، با ظواهر ادلّه «وجوب تعلّم» منافات دارد زیرا ظواهر آن ادلّه، این است که وجوب تعلّم به لحاظ رعایت تکالیف دیگر است، و هنگامی که وجوب آن به لحاظ رعایت تکالیف دیگر بود در این صورت «وجوب غیری» دارد نه وجوب نفسی.

جواب: «حیث انّ وجوبه ...». اگر تعلّم بخواهد برای رعایت سایر تکالیف، واجب باشد، لازمه اش این نیست که «وجوب غیری(2)» داشته باشد،- معنای وجوب غیری و مقدّمی هم این است که وجوب از ذی المقدّمه به مقدّمه سرایت

ص: 151


1- کلمة لو قیل بها ممّا لا یخلو عن مسامحة فانّ العقوبة مما لا کلام فیه و انّما الکلام فی أنها هل هی علی مخالفة الواقع او علی ترک التّعلم و لعلّ مقصوده من ذلک الاشارة الی امکان عدم تحقق العقوبة للعفو و المغفرة و لکن الصّحیح ح کان ان یقول لیکون استحقاق العقوبة علی ترکه ... الخ، ر. ک عنایة الاصول 4/ 284.
2- تا شما بگوئید مخالفت با وجوب غیری موجب استحقاق عقوبت نیست.

و أمّا الأحکام، فلا إشکال فی وجوب الإعادة فی صورة المخالفة، بل فی صورة الموافقة أیضا فی العبادة، فیما لا یتأتّی منه قصد القربة و ذلک لعدم الإتیان بالمأمور به [1].

******

- شرح :

می کند- بلکه می گوئیم وجوب تعلّم برای تهیّؤ و وجوب سایر تکالیف است و این نوع وجوب، همان وجوب نفسی تهیّئی است. [به عبارت اخری ممکن است که چیزی واجب باشد نفسا و فایده او حصول چیز دیگری باشد مثل غالب واجبات نفسیّه مثل صلاة که واجب نفسی است فایده او نهی از فحشاء و منکرات است «إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ» و علم هم واجب نفسی باشد و فایده او مهیّا شدن عبد باشد برای تکالیف الهیّه ...(1)].

قوله «فافهم»: اشاره به این مطلب است که منافاتی ندارد که چیزی وجوب نفسی داشته باشد لکن درعین حال، رعایت چیز دیگری در آن شده باشد.

[1]- بحث ما در این جهت بود که اگر کسی- جاهل مقصّر- بدون فحص به اصالة البراءة تمسّک نمود چه آثار و احکامی برآن مترتّب می شود تاکنون درباره استحقاق عقوبت آن فرد، بحث می کردیم امّا حال ببینیم از نظر احکام وضعیّه و صحّت و بطلان عمل، حکم مسئله چیست؟

اگر کسی بدون فحص به اصالة البراءة تمسّک نمود و عملی را انجام داد و در نتیجه با واقع(2)، مخالفت نمود در این صورت باید آن عمل را اعاده نماید.

مثال: فرض کنید جزئیّت سوره در نماز برای فردی مشکوک بود ولی او بدون

ص: 152


1- شرح کفایة الاصول مرحوم خوئینی 2/ 192.
2- مقصود از مخالفت واقع، این است که با آنچه که وظیفه اش بود، مخالفت نمود مثلا مقلّد، عملش مخالف با فتوای مرجع تقلیدش بود و یا مجتهد، عملش مخالف با دلیلی بود که بعدا نسبت به آن مطلع شد درحالی که قبلا هم می توانست فحص و آن را مشخّص کند لکن عمدا فحص را ترک کرد.

فحص به اصل برائت تمسّک نمود و نماز را بدون سوره خواند امّا در واقع، سوره جزء نماز بود در این صورت، عمل او باطل است و باید اعاده نماید بلکه بالاتر اگر فردی بدون فحص به اصل برائت، تمسّک نمود و یک عمل عبادی را انجام داد و مطابق واقع هم بود امّا نتوانست قصد قربت نماید باز هم عمل او باطل است.

سؤال: چرا و چگونه نتوانست قصد قربت کند؟

جواب: بر اثر جهل و اینکه شاید مأمور به و عبادت، چیز دیگر باشد، نتوانست قصد قربت کند در این صورت با اینکه اصل و پیکره عمل او مطابق واقع و مطابق فتوای مرجع تقلیدش هست درعین حال، عملش باطل است و باید اعاده کند.

سؤال: چرا در صورت مخالفت و در صورتی که عمل عبادی، مطابق واقع باشد امّا مکلّف نتواند قصد قربت نماید عمل او باطل و اعاده، لازم است؟

جواب: درصورتی که عملش مخالف با واقع باشد، مأمور به را اتیان ننموده است لذا باید اعاده نماید. و در صورتی هم که عملش موافق واقع باشد ولی نتوانسته باشد قصد قربت کند عملش باطل است زیرا اساس و قوام عبادت به قصد قربت، وابسته است و کسی که پیکره و اصل مأمور به را بدون قصد قربت آورده، مثل این است که اصلا مأمور به را انجام نداده است(1).

ص: 153


1- بنابراین از ظاهر عبارت مصنّف استفاده می شود که: الف- در معاملات اگر عمل، مطابق واقع باشد صحیح و الا فاسد است. ب- در عبادات اگر عمل، مطابق واقع باشد و قصد قربت از مکلّف متمشّی شود عمل صحیح است. ج- در عبادات اگر عمل، مخالف واقع باشد و یا اینکه مطابق واقع باشد أمّا قصد قربت، رعایت نشود عمل، باطل، و اعاده لازم است. خلاصه: ملاک صحّت و فساد در معاملات، مطابقت و مخالفت با واقع است و در عبادات ملاک صحّت دو چیز است: مطابقت با واقع و تمشّی قصد قربت- و مقصود از کلمه( واقع) را هم قبلا بیان کردیم.

مع عدم دلیل علی الصّحّة و الإجزاء، إلا فی الاتمام فی موضع القصر أو الاجهار أو الاخفات فی موضع الآخر، فورد فی الصّحیح- و قد أفتی به المشهور- صحّة الصّلاة و تمامیّتها فی الموضعین مع الجهل مطلقا، و لو کان عن تقصیر موجب لاستحقاق العقوبة علی ترک الصّلاة المأمور بها؛ لأنّ ما أتی بها و إن صحّت و تمّت إلا أنّها(1) لیست بمأمور بها [1].

******

- شرح :

در دو مورد، دلیل بر صحّت و اجزاء عمل ناقص و فاقد بعضی از شرائط داریم

[1]- دلیلی بر صحّت و اجزاء(2) عمل ناقص، و فاقد بعضی از شرائط نداریم مگر در دو مورد:

اگر کسی وظیفه اش این بود که نماز را قصر و شکسته بخواند امّا جهلا(3) نمازش را تمام خواند(4) یعنی حتّی اگر متمکّن از تعلّم بوده و می توانسته برود و وظیفه خود را معیّن نماید امّا اقدام به این کار ننمود و تعلّم را ترک کرد در این صورت، عملش صحیح است و اعاده، لازم ندارد(5) امّا اگر جهل او تقصیری بوده استحقاق عقاب هم دارد.

سؤال: دلیل بر صحّت چیست؟

هم روایت صحیحه، دلالت بر صحّت عمل می کند و هم مشهور، طبق آن روایت فتوا داده اند و از آن اعراض ننموده اند.

ص: 154


1- یعنی: الا انّ الصّلاة مع صحّتها بالدّلیل المزبور لیست بمأمور بها بامرها الاوّلی، اذا المفروض عدم انطباقه علی المأتیّ به، فصحته انّما هی بالدّلیل الثّانوی- منتهی الدّرایة 6/ 441.
2- کفایت.
3- گرچه جهلش عن تقصیر باشد.
4- اتمام در موضع قصر نه عکس آن یعنی قصر در موضع اتمام.
5- و در خارج از وقت قضاء آن لازم نیست.

امّا روایت صحیحه: ... عن زرارة و محمّد بن مسلم قالا: قلنا لابی جعفر «علیه السّلام» رجل صلّی فی السّفر اربعا أ یعید ام لا؟ قال ان کان قرئت علیه آیة التّقصیر و فسّرت له فصلّی اربعا اعاد و ان لم یکن قرئت علیه و لم یعلمها فلا اعادة علیه(1).

2- اگر کسی جهلا(2) نماز جهری را اخفاتا خواند یا نماز اخفاتی را جهرا قرائت نمود در این صورت هم نمازش صحیح است و اعاده آن، لازم نیست امّا اگر جهل آن فرد، تقصیری بوده، مستحق عقوبت هم هست و روایت صحیحه برطبق آن وارد شده و همچنین مشهور هم طبق آن فتوا داده اند و از آن اعراض ننموده اند.

امّا روایت صحیحه: «... عن زرارة عن ابی جعفر «علیه السّلام» فی رجل جهر فیما لا ینبغی الاجهار فیه و اخفی فیما لا ینبغی الاخفاء فیه: فقال، أی ذلک فعل متعمّدا فقد نقص صلاته و علیه الاعادة فان فعل ذلک ناسیا او ساهیا او لا یدری فلا شی ء علیه و قد تمّت صلاته(3)».

اشکال: اگر عمل آن ها صحیح است و اعاده، لازم ندارد پس چرا می گوئید در صورتی که ترک تعلّم و جهل از موارد جهل تقصیری باشد آن جاهل مقصّر، مستحقّ عقاب هست؟

جواب: علّت استحقاق عقوبت این است که آنچه را او اتیان نموده است، مأمور به نبوده است گرچه آن عمل، طبق روایات، صحیح است و معنای صحّت این است که در وسعت وقت، اعاده لازم نیست و در خارج از وقت، قضاء لزومی ندارد.

امّا استحقاق عقوبت به خاطر ترک مأمور به است به عبارت دیگر او نمازی را که

ص: 155


1- وسائل الشّیعه ج 5/ ص 531/ باب 17/ از ابواب نماز مسافر حدیث 4.
2- گرچه جهلش عن تقصیر باشد.
3- وسائل الشّیعه ج 4/ ص 766 باب 26/ از ابواب قرائت ح 1.

إن قلت: کیف یحکم بصحّتها مع عدم الأمر بها؟ و کیف یصحّ الحکم باستحقاق العقوبة علی ترک الصّلاة الّتی أمر بها، حتّی فیما إذا تمکّن ممّا أمر بها؟ کما هو ظاهر(1) إطلاقاتهم، بأن علم بوجوب القصر أو الجهر بعد الإتمام و الإخفات و قد بقی من الوقت مقدار إعادتها قصرا أو جهرا، ضرورة أنّه لا تقصیرها هنا یوجب استحقاق العقوبة، و بالجملة کیف یحکم بالصّحّة بدون الأمر؟ و کیف یحکم باستحقاق العقوبة مع التّمکّن من الإعادة؟ لو لا الحکم شرعا بسقوطها و صحّة ما أتی بها [1].

******

- شرح :

مأمور به بوده است ترک نموده است(2) چون مأمور به او نماز «قصری» بود امّا او «تمام» خوانده است و یا مثلا مأمور به او نماز «جهری» بوده ولی او اخفاتا قرائت نموده است.

[1]- اشکال: مستشکل در این قسمت از عبارت دو ایراد، نسبت به مطالب گذشته دارد:

1- گفتید کسی که جهلا در موضع قصر، نمازش را تمام بخواند یا نماز جهری را اخفاتا و یا نماز اخفاتی را جهرا قرائت کند عملش صحیح است، اشکال ما این است که: به چه ملاکی عمل او صحیح است، نماز او که مأمور به نبوده، نمازی که فاقد «امر» است چگونه درباره آن، حکم به صحّت می کنید؟ به عبارت دیگر، نماز تمام- غیر قصری- برای کسی که وظیفه اش قصر است، اصلا مأمور به نیست.

2- و همچنین گفتید اگر جهلا در موضع قصر، نماز را تمام خواند درعین حال که

ص: 156


1- ظاهر اطلاق کلمات فقهاء این است که در صورت ارتفاع جهل و تمکّن از اعاده عمل، استحقاق عقاب به قوّت خود باقی است.
2- و منشأ این کار هم جهل تقصیری بوده است.

عملش صحیح است(1) امّا «استحقاق عقوبت»(2) هم دارد، در این قسمت از بیان شما اشکال ما این است که:

در صورتی که او در وسعت وقت، متوجّه شد که وظیفه اش نماز قصری است، چرا نتواند نمازش را اعاده کند و خود را از استحقاق عقوبت، رها نماید یعنی در وسعت وقت و تمکّن از اعاده عمل، شما چگونه و به چه ملاکی حکم به استحقاق عقاب می کنید؟

مثال: فردی در موضع قصر، نماز را تمام خواند یا مثلا نماز اخفاتی را جهرا، یا نماز جهری را اخفاتا قرائت نمود، و بعد نسبت به وظیفه خود آگاهی پیدا کرد، چرا در وسعت وقت نتواند نماز را اعاده کند و چرا شما او را در مضیقه قرار می دهید و می گوئید اگر نماز را اعاده هم کند باز استحقاق عقوبت به قوّت خود باقی است.

قوله: «ضرورة انّه لا تقصیر هاهنا».

در صورت ارتفاع جهل و تمکّن از اتیان- در وسعت وقت- مأمور به، تقصیری متوجّه مکلّف نیست تا باعث صحّت عقاب شود بلکه ترک مأمور به- نماز قصری- مستند به حکم شارع است که می گوید همین عمل- نماز تمام- صحیح و مجزی است و اعاده، لزومی ندارد.

قوله: «و بالجملة یحکم بالصّحة بدون الامر».

مصنّف خلاصه اشکال اوّل را بیان می کنند.

قوله: «و کیف یحکم باستحقاق العقوبة ...». در این قسمت هم تقریبا خلاصه

ص: 157


1- و همچنین در مورد جهر و اخفات.
2- در صورت جهل تقصیری نه قصوری.

قلت: إنّما حکم بالصّحّة لأجل اشتمالها علی مصلحة تامّة لازمة الاستیفاء فی نفسها مهمّة فی حدّ ذاتها، و إن کانت دون مصلحة الجهر و القصر، و إنّما لم یؤمر بها لأجل أنّه أمر بما کانت واجدة لتلک المصلحة علی النّحو الأکمل و الأتمّ [1].

******

- شرح :

اشکال دوّم بیان می شود.

[1]- جواب: اکنون پاسخ دو اشکال را به ترتیب بیان می کنیم.

1- امّا جواب از صحّت عمل: به حسب کبرای کلّی، صحت عبادت متوقّف بر وجود «امر» نیست به نحوی که اگر عبادتی مأمور به نبود فاقد وصف صحّت باشد بلکه اگر عبادتی واجد ملاک امر هم باشد همین مسئله، کافی برای صحّت آن است.

سؤال: در محلّ بحث ملاک «امر» چیست؟

جواب: علّت صحّت عمل، این است که نماز تمام(1) در موضع قصر و نماز اخفاتی در موضع جهر و بالعکس- همان نمازی که امر ندارد- مشتمل بر مصلحت کامل، تام و لازم الاستیفاء هست گرچه مصلحت آن، با نماز قصر، مساوی نیست.

[اگر صلاة قصر مثلا تشریع نشده بود هرآینه این صلاة تام، واجب و مأمور به بود و لکن چون فعلا امر شده است به صلاة قصر و او دارای این مصلحت است به نحو اتم و اکمل و اهم است و ضدّ این است، و امر به هر دو ضد، صحیح نیست لهذا این صلاة تمام امر ندارد و لازم نیست در صحّت صلاة، امر بلکه اشتمال بر مصلحت کافی است در صحّت ...](2).

سؤال: اگر نماز تمام در موضع قصر، دارای مصلحت تام و لازم الاستیفاء هست

ص: 158


1- فی نفسه و صرف نظر از نماز قصر و ...
2- شرح کفایه مرحوم خوئینی 2/ 194.

و اما الحکم باستحقاق العقوبة مع التّمکّن من الاعادة فلانها بلا فائدة، إذ مع استیفاء تلک المصلحة لا یبقی مجال لاستیفاء المصلحة الّتی کانت فی المأمور بها، و لذا لو أتی بها فی موضع الآخر جهلا- مع تمکّنه من التّعلّم- فقد قصّر، و لو علم بعده و قد وسع الوقت [1].

******

- شرح :

پس چرا مولا نسبت به آن، «امر» ننموده است.

جواب: نکته اش این است که مولا ملاحظه کرده و دیده است که نماز قصر که مأمور به است دارای مصلحت کامل تری هست لذا آن را مأمور به قرار داده است.

سؤال: چرا شارع، هم نماز قصر و هم نماز تمام را مأمور به قرار نداد مگر شما نمی گوئید هر دو واجد مصلحت کامل لازم الاستیفاء هستند منتها نماز قصر، مصلحت کامل تری دارد.

جواب: مولا ملاحظه کرده است که امکان جمع بین این دو، وجود ندارد و در حقیقت تضادّی اینجا تحقّق دارد و جمع بین ضدّین ممکن نیست لذا روی این جهت نماز قصر، مأمور به شد و نماز تمام با اینکه مصلحت کامل دارد مورد «امر» شارع قرار نگرفت لکن درعین حال، نماز قصر واجد ملاک صحّت هست.

[1]- 2: امّا اینکه گفتیم در صورت تمکّن از اعاده هم عبد، مستحقّ عقاب است علّتش این است که: دیگر فائده ای برای «اعاده عمل» وجود ندارد زیرا وقتی مکلّف، مصلحت نماز تام را استیفاء نمود و در موضع قصر، نمازش را تمام خواند دیگر مجالی برای استیفای مصلحت نماز قصر- مأمور به- وجود ندارد و لذا می گوئیم استحقاق عقاب به قوّت خود باقی است. بنابراین اگر مکلّف، جهلا به جای مأمور به- نماز قصر- غیر مأمور به- نماز تمام- را اتیان نمود درحالی که می توانست تعلّم و تفحّص نماید در این صورت، تقصیر نموده و قابل جبران نیست گرچه بعد از اتیان عمل و در وسعت وقت، متوجّه شود که وظیفه اش نماز قصر- بوده است.

ص: 159

فانقدح أنّه لا یتمکّن من صلاة القصر صحیحة(1) بعد فعل صلاة الاتمام، و لا من الجهر کذلک بعد فعل صلاة الإخفات، و إن کان الوقت باقیا [1].

إن قلت: علی هذا یکون کلّ منهما(2) فی موضع الآخر سببا لتفویت الواجب فعلا(3)، و ما هو سبب لتفویت الواجب کذلک حرام، و حرمة العبادة موجبة لفسادها بلا کلام [2].

******

- شرح :

[1]- اکنون مصنّف، خلاصه بعضی از مطالب قبل را بیان می کنند: از اینکه گفتیم چون مصلحت تام، استیفاء شده، و مجالی برای اعاده عمل، وجود ندارد، برای شما مشخّص شد که اگر: در موضع قصر، نماز را تمام بخواند، دیگر او نمی تواند، نماز قصر را صحیحا اتیان نماید گرچه وقت هم توسعه داشته باشد و همچنین در مورد نماز جهر و اخفات و ...

[2]- اشکال: فرض کنید مکلّفی در موضع قصر بر اثر ترک تعلّم، نمازش را تمام خواند و همان طور که گفتیم مصلحت تام و کامل آن را استیفاء نمود بنابراین می توانیم چنین تعبیر کنیم که: نماز «تمام» سبب تفویت مأمور به- نماز قصر- شده است به نحوی که اگر او نماز تمام را قرائت نمی کرد و به رساله عملیّه مراجعه می کرد وظیفه اش را می فهمید و نماز را قصرا می خواند و مکلّف به را اتیان می نمود امّا الآن که نمازش را تمام خوانده، این نماز قصری سبب شده، که او دیگر نتواند مأمور به- نماز قصر- را اتیان نماید بنابراین: نماز «تمام» سبب تفویت مأمور به-

ص: 160


1- لانّ الصّحة موافقة الامر و المفروض سقوط الامر بصلاة القصر بفوات مصلحتها بفعل صلاة التّمام ر. ک منتهی الدّرایة 6/ 448.
2- یعنی در دو موضع: الف- اتمام در موضع قصر ب- جهر در موضع اخفات و بالعکس.
3- « فعلا» قید واجب است زیرا واجب فعلی که ملاکش اقوی هست، همان نماز قصر است نه، نماز تمام و ...

قلت: لیس سببا لذلک، غایته أنّه یکون مضادّا له، و قد حقّقنا فی محلّه أنّ الضّدّ و عدم ضدّه متلازمان لیس بینهما توقّف أصلا [1].

لا یقال: علی هذا فلو صلّی تماما أو صلّی إخفاتا- فی موضع القصر و الجهر

******

- شرح :

نماز قصر- شده و می دانیم که تفویت مأمور به حرام است و همچنین هر چیزی هم که سبب تفویت مأمور به شود اتّصاف به حرمت پیدا می کند پس نماز «تمامی» که اوّل خوانده، سبب تفویت مأمور به است و سبب تفویت مأمور به هم متّصف به حرمت است و لذا می گوئیم نمازی که حرام باشد چگونه می تواند صحیح هم باشد. آیا عبادتی با وصف حرمت می تواند اتّصاف به صحّت هم پیدا کند؟ و حرمت و نهی در عبادات، باعث بطلان عبادت است و اگر عبادت و نماز «تمام» باطل بود پس می توان مأمور به را اتیان نمود و در نتیجه با اتیان آن استحقاق عقاب برطرف می شود.

[1]- جواب: در بحث «ضد» مطلبی بیان کردیم که اگر: دو شی ء با یکدیگر تضاد داشتند مسئله تضاد، ملازم با این نیست که عدم احد الضدّین مقدّمه وجود ضدّ دیگر باشد و یا وجود احد الضدّین سبب عدم ضد دیگر باشد در باب «ضدّین» مسئله سببیّت و مسببیّت و مقدّمیّت و ذی المقدّمیّت مطرح نیست بلکه در باب ضدّین مسئله ملازمه، مطرح است یعنی همیشه وجود احد ضدّین، ملازم با عدم دیگری است بدون اینکه تقدّم و تأخّری که لازمه مقدّمیّت و ذی المقدّمیّت است در میان باشد و در مورد متلازمین گفتیم که اگر احد المتلازمین یک حکمی داشت، لازم نیست که ملازم دیگر، همان حکم را داشته باشد و ملازمه، اقتضای مشارکت در حکم را نمی کند فقط آن مقداری که در متلازمین هست این است که: متلازمین نباید دو حکم متناقض داشته باشند مثلا نمی شود یک طرف آن واجب و طرف دیگرش حرام باشد و مع ذلک ملازمه هم در میان باشد، امّا مانعی ندارد که یکی از متلازمین واجب و دیگری مباح باشد و ...

ص: 161

مع العلم بوجوبهما فی موضعهما- لکانت صلاته صحیحة، و إن عوقب علی مخالفة الأمر بالقصر أو الجهر [1].

فإنّه یقال: لا بأس بالقول به لو دلّ دلیل علی أنّها تکون مشتملة علی المصلحة و لو مع العلم، لاحتمال اختصاص أن یکون کذلک فی صورة الجهل و لا بعد أصلا فی اختلاف الحال فیها باختلاف حالتی العلم بوجوب شی ء و الجهل به، کما لا یخفی [2].

******

- شرح :

[1]- اشکال: قبلا گفتیم کسی که «جهلا» در موضع قصر، نمازش را تمام بخواند عمل او مشتمل بر مصلحت کامل و صحیح است امّا مستحقّ عقوبت(1) نسبت به ترک مأمور به هم می باشد و همچنین اگر کسی نماز جهری را اخفاتا بخواند، نمازش صحیح، و مستحقّ عقوبت هم هست و بالعکس- یعنی نماز اخفاتی را جهرا بخواند- مستشکل می گوید چرا شما این حکم را منحصر به «جاهل» می دانید؟ اگر فردی مطّلع بود و می دانست که در مسافرت، نمازش قصر است امّا درعین حال عالما عامدا نمازش را تمام خواند و یا می دانست وظیفه اش این است که باید نماز را جهرا بخواند امّا اخفاتا خواند- و بالعکس- در این صور هم باید بگوئید نمازش صحیح است چون شما می گوئید نماز تمام در موضع قصر، دارای مصلحت کامل است(2) بنابراین، فردی هم که عالما در موضع قصر، نمازش را تمام خوانده باید عملش دارای مصلحت کامل باشد گرچه به علّت مخالفت با «امر» و «مأمور به» استحقاق عقاب هم دارد. خلاصه: همان حرفی را که در مورد جاهل زدید در مورد عالم هم باید قبول کنید.

[2]- جواب: روایت صحیحه، دلالت بر صحّت عمل فرد جاهل می کرد امّا اگر

ص: 162


1- در صورت جهل تقصیری نه قصوری.
2- در مورد فرد جاهل.

و قد صار بعض الفحول بصدد بیان إمکان کون المأتی فی غیر موضعه مأمورا به بنحو التّرتّب، و قد حقّقنا فی مبحث الضّدّ امتناع الأمر بالضّدّین مطلقا و لو بنحو التّرتّب، بما لا مزید علیه فلا نعید [1].

******

- شرح :

در مورد فرد عالم هم دلیلی دلالت کند که عملش- نماز تمام در موضع قصر عالما عامدا- مشتمل بر مصلحت هست ما می پذیریم و می گوئیم عمل او هم صحیح است لکن دلیل، تنها در مورد «شخص جاهل» وارد شده است و محتمل است که بین عالم و جاهل فرق باشد یعنی نماز «تمام غیر مأمور به» برای جاهل، مشتمل بر صددرصد مصلحت باشد امّا همان نماز در مورد فرد عالم هیچ گونه مصلحتی نداشته باشد.

خلاصه: ثبوتا مانعی ندارد که بگوئیم نماز تمام در موضع قصر- در مورد فرد عالم- مشتمل بر مصلحت و صحیح است امّا اثباتا نیاز به دلیل داریم و همان طور که بیان کردیم دلیل، فقط در مورد فرد جاهل وارد شده است.

[1]- مناسب است برای توضیح عبارت مذکور خلاصه دو اشکال قبل را تکرار نمائیم. الف: گفتیم کسی که جهلا در موضع قصر، نمازش را تمام بخواند(1)، عملش صحیح است، اشکال شده بود که نماز او فاقد «امر» است و شما چگونه حکم به صحّت می کنید. ب: و همچنین گفتیم اگر جهل آن فرد عن تقصیر باشد مستحقّ عقوبت هم هست- مصنّف به هر دو اشکال پاسخ دادند-

مرحوم آقای آخوند می فرمایند بعضی از فحول(2) از راه ترتّب خواسته اند اشکال اوّل- الف- را حال نمایند که: در باب ضدّین، مانند صلاة و ازاله نجاست از مسجد اگر ازاله نجاست را ترک نمودیم با اینکه مستحقّ عقاب هستیم لکن نماز- مأمور به-

ص: 163


1- یا نماز جهری را اخفاتا قرائت نماید و بالعکس.
2- مرحوم کاشف الغطاء.

ثم إنّه ذکر لأصل البراءة شرطان آخران: أحدهما: أن لا یکون موجبا لثبوت حکم شرعی من جهة أخری ثانیهما: أن لا یکون موجبا للضرر علی آخر. و لا یخفی أن أصالة البراءة عقلا و نقلا فی الشّبهة البدویّة بعد الفحص لا محالة تکون جاریة، و عدم استحقاق العقوبة الثّابت بالبراءة العقلیّة و الإباحة أو رفع التّکلیف الثّابت بالبراءة النّقلیّة، لو کان موضوعا لحکم شرعی أو ملازما له فلا محیص عن ترتّبه علیه بعد إحرازه، فإن لم یکن مترتّبا علیه بل علی نفی التّکلیف واقعا، فهی و إن کانت جاریة إلا أن ذاک الحکم لا یترتّب، لعدم ثبوت ما یترتّب علیه بها، و هذا لیس بالاشتراط.

و أمّا اعتبار أن لا یکون موجبا للضّرر، فکلّ مقام تعمّه قاعدة نفی الضّرر و إن لم یکن مجال فیه لأصالة البراءة، کما هو حالها مع سائر القواعد الثّابتة بالأدلّة الاجتهادیّة، إلا أنّه حقیقة لا یبقی لها مورد، بداهة أنّ الدّلیل الاجتهادی یکون بیانا و موجبا للعلم بالتّکلیف و لو ظاهرا [1].

******

- شرح :

در طول امر به ازاله هست که از این به «ترتّب» تعبیر می کنند. مصنّف در جلد اوّل کتاب کفایة الاصول مفصّلا بحث نمودند و ترتّب را ممتنع و باطل دانستند و ...

بعضی نظیر این مطلب را در محلّ بحث خواسته اند پیاده کنند که: در درجه اوّل، امر شارع به نماز «قصر» تعلّق گرفته و با عصیان نسبت به اتیان نماز قصر، در درجه دوّم، امر شارع به نماز «تمام» متعلّق است و علّت صحّت نماز تمام در موضع قصر این است که «مأمور به» است بنابراین کسی که در موضع قصر، نمازش را «تمام» می خواند عمل او صحیح است زیرا آن عمل، مأمور به می باشد.

کلام فاضل تونی «ره» در شرائط جریان اصل برائت
اشاره

[1]- بحث ما در شرائط جریان اصول عملیّه و اصل برائت بود، بعضی(1) برای

ص: 164


1- مرحوم فاضل تونی.

جریان اصل برائت علاوه بر «وجوب فحص» دو شرط دیگر هم ذکر کرده اند:

شرط اول: شأن اصالة البراءة این است که نفی تکلیف نماید
اشاره

1- شأن اصالة البراءة این است که نفی تکلیف نماید- نه اثبات تکلیف- بنابراین اگر در موردی اصل برائت، نفی تکلیف نماید امّا لازمه جریان آن، اثبات تکلیف از ناحیه دیگر و برای موضوع دیگر باشد در این صورت، اصل برائت نمی تواند جاری شود و در این مورد مثالهائی هم بیان شده، از جمله:

علم اجمالی داریم که یکی از دو ظرف «الف یا ب» متنجّس شده است و می دانیم که اجتناب از متنجّس، واجب است در این صورت اگر به یک ظرف معیّن- الف- اشاره نمائیم و اصل برائت، نسبت به وجوب اجتناب از آن جاری کنیم و بگوئیم لا یجب الاجتناب عن هذا الاناء(1)، اصل برائت، نفی تکلیف و نفی وجوب اجتناب می کند، فاضل تونی (ره) فرموده در این قبیل موارد، اصل برائت، جاری نمی شود زیرا اگر وجوب اجتناب را از یک ظرف خاص برداشتیم لازمه آن، این است که وجوب اجتناب، نسبت به ظرف دیگر، ثابت شود زیرا علم اجمالی داریم که یکی از دو ظرف، نجس و واجب الاجتناب است لذا چون اصل برائت نمی تواند اثبات تکلیف نماید می گوئیم اصلا جریان پیدا نمی کند.

تذکّر: اکنون طبق ترتیب متن کتاب باید به ذکر شرط دوّم بپردازیم لکن فعلا جواب مصنّف نسبت به شرط اوّلی را که فاضل تونی ذکر کرده بود، بیان می کنیم و سپس شرط دوّم و جواب مصنّف نسبت به آن را توضیح می دهیم.

جواب مصنّف نسبت به کلام فاضل تونی «قدّس سرّهما»

امّا جواب مصنّف- ردّ کلام فاضل تونی (ره)-: «لا یخفی انّ اصالة البراءة عقلا ...» می دانیم که برائت عقلی و نقلی در شبهات بدوی، جاری می شود و بحث ما در مورد

ص: 165


1- چون در وجوب اجتناب شک داریم.

جریان اصل برائت و شرائط آن در شبهات بدوی است نه در اطراف علم اجمالی اکنون برای ردّ کلام ایشان باید بررسی کنیم که چگونه جریان اصل برائت می تواند موجب اثبات حکم دیگری شود تقریبا سه صورت برای آن تصور می شود.

1- گاهی برائت عقلی(1) یا برائت شرعی(2) موضوع برای یک حکم شرعی واقع می شود یعنی جریان اصل برائت، موضوع یک حکم شرعی دیگر را ثابت می کند به عبارت دیگر، عدم استحقاق عقوبت، موضوع یک حکم شرعی دیگری می شود و یا رفع تکلیف ظاهری به وسیله اصل برائت، موضوع یک حکم شرعی دیگری واقع می شود.

مثال: الف- در مورد جریان برائت عقلی- مثلا فردی چون علاقه شدید، نسبت به شرب تتن دارد، نذر کرده است که اگر در برابر شرب تتن، استحقاق عقوبتی در کار نباشد، صدر درهم صدقه می دهم، یعنی وجوب تصدّق، مترتّب بر عدم استحقاق عقوبت است و به عبارت دیگر، عدم استحقاق عقوبت، موضوع برای وجوب تصدّق است.

ب- در مورد جریان برائت شرعی- شخصی چون علاقه زیاد نسبت به شرب تتن دارد، نذر کرده است که اگر شرب تتن و لو ظاهرا مباح باشد، که بتوانم آن را مرتکب شوم، صد درهم صدقه می دهم- یعنی حلّیّت شرب تتن، موضوع برای وجوب تصدّق است.

ص: 166


1- قبح عقاب بلابیان- عدم استحقاق عقوبت-
2- ظهور بعضی از ادلّه برائت شرعی، اباحه است مانند کلّ شی ء لک حلال و مفاد بعضی از ادلّه برائت، رفع تکلیف است مانند حدیث« رفع» و واضح است که اصل برائت حکم ظاهری را ثابت می کند نه حکم واقعی.

در فرض مذکور ما از فاضل تونی (ره) سؤال می کنیم که اگر آن فرد، فحص و بررسی نمود و دلیلی بر حرمت شرب تتن، پیدا نکرد چه مانعی برای جریان برائت عقلی و نقلی وجود دارد؟

قطعا مانعی در میان نیست و اصلا برائت، کاری به «نذر» شما ندارد و ما با جریان اصل برائت، حکم می کنیم عقابی در شرب تتن وجود ندارد و همچنین شرب تتن به حسب ظاهر، حلال و حرمتی ندارد و در نتیجه وقتی اصل برائت، جاری شد، موضوع وجود تصدّق هم ثابت می شود و آن فرد باید به نذر خود، عمل نماید و صدقه بدهد بنابراین، جریان اصل برائت اثبات تکلیف ننمود بلکه جریان برائت، موضوع وجوب تصدّق را ثابت کرد و در نتیجه، دلیل وجوب وفاء به نذر می گوید باید صدقه داد.

2- گاهی برائت شرعی(1) با یک حکم شرعی ملازم است یعنی رفع تکلیف ظاهری(2) با یک حکم شرعی دیگر ملازم است.

مثال: هنگام ظهر که وقت نماز فرامی رسد تردید می کنیم که آیا دین حالی- نه مؤجّل- داریم که زمان اداء آن رسیده باشد یا نه(3) در این فرض که شک در داشتن دین حالّ داریم، اصل برائت، جاری می نمائیم و می گوئیم ذمّه ما نسبت به دین حالّ، مشغول نیست وقتی دین حالّ و معجّل نداشتیم مکلّف به نماز هستیم.

همان طور که ملاحظه کردید در فرض دوّم هم مانعی برای جریان اصل برائت وجود نداشت.

ص: 167


1- یا برائت عقلی و عدم استحقاق عقوبت.
2- نه واقعی.
3- اگر دین حال داشته باشیم اوّل باید آن را اداء کنیم و سپس نماز بخوانیم.

خلاصه: به فاضل تونی (ره) می گوئیم طبق چه ملاک و میزانی شما این شرط را لازم می دانید ما وجهی برای لزوم آن نمی بینیم بلکه در دو فرض مذکور وقتی موضوع یا ملازم، احراز می شد، آن حکم دیگر، مترتّب می گشت.

قوله «فانّ لم یکن ...».

3- گاهی یک حکم شرعی بر نفی تکلیف واقعی(1) مترتّب است به عبارت دیگر نفی تکلیف واقعی موضوع برای یک حکم شرعی دیگر است. در این صورت، جریان اصل برائت نمی تواند آن حکم شرعی را ثابت کند.

مثال: ممکن است کسی چنین نذر کند که اگر شرب تتن به حسب حکم واقعی حلال باشد صد درهم صدقه می دهم یعنی وجوب تصدّق را بر حلّیّت واقعی شرب تتن مترتّب می کند در این صورت، اصل برائت، جاری می شود و اباحه ظاهری شرب تتن را ثابت می کند لکن تصدّق، واجب نمی شود زیرا موضوع تصدّق، اباحه واقعی شرب تتن بود امّا اصل برائت، اباحه ظاهری شرب تتن را ثابت کرد و می دانیم که اصول عملیّه و برائت، حکم ظاهری درست می کنند نه حکم واقعی و حلّیّت واقعی.

بنابراین، در فرض سوّم، اصلا موضوع وجوب تصدّق، محقّق نشد باتوجّه به سه فرضی که ذکر کردیم معلوم شد وجهی برای شرطی که فاضل تونی (ره) ذکر کرده اند وجود ندارد بلکه در دو صورت- فرض اوّل و دوّم- با جریان اصل برائت، آن حکم دیگر لا محاله مترتّب می شد امّا در صورت سوّم نه.

سؤال: چرا اصل برائت در انائین مشتبهین که مثال آن را ابتدای بحث ذکر کردیم

ص: 168


1- نه اینکه مترتّب بر حکم ظاهری یا مترتّب بر عدم استحقاق عقوبت باشد.

جاری نمی شود.

جواب: وجوب اجتناب از یک ظرف، مترتّب بر این است که ظرف دیگر، واقعا نجس نباشد نه اینکه ظرف دیگر به حسب حکم ظاهری، وجوب اجتناب نداشته باشد و ظاهرا نجس نباشد به علاوه احد الإناءین خصوصیّتی ندارد که نسبت به آن، اصل برائت را جاری کنیم بلکه اگر بخواهید اصل برائت را جاری نمائید باید در هر دو ظرف، تمسّک به برائت کنید و می دانیم که اجراء برائت، نسبت به هر دو ظرف و عدم لزوم اجتناب از هر دو ظرف مستلزم معارضه و مخالفت با علم اجمالی است. قوله: «ثانیهما ان لا یکون موجبا للضّرر علی آخر».

شرط دوم: جریان اصل برائت نباید باعث ضرر، نسبت به فرد دیگری شود
اشاره

2- شرط دیگری که فاضل تونی (ره) برای جریان اصالة البراءة، ذکر کرده، این است که:

جریان اصل برائت نباید باعث ضرر، نسبت به فرد دیگری شود و ایشان امثله ای هم در این مورد بیان کرده اند از جمله:

اگر کسی پرنده ای را در قفس نگهداری نموده، چنانچه فردی درب آن قفس را باز نماید و پرنده، خودش از قفس، فرار کند در این صورت اگر بخواهیم اصل برائت جاری نمائیم و بگوئیم آن فرد، ضمانتی نسبت به مالک پرنده ندارد، اینجا جریان اصل برائت، مستلزم ضرر، نسبت به صاحب حیوان است لذا می گوئیم اصل برائت جریان پیدا نمی کند. مثال دیگر: اگر فردی حیوانی داشته باشد و ما آن شخص را نگه داریم و در نتیجه، حیوانش فرار نماید، در اینجا چنانچه بخواهیم برائت، جاری نمائیم و بگوئیم ضمانتی نسبت به مالک حیوان نداریم، جریان برائت، باعث اضرار به صاحب حیوان می شود لذا می گوئیم برائت جاری نمی شود.

خلاصه یکی از شرائط جریان اصالة البراءة این است که مستلزم ضرر به فرد

ص: 169

دیگری نباشد. اکنون مصنّف، پاسخ مرحوم فاضل تونی را بیان می کنند.

پاسخ مصنّف، به مرحوم فاضل تونی «قدّس سرّهما»

قوله: «و امّا اعتبار ان لا یکون موجبا للضّرر ...». ما قبول داریم که در موارد مذکور و اشباه آن، برائت، جاری نمی شود، امّا از شما نمی پذیریم که شرط جریان برائت، این است که مستلزم ضرر به دیگری نباشد زیرا قاعده «لا ضرر» یکی از قواعد فقهیّه است و به وسیله ادلّه اجتهادی ثابت شده و در مواردی که ادلّه اجتهادی در برابر اصول عملیّه، قرار گیرد، دیگر مجالی برای جریان اصل عملی و برائت، باقی نمی گذارد و ادلّه اجتهادی و قاعده لا ضرر بر اصول عملیّه تقدّم دارند.

برائت عقلی می گوید عقاب بلابیان، قبیح است و مفاد برائت شرعی این است که «رفع ما لا یعلمون» امّا وقتی دلیل اجتهادی یا قاعده ای که با دلیل اجتهادی ثابت شده است، در برابر برائت، قرار گرفت، دیگر عنوان «لا بیان» و «ما لا یعلمون» کنار می رود و باید به دلیل اجتهادی و قاعده ای که با دلیل اجتهادی ثابت شده است تمسّک نمود.

مثال: اگر روایت صحیحه ای دلالت بر وجوب نماز جمعه نمود، آیا باز هم می گوئید برائت جاری می شود؟

قاعده لا ضرر هم مانند آن روایت معتبر است که اگر در برابر برائت، واقع شد، اصلا نوبت به جریان اصل برائت نمی رسد.

خلاصه: قبول داریم که اگر قاعده «لا ضرر» به حسب ظاهر با اصل برائت، معارضه نماید، در این صورت آن قاعده، مقدّم است لکن سؤالی که ما از فاضل تونی (ره) می کنیم این است که قاعده لا ضرر چه خصوصیّتی دارد که می گوئید نباید جریان اصل برائت، باعث ضرر دیگری شود؟ بلکه تمام ادلّه اجتهادی و تمام قواعدی که با ادلّه اجتهادی ثابت شده اند بر اصالة البراءة تقدّم دارند.

ص: 170

فإن کان المراد من الاشتراط ذلک، فلا بدّ من اشتراط أن لا یکون علی خلافها دلیل اجتهادی، لا خصوص قاعدة الضّرر، فتدبّر، و الحمد للّه علی کلّ حال [1].

ثمّ إنّه لا بأس بصرف الکلام إلی بیان قاعدة الضّرار و الضّرر علی نحو الاقتصار، و توضیح مدرکها و شرح مفادها، و إیضاح نسبتها مع الأدلّة المثبتة للأحکام الثّابتة للموضوعات بعناوینها الأوّلیّة أو الثّانویة، و إن کانت اجنبیّة عن مقاصد الرّسالة، إجابة لالتماس بعض الاحبّة، فأقول و به أستعین [2].

******

- شرح :

[1]- اگر مقصود فاضل تونی (ره) این است که با وجود قاعده لا ضرر، مجالی برای جریان اصل برائت نیست ما به ایشان پاسخ می دهیم که:

قاعده لا ضرر خصوصیّتی ندارد بلکه با وجود دلیل اجتهادی و قواعدی که با دلیل اجتهادی ثابت شده اند موردی برای جریان برائت، باقی نمی ماند امّا اگر مقصود ایشان، چیز دیگری باشد نمی پذیریم.

[2]- مرحوم آقای آخوند اعلی اللّه مقامه الشّریف می فرمایند چون بعضی از دوستان خواستند که درباره قاعده لا ضرر بحث کنیم، لذا مقداری درباره این قاعده فقهی صحبت می کنیم گرچه ارتباطی به بحث اصولی ما ندارد و محلّ بحث آن در فقه است ایشان اکنون در سه جهت بحث می کنند:

1- بیان مدرک و سند قاعده لا ضرر.

2- توضیح و شرح مفاد قاعده لا ضرر.

3- بیان نسبت قاعده لا ضرر، با ادلّه ای که احکام را روی عناوین اوّلیّه(1) یا روی عناوین ثانویّه(2) ثابت می کنند.

ص: 171


1- مانند ادلّه وجوب نماز، روزه، جهاد و غیره.
2- مانند ادلّه نفی عسر و حرج و اکراه و غیره.

ص: 172

قاعدة لا ضرر و لا ضرار

ص: 173

ص: 174

إنّه قد استدلّ علیها بأخبار کثیرة: منها: موثّقة زرارة(1)، عن أبی جعفر علیه السّلام: (إنّ سمرة(2) بن جندب کان له عذق فی حائط لرجل من الأنصار، و کان منزل الأنصاری بباب البستان، و کان سمرة یمرّ إلی نخلته و لا یستأذن، فکلّمه الأنصاری أن یستأذن إذا جاء فأبی، سمرة، فجاء الأنصاری إلی النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله فشکی إلیه، فأخبر بالخبر، فأرسل رسول اللّه [الیه] و أخبره بقول الأنصاری و ما شکاه، فقال: إذا أردت الدّخول فاستأذن، فأبی، فلمّا أبی فساومه حتّی بلغ من الثّمن ما شاء اللّه، فأبی أن یبیعه، فقال: لک بها عذق فی الجنّة، فأبی أن یقبل، فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله للأنصاری: اذهب فاقلعها وارم بها إلیه، فإنه لا ضرر و لا ضرار) [1].

******

- شرح :

قاعده لا ضرر

اشاره

[1]- در مورد قاعده «لا ضرر» روایات فراوان با اختلاف تعابیر از ائمّه «علیهم

ص: 175


1- وسائل الشّیعه ج 17، ص 341، باب 12، از ابواب احیاء الموات حدیث 3.
2- بفتح السّین المهملة و ضمّ المیم و فتح الرّاء المهملة، و هو من الاشقیاء فلاحظ ترجمته- منتهی الدّرایة 6/ 494.

و فی روایة الحذّاء عن أبی جعفر علیه السّلام مثل ذلک، إلا أنّه فیها بعد الإباء (ما أراک یا سمرة إلا مضارّا، اذهب یا فلان فاقلعها وارم بها وجهه) إلی غیر ذلک من الرّوایات الواردة فی قصّة سمرة و غیرها. و هی کثیرة [1].

******

- شرح :

السّلام» وارد شده است مصنّف، ابتداء، موثّقه زراره را ذکر کرده اند، که مربوط به قضیّه معروفی است که بین سمرة بن جندب و یکی از انصار پیغمبر اکرم «صلّی اللّه علیه و آله» رخ داده است و نیاز به ترجمه روایت نیست امّا اجمالا:

وقتی سمره حاضر نشد از مزاحمت و لجاجت خود دست بردارد و هنگام ورود به باغ(1) از مرد انصاری، اذن بگیرد و با اطّلاع وارد باغ شود، و یا اینکه آن درخت را به رسول اللّه (صلی الله علیه وآله) بفروشد تا اینکه دیگر مزاحم مرد انصاری نشود، رسول اللّه (صلی الله علیه وآله) برحسب نقل این روایت فرمودند «لا ضرر و لا ضرار».

[1]- روایت دیگری را که مصنّف به آن اشاره می کنند عبارت است از: «... عن ابی عبیدة الحذّاء قال: قال ابو جعفر «علیه السّلام»: کان لسمرة بن جندب نخلة فی حائط بنی فلان فکان اذا جاء الی نخلته ینظر الی شی ء من اهل الرّجل یکرهه الرّجل قال:

فذهب الرّجل الی رسول اللّه «صلّی اللّه علیه و آله» فشکاه فقال: یا رسول اللّه انّ سمرة یدخل علیّ بغیر اذنی فلو ارسلت الیه فامرته أن یستأذن حتّی تأخذ اهلی حذرها منه، فارسل الیه رسول اللّه «صلّی اللّه علیه و آله» فدعاه فقال: یا سمرة ما شأن فلان یشکوک و یقول: یدخل بغیر اذنی فتری من اهله ما یکره ذلک، یا سمرة استأذن اذا انت دخلت ثم قال رسول اللّه «صلّی اللّه علیه و آله» یسرّک ان یکون لک عذق فی الجنّة بنخلتک؟ قال

ص: 176


1- برای رسیدگی نسبت به یک درخت خود.

و قد ادّعی تواترها، مع اختلافها لفظا و موردا، فلیکن المراد به تواترها إجمالا، بمعنی القطع بصدور بعضها، و الانصاف أنه لیس فی دعوی التّواتر کذلک جزاف، و هذا مع استناد المشهور إلیها موجب لکمال الوثوق بها و انجبار ضعفها، مع أنّ بعضها موثّقة، فلا مجال للإشکال فیها من جهة سندها، کما لا یخفی [1].

******

- شرح :

لا، قال: لک ثلاثة؟ قال: لا، قال: ما أراک یا سمرة الّا مضارّا اذهب یا فلان فاقطعها [فاقلعها] و اضرب بها وجهه(1).

روایت مذکور هم مربوط به داستان سمرة بن جندب است وقتی او از لجاجت و مزاحمت، خودداری نکرد، رسول اللّه (صلی الله علیه وآله) فرمودند: «ما أراک یا سمرة الّا مضارّا اذهب یا فلان فاقلعها» به مرد انصاری دستور دادند درخت او را از زمین بیرون بیاور و مقابل رویش بینداز.

روایت دیگر، مرسله صدوق (ره) است که مربوط به قضیّه سمره نمی باشد:

قال: و قال «علیه السّلام»: لا ضرر و لا ضرار فی الاسلام، فالاسلام یزید المسلم خیرا و لا یزیده شرّا(2).

خلاصه: در مورد قاعده لا ضرر روایات فراوانی وارد شده است.

نقد و بررسی سند قاعده «لا ضرر»

اشاره

[1]- قبل از بررسی سند قاعده مذکور، اقسام تواتر را توضیح می دهیم:

اقسام تواتر
1- تواتر لفظی:

عبارتست از اینکه یک عبارت را بدون کم و زیاد افراد زیادی به

ص: 177


1- وسائل الشّیعه، ج 17، ص 340، باب 12، از ابواب احیاء الموات، ح 1.
2- وسائل الشّیعه، ج 17، ص 376، باب 1، از ابواب موانع ارث ح 9.

نحوی نقل کنند که عادة تبانی بر کذب از طرف آنها ممتنع باشد و برای انسان، قطع به صدور آن پیدا شود مانند حدیث ثقلین.

2- تواتر معنوی:

الفاظی را که نقل کرده اند مختلف است لکن مفاد و معنای کلمات، تواتر دارد، مثلا صدها نفر یک مطلب را با عبارت مختلف، نقل کنند، مانند شجاعت امیر المؤمنین «علیه السّلام».

3- تواتر اجمالی:

نه در الفاظ، تواتر وجود دارد نه در معنا بلکه مواجه با اخباری هستیم که الفاظشان با یکدیگر تفاوت دارد و مفادشان هم مختلف است لکن علم اجمالی داریم که یکی از آن اخبار از معصوم (ع) صادر شده است ولی آن روایت، برای ما مشخّص نیست. در مورد تواتر اجمالی باید قدر مشترک و متیقّن بین تمام آن اخبار را اخذ نمود و اضافه برآن حجّیّت ندارد.

امّا سند قاعده لا ضرر:

چون اخبار مربوطه با الفاظ و عبارات مختلف وارد شده، پس تواتر لفظی ندارد و چون تمام آن ها مربوط به قضیّه «سمره» نیست و مواردش(1) مختلف است پس تواتر معنوی هم ندارد بنابراین می گوئیم تواتر اجمالی دارند یعنی اجمالا می دانیم که بعضی از آن اخبار از معصوم (ع) صادر شده است. مصنّف می فرمایند ادّعای تواتر اجمالی جزاف نیست بعلاوه استناد مشهور هم به آنها باعث جبران ضعف سند و حصول اطمینان می شود با تمام این مسائل بعضی از آن اخبار «موثّقه» هست مانند موثّقه زراره که قبلا نقل کردیم.

خلاصه: اشکالی در سند قاعده لا ضرر وجود ندارد.

ص: 178


1- مثلا بعضی از روایات مربوط به« لا ضرر»، در باب شفعه است و ...

و أمّا دلالتها، فالظّاهر أنّ الضّرر هو ما یقابل النّفع، من النّقص فی النّفس أو الطّرف أو العرض أو المال، تقابل العدم و الملکة [1].

******

- شرح :

نقد و بررسی مفاد قاعده لا ضرر

اشاره

[1]- مصنّف، ابتداء درباره مفردات قاعده لا ضرر، بحث می کنند که مثلا معنای «ضرر» و همچنین «ضرار» چیست. سپس ترکیب «لا ضرر و لا ضرار» را توضیح می دهند.

معنای «ضرر»

«ضرر» در مقابل «نفع» است و بین آن دو، تقابل(1) عدم و ملکه است مانند اعمی و بصیر، همان طور که مرحوم مظفّر بیان کردند اعمی به چیزی- انسان یا حیوان- اطلاق می شود که شأنیّت برای بینائی داشته باشد مثلا به فردی که از قوّه بینائی محروم است، می توان اعمی گفت امّا نمی توان به دیوار، عنوان اعمی داد زیرا دیوار شأنیّت برای بینائی ندارد. بین ضرر و نفع هم تقابل عدم و ملکه هست.

در موردی عنوان «ضرر» را اطلاق می کنیم که در آنجا شأنیّت برای عدم ضرر وجود داشته باشد لکن بالفعل «ضرر»، محقّق است نه «عدم الضّرر» مانند ضرر و نقصی

ص: 179


1- المتقابلان هما المعنیان المتنافران اللذان لا یجتمعان فی محلّ واحد من جهة واحدة فی زمان واحد ... للتقابل اربعة اقسام: الف-( تقابل النّقیضین) او السّلب و الایجاب مثل انسان و لا انسان ... ب-( تقابل الملکة و عدمها)، کالبصر و العمی ... فالبصر ملکة و العمی عدمها و لا یصحّ ان یحلّ العمی الا فی موضع یصح فیه البصر لانّ العمی لیس هو عدم البصر مطلقا، بل عدم البصر الخاص و هو عدمه فیمن شأنه ان یکون بصیرا ... ج-( تقابل الضّدین) کالحرارة و البرودة ... د-( تقابل المتضایفین) مثل الاب و الابن ... المنطق/ 51.

کما أنّ الأظهر أن یکون الضّرار بمعنی الضّرر جی ء به تأکیدا، کما یشهد به إطلاق المضارّ علی سمرة، و حکی عن النّهایة لا فعل الاثنین، و إن کان هو الأصل فی باب المفاعلة، و لا الجزاء علی الضّرر لعدم تعاهده من باب المفاعلة، و بالجملة لم یثبت له معنی آخر غیر الضّرر [1].

******

- شرح :

که بر مال، آبرو و یا اعضای بدن وارد می شود. در تمام آنها عنوان «ضرر» وجود دارد لکن مضاف الیه «ضرر» متفاوت است یعنی گاهی ضرر مالی، گاهی ضرر آبروئی و زمانی ضرر و نقص عضوی تحقّق پیدا می کند.

خلاصه: کلمه «ضرر» دارای همان معنای عرفی ظاهری است.

معنای «ضرار»

[1]- می دانیم که «ضرار» مانند «قتال» مصدر باب مفاعله است و این مصدر معمولا در مواردی استعمال می شود که کاری بین دو نفر واقع شود مانند قاتل زید عمروا، امّا مصنّف می فرمایند در ما نحن فیه شواهدی داریم که «ضرار» به معنی «ضرر» و برای تأکید آمده است نه برای فعل بین الاثنینی و اینک به ذکر آن شواهد می پردازیم:

1- در داستان مرد انصاری، «ضرر» فقط از ناحیه سمره بود امّا مرد انصاری ضرری به سمره وارد نمی کرد، درعین حال، طبق روایت ابو عبیده حذّاء، رسول اللّه «صلّی اللّه علیه و آله» به سمره فرمودند: «ما أراک یا سمرة الّا مضارّا» و می دانیم که «مضار» اسم فاعل از باب مفاعله است امّا در این روایت در مورد فعل بین الاثنینی استعمال نشده است.

2- مصنّف می فرمایند از کتاب نهایه ابن اثیر، حکایت شده که «ضرر و ضرار» معنای واحدی دارند و بی مناسبت نیست که ما هم شاهدی برای مدّعای مصنّف

ص: 180

کما أنّ الظّاهر أن یکون (لا) لنفی الحقیقة، کما هو الأصل فی هذا التّرکیب حقیقة أو ادعاء، کنایة عن نفی الآثار، کما هو الظّاهر من مثل: (لا صلاة لجار المسجد إلا فی المسجد) و (یا أشباه الرّجال و لا رجال) فإنّ قضیّة البلاغة فی الکلام هو إرادة نفی الحقیقة ادعاء، لا نفی الحکم أو الصّفة، کما لا یخفی.

و نفی الحقیقة ادّعاء بلحاظ الحکم أو الصّفة غیر نفی أحدهما ابتداء مجازا فی التّقدیر أو فی الکلمة، کما لا یخفی علی من له معرفة بالبلاغة.

******

- شرح :

بیاوریم.

3- «... لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها ...»(1).

خداوند متعال در این آیه احکامی را درباره شیر دادن نوزادان، بیان می کند از جمله فقره مذکور:

مادران، حقّ ضرر زدن به کودکان را ندارند و نباید به بهانه های مختلف از شیر دادن به کودکان خودداری نمایند(2).

شاهد: کلمه لا «تضار» از مصدر باب مفاعله است و در آیه مذکور در مورد فعل بین الاثنین استعمال نشده است زیرا اگر ضرری در میان باشد فقط از ناحیه مادر است نه از طرف مادر و فرزند.

4- همچنین جمله «سافرت دهرا» و «عاقبت اللصّ» شاهدی برای مدّعای مصنّف است.

طبق شواهد مذکور می گوئیم معنای «ضرر» با «ضرار» مترادف است.

اشکال: «ضرار» به معنی جزاء، و عکس العملی است که در برابر «ضرر» انجام می شود.

ص: 181


1- سوره بقره 233.
2- البتّه تفاسیر دیگری هم برای آیه شده است.

و قد انقدح بذلک بعد إرادة نفی الحکم الضّرری، أو الضّرر الغیر المتدارک أو إرادة النّهی من النّفی جدّا، ضرورة بشاعة استعمال الضّرر و إرادة خصوص سبب من أسبابه، أو خصوص الغیر المتدارک منه، و مثله لو أرید ذاک بنحو التّقیید، فإنّه و إن لم یکن ببعید، إلا أنّه بلا دلالة علیه غیر سدید، و إرادة النّهی من النّفی و إن کان لیس بعزیز، إلا أنّه لم یعهد من مثل هذا التّرکیب، و عدم إمکان إرادة نفی الحقیقة حقیقة لا یکاد یکون قرینة علی إرادة واحد منها، بعد إمکان حمله علی نفیها ادّعاء بل کان هو الغالب فی موارد استعماله [1].

******

- شرح :

مثال: ابتداء فردی به دیگری ضرر وارد می کند، امّا آن عکس العملی که شخص دوّم از خود، نشان می دهد، «ضرار» نام دارد.

جواب: این معنا برای «ضرار» معهود و متعارف نیست.

اشکال: ممکن است کسی بگوید که «ضرار» اصلا مصدر باب مفاعله نیست بلکه مانند «کتاب» مصدر ثلاثی مجرّد و به معنای «ضرر» است.

جواب: این احتمال با جمله «انّک رجل مضار» سازش ندارد زیرا مضار از باب مفاعله است.

بررسی هیئت ترکیبیّه قاعده «لا ضرر و لا ضرار»

[1]- در تفسیر و تبیین هیئت مذکور، اختلافات فراوانی هست که مصنّف تقریبا چهار نظر را بیان می کنند اساس اختلاف از این جهت است که آیا «لا» نافیه است یا ناهیه که سه قول تحت عنوان «لای» نافیه ذکر می کنیم و یک قول هم بعنوان «لای» ناهیه.

1- به نظر مصنّف، «لا» نافیه است. مثلا زمانی که هیچ کس در خانه نباشد می گوئیم «لا رجل فی الدّار» و نفی حقیقت رجل می نمائیم و می دانیم که نفی

ص: 182

حقیقت گاهی واقعی است و زمانی ادّعائی(1).

نفی حقیقی: گاهی «لای» نافیه حقیقة از مدخول خود نفی حقیقت می کند مانند مثال مذکور.

نفی ادّعائی: گاهی همچون متکلّم در چیزی یا کسی آثار و صفات مطلوب خود را نمی بیند از آن چیز، نفی حقیقت می کند لکن نفی حقیقت، ادّعائی است نه حقیقة، مانند کلام حضرت علی «علیه السّلام»: یا اشباه الرّجال و «لا رجال» حلوم الاطفال و عقول ربّات الحجال لوددت انّی لم ارکم(2) ...

در این جمله، نفی حقیقت «رجولیّت»، به نحو حقیقی نیست بلکه ادّعاء نفی حقیقت شده، وقتی حضرت، مردم را به جهاد فرامی خوانند و آنها از جهاد، سر بازمی زنند و در نتیجه، آثار مردانگی و شجاعت و ... در آنها دیده نمی شود، چنین خطابی برای توبیخ، متوجّه آنها می شود و یا مانند این مثال: «لا صلاة لجار المسجد الا فی المسجد(3)»، نمازی برای همسایه مسجد نیست، جز در مسجد، یعنی ادّعاء از آن نماز، نفی حقیقت شده نه اینکه نمازش کامل یا صحیح نیست زیرا این توجیهات خلاف ظاهر است. در مثال مذکور و اشباه آن، نفی حقیقت به نحو ادّعاء است نه حقیقت، و مجوّزش این است که آثار و صفات مطلوب در مدخول «لا» وجود ندارد و مقتضای بلاغت کلام هم همین است مثلا اگر حضرت علی «علیه السّلام» به جای آن جمله، چنین می فرمودند: [یا اشباه الرّجال «لیس فیکم صفة الرّجال» یا «لیس فیکم آثار الرّجال»] کلام بلیغی نبود و چندان توبیخی هم نسبت به آنها ننموده بود. و

ص: 183


1- کنایة.
2- نهج البلاغة خطبه 27.
3- دعائم الاسلام 1: 148.

اصل و غلبه با این است که «لا» برای نفی حقیقت باشد- حقیقة یا ادّعاء کنایة-

در قاعده «لا ضرر» هم نفی حقیقت «ضرر» به نحو حقیقی نیست بلکه ادّعاء(1) نفی حقیقت شده و مقتضای بلاغت کلام هم همین است. یعنی چون احکام ضرری تحقّق ندارد، موضوع و «ضرر»، منفی است.

اشکال: به حسب ادلّه احکام اوّلیّه، احکام ضرری داریم و مثلا اطلاق ادلّه وضوء، شامل وضوی ضرری می شود.

جواب: قاعده «لا ضرر» ادّعاء، نه حقیقة نفی ضرر می کند به عبارت دیگر نفی حکم به لسان نفی موضوع است در غیر این صورت(2) قاعده مذکور، مستلزم کذب است.

خلاصه نظر مصنّف: قاعده «لا ضرر» مستقیما نفی حکم نمی کند بلکه نفی حکم به لسان نفی موضوع می نماید.

2- بعضی از بزرگان(3) به نحو دیگری قاعده مذکور را تبیین نموده اند و قائل به مجاز در کلمه شده اند(4) یعنی «ضرر» در غیر موضوع له خود، استعمال شده، مقصود از «ضرر» «حکم ضرری» است و هر حکمی که مستلزم و منشأ ضرر باشد آن «حکم» در اسلام نفی شده است(5) مثلا اگر لزوم بیع، مستلزم ضرر باشد، خود آن «لزوم»، نفی شده است مانند بیع غبنی که اگر شارع، حکم به لزوم آن بکند، مغبون

ص: 184


1- یعنی کلمه« ضرر» در معنای حقیقی خود استعمال شده لکن کنایة نه مجازا مانند زید کثیر الرّماد.
2- یعنی در صورت نفی حقیقی ضرر.
3- از جمله، شیخ اعظم« ره».
4- به علاقه سببیّت.
5- همان طور که قبلا گفتیم در این صورت هم« لا» نافیه است نه، ناهیه.

نمی تواند معامله را فسخ نماید، چون مستلزم ضرر است پس «طبیعت حکم ضرری» و «لزوم بیع غبنی» نفی شده است. مصنّف می فرمایند بعید است که مقصود از «ضرر»، حکم ضرری باشد و چنین استعمالی بشاعت و قباحت دارد که ما کلمه «ضرر» و طبیعت ضرر را بکار ببریم امّا فقط یکی از اسباب- حکم- آن را اراده کنیم. و می دانیم یکی از اسباب ضرر، حکمی است که به حسب اطلاق دلیلش باعث ضرر شود.

خلاصه نظر دوّم: قاعده «لا ضرر» نفی حکم می کند، یعنی هر حکمی که مستلزم ضرر باشد آن «حکم» در اسلام نفی شده است.

3- بعضی هم «لا» را نافیه گرفته و به تقدیر(1)- مجاز در تقدیر- قائل شده اند- صفتی در تقدیر گرفته اند-

«لا ضرر» یعنی: طبیعت ضرر غیر متدارک در اسلام نفی شده است مثلا فرض کنید کسی در معامله ای مغبون شده، آن ضرر به وسیله خیار غبن، تدارک و جبران شده است و قاعده لا ضرر می گوید طبیعت ضرر غیر متدارک در شریعت منفی است.

مصنّف می فرمایند این هم بعید است که به «مجاز در تقدیر» قائل شویم و بگوئیم صفتی در اینجا محذوف است.

سؤال: آیا می توانیم بگوئیم «لا ضرر و لا ضرار» مطلق است و آن را مقیّد به «غیر متدارک» می کنیم، یعنی ضرر غیر متدارک در اسلام منفی است همان طور که در «اعتق الرّقبة» و «لا تعتق الرّقبة الکافرة» مسئله تقیید را مطرح می کنیم.

جواب: این حرف، بعید نیست لکن دلیلی نداریم که «لا ضرر» را به نحو مذکور

ص: 185


1- مانند و اسأل القریة.

مقیّد نمائیم به خلاف مثال عتق رقبه که دلیل بر تقیید داریم و ...

4- نظر دیگر این است که «لا» را ناهیه بدانیم کما اینکه مرحوم شریعت اصفهانی چنین فرموده اند(1).

مصنّف، نظر اخیر را هم نمی پذیرند، چون متداول و معهود نیست که «لای» ناهیه بر سر اسم درآید.

قوله: «و عدم امکان نفی الحقیقة حقیقة ...».

خلاصه: اینکه نمی توان در «لا ضرر»، نفی حقیقت به نحو حقیقت نمود قرینه ای بر معانی مجازی شما نمی شود بلکه می گوئیم «لا»، نفی حقیقت می کند منتها ادّعاء(2) و دو قرینه هم بر این مطلب داریم:

1- مقتضای بلاغت کلام، که مفصّلا توضیح دادیم. 2- غالبا و به حسب استعمال، این نوع، ترکیبات و جملات برای نفی حقیقت به نحو ادّعا به کارمی رود- کنایة نه مجازا-

خلاصه نظر مصنّف در مورد قاعده «لا ضرر»

1- معنای «ضرر» همان مفهوم عرفی و مقابل نفع است.

2- «ضرار» برای تأکید «ضرر» آمده، و معنایش با «ضرر» مغایر نیست.

3- «لا»، نافیه است.

4- قاعده «لا ضرر» نفی حکم به لسان نفی موضوع می کند.

ص: 186


1- در رساله مستقلی که درباره قاعده لا ضرر نوشته اند.
2- کنایة

ثمّ الحکم الّذی أرید نفیه بنفی الضّرر هو الحکم الثّابت للأفعال بعناوینها، أو المتوهّم(1) ثبوته لها کذلک فی حال الضّرر لا الثّابت له بعنوانه، لوضوح أنّه العلّة للنّفی، و لا یکاد یکون الموضوع یمنع عن حکمه و ینفیه بل یثبته و یقتضیه [1].

******

- شرح :

[1]- بعد از بررسی مفاد قاعده لا ضرر، متذکّر چند امر مهم می شویم:

مقدّمه: حدیث رفع، آثاری را که بر عناوین اوّلیّه، مترتّب است برمی دارد نه، آثاری که بر عناوین ثانویّه- مانند خطاء و نسیان- مترتّب است مثلا حدیث رفع می گوید «رفع الخطاء» و از طرف دیگر، آیه شریفه می فرماید: «وَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ ...»(2) یعنی در مورد قتل خطائی یک بنده آزاد شود باتوجّه به اینکه حدیث رفع، آثار مترتّب بر عناوین اوّلیّه را برمی دارد، می گوئیم حدیث رفع نمی تواند اثر مترتّب بر خطاء- تحریر رقبه- را رفع نماید زیرا از ابتداء این اثر بر عنوان ثانوی مترتّب بوده است.

نظیر این مطلب را در مورد قاعده «لا ضرر» می گوئیم که(3) قاعده مذکور، احکامی که روی نفس عنوان «ضرر» ثابت شده است نفی نمی کند بلکه احکام ضرری که روی عناوین اوّلیّه افعال، بار شده، نفی می نماید مثلا موضوع بعضی از احکام، «ضرری» است مانند حج، خمس و زکات که به حسب ظاهر، دارای ضرر

ص: 187


1- فالضرر فی مثل الوضوء مما یرتفع به الوجوب الثّابت له بعنوانه الاوّلی و فی الدّعاء عند رؤیة الهلال و نحوه مما هو شبهة بدویّة للوجوب یرتفع به الوجوب المتوهّم ثبوته له بعنوانه الاوّلی، ر. ک عنایة الاصول 4/ 316.
2- سوره نساء- 92.
3- مجدّدا متذکّر می شویم که نظر مصنّف این است که قاعده لا ضرر، نفی حکم به لسان نفی موضوع می کند.

و من هنا(1) لا یلاحظ النّسبة بین أدلّة نفیه و أدلّة الأحکام، و تقدّم أدلّته علی أدلّتها- مع أنّها عموم من وجه- حیث أنّه یوفّق بینهما عرفا، بأنّ الثّابت للعناوین الأوّلیّة اقتضائی، یمنع عنه فعلا ما عرض علیها من عنوان الضّرر بأدلّته، کما هو الحال فی التّوفیق بین سائر الأدلّة المثبتة أو النّافیة لحکم الأفعال بعناوینها الثّانویّة، و الأدلّة المتکفّلة لحکمها بعناوینها الأوّلیّة [1].

******

- شرح :

مالی یا جانی هستند در این موارد نمی توانیم به قاعده لا ضرر، تمسّک نمائیم و بگوئیم «ضرر» در اسلام نفی شده است زیرا اصل حکم شارع، روی عنوان «ضرری» بار شده است.

سؤال: چرا «لا ضرر» احکامی را که روی نفس عنوان «ضرر» بار شده، نفی نمی کند؟

جواب: شارع مقدّس، ضرر را علّت نفی قرار داده است، امّا علّت کدام نفی؟

واضح است که علّت نفی احکام دیگر است نه علّت نفی حکم خودش، هیچ گاه موضوع، مانع حکم خود نمی شود بلکه موضوع، حکم مربوط به خودش را اثبات می نماید.

نسبت قاعده لا ضرر با ادلّه احکام اوّلیّه

[1]- ادلّه احکام ثانویّه- قاعده لا ضرر- نسبت به ادلّه اوّلیّه، تقدم دارند و با اینکه به حسب ظاهر، بین آنها تعارض و عموم و خصوص من وجه است امّا درعین حال، ادلّه ثانویّه بر ادلّه اوّلیّه، مقدّم هستند.

قبلا متذکّر می شویم که ادلّه ثانویّه بر دو قسم هستند: 1- بعضی از آنها مانند ادلّه

ص: 188


1- از این نظر که« لا ضرر» احکام ضرری که روی عناوین اوّلی افعال ثابت شده، نفی می کند نه، احکامی که روی نفس عنوان« ضرر» ثابت شده است.

نفی ضرر و حرج، نفی حکم می کنند 2- بعضی از ادلّه ثانویّه اثبات حکم می نمایند مانند ادلّه وجوب وفاء به شرط، وفاء به نذر و غیره. و اینک با ذکر دو مثال آن را توضیح می دهیم.

الف- دلیل «لا ضرر» را مثلا با دلیل ایجاب وضوء مقایسه می کنیم- دلیل ایجاب وضوء می گوید حتّی در مورد ضرر، وضوء، واجب است و دلیل لا ضرر، وجوب وضوء را در حال ضرر، نفی می کند بین این دو به حسب ظاهر، تعارض است و نسبت بین آنها عموم و خصوص من وجه است، یک مادّه اجتماع و دو مادّه افتراق دارند، مادّه اجتماع، عبارتست از وضوی ضرری و دو مادّه افتراق عبارتند از: الف:

وضوی غیر ضرری ب: غیر وضوی ضرری مانند غسل ضرری که ارتباطی به وضوء ندارد، در این موارد نمی گوئیم در مادّه اجتماع، مسئله تساقط مطرح است و ... بلکه مقتضای جمع عرفی این است که مادّه اجتماع- وضوی ضرری- را به اختیار قاعده لا ضرر بگذاریم و بگوئیم وضوی ضرری واجب نیست یعنی ادلّه لا ضرر بر ادلّه اوّلیّه مقدّم هستند.

سؤال: با ظهور دلیل ایجاب وضوء چه کنیم که می گوید مطلقا وضوء واجب است.

جواب: احکامی که روی عناوین اوّلیّه، بار شده جنبه اقتضائی دارند و در صورت عروض مانعی مانند ضرر، آن حکم اقتضائی ثابت نمی شود و ادلّه نفی ضرر در برابر آن، یک مانع بسیار قوی هست و نمی گذارد مطابق دلیل اوّلی و وجوب اقتضائی ثابت شود و فعلیّت پیدا کند.

ب- مثال دیگر در مورد ادلّه ثانویه ای که اثبات حکم می نمایند: دلیل وجوب وفای به شرط از ادلّه ثانویّه است مثلا «المؤمنون عند شروطهم» می گوید، اگر چیزی

ص: 189

نعم ربما یعکس الأمر فیما أحرز بوجه معتبر أنّ الحکم فی المورد لیس بنحو الاقتضاء، بل بنحو العلیّة التّامّة [1].

******

- شرح :

در معامله، شرط شد باید به آن وفاء نمود و می دانیم که خیاطت لباس به حسب دلیل اوّلی، امر مباحی است حال اگر خیاطت لباس در معامله ای مورد اشتراط، واقع شد مثلا بایع به مشتری گفت این کتاب را می فروشم مشروط بر اینکه لباس مرا بدوزی در این صورت ما دو دلیل داریم: دلیل اوّلی که دارای اطلاق یا عموم است و مفادش این است که خیاطت لباس مباح و ترکش جائز است خواه مورد اشتراط واقع بشود یا نشود و دلیل ثانوی، و «المؤمنون عند شروطهم» هم دارای عموم یا اطلاق است و می گوید هر شرطی واجب الوفاء هست خواه خیاطت لباس باشد یا چیز دیگر و بین آن دو، عموم خصوص من وجه است و یک مادّه اجتماع و دو مادّه افتراق دارند. امّا مادّه اجتماع عبارت است از: خیاطت لباسی که مورد اشتراط واقع شود(1) و دو مادّه افتراق آنها عبارت است از: الف- مادّه افتراق دلیل خیاطت، آن موردی است که خیاطت مورد اشتراط واقع نشود ب- مادّه افتراق دلیل وجوب وفاء به شرط آن موردی است که چیزی غیر از خیاطت، شرط شود. در این مورد هم مانند فرض قبل مقتضای جمع عرفی این است که دلیل ثانوی بر دلیل اوّلی تقدّم دارد و باید خیاطت ثوب انجام شود.

[1]- مصنّف فرمودند ادلّه ثانویه بر ادلّه اوّلیّه تقدّم دارند اکنون می فرمایند که همیشه این چنین نیست گاهی هم مطلب عکس این است و ادلّه اوّلیّه بر ادلّه ثانویّه و بر قاعده لا ضرر تقدّم پیدا می کنند.

سؤال: در چه مواردی ادلّه اوّلی بر ادلّه ثانوی تقدّم دارند؟

ص: 190


1- که دلیل اوّلی می گوید ترکش جائز أمّا دلیل ثانوی می گوید اتیان آن واجب است.

و بالجملة الحکم الثّابت بعنوان أوّلی: تارة یکون بنحو الفعلیّة مطلقا، أو بالإضافة إلی عارض دون عارض، بدلالة لا یجوز الإغماض عنها بسبب دلیل حکم العارض المخالف له، فیقدّم دلیل ذاک العنوان علی دلیله.

و أخری یکون علی نحو لو کانت هناک دلالة للزم الإغماض عنها بسببه عرفا، حیث کان اجتماعهما قرینة علی أنّه بمجرّد المقتضی، و أنّ العارض مانع فعلی [1].

******

- شرح :

جواب: در مواردی که از طریق معتبری احراز کنیم که حکم دلیل اوّلی علّت تامّه فعلیّت است و آن حکم به نحوی جعل شده است که جنبه اقتضائی ندارد بلکه علّت تامّه فعلیّت هست در این موارد، ادلّه اوّلیّه بر ادلّه ثانویّه، تقدّم دارند، مثلا می دانیم حرمت قتل مؤمن، حکمی است که به عنوان اوّلی علّت تامّه فعلیّت است و با عنوان ثانوی و تحقّق ضرر، نفی نمی شود.

[1]- اکنون مصنّف، خلاصه بحث قبل را همراه با قاعده کلّی بیان می کنند و مشخّص می نمایند که در چه مواردی ادلّه احکام ثانویّه بر ادلّه احکام اوّلیّه تقدّم دارد و در چه مواردی ادلّه احکام اوّلیّه بر ادلّه احکام ثانویّه مقدّم است. 1- در دو مورد ادلّه اوّلیّه، نسبت به ادلّه ثانویّه مقدّم است.

الف- گاهی حکمی به عنوان اوّلی ثابت شده و فعلیّت تامّه دارد و هیچ یک از عوارض و عناوین ثانوی، اعم از ضرر و غیره نمی تواند آن حکم اوّلی را متزلزل نماید در این صورت دلیل اوّلی بر دلیل ثانوی تقدّم دارد.

مثال: انقاذ نبی یا ولی واجب است و اگر این انقاذ، مستلزم ضرر مالی یا حتّی ضرر جانی باشد دلیل ثانوی و قاعده لا ضرر نمی تواند مانع آن شود بلکه همان دلیل حکم اوّلی تقدّم دارد و باید انقاذ نبی یا وصی انجام شود.

ب- گاهی حکمی به عنوان اوّلی ثابت شده و نسبت به بعضی از عوارض

ص: 191

هذا لو لم نقل بحکومة دلیله(1) علی دلیله(2)، لعدم ثبوت نظره إلی مدلوله، کما قیل [1].

******

- شرح :

فعلیّت تامّه دارد(3) و در برابر بعضی دیگر از عوارض فعلیّت تامّه ندارد(4).

مثال: اگر کسی فاقد آب است لکن تمکّن مالی دارد و کسی هم حاضر است مقداری آب به او بفروشد در این صورت گرچه خرید آب، مستلزم ضرر مالی است امّا درعین حال باید آب را بخرد و وضوء بگیرد و دلیل اوّلی نسبت به دلیل ثانوی مقدّم است امّا اگر وضوء گرفتن، موجب ضرر جانی و بیماری باشد در این صورت ادلّه ثانوی بر ادلّه اوّلی تقدّم دارد.

سؤال: از کجا متوجّه می شویم که تکلیف، فعلیّت تامّه و مطلقه دارد؟

جواب: باید دلیل حکم اوّلی را ملاحظه کرد گاهی دلالتش آن قدر، قوی(5) هست که نمی توان از آن اغماض نمود یعنی به نحوی است که اصلا دلیل ثانوی- عارض- نمی تواند در برابر آن، مقاومت کند لذا می گوئیم دلیل اوّلی بر دلیل ثانوی تقدّم دارد. 2- گاهی هم دلیل حکم اوّلی به نحوی است که اگر یک دلیل حکم ثانوی در برابر آن قرار گیرد، باید از دلیل اوّلی صرف نظر کرد و اجتماع این دو دلیل، قرینه عرفی است که آن حکم اوّلی جنبه اقتضائی دارد و با عروض هر مانعی اعمّ از ضرر، حرج و اضطرار، رفع می شود و اکثر موارد هم از این قبیل است.

[1]- گفتیم علّت تقدیم دلیل ثانوی بر دلیل اوّلی به مقتضای جمع عرفی است امّا

ص: 192


1- ( یعنی انّه اذا قلنا بها فالتّقدم من تلک الجهة)- مرحوم مشکینی ر. ک کفایة الاصول 2/ 271.
2- دلیل حکم اوّلی.
3- در این صورت، دلیل اوّلی نسبت به دلیل ثانوی مقدّم است.
4- در این صورت، دلیل ثانوی مقدّم است.
5- مثلا« نصّی» هست که نمی توان در آن تصرّف نمود و آن را به حکم اقتضائی حمل نمود.

ثمّ انقدح بذلک حال توارد دلیلی العارضین، کدلیل نفی العسر و دلیل نفی الضرر مثلا، فیعامل معهما معاملة المتعارضین لو لم یکن من باب تزاحم المقتضیین، و إلا فیقدّم ما کان مقتضیه أقوی و إن کان دلیل الآخر أرجح و أولی [1].

******

- شرح :

بعضی وجه تقدیم را حکومت اصطلاحی می دانند و می دانیم که در صورتی حکومت، محقّق است که دلیل حاکم، ناظر و شارح دلیل محکوم باشد(1).

مصنّف، این وجه را نمی پذیرند و می گویند نظارت و شارحیّت دلیل ثانوی، نسبت به دلیل اوّلی، ثابت نیست مثلا چگونه می توانیم، بگوئیم «لا ضرر» شارح و مفسّر دلیل وضوء هست.

خلاصه: تقدّم دلیل ثانوی بر دلیل اوّلی در مواردی که قبلا ذکر کردیم ثابت است امّا ملاک تقدّم، یا «جمع عرفی»(2) است و یا به خاطر حکومت دلیل ثانوی بر دلیل اوّلی است- طبق نظر شیخ اعظم-

توارد دو دلیل ثانوی نسبت دلیل «لا ضرر» با ادلّه احکام ثانویّه

[1]- سؤال: اگر دلیل «لا ضرر(3)»، با بعضی از ادلّه احکام ثانویّه به حسب ظاهر، تعارض نمود حکم مسئله چیست؟ مثلا گاهی تصرّف در ملک خود و حفر چاه، مستلزم اضرار به همسایه است و «لا ضرر» آن را نفی می کند و از طرف دیگر اگر چنین کاری نکنیم، خودمان دچار عسر و حرج و مضیقه شدید می شویم و قاعده

ص: 193


1- مانند« لا شکّ لکثیر الشّک» و« اذا شککت بین الثّلاث و الاربع فابن علی الاربع».
2- به نظر مصنّف.
3- که از ادلّه احکام ثانویّه است.

«لا حرج» می گوید «ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ»(1) در این موارد کدامیک از دو دلیل ثانوی(2) مقدّم است؟

جواب: اگر آن دو دلیل از قبیل متعارضین باشند، حکم دلیلین متعارضین در مورد آنها اجراء می شود و اگر از قبیل متزاحمین باشند هرکدام که مقتضی و ملاکش قوی تر باشد مقدّم داشته می شود.

فرق تزاحم و تعارض: در متعارضین، مقتضی و ملاک حکم در احدهما هست نه در هر دو.

مثال: فرض کنید یک دلیل می گوید نماز جمعه، واجب، و دلیل دیگر می گوید نماز جمعه حرام است و فرضا حکم هم منحصر به وجوب و حرمت است، در این مورد، واضح است که یکی از این دو دلیل، دارای ملاک هست و نمی شود هر دو، واجد ملاک باشند، در باب متعارضین باید به آن دلیلی مراجعه کرد، که از نظر دلیلیّت، رجحان دارد- از جهت سند یا دلالت و غیره-

امّا در متزاحمین، ملاک حکم در هر دو وجود دارد مانند وجوب انقاذ دو غریق که هرکدام مصلحت ملزمه دارند، در مورد متزاحمین کاری به دلیل آن نداریم که کدامیک از نظر سند یا دلالت و امثال آنها قوی تر است بلکه باید ببینیم ملاک و مقتضی کدامیک قوی تر است و مصلحت کدامیک بیشتر است هرکدام که ملاک و مقتضی قوی تر داشت، طبق آن، عمل می کنیم گرچه دلیل دیگر از نظر دلالت، ارجح باشد. و اگر مقتضی هر دو مساوی بود، در انتخاب احدهما مخیّر هستیم.

ص: 194


1- سوره حج/ 78.
2- « لا ضرر» یا« لا حرج».

و لا یبعد أن الغالب فی توارد العارضین أن یکون من ذاک الباب، بثبوت المقتضی فیهما مع تواردهما، لا من باب التّعارض، لعدم ثبوته إلا فی أحدهما کما لا یخفی؛ هذا حال تعارض الضّرر مع عنوان أولی أو ثانوی آخر [1].

و أمّا لو تعارض(1) مع ضرر آخر، فمجمل القول فیه أنّ الدّوران إن کان بین ضرری شخص واحد أو اثنین، فلا مسرح إلا لاختیار أقلّهما لو کان، و إلا فهو مختار [2].

******

- شرح :

خلاصه: اگر دو دلیل ثانوی در برابر یکدیگر قرار گرفت، چنانچه از قبیل متعارضین بودند، به هرکدام که دلالتشان قوی تر بود عمل می کنیم و اگر از قبیل متزاحمین بودند، به هرکدام که مقتضی و ملاکش قوی تر بود، عمل می نمائیم.

[1]- سؤال: بالاخره توارد دو دلیل ثانوی آیا از قبیل متعارضین است یا متزاحمین؟

جواب: بعید نیست که بگوئیم در غالب موارد از مصادیق متزاحمین هستند یعنی ملاک و مقتضی حکم در هر دو طرف وجود دارد و این چنین نیست که اگر دو دلیل ثانوی در برابر یکدیگر قرار گرفتند، احدهما فاقد مقتضی باشد منتها اگر تشخیص دادیم که کدامیک ملاکش قوی تر است آن را مقدّم می داریم و الّا مخیر هستیم.

خلاصه: توارد دو دلیل ثانوی از قبیل متعارضین نیست زیرا در متعارضین احدهما دارای مقتضی و ملاک هست امّا در متزاحمین هر دو واجد ملاک هستند.

تاکنون نسبت قاعده «لا ضرر» را با ادلّه اولیّه و ثانویّه بیان کردیم.

تعارض ضررین

[2]- اگر مصادیق قاعده «لا ضرر» با یکدیگر تعارض کردند حکمشان چیست؟

ص: 195


1- اقول: انّ تعبیر المصنّف فی المقام بالتّعارض مما لا یخلو عن مناقشة و الظّاهر ان مراده من تعارض الضّرر مع ضرر آخر هو التّزاحم بشهادة ترجیح الضّرر الاکثر بمعنی اولویّته للمراعاة و اختیار الضّرر الاقلّ و الحکم بالتّخییر عند التساوی سیّما مع تصریحه فی توارد دلیلی العارضین بکونهما من باب تزاحم المقتضیین و لو عند ثبوت المقتضی فیهما- عنایة الاصول 4/ 323.

و أمّا لو کان بین ضرر نفسه و ضرر غیره، فالأظهر عدم لزوم تحمّله الضّرر، و لو کان ضرر الآخر أکثر، فإنّ نفیه یکون للمنّة علی الأمّة، و لا منّة علی تحمّل

******

- شرح :

مسئله، دارای سه صورت است:

1- گاهی امر، دائر بین دو ضرر، برای شخص واحد است، که این صورت دارای دو فرض است:

الف- امر، دائر است که یکی از دو ضرر بر «من» وارد شود مثلا ظالمی ما را اکراه نمود که یا صد تومان از پولهای خود را به او بدهیم یا یک گوسفند از گوسفندان خود را به او بدهیم.

ب: امر دائر است که یکی از دو ضرر بر دیگری- زید- وارد شود مثلا ظالمی ما را اکراه نموده که یا صد تومان از زید بگیریم و به او بدهیم یا یکی از گوسفندان زید را تحویل او بدهیم.

در دو فرض مذکور اگر هر دو ضرر، مساوی است ما در انتخاب یکی از آن دو مخیّر هستیم و اگر مسئله اقلّ و اکثر مطرح است، باید ضرر کمتر را اختیار نمائیم.

2- گاهی امر دائر بین دو ضرر، برای دو فرد مختلف است- مکره از دائره ضرر، خارج است- مثلا ظالمی فردی را اکراه نموده که یا صد تومان از زید برایم بگیر، و یا یکی از گوسفندان عمرو را، در این صورت هم اگر آن دو ضرر، مساوی است، ما مخیّر هستیم و الا باید ضرر «کمتر» را انتخاب نمائیم. علّت اختیار اقلّ الضّررین در صورت اوّل و دوّم واضح است زیرا نسبت به ضرر اکثر، اکراهی تحقّق ندارد.

ص: 196

الضّرر، لدفعه عن الآخر و إن کان أکثر. نعم لو کان الضّرر متوجّها إلیه، لیس له دفعه عن نفسه بإیراده علی الآخر، اللّهم إلا أن یقال: إنّ نفی الضّرر و إن کان للمنّة، إلا أنّه بلحاظ نوع الأمّة، و اختیار الأقلّ بلحاظ النّوع منّة، فتأمّل(1) [1].

******

- شرح :

[1]- 3: گاهی امر، دائر بین ضرر، نسبت به خود و فرد دیگر است، یا باید ضرر متوجّه «من» بشود یا متوجّه «زید».

صورت سوّم هم دارای دو فرض است:

الف- گاهی ابتداء ضرر، متوجّه خود انسان می شود لکن می توان آن را از طریق ضرر به زید دفع نمود در این صورت مجوّزی وجود ندارد که نسبت به غیر، ضرر وارد نمائیم مخصوصا اگر ضرر متوجّه خودمان کمتر باشد.

مثال: اگر ظالمی ما را اکراه نماید که صد تومان از اموالمان به او بدهیم در این صورت نمی توان به خاطر دفع ضرر از خود، آن را متوجه زید نمائیم.

ب- گاهی امر، دائر بین ضرر نسبت به خود یا فرد دیگری است و هر دو در عرض یکدیگر می باشیم یعنی ضرر مستقیما و از ابتداء، متوجّه هر دو شده است.

مثال: ظالمی انسان را اکراه نماید که یا صد تومان از مال خودم به او بدهم یا یک گوسفند از اموال زید به او بدهم یعنی ضرر، مستقیما متوجّه هر دو شده است و هر دو در عرض یکدیگر هستیم.

مصنّف می فرمایند اظهر این است که لزومی ندارد خودمان متحمّل ضرر شویم گرچه ضرر مربوط به غیر، بیشتر از ضرر مربوط به خودمان باشد زیرا قاعده لا ضرر در مقام امتنان- برای امّت- وارد شده و اگر بناء باشد من متحمّل ضرر شوم تا ضرر

ص: 197


1- لعله اشارة الی منع ما ذکر، و انّ الظاهر کون الامتنان بلحاظ کل واحد واحد من الامة فی نفسه ...، ر. ک حقائق الاصول 2/ 389.

دیگری دفع شود امتنانی برای من وجود ندارد بلکه برای آن فرد منّت و امتنان هست «اللهمّ الا ان یقال ...»

قاعده «لا ضرر» در مقام منّت برای شخص و فرد نیامده است بلکه در این قاعده امتنانیّه، نوع مردم در نظر گرفته شده اند- نه شخص و خصوص افراد-

بنا بر اینکه «لا ضرر» امتنان بر نوع امّت باشد، باید اقلّ و اکثر را ملاحظه نمود اگر ضرر متوجّه من کمتر است، باید آن را متحمّل شوم و الا نه.

ص: 198

فی الاستصحاب

ص: 199

ص: 200

فصل فی الاستصحاب(1): و فی حجّیّته إثباتا و نفیا أقوال للأصحاب. و لا یخفی أن عباراتهم فی تعریفه و إن کانت شتی، إلا أنها تشیر إلی مفهوم واحد و معنی فارد، و هو الحکم ببقاء حکم أو موضوع ذی حکم شکّ فی بقائه: إمّا من جهة بناء العقلاء علی ذلک فی أحکامهم العرفیة مطلقا(2)، أو فی الجملة(3) تعبّدا، أو للظّنّ به النّاشئ عن ملاحظة ثبوته سابقا. و إمّا من جهة دلالة النّصّ أو دعوی الإجماع علیه کذلک، حسبما تأتی الإشارة إلی ذلک مفصّلا [1].

******

- شرح :

استصحاب

«اقوال در استصحاب»

[1]- چهارمین اصل از اصول عملیّه ای که مرحوم آقای آخوند درباره آن، بحث

ص: 201


1- و هو لغة اخذ الشّی ء مصاحبا و منه استصحاب اجزاء ما لا یؤکل لحمه فی الصّلاة، ر. ک فرائد 318.
2- در تمام موارد، خواه شک در مقتضی باشد یا شک در رافع یا غیر از آنها.
3- در بعضی از موارد که تفصیل آن را بیان خواهیم کرد.

می کنند استصحاب است.

در حجّیّت یا عدم حجّیّت استصحاب، اقوال متعدّی وجود دارد و مرحوم شیخ در کتاب رسائل، یازده قول در این مورد ذکر کرده اند(1).

تعریف استصحاب

مصنّف می فرمایند گرچه عبارات علماء و اصولیّین در تعریف استصحاب، مختلف است امّا تمام آنها به یک مفهوم اشاره می کنند و آن عبارت است از: «هو الحکم ببقاء حکم او موضوع ذی حکم شکّ فی بقائه».

بنابراین تعریف هرگاه در بقاء یک حکم شرعی شک کنیم، حکم به بقاء آن می نمائیم. مثلا هرگاه حکمی- طهارت- در زمان سابق، ثابت بود ولی در بقاء آن، شک کنیم، در این صورت به بقاء آن حکم می کنیم و همچنین هرگاه شک در بقاء

ص: 202


1- « هذه جملة ما حضرنی من کلمات الاصحاب و المتحصّل منها فی بادئ النّظر احد عشر قولا: 1- القول بالحجّیّة مطلقا- ذهب الی هذا القول من المتأخّرین الشّیخ الآخوند صاحب الکفایة ره- 2- عدمها مطلقا 3- التفصیل بین العدمی و الوجودی 4- التفصیل بین الامور الخارجیّة و بین الحکم الشّرعی مطلقا، فلا یعتبر فی الاوّل 5- التّفصیل بین الحکم الشّرعی الکلّی و غیره فلا یعتبر فی الاوّل الا فی عدم النّسخ. 6- التّفصیل بین الحکم الجزئی و غیره فلا یعتبر فی غیر الاوّل ... 7- التّفصیل بین الاحکام الوضعیّة یعنی نفس الاسباب و الشّروط و الموانع و الاحکام التّکلیفیّة التّابعة لها و بین غیرها من الاحکام الشّرعیّة فتجری فی الاوّل دون الثّانی 8- التّفصیل بین ما ثبت بالاجماع و غیره فلا یعتبر فی الاوّل 9- التّفصیل بین کون المستصحب ممّا ثبت بدلیله او من الخارج استمراره فشکّ فی الغایة الرّافعة له، و بین غیره فیعتبر فی الاوّل دون الثّانی ... 10- هذا التّفصیل مع اختصاص الشّک بوجود الغایة ... 11- زیادة الشّک فی مصداق الغایة من جهة الاشتباه المصداقی دون المفهومی ... و الاقوی هو( القول التّاسع) و هو الّذی اختاره المحقّق» انتهی ما اردنا نقله من عبارة الشّیخ الاعظم، ر. ک اصول الفقه 4/ 286 و نیز فرائد الاصول 328.

موضوعی نمائیم که آن موضوع، دارای حکم شرعی است، حکم به بقاء آن موضوع می کنیم.

مثال: در موضوعات خارجیّه- مثلا می دانیم مایعی در زمان سابق قطعا خمر بوده است- واضح است که خمر، موضوع حکم شرعی است- لکن فعلا شک داریم که آیا عنوان خمریّت، باقی است یا نه در این صورت می توانیم با تمسّک به استصحاب، حکم به بقاء آن موضوع- خمریّت- نموده و احکام خمر را برآن مایع مترتّب نمائیم بنابراین در استصحاب باید یا حکم شرعی را استصحاب نمود و یا موضوعی که دارای حکم شرعی است.

بیان اجمالی ادلّه حجیّت استصحاب

اشاره

دلیل حجّیّت استصحاب چیست؟ به عبارت دیگر از چه طریقی حکم به بقاء می کنیم؟

در ادلّه اعتبار استصحاب، اختلاف هست. مصنّف فعلا به آن ها اشاره می کنند ولی بعدا درباره آنها به تفصیل، بحث می کنند و اینک آن ادلّه را به نحو اختصار بیان می کنیم.

1- بنای تعبّدی عقلاء:

عقلاء در احکام عرفی و در مسائل روزمرّه خود اگر نسبت به مطلبی یقین داشتند و بعد شک در بقاء آن کنند بناء بر بقاء آن می گذارند، البتّه نه از باب اینکه ظنّ به بقاء برایشان پیدا می شود بلکه آنها یک بنای تعبّدی دارند که دائر مدار وجود و عدم ظنّ نیست- ظنّ به بقاء، دلیل دیگری است که بزودی آن را بیان می کنیم-

2- ظنّ:

بنای عقلائی تعبّدی «بر بقاء» نداریم بلکه یک مسأله طبیعی این است که اگر چیزی قبلا ثابت و متیقّن بود ولی اکنون شک در بقاء آن داریم، فعلا ظنّ به بقاء برای ما محقّق می شود.

ص: 203

و لا یخفی أنّ هذا المعنی هو القابل لأن یقع فیه النّزاع و الخلاف فی نفیه و إثباته مطلقا أو فی الجملة، و فی وجه ثبوته، علی أقوال.

ضرورة أنّه لو کان الاستصحاب هو نفس بناء العقلاء علی البقاء أو الظّنّ به النّاشئ مع العلم بثبوته، لما تقابل فیه الأقوال، و لما کان النّفی و الإثبات واردین علی مورد واحد بل موردین، و تعریفه بما ینطبق علی بعضها، و إن کان ربما یوهم أن لا یکون هو الحکم بالبقاء بل ذاک الوجه، إلا أنّه حیث لم یکن بحدّ(1) و لا برسم بل من قبیح شرح الاسم، کما هو الحال فی التّعریفات

******

- شرح :

کسانی که استصحاب را از راه ظنّ به بقاء حجّت می دانند معتقدند که استصحاب، اصل عملی نیست بلکه یکی از امارات معتبر است.

سؤال: شکّ در بقاء با ظنّ به بقاء چگونه جمع می شوند؟

جواب: با قطع نظر از یقین به ثبوت قبلی شک در بقاء داریم و باتوجّه به یقین به ثبوت، ظنّ به بقاء داریم مثلا ابتداء نمی دانیم که لباسمان طاهر است یا نه امّا وقتی توجّه می کنیم به اینکه اوّل صبح لباس ما قطعا طاهر بوده، باتوجّه به یقین به ثبوت قبلی، فعلا ظنّ به بقاء طهارت برای ما پیدا می شود.

3- نصوص:

عدّه ای هم از طریق نصوص و روایات، قائل به اعتبار استصحاب شده اند.

4- اجماع:

بعضی هم برای اعتبار استصحاب به اجماع، تمسّک نموده اند و واضح است که ادّعای اجماع در مسأله ای که مثلا یازده قول در آن وجود دارد، صحیح نیست البتّه بعدا درباره هریک از ادلّه بحث خواهیم کرد.

ص: 204


1- و هو التّعریف بالفصل القریب، و الرّسم هو التّعریف بالخاصّة، فان کانا مع الجنس القریب فتامّ و الا فناقص، ر. ک منتهی الدّرایة 7/ 21.

غالبا، لم یکن له دلالة علی أنّه نفس الوجه، بل للإشارة إلیه من هذا الوجه، و لذا لا وقع للإشکال علی ما ذکر فی تعریفه بعدم الطّرد أو العکس، فإنّه لم یکن به إذا لم یکن بالحدّ أو الرّسم بأس فانقدح أنّ ذکر تعریفات القوم له، و ما ذکر فیها من الإشکال، بلا حاصل و طول بلا طائل [1].

******

- شرح :

[1]- طرق و راههای مختلفی که برای حجّیّت استصحاب، بیان کرده اند تأثیری در تعریف و حقیقت استصحاب نمی گذارد بلکه حقیقت استصحاب یک چیز است و آن عبارت است از: «الحکم ببقاء حکم او موضوع ذی حکم شکّ فی بقائه» لذا طبق تعریفی که ما برای استصحاب بیان کردیم تمام اقوال یازده گانه ای که در باب استصحاب گفته شده روی یک موضوع، جاری می شود به عبارت دیگر تعریفی که ما برای استصحاب، ذکر کردیم، مرکز تجمّع تمام اقوال است یعنی بعضی می گویند استصحاب مطلقا حجّت است و عدّه ای معتقدند استصحاب اصلا حجّیّت ندارد و جمعی تفصیل می دهند، تمام آنها تعریف و حقیقتی را که ما بیان کردیم نفی یا اثبات می کنند و یا اینکه تفصیل می دهند به عبارت دیگر می گویند «الحکم ببقاء حکم او موضوع ...» مطلقا حجّیّت دارد یا ندارد و یا در مسئله، تفصیل می دهند.

سؤال: چرا مصنّف، این همه اصرار بر مطلب مذکور دارند.

جواب: چون بعضی استصحاب را به نحو دیگر معنا کرده اند مثلا بعضی گفته اند استصحاب عبارت است از: «بناء العقلاء علی البقاء» و بعضی در تعریف استصحاب، مسأله ظنّ به بقاء را مطرح کرده و گفته اند ماهیّت استصحاب، ظنّ به بقاء هست- نه اینکه ظنّ به بقاء راه ثبوت حکم به بقاء باشد-

مصنّف می فرمایند اگر بگوئیم کسانی که استصحاب را به نحو مذکور، تعریف کرده اند واقعا درصدد بیان حقیقت و تعریف استصحاب بوده اند، لازمه اش این است که اقوال مختلف و یازده گانه ای که در مورد استصحاب گفته شده نتواند در یک

ص: 205

مورد، تجمّع نماید و یک چیز را نفی یا اثبات نماید یعنی اقوال مختلف با یکدیگر تقابلی ندارند زیرا:

فرض کنید یک نفر، استصحاب را «بناء العقلاء علی البقاء» می داند امّا فرد دوّمی وجود دارد که او بنای عقلاء را نمی پذیرد امّا روایات باب و اخبار «لا تنقض» را قبول دارد، در این صورت از شما سؤال می کنیم که:

آیا فرد دوّم از کسانی است که استصحاب را حجّت می داند یا نه به عبارت دیگر آیا او از نافین است یا از مثبتین؟ شما نمی توانید بگوئید او استصحاب را حجّت می داند زیرا استصحاب را به «بناء العقلاء علی البقاء» تعریف کردید و او بناء عقلاء را قبول ندارد و نمی توانید، بگوئید او استصحاب را حجّت نمی داند زیرا او اخبار باب را معتبر می داند بنابراین وقتی مسأله ای را برای بحث، مطرح می کنیم باید به نحوی آن را طرح نمائیم که روی تمام اقوال جاری شود یعنی نافی آن را نفی نماید و مثبت همان را بپذیرد و مفصّل همان را تفصیل دهد نه اینکه طرح مسئله به نحوی باشد که منطبق با یک قول یا دو قول باشد.

سؤال: بالاخره راه حلّ این مشکل چیست؟ ما می بینیم بعضی استصحاب را به «بناء العقلاء علی البقاء» تعریف کرده و یا بعضی در تعریف و بیان حقیقت استصحاب، ظنّ به بقاء را مطرح کرده اند و طبق این تعاریف، اقوال مختلف بریک مورد تجمّع نمی کنند و تقابلی با یکدیگر ندارند و این توهّم ایجاد می شود که استصحاب، «حکم به بقاء» نباشد بلکه عبارت است از همان «بناء العقلاء و ...».

جواب: اگر تعاریف مذکور، جنبه حدّی و رسمی داشته باشد و تعریف به حقیقت و ماهیّت و عرض خاص باشد، اشکال مذکور وارد است امّا می دانیم که آنها در صدد چنین تعریفی نبوده اند بلکه چون دلیل حجّیّت استصحاب و راه حکم به

ص: 206

ثمّ لا یخفی أنّ البحث فی حجّیّته مسألة أصولیّة، حیث یبحث فیها لتمهید قاعدة تقع فی طریق استنباط الأحکام الفرعیّة، و لیس مفادها حکم العمل بلا واسطة، و إن کان ینتهی إلیه، کیف؟ و ربما لا یکون مجری الاستصحاب إلا حکما أصولیّا کالحجّیّة مثلا، هذا لو کان الاستصحاب عبارة عمّا ذکرنا.

و اما لو کان عبارة عن بناء العقلاء علی بقاء ما علم ثبوته، أو الظّنّ به النّاشئ من ملاحظة ثبوته، فلا إشکال فی کونه مسألة أصولیّة [1].

******

- شرح :

بقاء را مثلا بنای عقلاء می دانسته اند(1)، این بنای عقلاء را در تعریف استصحاب آورده اند و الا الا استصحاب، بنای عقلاء نیست بلکه همان حکم به بقاء است که بیان کردیم و تعاریف آنها جنبه شرح الاسم دارد مثل اینکه از ما سؤال کنند «سعدانه» چیست در جواب گوئیم «سعدانه» به معنی جدار و دیوار نیست بلکه نوعی گیاه است لذا در چنین تعاریفی نباید دقّت و اشکال کرد که جامع افراد و مانع اغیار نیست و مصنّف معتقدند که این تعریف و امثال آن همگی جنبه شرح الاسم دارند.

خلاصه: تعریف استصحاب عبارت است از: «الحکم ببقاء حکم او موضوع ذی حکم شکّ فی بقائه» و تمام اقوال هم روی همین تعریف، تجمّع می کنند و آن را نفی یا اثبات می کنند و بیش از این در این زمینه، بحث نمی کنیم زیرا فائده ای برآن مترتّب نیست(2).

آیا استصحاب از مسائل اصولی است یا اینکه از قواعد فقهیّه است؟

[1]- برای پاسخ به سؤال مذکور، ملاک و میزان مسأله اصولی را بیان می کنیم که:

ص: 207


1- و بعضی طریق حکم به بقاء را مظنّه یا اخبار و اجماع می دانستند.
2- اکنون حقیر- نگارنده- هم سؤالی مطرح می کنم: اینکه مرحوم آقای آخوند اعلی اللّه مقامه الشّریف می فرمایند این تعاریف جنبه شرح الاسم دارند نه اینکه تعریف به حدّ و رسم باشند، آیا این تعاریف را برای مجتهدین و اصولیّین بیان کرده اند تا بگوئیم از قبیل« سعدانه نبت» هستند یا برای محصّلین و افرادی که لازم است تعریف حقیقی استصحاب و امثال آن را بدانند؟

مسأله اصولی، آن است که در طریق استنباط حکم شرعی کلّی قرار گیرد به عبارت دیگر، مسأله اصولی باید مقدّمه، برای استنباط حکم کلّی الهی واقع شود و در سلسله علل حکم الهی قرار گیرد به بیان دیگر وقتی برای استنباط حکم الهی قضیّه ای تشکیل می دهیم، مسأله اصولی کبرای آن قضیّه، واقع می شود و نتیجه صغرا و کبرای آن قضیّه، حکم کلّی الهی است.

مثال: نماز جمعه در زمان حضور، واجب بوده و فرض کنید اکنون وجوب آن، مشکوک البقاء هست لذا یک صغرا و کبرا تشکیل می دهیم و می گوئیم، وجوب نماز جمعه مشکوک البقاء است و هر حکمی که مشکوک البقاء باشد محکوم به بقاء هست- استصحاب- نتیجه می گیریم پس وجوب نماز جمعه «محکوم بالبقاء» بنابراین اکنون وجوب نماز جمعه باقی است.

همان طور که ملاحظه کردید استصحاب به عنوان کبرای قضیّه مذکور، واقع شد و در نتیجه حکم الهی را استنباط نمودیم لذا می گوئیم استصحاب از مسائل اصولی است نه از قواعد فقه و همچنین ملاحظه نمودید که استصحاب و مسئله اصولی مستقیما حکم عمل مکلّف را بیان نمی کنند بلکه منتهی به حکم فعل مکلّف می شوند و نتیجه قیاس مذکور، حکم فعل مکلّف را بیان می کرد امّا قواعد فقهیّه به صورت ضابطه، مستقیما حکم فعل مکلّف را بیان می کنند مثلا قاعده تجاوز، قاعده ضمان و امثال آنها بدون واسطه و بدون صغرا و کبرا حکم فعل مکلّف را معیّن می کنند به عنوان مثال قاعده تجاوز(1) می گوید اگر شک در چیزی نمودید- بعد از آن

ص: 208


1- الف- محمّد بن مسلم عن ابی جعفر علیه السّلام قال: کلّما شککت فیه ممّا قد مضی فامضه کما هو- وسائل الشّیعه، ج 5، ص 336، باب 23 از ابواب خلل، ح 3. ب- بکیر بن أعین قال: قلت له: الرّجل یشکّ بعد ما یتوضّأ قال: هو حین یتوضّأ اذکر منه حین یشکّ- وسائل الشّیعه، ج 1، ص 331 باب 42 از ابواب وضوء، ح 7.

که حین عمل متذکّر بودید- بناء بگذارید که آن شی ء در جای خودش تحقّق پیدا کرده است.

قوله: «کیف و ربّما لا یکون ...».

اکنون مصنّف، شاهدی اقامه می کنند که استصحاب، مسأله اصولی است نه قاعده فقهیّه و آن شاهد این است که:

گاهی استصحاب در یک مسأله اصولی جریان پیدا می کند و از این طریق، حجّیّت آن مسأله اصولی برای ما روشن می شود، چنانچه چیزی قبلا حجّیّت داشته و بعد شک کنیم که آیا حجّیّت آن، باقی است یا نه در این صورت می توانیم حجّیّت آن را استصحاب نمائیم، به عنوان مثال ممکن است کسی که قائل به جواز تقلید از میّت است برای حجّیّت رأی و نظر او به استصحاب، تمسّک کند و بگوید رأی او هنوز حجّیّت دارد.

شبهه اینکه استصحاب از قواعد فقهیّه است نه از مسائل علم اصول در صورتی است که ما تعریف استصحاب را «حکم به بقاء» بدانیم امّا اگر تعریف استصحاب «بناء العقلاء علی بقاء ما علم ثبوته» یا «الظّنّ بالبقاء النّاشئ من ملاحظة ثبوته ...» باشد در این صورت، دیگر کسی توهّم نمی کند که بنای عقلاء یا ظنّ به بقاء از قواعد فقهیّه باشد زیرا در این صورت، بحث می کنیم که آیا «بناء عقلاء» یا «ظنّ به بقاء» در این موارد حجّیّت دارد یا نه و بحث از «حجّیّت» یک بحث اصولی است.

ص: 209

و کیف کان، فقد ظهر ممّا ذکرنا فی تعریفه اعتبار أمرین(1) فی مورده: القطع بثبوت شی ء، و الشّکّ فی بقائه، و لا یکاد یکون الشّکّ فی البقاء إلا مع اتّحاد القضیّة المشکوکة و المتیقّنة بحسب الموضوع و المحمول [1].

******

- شرح :

اتّحاد قضیّه متیقّنه و مشکوکه

[1]- گفتیم تعریف استصحاب عبارت است از: «الحکم ببقاء حکم او موضوع ذی حکم شکّ فی بقائه».

سؤال: در چه مواردی می توان «حکم به بقاء» نمود به عبارت دیگر چه خصوصیّتی در حکم به بقاء، دخالت دارد؟

جواب: دو خصوصیّت در حکم به بقاء معتبر است.

1- یقین به ثبوت و حدوث: اگر یقین به ثبوت و حدوث نداشته باشیم، عنوان حکم به بقاء، محقّق نمی شود و نمی توان حکم به بقاء نمود چون چیزی که اصل حدوثش، معلوم نیست چگونه انسان می تواند در مورد آن، «حکم به بقاء» نماید.

2- شکّ در بقاء: در استصحاب نباید نسبت به «بقاء» «یقین به ثبوت» یا «یقین به عدم ثبوت» داشته باشیم زیرا هریک از این دو، با حکم به بقاء، منافات دارد چون استصحاب و حکم به بقاء برای فرد شاک است امّا کسی که نفیا یا اثباتا واقع را می داند معنا ندارد که او به مقتضای استصحاب، «حکم به بقاء» نماید.

البتّه واضح است که یقین و شک همیشه باید به قضیّه و «نسبت»، تعلّق، پیدا

ص: 210


1- بل ظهر من تعریفه اعتبار امور عدیدة فی حقیقة الاستصحاب لا امرین فقط،( الاوّل) الیقین السّابق ...( الثّانی) الشّک اللّاحق ...( الثّالث) ان یکون الشّک متعلّقا ببقاء ما تیقّن به لا باصل ما تیقّن به ... ( الرّابع) بقاء الموضوع و هو معروض المستصحب بمعنی انّه یعتبر فی الاستصحاب اتّحاد القضیّة المشکوکة مع المتیقّنة موضوعا کما یعتبر محمولا ... ر. ک عنایة الاصول 5/ 16.

و هذا ممّا لا غبار علیه فی الموضوعات الخارجیّة فی الجملة(1) و أمّا الأحکام الشّرعیّة سواء کان مدرکها العقل أم النّقل، فیشکل حصوله فیها، لأنّه لا یکاد یشکّ فی بقاء الحکم إلا من جهة الشّکّ فی بقاء موضوعه، بسبب تغیّر بعض ما هو علیه ممّا احتمل دخله فیه حدوثا أو بقاء، و إلا لا یتخلّف الحکم عن موضوعه إلا بنحو البداء بالمعنی المستحیل فی حقّه تعالی، و لذا کان النّسخ بحسب الحقیقه دفعا لا رفعا [1].

******

- شرح :

کنند و یقین و شک به یک امر تصوّری و امری که به صورت قضیّه نیست، نمی توانند تعلّق بگیرند، مثلا شما نمی توانید بگوئید من یقین به «زید» دارم و همچنین نمی توانید بگوئید من یقین به «زید» ندارم بلکه باید بگوئید یقین به وجود زید و یقین به قضیّه «زید موجود» دارم که یک طرف قضیّه به موضوع- زید- و طرف دیگرش به محمول- موجود- ارتباط دارد.

خلاصه: در استصحاب و در «حکم به بقاء» نیاز به قضیّه متیقّنه و مشکوکه داریم که از نظر موضوع و محمول باید کاملا متّحد باشند و اختلافی بین آن دو نباشد مثلا اگر من یقین به قیام زید و شک در قیام عمرو داشته باشم، در این صورت، شک در بقاء صدق نمی کند، خلاصه اینکه در استصحاب، وحدت قضیّه متیقّنه و مشکوکه، معتبر است منتها از نظر حدوث و بقاء بین آن دو اختلاف هست یعنی باید یقین به ثبوت و شکّ در بقاء داشته باشیم.

اتّحاد قضیّه متیقّنه و مشکوکه در استصحابات موضوعی

[1]- اتّحاد قضیّتین در استصحاب موضوع خارجی(2) محلّ تردید نیست مثلا

ص: 211


1- علی الکلام الآتی فی تتمّة الاستصحاب ان شاء اللّه تعالی من انّ المعیار فی الاتّحاد هل هو نظر العرف او لسان الدّلیل او نظر العقل عنایة الاصول 5/ 18.
2- مانند عدالت زید.

دیروز یقین به قضیّه «زید قائم» داشتیم، و امروز در قیام زید، شک داریم، هم قضیّه متیقّنه، «زید قائم» است و هم قضیّه مشکوکه، «زید قائم» هست منتها آن دو قضیّه از نظر «حدوث و بقاء» و از جهت «زمان» متفاوت هستند.

اتّحاد قضیّه متیقّنه و مشکوکه در استصحاب احکام جزئی

اتّحاد دو قضیّه در استصحاب احکام جزئی واضح است مثل اینکه انسان، هنگام صبح به تنجّس لباسش یقین داشته باشد، و عصر شک در بقاء نجاست آن پیدا کند در این صورت می توان نجاست لباس را استصحاب نمود و گفت اوّل صبح، لباس من یقینا متنجّس بود و الآن شک در بقاء تنجّس دارم و نجاست لباس را استصحاب می کنم و می دانیم که نجاست لباس، یک حکم جزئی است نه کلّی، و اتّحاد دو قضیّه کاملا مشخّص بود یعنی قضیّه ما در این استصحاب «ثوبی نجس» بود که هم به لحاظ ثبوت، متیقّن بود و هم به لحاظ بقاء، مشکوک بود.

اتّحاد قضیّه متیقّنه و مشکوکه در استصحاب احکام کلّی

اشکال: وحدت قضیّتین در احکام کلّیّه(1)، مورد اشکال واقع شده است.

بیان ذلک: اگر قضیّه مشکوکه، همان قضیّه متیقّنه است، و اگر اختلافی بین آنها نیست، پس چرا شما در بقاء حکم شک می کنید؟

مثال: نماز جمعه در عصر حضور، واجب بود و اکنون که عصر غیبت است چرا

ص: 212


1- خواه مدرک آن، نقل باشد یا عقل- کحکم العقل بقبح الکذب الضّار بالمؤمن الّذی هو مستند حرمته الشّرعیّة، ر. ک منتهی الدّرایة 7/ 35.

در بقاء وجوب نماز جمعه شک می کنید، اگر هیچ فرقی بین نماز جمعه مشکوک الوجوب با نماز جمعه متیقّن الوجوب وجود ندارد، چرا در بقاء وجوب نماز جمعه، شک می کنید و منشأ شکّ شما چیست؟ لابد موضوع قضیّه، عوض شده است که شما در بقاء حکم، شک می کنید و الا اگر نماز جمعه در عصر غیبت، همان نماز جمعه در عصر حضور است، نباید در بقاء حکم شک کنید(1) لذا می گوئیم قضیّه مشکوکه با قضیّه متیقّنه اختلاف پیدا کرده است، قضیّه متیقّنه چنین است «صلاة الجمعة فی عصر الحضور واجبة» و قضیّه مشکوکه، عبارت است از «صلاة الجمعة فی عصر الغیبة هل تکون واجبة ام لا» لذا مستشکل می گوید در احکام کلّی نمی توان استصحاب نمود.

به عبارت دیگر در احکام کلّی اگر قضیّه مشکوکه با قضیّه متیقّنه، تغییر نکرده است پس نباید شک در بقاء حکم کنید و اگر تغییر کرده است پس نمی توان استصحاب جاری نمود زیرا در استصحاب وحدت قضیّه مشکوکه و متیقّنه معتبر است و در مواردی استصحاب، جاری می شود که مغایرتی بین دو قضیّه نباشد به عبارت دیگر وجوب نماز جمعه در عصر غیبت، نامش بقاء وجوب نماز جمعه در عصر حضور نیست، اینجا دو حکم مطرح است یکی وجوب نماز جمعه در عصر حضور و دیگری وجوب نماز جمعه در عصر غیبت.

آیا ممکن است کسی بگوید ما احتمال نسخ و عدم نسخ حکم را می دهیم لذا بقاء حکم را استصحاب می کنیم؟

ص: 213


1- در استصحاب احکام جزئی، علّت شکّ در بقاء بسیار واضح بود و در مثالی که بیان کردیم، گفتیم لباس ما قطعا هنگام صبح، متنجّس بود ولی بعد از ظهر در بقاء نجاست، شک پیدا کردیم و منشأ شکّ ما هم این بود که احتمال می دادیم لباس را تطهیر کرده باشیم.

خیر، فرض بحث ما این است که به هیچ وجه، مسأله نسخ، مطرح نیست و آیا شک در بقاء حکم فقط از باب نسخ، متصوّر است؟ ما این همه در احکام کلّی، استصحاب، جاری می کنیم که اصلا مسأله نسخ، مطرح نیست.

مستشکل می گوید اگر شک در بقاء حکم، ناشی از شک در بقاء موضوع نیست- بلکه موضوع، معلوم البقاء هست و زمانی که موضوع باقی باشد، شک در بقاء حکم، متصوّر نیست زیرا حکم از موضوع، تخلّف نمی کند و موضوع، شبیه علّت است که از معلول، جدا نمی شود- پس لابد تخلّف حکم از موضوع به خاطر مسأله «بداء» هست و آن هم بدائی که در مورد خداوند متعال محال است(1) مثل اینکه بگوئیم پروردگار جهان، وجوب نماز جمعه را برای الی الابد جعل نموده بود و معتقد بود که دائما دارای مصلحت است امّا بعدا حقیقت امر، برایش آشکار شد که نماز جمعه دارای مصلحت دائمی نیست یعنی از ابتداء، حقیقت امر، برای او مخفی بود

ص: 214


1- « بداء» در لغت به معنی آشکار شدن و وضوح کامل است و به معنی پشیمانی نیز آمده، زیرا شخصی که پشیمان می شود حتما مطلب تازه ای برای او پیدا می شود. بدون شک« بداء» به این معنی در مورد خداوند معنا ندارد و هیچ آدم عاقل و دانائی ممکن نیست احتمال بدهد که مطلبی بر خدا پوشیده باشد و سپس با گذشت زمان بر او آشکار گردد-، اصولا این سخن، کفر صریح و زننده ای است و لازمه آن نسبت دادن جهل و نادانی به ذات پاک خداوند است ... دانشمندان شیعه گفته اند هنگامی که« بداء» به خداوند نسبت داده می شود به معنی« ابداء» است یعنی آشکار ساختن چیزی که قبلا ظاهر نبود. در داستان ابراهیم قهرمان بت شکن در قرآن می خوانیم که او مأمور به ذبح اسماعیل شد و به دنبال این مأموریّت، فرزندش را به قربانگاه برد امّا هنگامی که آمادگی خود را نشان داد« بداء» روی داد و آشکار شد که این امر، یک امر امتحانی بوده است تا میزان اطاعت و تسلیم این پیامبر بزرگ و فرزندش آزموده شود، ر. ک تفسیر نمونه 10/ 245.

و یندفع هذا الإشکال، بأنّ الاتّحاد فی القضیتین بحسبهما، و إن کان ممّا لا محیص عنه فی جریانه، إلا أنّه لما کان الاتّحاد بحسب نظر العرف کافیا فی تحقّقه و فی صدق الحکم ببقاء ما شکّ فی بقائه، و کان بعض ما علیه الموضوع من الخصوصیّات الّتی یقطع معها بثبوت الحکم له، مما یعدّ بالنّظر العرفی من حالاته- و إن کان واقعا من قیوده و مقوّماته- کان جریان الاستصحاب فی الأحکام الشّرعیّة الثّابتة لموضوعاتها عند الشّکّ فیها- لأجل طروء انتفاء بعض ما احتمل دخله فیها، مما عدّ من حالاتها لا من مقوّماتها، بمکان من الإمکان [1].

******

- شرح :

امّا بعدا واقعیّت مسئله برای او ظاهر شد لذا حکم- وجوب- از موضوع خود مرتفع شد.

البتّه واضح است که چون بداء به معنی مذکور در مورد خداوند متعال محال است علماء و اصولیّین می گویند حقیقت نسخ، عبارت است از «دفع الحکم» نه «رفع الحکم»، یعنی حکم الهی از اوّل محدود به حدّی بوده که ما نمی دانستیم، نه اینکه حکم الهی از اوّل دائمی بوده است سپس حقیقت امر بر خداوند، آشکار شده و آن حکم را نسخ نموده است.

حال که بداء به نحو مذکور در مورد خداوند، محال شد، می گوئیم علّت شک در بقاء حکم، این است که موضوع، تغیّر و تبدّلی پیدا کرده و با تبدّل موضوع نمی توان استصحاب جاری نمود زیرا در استصحاب اتحاد قضیّه متیقّنه و مشکوکه معتبر است.

[1]- جواب: باید بررسی کنیم و ببینیم که چه کسی باید حکم کند که قضیّه مشکوکه با قضیّه متیقّنه، متّحد یا مختلف است.

اگر عقل، حاکم به اتّحاد یا عدم اتّحاد قضیّتین باشد حق با مستشکل است و در نتیجه، استصحاب در احکام کلّی جاری نمی شود زیرا عقل، بین دو قضیّه، اتّحاد

ص: 215

نمی بیند امّا حاکم و قاضی نسبت به اتّحاد دو قضیّه، عقل نیست و با دقّت عقلی، اتّحاد یا عدم اتّحاد قضیّتین را بررسی نمی کنند بلکه میزان و ملاک، نظر عرف است و او باید بگوید موضوع قضیّه، تغیّر و تبدّل پیدا کرده یا نه و او باید بگوید که دو قضیّه متّحد است یا نه مخصوصا که مهم ترین دلیل حجّیّت استصحاب، روایات و اخبار است لذا عرف بعضی از حالات و خصوصیّات را جزء ارکان و مقوّمات موضوع نمی داند- گرچه با تبدّل آنها برایش شک و یقین تولید می شود- البتّه همان طور که گفتیم اگر بخواهیم دقّت عقلی، اعمال نمائیم بعضی از خصوصیّات، اجزاء و قیود، جزء مقوّمات موضوع به شمار می رود و در نتیجه با انتفاء آنها موضوع هم منتفی می شود در مثال قبل، متیقّن ما وجوب نماز جمعه در عصر حضور بود و قضیّه مشکوکه ما وجوب نماز جمعه در عصر غیبت بود لکن همان طور که گفتیم، مسأله مهم، این است که عرف، قید «فی عصر الحضور» و «فی عصر الغیبة» را جزء مقوّمات موضوع، محسوب نمی کند به عبارت دیگر اگر در زمان حضور از عرف، سؤال کنیم که آیا نماز جمعه، واجب است یا نه قضیّه ای که او ترتیب می دهد چگونه است آیا می گوید «صلاة الجمعة المقیّدة بعصر الحضور واجبة» و قید «فی عصر الحضور» را هم، همراه قضیّه، بیان می کند و می گوید همان طور که مضاف و مضاف الیه- صلاة الجمعة- در قضیّه، دخالت کامل دارد، این قید هم در آن رکنیّت دارد، یا اینکه می گوید آنچه که در این قضیّه، رکنیّت دارد، عبارت است از «صلاة الجمعة» و محمول آن «واجبة» می باشد و قید- فی عصر الحضور- از حالات و اوصافی است که در آن حال و در آن زمان، قضیّه «صلاة الجمعة واجبة» متیقّن بوده است.

مسلّما عرف در پاسخ سؤال مذکور به نحو دوّم به شما جواب می دهد و می گوید

ص: 216

ضرورة(1) صحّة إمکان دعوی بناء العقلاء علی البقاء تعبّدا، أو لکونه مظنونا و لو نوعا، أو دعوی دلالة النّص أو قیام الإجماع علیه قطعا، بلا تفاوت فی ذلک بین کون دلیل الحکم نقلا أو عقلا. امّا الأوّل فواضح [1].

******

- شرح :

قید «فی عصر الحضور» مدخلیّت در موضوع ندارد و مسأله حضور و غیبت از حالاتی است که دخالت در شک و یقین دارد و از خصوصیّاتی نیست که در موضوع و قضیّه متیقّنه، دخالت داشته باشد و الا اگر عرف بگوید آن حالات، دخالت کامل در موضوع دارد، لازمه اش این است که ما در تمام استصحابات، مناقشه کنیم.

مثال: دیروز لباس من نجس بود و امروز شک در بقاء نجاست آن دارم، اگر بنا، باشد عنوان و قید «دیروز» و «امروز» و امثال آن در موضوع، دخالت داشته باشد نتیجه اش این می شود که قضیّه متیقّنه و مشکوکه متّحد نباشند زیرا نجاست دیروز با نجاست امروز با دقّت عقلی دو عنوان است و در نتیجه، قضیّتین، متّحد نیستند و نمی توان استصحاب نجاست نمود.

[1]- اشکال شده بود که در استصحاب احکام کلّی، بین قضیّه مشکوکه و متیقّنه اتّحاد نیست، جواب دادیم که حاکم و قاضی، نسبت به اتّحاد قضیّه مشکوکه با قضیّه متیقّنه، عرف است و او باید بگوید که دو قضیّه، متّحد هستند یا مختلف، و در تشخیص موضوع، دقّت عقلی، اعمال نمی شود- بلکه ملاک، تحقّق اتّحاد عرفی است-

اکنون، مصنّف، دلیل کفایت عرفی را بیان می کنند و می گویند این مطلب،

ص: 217


1- اشارة الی دفع ما یتوهّم من انّ کون الموضوع عرفیّا الّذی هو الملاک فی اندفاع الاشکال منحصر فیما کان المدرک الاخبار و لا یتمّ بناء علی سایر المدارک من السّیرة و الاجماع و الظّن، و وجه الدّفع انّه کما امکن دعوی سوق الاخبار بلحاظ العرف کذلک امکن دعوی التزام العقلاء فی الموضوع العرفی و کذلک الاخیران، مشکینی ره ر. ک کفایة الاصول 2/ 278.

ضروری و بدیهی است(1) که اتّحاد عرفی کافی است و همین قدر که عرف بگوید بین دو قضیّه، اتّحاد، برقرار است و موضوع آنها تفاوتی نکرده، ایراد مستشکل، دفع می شود و می توان در احکام کلّی، استصحاب، جاری نمود، خواه دلیل حجّیّت استصحاب- حکم به بقاء- بنای تعبّدی عقلاء یا حصول مظنّه یا روایات و یا اینکه اجماع باشد.

بیان ذلک: مثلا اگر دلیل حجّیّت استصحاب، روایات و نصوص باشد- البتّه مهم ترین دلیل حجّیّت استصحاب، روایات هست- عرف، بین قضیّه مشکوکه و متیقّنه تغایری نمی بیند بلکه می گوید با تبدّل بعضی از حالات، موضوع قضیّه، تغییری نمی کند و می توان حکم به بقاء نمود، خلاصه، اتّحاد عرفی کافی برای استصحاب هست زیرا ملاک صحّت جریان استصحاب این است که «شکّ در بقاء» محقّق باشد و واضح است که وقتی موضوع(2) قضیّه مشکوکه با قضیّه متیقّنه عرفا یکی باشد، «شک در بقاء» تحقّق دارد و همین کافی برای جریان استصحاب هست- با تحقّق سایر شرائط- و همچنین است اگر دلیل حجّیّت استصحاب، اجماع یا بنای تعبّدی عقلاء یا حصول ظن باشد.

قوله «امّا الاوّل فواضح»، اگر حکم کلّی را که می خواهیم استصحاب کنیم، مدرکش نقل و دلیل شرعی باشد که اتّحاد دو قضیّه واضح است و وجه وضوح همان بود که بیان کردیم- تشخیص وحدت موضوع قضیّه مشکوکه با قضیّه متیقّنه به دست

ص: 218


1- مخصوصا در احکامی که مدرک آنها دلیل شرعی و نقلی باشد مانند اکثر استصحابات احکام کلّی- استصحاب وجوب نماز جمعه که قبلا درباره آن توضیح دادیم-
2- همان طور که قبلا بیان کردیم موضوع و محمول دو قضیّه باید متّحد باشد امّا ایراد مستشکل در مورد تغیّر موضوع قضیّه مشکوکه بود.

و اما الثّانی، فلأن الحکم الشّرعی المستکشف به عند طروء انتفاء ما احتمل دخله فی موضوعه، ممّا لا یری مقوّما له، کان مشکوک البقاء عرفا، لاحتمال عدم دخله فیه واقعا، و إن کان لا حکم للعقل بدونه قطعا [1].

******

- شرح :

عرف است و ...-

[1]- اگر مدرک حکمی را که می خواهیم استصحاب کنیم، «عقل» باشد یعنی از طریق عقل، ما آن حکم شرعی را کشف کرده باشیم، در این صورت هم وقتی در بقاء آن حکم، شک نمائیم، می توانیم بقاء آن را استصحاب نمائیم(1).

مثال:(2)- عقل می گوید خوردن مایع سمّی و مضر، دارای مفسده و قبیح هست ما از حکم عقل- قبح و مفسده- کشف می کنیم که خوردن آن، حرام است حال اگر در آن مایع سمّی تغییراتی داده شد و حالت آن عوض شد فرضا مقداری آب با آن مخلوط شد و در نتیجه برای ما شک تولید شد که آیا هنوز هم آن مایع، مضر است یا نه(3) و آیا با تغییرات مذکور، اضرار آن مایع، باقی است یا نه، در این صورت، عقل حکمی ندارد زیرا موضوع حکم عقل، متغیّر شده است البتّه در موضوع حکم عقل اهمال و اجمال راه ندارد، عقل در موضوع مشخّص به حسن یا قبح، حکم می کند به عنوان مثال قبلا او گفته بود که شرب مایع سمّی مضر، مفسده دارد امّا اکنون موضوع حکم، مشکوک است که آیا ضرری در کار هست یا نه و آیا ضررش قوی هست یا ضعیف لذا عقل در این زمینه، حکمی ندارد امّا درعین حال، همان حکم شرعی را که از طریق حکم عقل، کشف کرده بودیم، می توانیم استصحاب نمائیم زیرا ما

ص: 219


1- بعضی گفته اند اگر مدرک حکم کلّی، شرع و نقل باشد می توان در آن استصحاب جاری نمود امّا اگر مدرک حکم، عقل باشد نمی توان در آن استصحاب جاری نمود.
2- در مثال مناقشه ای نمی کنیم.
3- و آیا حرمت شرب آن باقی است یا نه.

إن قلت: کیف هذا؟ مع الملازمة بین الحکمین [1].

قلت: ذلک لأنّ الملازمة إنّما تکون فی مقام الإثبات و الاستکشاف لا فی مقام الثّبوت، فعدم استقلال العقل إلا فی حال غیر ملازم لعدم حکم الشرع فی غیر تلک الحال [2].

******

- شرح :

ملاک و میزان حکم شرع- حرمت- را بدست نیاوردیم بلکه از راه ملازمه بین حکم عقل و شرع گفتیم شارع هم به حرمت شرب آن مایع، حکم می کند و می گوئیم چون تغییراتی که در موضوع ایجاد شده، و اجزائی که از آن حذف شده عرفا مقوّم موضوع نبوده(1) و تغییری در موضوع نداده، بنابراین آن موضوع، باقی است و در نتیجه، در بقاء حکم، شک داریم زیرا احتمال می دهیم که آن تغییرات، واقعا در موضوع و در نتیجه، در حکم شارع، دخالت نداشته پس می توانیم به استصحاب، تمسّک نمائیم.

[1]- اشکال: شما چگونه حکم شرعی را استصحاب می کنید درحالی که این حکم شرعی را از راه ملازمه بین حکم عقل و شرع کشف کردید به عبارت دیگر اکنون بین حکم عقل و شرع تفکیک قائل شدید و می گوئید عقل با تغییر و انتفاء بعضی از حالات و خصوصیّات موضوع، دیگر حکمی ندارد امّا همان حکم شرعی را که از راه عقل کشف کردیم، می توان استصحاب نمود.

[2]- آری بین حکم شرع و عقل، تفکیک قائل شدیم و اکنون علّت آن را توضیح می دهیم که:

ما حکم شرعی را از طریق ملازمه بین حکم عقل و شرع استکشاف نمودیم امّا ملازمه، راه اثبات حکم شرعی بود، نه راه ثبوت حکم شرعی به عبارت دیگر

ص: 220


1- گرچه آن تغییرات با اعمال دقّت عقلی، مغیّر موضوع است و در نتیجه، دیگر عقل قطعا حکمی ندارد.

ملازمه، مربوط به مقام اثبات و استکشاف و دلالت بود، نه مقام ثبوت حکم شرعی، یعنی وقتی که عقل حکمی را بیان کرد ما از آن طریق، حکم شرعی را استکشاف می نمائیم امّا معنایش این نیست که ملاک حکم شرعی هم تابع ملاک حکم عقل است به نحوی که اگر عقل در موردی حکمی نداشت، شرع هم بگوید من هم در آنجا حکمی ندارم همان طور که می بینیم شارع در بسیاری از موارد، احکامی را برای ما بیان کرده، امّا عقل هیچ گونه حکمی در آن موارد ندارد مثلا شارع چون نسبت به مصالح و مفاسد آگاهی دارد می گوید کسی که جنب است باید غسل جنابت کند امّا عقل در این زمینه هیچ گونه حکمی ندارد البتّه اگر عقل هم احاطه و آگاهی به مصالح و مفاسد می داشت او هم می گفت فرد جنب باید غسل کند.

قوله «فعدم استقلال العقل الا فی حال غیر ملازم لعدم حکم الشّرع فی غیر تلک الحال(1)».

اگر عقل در یک حالت، حکمی را برای موضوعی بیان کرد، لازمه اش این نیست که شرع در حالت دیگر برای آن موضوع، حکمی نداشته باشد. در مثالی که اخیرا بیان کردیم، عقل می گفت شرب آن مایع سمّی، قبیح و دارای مفسده هست و ما از حکم عقل، کشف کردیم که شارع هم می گوید شرب آن مایع، حرام است، امّا اکنون بعضی از حالات و اوصاف آن مایع، تغییر کرده و در نتیجه عقل می گوید من در این زمینه- حالت ثانوی- حکمی ندارم امّا لازمه نبودن حکم عقل، این نیست که شارع بگوید من هم حکمی در مورد شرب آن مایع ندارم.

ص: 221


1- عبارت مذکور در کتابهائی که همراه با حاشیه مرحوم مشکینی چاپ شده غلط است ولی ما اصلاح شده آن را در این کتاب آورده ایم ضمنا عبارت را به چند طریق می توان اصلاح نمود که مرحوم مشکینی هم به آن اشاره می کنند، ر. ک کفایة الاصول 279.

و ذلک لاحتمال أن یکون ما هو ملاک حکم الشّرع من المصلحة أو المفسدة التی هی ملاک حکم العقل، کان علی حاله فی کلتا الحالتین، و إن لم یدرکه إلا فی إحداهما؛ لاحتمال عدم دخل تلک الحالة فیه، أو احتمال أن یکون معه ملاک آخر بلا دخل لها فیه أصلا، و إن کان لها دخل فیما اطّلع علیه من الملاک [1].

******

- شرح :

به عبارت دیگر، عقل در زمان سابق می گفت شرب آن مایع، قبیح و دارای مفسده است و ما از حکم عقل، کشف کردیم که شارع هم می گوید شرب آن مایع، حرام است امّا اکنون که اوصاف آن مایع، تغییر پیدا کرده است عقل می گوید من در زمان لاحق، بقاء حکمی ندارم، اینجا ما می گوئیم لازمه نبودن حکم عقل، این نیست که شارع هم در زمان لاحق بقاء حکمی در مورد آن مایع نداشته باشد بلکه او می گوید من حکم را ابقاء می کنم.

[1]- چرا بین حکم عقل و شرع، تفکیک کردید؟

«لاحتمال ان یکون ما هو ملاک ...».

احتمال می دهیم که همان ملاک حکم شرعی- مصلحت یا مفسده(1)- که در زمان سابق بوده است، همان ملاک در زمان لاحق هم باشد یعنی ملاک حکم شرع در هر دو حالت، موجود هست- خواه آن مایع، تغییری بکند یا اینکه به همان حال اوّلی باقی باشد-

سؤال: اگر احتمال می دهید که ملاک حکم شرع در هر دو حالت- زمان سابق و لاحق- یکی باشد پس چرا عقل در زمان لاحق، حکمی ندارد؟

ص: 222


1- البتّه ملاک حکم عقل، همان مصلحت یا مفسده بوده است لکن عقل فقط در یک حالت- زمان سابق- دارای حکم بود یعنی در حالتی که تغییراتی در موضوع ایجاد نشده بود.

و بالجملة: حکم الشّرع إنّما یتبع ما هو ملاک حکم العقل واقعا، لا ما هو مناط حکمه فعلا، و موضوع حکمه کذلک مما لا یکاد یتطرّق إلیه الإهمال و الإجمال، مع تطرّقه إلی ما هو موضوع حکمه شأنا، و هو ما قام به ملاک حکمه واقعا، فربّ خصوصیّة لها دخل فی استقلاله مع احتمال عدم دخله، فبدونها لا استقلال له بشی ء قطعا، مع احتمال بقاء ملاکه واقعا. و معه یحتمل بقاء حکم الشّرع جدا لدورانه معه وجودا و عدما، فافهم و تأمّل جیّدا [1].

******

- شرح :

جواب: عقل به تمام مصالح و مفاسد احاطه و آگاهی ندارد و لذا می گوید من در زمان لاحق، حکمی ندارم امّا نمی گوید واقعا حکمی هم در میان نیست.

سؤال: چرا احتمال می دهید که ملاک حکم شرع در هر دو حالت یکی باشد.

جواب: الف- ممکن است آن حالت سابقه- با وصف حالت سابقه- در ملاک حکم، دخالت نداشته است.

ب- یا اینکه ممکن است اصلا برای حکم شرعی دو ملاک وجود داشته است.

1- در زمان و حالت سابق یک ملاک برای حکم موجود بوده که مقیّد به همان حالت سابق بوده است.

2- علاوه برآن ملاک، یک ملاک دیگری هم برای حکم تحقّق داشته که بین حالت سابق و لاحق مشترک بوده بنابراین با احتمال وجود ملاک(1) و در نتیجه با وجود شک در بقاء حکم، می توانیم به استصحاب تمسّک نمائیم- در جریان استصحاب، نیاز به شک در «بقاء حکم» داریم-

[1]- اکنون مصنّف با بیان دیگری جواب از اشکال تفکیک بین حکم عقل و شرع را بیان می کنند و می گویند مانعی از جریان استصحاب حکم شرعی مستکشف

ص: 223


1- به نحوی که مشروحا بیان کردیم.

از حکم عقل وجود ندارد و در احکامی که مدرک آنها عقل هست می توان استصحاب جاری نمود:

«حکم شرعی تابع ملاک حکم واقعی(1) عقل است، نه تابع ملاک حکم فعلی عقل».

بیان ذلک: ما دو نوع حکم عقلی داریم:

الف- حکم واقعی- شأنی- به عبارت دیگر، حکم واقعی تعلیقی، این حکم، روی کلّیّات می رود مثلا عقل می گوید هر عملی که مشتمل بر مصلحت باشد، حسن است و هر چیزی که دارای مفسده باشد قبیح است.

ب- حکم واقعی فعلی- این حکم در صورتی تحقّق پیدا می کند که عقل، مفسده یا مصلحت چیزی را درک کند.

فرق بین دوحکم مذکور چیست؟ ملاک حکم شأنی، «نفس» مصلحت و مفسده است و مسأله «ادراک» دخالتی در آن ندارد امّا ملاک حکم فعلی، نفس مصلحت و مفسده نیست بلکه همان طور که اشاره کردیم، این حکم در صورتی محقّق می شود که عقل آن مصلحت و مفسده را درک نماید امّا زمانی که مصلحت و مفسده را درک نکرده است حکم فعلی هم ندارد.

سؤال: آیا در موضوع دو حکم مذکور، اهمال و اجمال راه پیدا می کند؟

جواب: در موضوع حکم شأنی عقل، ممکن است اهمال و اجمال راه پیدا کند زیرا حکم شأنی چیزی جز یک حکم تقدیری نیست امّا در موضوع حکم فعلی عقل، اجمال راه ندارد زیرا صحیح نیست که عقل دارای حکم فعلی باشد، امّا موضوع آن

ص: 224


1- شأنی.

را تشخیص نداده باشد.

در بعضی از موارد، خصوصیّتی در حکم فعلی عقلی، دخالت دارد و عقل می گوید با وجود آن حالت و خصوصیّت، من حکم فعلی دارم ولی بدون آن خصوصیّت، حکم فعلی ندارم درحالی که ممکن است همان خصوصیّت در حکم واقعی عقل، هیچ گونه دخالتی نداشته باشد و بدون آن خصوصیّت هم ممکن است ملاک واقعی حکم عقل، باقی باشد در نتیجه، وقتی احتمال بقاء ملاک واقعی به میان آمد می گوئیم ممکن است حکم شرعی قبلی(1) باقی باشد- حکم شرعی دائر مدار وجود ملاک واقعی است-

خلاصه: چون احتمال بقاء حکم شرعی را درست کردیم، لذا می گوئیم آن حکم شرعی را که از راه عقل، کشف نموده بودیم و اکنون در بقاء آن، شک داریم، می توانیم استصحاب کنیم و اشکال تفکیک بین حکم عقل و شرع را حل کردیم زیرا گفتیم «حکم شرعی تابع ملاک حکم واقعی عقل است، نه تابع ملاک حکم فعلی عقل» چه بسا عقل در زمان لاحق، حکم فعلی نداشته باشد، امّا حکم شرعی موجود باشد و ...

نتیجه بحث: در احکام شرعیّه ای که مدرک آنها عقل یا نقل است، می توان استصحاب جاری نمود زیرا عرفا قضیّه مشکوکه با قضیّه متیقّنه، متّحد است و تفصیلی را که بعضی قائل شده و فرموده اند در احکامی که مدرک آنها عقل است، نمی توان استصحاب، جاری نمود، تفصیل درستی نیست بلکه استصحاب مطلقا حجّیّت دارد.

ص: 225


1- که از راه ملازمه کشف کردیم.

ثمّ إنّه لا یخفی اختلاف آراء الأصحاب فی حجّیّة الاستصحاب مطلقا، و عدم حجّیّته کذلک، و التّفصیل بین الموضوعات و الأحکام، أو بین ما کان الشّک فی الرّافع و ما کان فی المقتضی، إلی غیر ذلک من التّفاصیل الکثیرة، علی أقوال شتّی لا یهمنا نقلها و نقل ما ذکر من الاستدلال علیها، و إنّما المهمّ الاستدلال علی ما هو المختار منها، و هو الحجّیّة مطلقا، علی نحو یظهر بطلان سائرها، فقد استدلّ علیه بوجوه: [1].

******

- شرح :

[1]- آراء و نظرات اصحاب در حجّیّت استصحاب، مختلف(1) است و مرحوم شیخ در کتاب رسائل، یازده قول در حجّیّت و عدم حجّیّت استصحاب، ذکر کرده اند که ما آن اقوال را در ابتدای بحث استصحاب، نقل کردیم از جمله: الف- حجّیّت استصحاب مطلقا ب- عدم حجّیّت استصحاب مطلقا ج- حجّیّت استصحاب در موضوعات نه در احکام د- حجّیّت استصحاب در مواردی که شک در رافع داریم و عدم حجّیّت استصحاب در مواردی که شک در مقتضی داریم.

مصنّف می فرمایند متعرّض ذکر آن اقوال نمی شویم و استدلال قائلین به آن نظرات را هم بیان نمی کنیم بلکه مدّعای خود را که عبارت است از حجّیّت استصحاب به نحو اطلاق(2)، همراه با دلیل آن، توضیح می دهیم و در نتیجه، بطلان سایر اقوال روشن خواهد شد، البتّه برای حجّیّت استصحاب به ادلّه و وجوه مختلفی تمسّک شده است که از میان آنها اخبار و روایات، مورد اعتماد ما هست که هم متکثّر است و هم در بین آنها روایات صحیحه وجود دارد لکن اوّل، سایر ادلّه را بررسی می کنیم و سپس نصوص و روایات را بیان می نمائیم.

ص: 226


1- قال فی اوثق الوسائل:« قیل تبلغ الاقوال فی المسألة نیفا و خمسین».
2- خواه در احکام باشد، یا در موضوعات احکام، و همچنین خواه در مورد شک در مقتضی باشد یا شک در رافع و ...

الوجه الأوّل: استقرار بناء العقلاء من الانسان بل ذوی الشّعور من کافّة أنواع الحیوان علی العمل علی طبق الحالة السّابقة، و حیث لم یردع عنه الشّارع کان ماضیا [1].

******

- شرح :

ادلّه حجّیّت استصحاب

1- بنای عقلاء

[1]- یکی از وجوهی که برای حجّیّت استصحاب به آن تمسّک شده، بنای تعبّدی عقلاء می باشد.

بیان ذلک: بین عقلاء، یک بنای تعبّدی و بنائی که ملاکش هم برای ما مشخّص نیست، وجود دارد که در تمام امور زندگی وقتی حالت سابقه ای متیقّن باشد، امّا در زمان لاحق، بقای آن حالت، مشکوک باشد، بنای عملی عقلاء بر دوام آن حالت سابقه است و آثار بقای حالت سابقه را مترتّب می کنند، البتّه این بنای عقلاء، به تنهائی حجّیّت ندارد لکن مستدل می گوید بنای مذکور در مرئی و منظر شارع بوده و او توجّه به آن داشته و هیچ گونه ممانعتی از آن ننموده است و اگر یک بنای عقلائی، مورد نظر و توجّه شارع بوده و اعلان ننموده، که آن بناء، در امور شرعی، جاری نمی شود، ما می فهمیم که شارع هم نسبت به آن راضی بوده و در نتیجه، آن بنای عقلائی در شریعت هم جاری می گردد.

مستدلین به این وجه می گویند در این بنای عقلاء هیچ گونه فرقی بین موارد مختلف، وجود ندارد که مثلا ما شکّ در رافع داشته باشیم یا شکّ در مقتضی، شک در حکم شرعی داشته یا شک در موضوع حکم شرعی و تمام تفاصیلی که در حجّیّت استصحاب، ذکر شده برخلاف بنای عقلائی مذکور است و بنای مذکور نه تنها بین

ص: 227

و فیه: أوّلا منع استقرار بنائهم علی ذلک تعبّدا، بل إمّا رجاء و احتیاطا، أو اطمئنانا بالبقاء، أو ظنّا و لو نوعا، أو غفلة کما هو الحال فی سائر الحیوانات دائما و فی الإنسان أحیانا [1].

******

- شرح :

انسانها رایج است، بلکه حیواناتی هم که تا حدّی شعور دارند، طبق حالت سابقه، عمل می کنند مثلا حیوانی که هنگام صبح از لانه خود، خارج می شود، در مراجعت اگر او را آزاد بگذارند به همان مرکز اوّلی خود برمی گردد و لابد در ذهنش چنین است که لانه اش باقی است و آن حالت سابقه منتفی نشده است.

[1]- ما نمی پذیریم که عقلاء در «عمل برطبق حالت سابقه» یک بنای عملی تعبّدی محض- بدون ملاک- داشته باشند.

سؤال: اینکه عقلاء، بناء برطبق حالت سابقه می گذارند علّتش چیست؟

جواب: ممکن است روی یکی از جهات چهارگانه زیر باشد:

1- ممکن است عقلاء، احتیاطا و رجاء، اثر بقاء را مترتّب می کنند.

مثال: گاهی فردی از دوستش که در شهر دیگر است مطّلع نیست، و نمی داند که او حیات دارد یا نه، امّا درعین حال، نامه ای برای او می فرستد و نزد خود می گوید اگر او زنده باشد، که نامه را دریافت می کند و ... و چنانچه مرده باشد، ضرری بر ارسال آن نامه، مترتّب نمی شود که در این صورت، فردی که نامه را برای دوستش ارسال می کند، رجاء و احتیاطا اقدام به چنین عملی نموده، نه به عنوان استصحاب و حکم به بقاء.

2- ممکن است بناء برطبق حالت سابقه به خاطر وجود اطمینان به بقاء باشد، یعنی خود را شاک نمی بینند بلکه اطمینان به بقاء دارند و می دانیم که اطمینان هم از نظر عقلاء، به منزله علم است مثلا تجّار به خاطر اطمینان به بقای حیات دوستشان، اجناسی را به شهر دیگر می فرستند تا طرف تجاری خود و آن دوست، آنها را

ص: 228

و ثانیا: سلّمنا ذلک، لکنّه لم یعلم أنّ الشّارع به راض و هو عنده ماض، و یکفی فی الرّدع عن مثله ما دلّ من الکتاب و السّنة علی النّهی عن اتّباع غیر العلم(1)، و ما دلّ علی البراءة أو الاحتیاط فی الشّبهات، فلا وجه لاتّباع هذا البناء فیما لا بدّ فی اتّباعه من الدّلالة علی إمضائه، فتأمّل جیّدا [1].

******

- شرح :

تحویل بگیرد، نه اینکه تعبّدا بناء بر حیات دوستان خود بگذارند و ...

3- ممکن است عقلاء به خاطر ظنّ به بقاء- و لو ظنّ نوعی نه ظنّ شخصی- بناء بر حالت سابقه می گذارند که این دلیل برگشت به دلیل دوّم- ظنّ به بقاء- می کند و بزودی آن را بیان می کنیم.

4- ممکن است غفلة بناء برطبق حالت سابقه می گذارند یعنی اصلا توجّهی به حالت سابقه ندارند و نسبت به آن، غافل هستند که در مورد حیوانات، دائما مطلب، این چنین است یعنی یک حیوان که شامگاه به لانه و آشیانه خود، مراجعت می کند اصلا نسبت به حالت سابقه، غافل است و او برای خود، حالت سابقه و لاحقه، ترتیب نمی دهد بلکه برحسب عادت و بدون توجّه به حالت سابقه به آشیانه خود، بازمی گردد امّا در مورد انسانها گاهی مطلب از این قرار است که بدون توجّه، بناء برطبق حالت سابقه می گذارند.

مثال: گاهی فردی که منزل مسکونی خود را فروخته غفلة و بدون توجّه به حالت سابقه، باز هم به طرف آن محل می رود.

خلاصه: روی جهات مذکور نمی توانیم، بپذیریم که عقلاء «در بناء برطبق حالت سابقه» تعبّدا چنین کاری می کنند.

[1]- ما مماشات می کنیم و چنین بنای عقلائی تعبّدی را از شما می پذیریم، لکن

ص: 229


1- ( و من العجیب جدّا) انّه فی خبر الواحد قد ادّعی انّ الآیات النّاهیة و الرّوایات المانعة عن اتّباع غیر العلم مما لا تکفی فی الرّدع عن السّیرة العقلائیّة المستقرّة علی العمل بخبر الثّقة بزعم انّ رادعیّتهما دوریّة و فی المقام قد غفل عن الدّور رأسا و لعلّه قدّس سرّه قد تغافل عنه و لم یغفل( و علی کلّ حال) قد عرفت هناک انّ الحقّ فی المسألة انّ الآیات و الرّوایات مما تصلح للرّدع عنها بلا دور و لا محذور فیه اصلا و لکنّا قد أجبنا عن رادعیّتهما بجواب آخر، ر. ک عنایة الاصول 5/ 33.

شما گفتید شارع مقدّس، نسبت به بنای عقلائی مذکور، منعی ننموده و راضی است که ما به آن عمل کنیم، ولی ما می گوئیم شارع نسبت به آن، منع نموده است.

بیان ذلک: دو گروه از ادلّه، مانع و رادع بنای عقلائی مذکور هست:

الف- آیات(1) و روایاتی داریم که ما را از متابعت «غیر علم» نهی می کنند. و عموم آیات و روایات مذکور، شامل محلّ بحث ما می شود زیرا عقلاء، بدون علم- تعبّدا- طبق حالت سابقه عمل می کنند پس عمومات مذکور، مانع و رادع بنای عقلاء هست.

ب- ادلّه ای که دلالت بر برائت(2) یا احتیاط(3)- در شبهات- می کند کافی است که رادع و مانع بنای عقلاء باشد زیرا اطلاق ادلّه مذکور، شامل آن مواردی می شود که شکّ ما مسبوق به علم باشد یا اینکه مسبوق به علم نباشد لذا می گوئیم آن اطلاقات، کافی برای ردع و منع بنای تعبّدی عقلاء هست(4) بنابراین می گوئیم بنای تعبّدی عقلاء نتوانست دلیل حجّیّت استصحاب باشد.

ص: 230


1- و لا تقف ما لیس لک به علم ... سوره اسراء 36.
2- [ علی مذهب الاصولیّین
3- علی مذهب الاخباریّین] ر. ک شرح کفایة الاصول مرحوم شیخ عبد الحسین رشتی 2/ 221- طبع نجف.
4- فمثل« رفع ما لا یعلمون» ینفی ظاهرا وجوب صلاة الجمعة المعلوم وجوبها حال حضور الامام علیه السّلام و بسط یده و المشکوک بقاؤه حال الغیبة لاحتمال کون حضوره( ع) مقوّما لوجوبها. و کذا ادلّة الاحتیاط الآمرة بالوقوف عند الشّبه، فانّها باطلاقها تقتضی الاخذ بالحائطة للدّین سواء أ کان الشّک مسبوقا بالعلم بالتکلیف ام لم یکن، ر. ک منتهی الدّرایة 7/ 58.

الوجه الثّانی: إنّ الثّبوت فی السّابق موجب للظّنّ به فی اللاحق [1].

و فیه: منع اقتضاء مجرد الثّبوت للظّنّ بالبقاء فعلا و لا نوعا(1)، فإنّه لا وجه له أصلا إلا کون الغالب فیما ثبت أن یدوم مع إمکان أن لا یدوم، و هو غیر معلوم و لو سلّم، فلا دلیل علی اعتباره بالخصوص، مع نهوض الحجّة علی عدم اعتباره بالعموم [2].

******

- شرح :

2- ظن

[1]- بنای تعبّدی بر «بقاء» نداریم بلکه یک مسأله طبیعی، این است که اگر چیزی قبلا ثابت و متیقّن بوده و اکنون در بقاء آن، شک داریم، فعلا ظنّ به بقاء برای ما محقّق است یعنی با «ظنّ به بقاء»، «حکم به بقاء» می کنیم. همان طور که قبلا هم متذکّر شدیم، کسانی که استصحاب را از طریق ظنّ به بقاء، حجّت می دانند معتقدند که استصحاب یکی از امارات معتبره است نه اینکه یک اصل عملی باشد.

[2]- مصنّف دو ایراد، نسبت به دلیل مذکور، وارد می نمایند.

الف- ما از شما نمی پذیریم که صرف «ثبوت شی ء» در زمان سابق، موجب ظنّ به بقاء، در زمان لاحق باشد. زیرا «بقاء» هم مانند «ثبوت» به علّت، نیاز دارد.

سؤال: منشأ ظنّ به بقاء چیست؟

جواب: غالبا هرچه ثابت و متیقّن شد، ادامه پیدا می کند.

ما چنین غلبه ای را قبول نداریم زیرا هر چیزی که در زمان سابق، ثابت شد، ممکن است در زمان لاحق، ادامه پیدا بکند، و ممکن است ادامه پیدا نکند.

ب- اگر بپذیریم که غالبا مجرّد ثبوت شی ء در زمان سابق، موجب ظنّ به بقاء در زمان لاحق است، باز هم می گوئیم دلیلی بر حجّیّت آن ظن، قائم نشده بلکه ادلّه ای

ص: 231


1- نه ظنّ شخصی و نه ظنّ نوعی.

الوجه الثّالث: دعوی الإجماع علیه، کما عن المبادئ حیث قال:

الاستصحاب حجّة(1)، لإجماع الفقهاء علی أنّه متی حصل حکم، ثمّ وقع الشّکّ فی أنّه طرأ ما یزیله أم لا؟ وجب الحکم ببقائه علی ما کان أوّلا، و لو لا القول بأنّ الاستصحاب حجّة، لکان ترجیحا لأحد طرفی الممکن من غیر مرجّح، انتهی. و قد نقل عن غیره أیضا [1].

******

- شرح :

داریم که به نحو کلّی و عام پیروی از «غیر علم» را منع می کند. و ما هنگام جواب از دلیل قبلی به آن اشاره کردیم و در مبحث قطع گفتیم که حجّیّت قطع، ذاتی است امّا حجّیّت ظن، محتاج به دلیل است و اصل اوّلی در ظنون، عدم حجّیّت است(2).

3- اجماع

[1]- از صاحب مبادی، نقل کرده اند که: «الاستصحاب حجّة لاجماع الفقهاء ...» فقهاء اتّفاق کرده اند که اگر حکمی در زمان سابق، ثابت شد امّا در زمان لاحق، شک کردیم که آیا چیزی به عنوان عارض و مانع برآن حکم، واقع شده است یا نه، یعنی در زمان لاحق در بقاء آن حکم، شک نمودیم، در این صورت، واجب است، بگوئیم که همان حکم اوّلی، باقی است و این، همان حجّیّت استصحاب است و اگر استصحاب، حجّت نباشد و ما حکم به بقاء نمائیم- بقاء حکم را بر ارتفاع آن، ترجیح دهیم- این ترجیح، بلامرجّح است چون ممکن است حکم قبلی، باقی باشد و امکان دارد مرتفع شده باشد و ...

ص: 232


1- یعنی: انّ البناء علی الحالة السّابقة مع تساوی الوجود و العدم بالنسبة الی الممکن لا یکون الا لاجل حجّیّة الاستصحاب، اذ لو لم یکن حجّة لکان ترجیح البقاء علی الارتفاع من دون مرجّح ر. ک منتهی الدّرایة 7/ 68.
2- ر. ک ایضاح الکفایة 4/ 196.

و فیه: إن تحصیل الإجماع فی مثل هذه المسألة مما له مبان مختلفة فی غایة الإشکال، و لو مع الاتّفاق، فضلا عمّا إذا لم یکن و کان مع الخلاف من المعظم حیث ذهبوا إلی عدم حجّیّته مطلقا أو فی الجملة، و نقله موهون جدا لذلک، و لو قیل بحجّیّته لو لا ذلک [1].

******

- شرح :

[1]- اکنون مصنّف، مطلبی را که بارها بیان نموده اند، باز هم تکرار می فرمایند و محصّل آن، عبارت است از:

آیا اجماع مذکور، محصّل است یا منقول؟

اگر اجماع محصّل باشد دو اشکال نسبت به آن داریم:

1- تحصیل اجماع در مسأله ای که ادلّه و وجوه مختلفی درباره آن، بیان شده- اخبار، ظنّ به بقاء و بنای تعبّدی عقلاء- در غایت اشکال است- و لو با اتّفاق تمام علماء- زیرا چنین اجماعی از قول معصوم کاشف نیست و قبلا هم گفتیم که اجماع در صورتی حجّت است که کاشف از قول معصوم باشد(1).

2- ادّعای اجماع در مورد حجّیّت استصحاب از اساس و ریشه، باطل و بیهوده است زیرا در مسأله ای که اقوال مختلف، وجود دارد، چگونه می توان تحصیل اجماع نمود. مرحوم شیخ در کتاب رسائل یازده قول در مورد حجّیّت استصحاب، بیان کرده است و در کتاب اوثق الوسائل چنین آمده است: «قیل تبلغ الاقوال فی المسألة نیفا و خمسین».

و اگر اجماع مذکور، «منقول» باشد اشکال ما این است که:

برفرض که گفته شود اجماع منقول فی نفسه حجّت است باز هم می گوئیم نقل اجماع در خصوص ما نحن فیه موهون است زیرا در مسأله ای که اقوال مختلف،

ص: 233


1- اجماع مدرکی و اجماعی که مستند آن معلوم باشد حجّیّتی ندارد.

الوجه الرّابع: و هو العمدة فی الباب، الأخبار المستفیضة [1].

منها: صحیحة زرارة(1) «قال: قلت له: الرّجل ینام و هو علی وضوء، أ یوجب الخفقة و الخفقتان علیه الوضوء؟ قال: یا زرارة، قد ینام العین و لا ینام القلب و الأذن، و إذا نامت العین و الأذن فقد وجب الوضوء، قلت: فإن حرّک فی جنبه شی ء و هو لا یعلم، قال: لا، حتی یستیقن أنّه قد نام، حتّی یجی ء من ذلک أمر بیّن، و إلا فإنّه علی یقین من وضوئه، و لا ینقض الیقین بالشّکّ، ابدا و لکنّه ینقضه بیقین آخر».

******

- شرح :

وجود دارد چگونه می توان نقل اجماع نمود.

قوله «لو لا ذلک»، اگر از اشکال قبل- وجود مبانی و ادلّه مختلف در استصحاب- صرف نظر نمائیم.

4- نقد و بررسی اخبار دالّ بر حجّیّت استصحاب
اشاره

[1]- تذکّر: مصنّف تاکنون هیچیک از ادلّه و وجوهی(2) که برای حجّیّت استصحاب، بیان شده است نپذیرفته و اینک دلیلی- اخبار- که مورد قبول خودشان هست، بیان می کنند قبلا متذکّر می شویم که نظر مصنّف، این است که استصحاب مطلقا(3) حجّت است.

ص: 234


1- بعضی از الفاظ روایت مذکور با آنچه که در کتاب وسائل و تهذیب هست کمی اختلاف دارد ولی چون اختلاف مذکور تأثیری در مقصود و غرض ما نداشت و استاد معظّم هم طبق متن مذکور، روایت را توضیح دادند لذا ما هم به آن اکتفاء، نمودیم البتّه آنچه که در کتاب تهذیب هم هست کمی با کتاب وسائل اختلاف دارد. ر. ک وسائل الشّیعه 1/ 175 و نیز تهذیب الاحکام 1/ 8.
2- الف- بنای تعبّدی عقلاء ب- ظن ج- اجماع.
3- و معنای اطلاق را تاکنون چندین مرتبه توضیح داده و گفته ایم که این اطلاق در برابر سایر تفاصیل است و در ابتدای مبحث استصحاب یازده قول در مورد حجّیّت استصحاب بیان کردیم.

و هذه الرّوایة و إن کانت مضمرة إلا أنّ إضمارها لا یضرّ باعتبارها، حیث کان مضمرها مثل زرارة، و هو ممن لا یکاد یستفتی من غیر الإمام- علیه السّلام- لا سیّما مع هذا الاهتمام.

و تقریب الاستدلال بها أنّه لا ریب فی ظهور قوله علیه السّلام: «و إلا فإنّه علی یقین .. إلی آخره» عرفا فی النّهی عن نقض الیقین بشی ء بالشّکّ فیه، و أنّه علیه السّلام بصدد بیان ما هو علّة الجزاء المستفاد من قوله علیه السّلام: (لا) فی جواب: (فإن حرک فی جنبه ... إلی آخره)، و هو اندراج الیقین و الشّکّ فی مورد السّؤال فی القضیّة الکلّیّة الارتکازیّة الغیر المختصّة بباب دون باب [1].

******

- شرح :

اخباری را که مصنّف برای حجّیّت استصحاب به آنها تمسّک می نمایند، متواتر نیستند بلکه مستفیض(1) می باشند یعنی اعتبار آنها از خبر واحد، بیشتر و از خبر متواتر کمتر است.

صحیحه اوّل زراره
اشاره

[1]- مصنّف در این صحیحه از چند جهت بحث می کنند:

1- بررسی سند صحیحه اوّل

روایت مذکور، مضمره است یعنی زراره مشخّص ننموده است که این گفتگو و سؤال و جواب با چه کسی بوده بلکه گفته است «قلت له»، لذا ممکن است کسی

ص: 235


1- الحقل السّابع فی الآحاد و درجاته و هو: ما لم ینته الی المتواتر منه- ای من الخبر- سواء کان الرّاوی واحدا ام اکثر. ثمّ هو ای خبر الواحد مستفیض: ان زادت رواته عن ثلاثة فی کلّ مرتبة او زادت عن اثنین عند بعضهم ... ر. ک الرّعایة فی علم الدّرایة 69.

خیال کند که او با فردی غیر از امام «علیه السّلام» گفتگو نموده و آن جوابها را دریافت کرده و می دانیم که روایت «مضمره» به لحاظ اضمار، فاقد اعتبار است امّا در این روایت خصوصیّت بلکه خصوصیّاتی وجود دارد که به لحاظ آنها می گوئیم این روایت، حجّت است از جمله:

زراره از فقهای روات بوده و شأن او اجلّ از این است که مسأله ای را از غیر از امام «علیه السّلام» استفتاء نماید و مخصوصا با اهتمامی که او برای مسئله، قائل بوده و فروعی را سؤال کرده است، ما احتمال نمی دهیم که از غیر از امام، چنین سؤالاتی را نموده باشد لذا از جهت اضمار نمی توان در آن روایت مناقشه نمود و سایر رواتی که در سلسله سند روایت، قرار دارند همگی از اجلاء و بزرگان بوده اند.

2- نقد و بررسی دلالت صحیحه اوّل زراره

برای بیان دلالت روایت مجدّدا فرازهائی از آن را ذکر می نمائیم:

«قال: قلت له: الرّجل ینام و هو علی وضوء، أ یوجب الخفقة(1) و الخفقتان علیه الوضوء»؟

زراره می گوید به امام «علیه السّلام» عرض کردم مردی درحالی که وضوء دارد، می خوابد، آیا یک چرت و دو چرت، باعث بطلان وضوء می شود(2) کأنّ زراره از

ص: 236


1- الخفقة حرکة الرأس بسبب النّعاس یقال خفق برأسه خفقة او خفقتین اذا اخذته حرکة من النّعاس برأسه فمال برأسه دون سایر جسده، عنایة الاصول 5/ 38.
2- اینکه زراره می گوید« الرّجل ینام» یعنی واقعا آن مرد به خواب فرومی رود؟ جواب: خیر، بلکه به قرینه« الخفقة و الخفقتان» می گوئیم مراد این است که مشرف به خواب می شود و مقدّمه خوابش فراهم می گردد.

امام «ع» سؤال می کند آیا نام این عمل- خفقة و خفقتان- هم «نوم» است.

امام «ع» در جواب می فرمایند:

«یا زرارة قد ینام العین و لا ینام القلب و الاذن و اذا نامت العین و الاذن فقد وجب الوضوء».

کأنّ امام «ع» در پاسخ به زراره می فرمایند: خواب، نسبت به اعضای بدن، دارای مراتبی است. گاهی چشم انسان در اثر خستگی به خواب فرومی رود و انسان چشم خود را روی هم می گذارد، لکن درعین حال، گوش او می شنود و قلبش متوجّه است یعنی برای گوش و قلب، «نوم» محقّق نمی شود امّا بدان آن خوابی وضوء را باطل می کند که هم چشم انسان به خواب فرورود و هم گوش او دیگر نشنود امّا اگر چشم به تنهائی به خواب رود ولی شنوائی گوش محفوظ باشد، آن خواب، ناقض وضوء نیست- معمولا اوّلین عضوی که به خواب فرومی رود چشم انسان است-

سؤال: چرا امام «ع» ابتداء، نوم القلب را مطرح نمودند و فرمودند «قد ینام العین و لا ینام القلب» امّا در بیان ضابطه کلّی از «نوم القلب» نام نبردند بلکه فرمودند «و اذا نامت العین و الاذن(1)».

جواب: الف- ممکن است علّتش این باشد که «نوم القلب» و «نوم الاذن» با یکدیگر ملازمند و باهم تحقّق پیدا می کنند و لذا نیازی نبوده که امام «ع» نوم القلب را مطرح نمایند.

ب- ممکن است علّتش این باشد که انسان بزودی و فورا «نوم القلب» را متوجّه

ص: 237


1- در کتاب وسائل الشیعة چنین آمده است« اذا نامت العین و الاذن و القلب ...».

نمی شود امّا راه توجّه و رسیدن به «نوم الاذن» آسان است البتّه اظهر، همان احتمال اوّل است.

«قلت فان حرّک فی جنبه شی ء و هو لا یعلم ...»

زراره: اگر نوم به این مقدار، محقّق شده است که اگر در کنار آن نائم، چیزی حرکت داده شود مثلا کسی راه برود و یا حرکت کند آن شخص نائم، متوجّه نمی شود و آن را حس نمی کند، آیا این امر، اماره بر تحقّق نوم و ناقض وضوء هست یا نه؟

«قال لا(1) حتّی یستیقن انّه قد نام حتّی یجی ء من ذلک امر بیّن».

امام «علیه السّلام»: خیر، آن امر، ناقض وضوء نیست و لازم نیست آن شخص، وضوء بگیرد و آن اماره ظنّیّه- فان حرّک ...- برای تحقّق نوم، کافی نیست بلکه آن فرد باید یقین نماید که نوم، محقّق شده است.

سؤال: چگونه و از چه راه یقین به نوم پیدا می شود؟

جواب: تحقق نوم باید به صورت آشکار، محقّق شود به نحوی که به آن، یقین حاصل شود و احتمال خلاف در آن نباشد- ظن به تحقّق نوم کافی نیست- که در این صورت وضوی آن فرد، باطل شده است و مجدّدا باید وضوء بگیرد.

امام «علیه السّلام»: «و الا فانّه علی یقین من وضوئه و لا ینقض الیقین بالشکّ ابدا و لکنّه ینقضه بیقین آخر».

تقریبا تمام بحث روی کلمه «الا» و جزای آن است. اکنون باید ببینیم شرط و جزای «الا» چیست؟

و «الا» ای و ان لم یستیقن انّه قد نام، جمله مذکور، «شرط» کلمه «ان» می باشد

ص: 238


1- ای لا یجب علیه الوضوء.

و می دانیم که «ان» شرطیّه به «جزاء» هم نیاز دارد لذا اکنون باید جزای آن را مشخّص نمائیم.

در مورد جزای «ان» شرطیّه سه احتمال مطرح است.

الف- مصنّف می فرمایند جزای «ان» محذوف است و از کلمه «لا»، ما جزای «ان» را تشخیص می دهیم.

«قال لا، ای لا یجب علیه الوضوء حتّی یستیقن انّه قد نام حتّی یجی ء من ذلک امر بیّن و «الا» ای و ان لم یستیقن انّه قد نام فلا یجب علیه الوضوء»(1) یعنی اگر یقین به تحقّق نوم پیدا نکرده، وضوء، واجب نیست.

سؤال: چرا اگر یقین به تحقّق نوم پیدا نکردیم، وضوء واجب نیست؟

جواب: امام «ع» علّت آن را بیان می فرمایند: «فانّه علی یقین من وضوئه و لا ینقض الیقین بالشّک»، کلمه «ف» همان «فائی» است که معمولا بر سر علّت در می آید و گاهی هم علّت حکم را با کلمه «لام» بیان می کنند.

تا اینجا معنای روایت چنین شد: اگر یقین به تحقّق نوم ندارید، وضوء واجب نیست و امام «ع» علّت آن را هم بیان فرمودند «فانّه علی یقین ...» و در نتیجه زمانی که یقین به وضوء داشتیم نباید آن را با شک، نقض نمائیم- لا ینقض الیقین بالشّک ابدا- کأنّ در ذهن خودتان هست که عدم نقض یقین به شک یک مسأله ارتکازی است، نه اینکه یک مطلب تعبّدی و خلاف ارتکاز انسان باشد در واقع در تعلیل مذکور یک قضیّه- صغرا و کبرا- وجود دارد که امام «ع» صغرای آن- فانّه علی یقین

ص: 239


1- اشکال: لازمه احتمال مذکور، این است که امام( ع) دو بار جواب را تکرار نموده باشند بدون اینکه سؤال، تکرار شده باشد زیرا امام( ع) اوّل فرموده بودند: لا، ای لا یجب علیه الوضوء. جواب: تکرار جواب، برای این است که می خواهند علّت حکم را بیان نمایند« فانّه علی یقین ...»

و احتمال أن یکون الجزاء هو قوله: (فإنّه علی یقین ... إلی آخره) غیر سدید، فإنّه لا یصحّ إلا بارادة لزوم العمل علی طبق یقینه، و هو إلی الغایة بعید [1].

******

- شرح :

...- را بیان می کنند و کبرای قضیّه- لا ینقض الیقین بالشّک ابدا- هم یک امر کلّی ارتکازی عرفی است که اختصاص به باب وضوء ندارد(1) و در نتیجه، وقتی کبرای قضیّه، ضمیمه صغرا شد، می گوئیم یقین به وضوء نباید با شک در نوم و با ظنّ در نوم نقض شود بلکه یقین را باید با یقین نقض نمود و این مسئله، مخصوص باب وضوء نیست بلکه در تمام ابواب جاری است.

[1]- ب: احتمال دیگر، این است که بگوئیم جمله «فانّه علی یقین من وضوئه» جزای جمله شرطیّه است و «ف» هم همان فائی است که بر جزاء، داخل می شود و کأنّ امام «ع» چنین فرموده اند: «و الا ای و ان لم یستیقن انّه قد نام فانّه علی یقین من وضوئه ...».

اشکال: عبارت «فانّه علی یقین من وضوئه» یک جمله خبریّه است درحالی که امام «ع» درصدد بیان حکم الهی هستند و حکم را معمولا با جمله انشائیّه، بیان می کنند نه جمله خبریّه.

جواب: جمله خبریّه را به جمله انشائیّه تأویل می نمائیم.

«و الا فیجب العمل علی طبق یقینه» به عبارت دیگر: «من شکّ فی وضوئه فلیأخذ بیقینه السّابق». این احتمال بعید است چون تأویل جمله خبریّه به جمله انشائیّه،

ص: 240


1- یعنی انّ القضیّة الارتکازیّة لا تختصّ بباب دون باب بل تعم جمیع الابواب فلا بدّ ح من تعمیم الحکم اذ لو بنی علی تخصیصه بباب الوضوء کان التّعلیل تعبدیّا لا ارتکازیّا و هو خلاف الاصل فی التّعلیل لانّ الغرض من التّعلیل التّنبیه علی وجه الحکم بحسب ما عند المخاطب فلو کان تعبدیّا لم یترتّب علیه الغرض المذکور، ر. ک حقائق الاصول 2/ 402.

و أبعد منه کون الجزاء قوله: (لا ینقض .. إلی آخره) و قد ذکر: (فإنّه علی یقین) للتّمهید [1].

و قد انقدح بما ذکرنا ضعف احتمال اختصاص قضیّة: (لا تنقض ... إلی آخره) بالیقین و الشّکّ فی باب الوضوء جدّا، فإنّه ینافیه ظهور التّعلیل فی أنّه بأمر ارتکازی لا تعبّدی قطعا، و یؤیّده تعلیل الحکم بالمضیّ مع الشّکّ فی غیر الوضوء فی غیر هذه الرّوایة بهذه القضیّة أو ما یرادفها، فتأمّل جیّدا(1) [2].

******

- شرح :

خلاف ظاهر است.

[1]- ج: احتمال سوّم، این است که ما جمله «لا ینقض الیقین بالشک ابدا» را جزای جمله شرطیّه، قرار دهیم و بگوئیم «جمله فانّه علی یقین من وضوئه» تمهید و مقدمه جزاء است.

«و الا ای و ان لم یستیقن انّه قد نام فانّه علی یقین من وضوئه و لا ینقض الیقین بالشّک ابدا».

مصنّف می فرمایند این احتمال از احتمال دوّم بعیدتر است(2).

3- صحیحه زراره مخصوص به باب وضوء نیست

[2]- تذکّر: همان طور که قبلا هم گفتیم نظر مصنّف این است که استصحاب

ص: 241


1- حتّی یظهر لک قوّة ظهورها فی العموم سیّما بملاحظة انّ کلماتهم« علیهم السّلام» بمنزلة کلام واحد و سیّما اذا کانت صادرة عن واحد و کانت عبارة واحدة- شرح کفایة الاصول مرحوم شیخ عبد الحسین رشتی 2/ 224.
2- و وجه کونه ابعد( اوّلا) انّه خلاف ظاهر لفظ الواو فی قوله( ع): و لا ینقض، اذ لو کان هو الجزاء لزم خلوّه عنه( و ثانیا) انّه یلزم کون القضیّة من قبیل الشّرطیّة المساقة لتحقیق الموضوع کما فی مثل ان رزقت ولدا فاختنه، لامتناع فرض الجزاء فیها الا فی فرض ثبوت الشّرط مع لزوم کون الکلام بمنزلة التّأکید لما- قبله کما فی الاحتمال الثّانی بخلاف ما لو حمل علی المعنی الاوّل فانّه یدل علی علّة الحکم و ثبوت الکبری الکلّیّة المطّردة فی مورد الرّوایة و غیره، ر. ک حقائق الاصول 2/ 403.

مطلقا حجّت است.

اشکال: روایت مذکور، دلالتی بر حجّیّت استصحاب در تمام موارد ندارد بلکه مربوط به باب وضوء هست و دلیلی نداریم که جمله «لا ینقض الیقین» در تمام ابواب فقه، جاری شود به عبارت دیگر، امام «ع» در صغرای قضیّه مذکور چنین فرمودند:

«فانّه علی یقین من وضوئه»، یعنی آن فرد، نسبت به وضوء، متیقّن است و سپس در کبرای قضیّه فرمودند: «لا ینقض الیقین بالشّک ابدا ...» و ما می گوئیم «الف و لام» در «الیقین»، الف و لام عهد- عهد ذکری- می باشد و در نتیجه معنای روایت چنین است که: یقین به وضوء را به وسیله شک و ظن نقض نکنید. و از روایت مذکور، یک قاعده کلّی در باب وضوء استفاده می شود(1).

جواب: مصنّف تقریبا سه جواب برای اشکال مذکور بیان می کنند:

الف- از اینکه ما گفتیم جمله «فانّه علی یقین من وضوئه ...» علّت حکم است ضعف احتمال و اشکال مذکور(2) مشخّص شد.

بیان ذلک: جمله مذکور در مقام تعلیل، بیان شده، و از یک قضیّه، تشکیل شده بود که امام «ع» صغرای قضیّه را بیان کردند امّا کبرای قضیّه- لا ینقض الیقین بالشّک- یک امر ارتکازی عرفی بود یعنی امام «ع» به یک مطلبی که مورد قبول عرف است، استناد نمودند و آیا آن مطلبی که مرتکز و مورد قبول عرف است، این است که در باب وضوء نباید یقین را به وسیله شک و ظن نقض نمود؟- در امور

ص: 242


1- و کلّیّت کبرا محدود به باب وضوء هست.
2- که صحیحه زراره فقط دالّ بر یک قاعده کلّی در باب وضوء است.

هذا مع انّه لا موجب لاحتماله إلا احتمال کون اللام فی الیقین للعهد، إشارة إلی الیقین فی (فإنّه علی یقین من وضوئه) مع أنّ الظّاهر أنّه للجنس، کما هو الأصل فیه، و سبق: (فإنّه علی یقین ... إلی آخره) لا یکون قرینة علیه، مع کمال الملاءمة مع الجنس أیضا [1].

******

- شرح :

تعبّدی-

واضح است که مرتکز عرفی این است که نباید یقین به شک نقض شود، خواه در باب وضوء باشد یا غیر وضوء و یا در امور عرفیّه و امثال آن لذا می گوئیم چون امام «ع» به یک مطلب مرتکز عرفی استناد نمودند، و آن مطلب، مخصوص باب وضوء نیست، پس صحیحه زراره، در تمام ابواب فقه، جریان دارد.

به علاوه در روایات دیگر که در غیر از باب وضوء وارد شده است، همان تعبیر یا مشابه آن- تعلیل- دیده می شود که در مباحث آینده، متذکّر آن می شویم از جمله در بعضی از فقرات صحیحه دوّم زراره که بزودی درباره آن بحث می کنیم چنین آمده است: «لانّک کنت علی یقین من طهارتک فشککت فلیس ینبغی لک ان تنقض الیقین بالشّک ابدا» و یا جمله دیگر همان روایت: «لانّک لا تدری لعلّه شی ء اوقع علیک فلیس ینبغی لک ان تنقض الیقین بالشّک». لذا باتوجّه به مؤیّد مذکور و اینکه در سایر روایات هم، چنین تعابیری آمده است، می گوئیم صحیحه زراره مخصوص به باب وضوء نیست بلکه در تمام ابواب جاری است.

[1]- ب: برای بیان جواب دوّم، سؤالی مطرح می کنیم که: منشأ احتمال مذکور چیست به عبارت دیگر چه چیز، باعث شده که مستشکل بگوید صحیحه زرارة، مخصوص به باب وضوء است؟

جواب: هیچ علّتی برای آن نیست مگر اینکه بگوئیم الف و لام در «الیقین» اشاره به عهد ذکری است یعنی اشاره به همان یقینی است که در جمله قبلی ذکر شده

ص: 243

فافهم(1).

مع أنّه غیر ظاهر فی الیقین بالوضوء، لقوّة احتمال أن یکون (من وضوئه) متعلّقا بالظّرف لا ب (یقین)، و کان المعنی: فإنّه کان من طرف وضوئه علی

******

- شرح :

است- فانّه علی یقین من وضوئه-

مصنّف می فرمایند اصل(2)، این است که الف و لام برای جنس باشد و تا وقتی که قرینه ای برخلاف آن نباشد از این اصل، تعدّی نمی نمائیم و صرف اینکه قبل از جمله «لا ینقض الیقین ...»، جمله فانّه علی «یقین» من وضوئه ذکر شده است، این موجب نمی شود که ما بگوئیم الف و لام در «الیقین» برای عهد ذکری است بعلاوه حمل الف و لام بر جنس بسیار مناسب(3) هم هست، آری اگر حمل آن بر جنس، مناسب نبود ما برخلاف اصل، آن را بر عهد ذکری حمل می نمودیم امّا اکنون که الف و لام با جنس، کمال ملائمت را دارد، ما وجهی نمی بینیم که آن را بر «عهد» حمل نمائیم، البتّه اگر الف و لام را بر عهد هم حمل کنیم مناسبت است ولی مصنّف فرمودند اصل، این است که الف و لام برای جنس باشد.

ص: 244


1- یمکن ان یکون اشارة الی انّ کمال الملاءمة لا یقتضی الحمل علی الجنس لکمال الملاءمة مع العهد ایضا و لا سیما و کونه الاصل فی لام التّعریف اذا سبقها المدخول کما نصّ علیه علماء العربیّة نعم ربما قیل یمتنع حمل اللام علی العهد فی المقام لانّ المعهود فی السّؤال شخص خاص من الیقین فالحمل علیه یوجب کون القضیّة شخصیّة و هو ممتنع اذ لا ریب فی کون المراد الحکم علی کلّ یقین بالوضوء ملحوق بالشّک به مع انّ الیقین الشّخصی ربما لا یکون محلا للابتلاء وقت السّؤال حتّی یؤمر بالعمل علیه لکن فیه انّه لم یظهر من الرّوایة ذلک بل الظّاهر منها السّؤال علی کلّی الیقین بالوضوء الملحق بالشک فیه فحمل اللّام علی العهد یقتضی ارادة طبیعة الیقین بالوضوء و لا مانع منه، ر. ک حقائق الاصول 2/ 404.
2- لم یظهر مستند هذا الاصل. مضافا الی معارضته بما اختاره فی بحث الفاظ العموم بقوله: « فالظّاهر انّ اللام مطلقا تکون للتّزیین کما فی الحسن و الحسین( علیهما السّلام) و استفادة الخصوصیّات انّما تکون بالقرائن الّتی لا بدّ منها لتعیینها علی کلّ حال» ر. ک منتهی الدّرایة 7/ 90.
3- زیرا یقین به وضوء فردی از افراد آن یقین است که نباید نقض شود مگر به وسیله یقین دیگر.

یقین، و علیه لا یکون الأوسط [الاصغر] إلا الیقین، لا الیقین بالوضوء، کما لا یخفی علی المتأمّل.

و بالجملة: لا یکاد یشکّ فی ظهور القضیّة فی عموم الیقین و الشّکّ، خصوصا بعد ملاحظة تطبیقها فی الأخبار علی غیر الوضوء أیضا [1].

******

- شرح :

[1]- ج: سؤال: کلمه «من» در جمله «فانّه علی یقین من وضوئه»، متعلّق به چیست؟

جواب: دو احتمال مطرح است.

الف- من وضوئه متعلّق به «یقین» است و کلمه «من» به معنی باء، استعمال شده است یعنی «فانّه علی یقین بوضوئه و لا ینقض الیقین ...» در نتیجه، روایت، مخصوص به باب وضوء می شود.

ب- مصنّف می فرمایند ما احتمال قوی می دهیم که «من وضوئه» متعلّق به جارو مجرور- علی یقین- باشد(1) و عامل مقدّر آن هم «کائن» یا «کان» است و کانّ امام «ع» چنین فرموده اند: «فانّه کان من طرف وضوئه علی یقین».

همان طور که قبلا هم بیان کردیم تعلیل روایت از یک صغرا و کبرا تشکیل شده بود و در نتیجه، طبق احتمال اخیر در صغرای قضیّه، مسأله یقین به وضوء، مطرح نیست بلکه اصل ثبوت یقین، مطرح است(2)، در این صورت اگر الف و لام در «الیقین» برای عهد هم باشد باز به مطلق یقین و همان یقینی که در صغرا مطرح بود اشاره دارد در نتیجه، می گوئیم علی جمیع التّقادیر می توان برای حجّیّت استصحاب

ص: 245


1- به اعتبار عامل مقدّر.
2- و تقریبا صورت قضیّه و قیاس به این شکل است:« کان المکلّف علی یقین من ناحیة وضوئه ثمّ شکّ فی حدث النّوم، و کلّ من کان علی یقین و شک لم ینقضه به» و نتیجه قیاس، عبارت است از: « وجوب بناء المکلّف علی الیقین السّابق و عدم نقضه مهما کان متعلّقه».

ثمّ لا یخفی حسن اسناد النّقض- و هو ضدّ الإبرام- إلی الیقین، و لو کان متعلّقا بما لیس فیه اقتضاء البقاء و الاستمرار، لما یتخیّل فیه من الاستحکام بخلاف الظّنّ، فإنّه یظنّ أنّه لیس فیه إبرام و استحکام و أن کان متعلّقا بما فیه اقتضاء ذلک، و إلا لصحّ أن یسند إلی نفس ما فیه المقتضی له، مع رکاکة مثل (نقضت الحجر من مکانه) و لما صحّ أن یقال: (انتقض الیقین باشتعال السّراج) فیما إذا شکّ فی بقائه للشّکّ فی استعداده، مع بداهة صحّته و حسنه.

و بالجملة: لا یکاد یشکّ فی أنّ الیقین کالبیعة و العهد إنّما یکون حسن إسناد النقض إلیه بملاحظته لا بملاحظة متعلّقة، فلا [و لا] موجب لإرادة ما هو أقرب إلی الأمر المبرم، أو أشبه بالمتین المستحکم مما فیه اقتضاء البقاء لقاعدة (إذا تعذّرت الحقیقة فأقرب المجازات) بعد تعذّر إرادة مثل ذاک الأمر مما یصحّ إسناد النّقض إلیه حقیقة [1].

******

- شرح :

به روایت مذکور تمسّک نمود و اختصاص به باب وضوء ندارد ضمنا مصنّف در پایان این قسمت می فرمایند «کما لا یخفی علی المتأمّل».

استصحاب هم در شکّ در مقتضی حجّت است هم شکّ در رافع
اشاره

[1]- همان طور که تاکنون بارها گفته ایم در حجّیّت استصحاب، اقوال متعدّدی وجود دارد از جمله، مرحوم شیخ اعظم و بعضی دیگر، استصحاب را در شک در رافع، حجّت می دانند، نه شکّ در مقتضی، اکنون مصنّف، تعریضی به کلام مرحوم شیخ دارند و می فرمایند که استصحاب، هم در شکّ در مقتضی حجّت است و هم در صورتی که شکّ ما در رافع باشد ما قبل از بیان مصنّف به توضیح کلام(1) مرحوم

ص: 246


1- ر. ک فرائد الاصول 336.

شیخ می پردازیم.

بیان شیخ اعظم ره:

اکنون مثالی برای شکّ در رافع و شکّ در مقتضی ذکر می کنیم:

چراغی را یک ساعت قبل، روشن نموده اند اکنون برای ما شکّی تولید شده است که آیا اشتعال چراغ باقی است یا نه؟

در مثال مذکور گاهی ما استعداد بقاء اشتعال چراغ را احراز کرده ایم و می دانیم چراغ به اندازه ده ساعت می تواند روشن باشد، لکن احتمال می دهیم رافعی مانند باد، آن را خاموش کرده باشد، از این به شک در رافع تعبیر می کنند بنابراین: در شکّ در رافع، ما استعداد و اقتضاء بقاء مستصحب را احراز کرده، لکن احتمال می دهیم رافعی و ناقضی آمده باشد- الف-

امّا گاهی استعداد بقاء اشتغال را احراز ننموده، و نمی دانیم آن چراغ، چقدر نفت دارد و آیا به اندازه ای استعداد بقاء دارد که در زمان شک، هم روشن باشد یا اینکه نه، نفت آن چراغ، تمام شده است و خودبه خود خاموش گردیده، از این به شکّ در مقتضی تعبیر می کنند بنابراین: در شک در مقتضی ما نمی دانیم استعداد بقاء مستصحب چقدر است- ب-

مرحوم شیخ فرموده اند استصحاب در مواردی که شک در رافع داشته باشیم حجّت است و این تفصیل را از کلمه «نقض» و «لا تنقض» استفاده کرده اند که:

حقیقت نقض عبارت است از رفع هیئت اتصالیّه، یعنی اگر انسان هیئت اتصالیّه چیزی را بردارد، در این صورت «نقض» محقّق می شود به عبارت دیگر، این نقض به چیزهائی متعلّق می شود که دارای نوعی هیئت اتّصالیّه باشند مثلا طنابی که از پنبه یا پشم بافته شده، دارای آن هیئت است اگر انسان، رشته های آن طناب را از هم باز

ص: 247

کند، و هیئت اتصالیّه طناب را برهم زند و دوباره آن را به صورت پنبه یا پشم درآورد، می گویند نقض محقّق شد کمااینکه در آیه شریفه هم چنین آمده است:

«وَ لا تَکُونُوا کَالَّتِی نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْکاثاً ...»(1).

سؤال: در روایات باب که ماده نقض و لا تنقض و امثال آن استعمال شده، آیا معنی حقیقی آن اراده شده است؟

جواب: خیر، زیرا یقین، چیزی نیست که دارای هیئت اتّصالیه باشد تا بتوان استحکام آن را نقض نمود لذا می گوئیم اراده معنای حقیقی آن، متعذّر است و «لا تنقض» در معنای مجازی استعمال شده است و به اعتبار متعلّق آن، گفته اند «لا تنقض الیقین بالشّک» و واضح است که هرگاه بدانیم لفظی در معنای حقیقی خود استعمال نشده، و دارای معانی مجازی متعدّدی باشد، امّا ندانیم که در کدامیک از معانی استعمال شده است باید اقرب المجازات الی الواقع را انتخاب نمود و در محلّ بحث دو معنای مجازی برای «نقض» ذکر می کنیم که مستفاد از کلام شیخ اعظم است.

الف- معنای مجازی اقرب- «هو رفع الامر الثّابت ای المستحکم الّذی فیه اقتضاء الثّبوت و الاستمرار». مانند زوجیّت دائمی و ملکیّت که در آنها استعداد و اقتضای بقاء، وجود دارد مگر اینکه مثلا طلاقی محقّق شود و سبب از بین رفتن علقه زوجیّت گردد و یا مانند همان مثال چراغ که با علامت- الف- مشخّص نمودیم.

ص: 248


1- اشاره به داستان زنی است از قریش بنام« رایطه» در زمان جاهلیّت که از صبح تا نیم روز، خود و کنیزانش، پشمها و موهائی را که در اختیار داشتند، می تابیدند و پس از آن دستور می داد همه آنها را واتابند و به همین جهت به عنوان« حمقاء» در میان عرب، معروف شده بود، ر. ک تفسیر نمونه 11/ 378.

ب- معنای مجازی ابعد- «و هو مطلق رفع الید عن الشّی ء و ترک العمل به و لو لعدم المقتضی له». مانند همان مثال چراغ که با علامت- ب- مشخّص نمودیم و یا مانند زوجیّت غیر دائمی.

مرحوم شیخ فرموده اند معنای مجازی اوّل به معنای حقیقی اقرب(1) است و در نتیجه می گوئیم، استصحاب در مواردی حجّت است که در متیقّن، اقتضاء و استعداد بقاء باشد و ما در رافع، شک داشته باشیم نه در مقتضی.

اینک به توضیح کلام مصنّف می پردازیم:

ما چه انگیزه و چه داعی داریم که بگوئیم «نقض» به اعتبار متیقّن است تا امر، دائر مدار این شود که ببینیم کدامیک از معانی مجازی، اقرب است بلکه می گوئیم اسناد «نقض» و «لا تنقض» به نفس «یقین» است و این اسناد، امر پسندیده ای است گرچه در متعلّق یقین، اقتضاء بقاء نباشد(2) مثلا شارع می تواند بگوید نفس «یقین» را نقض نکنید اعمّ از اینکه در متعلّق آن، اقتضاء بقاء باشد یا نباشد- شکّ

ص: 249


1- وجه الاقربیّة ما تقرر من انّ الجملة المشتملة علی فعل اذا تعلّق به شی ء و تعذّر الاخذ بمدلول کلیهما معا قدّم ظهور الفعل علی ظهور متعلّقه کما اذا قال المولی:« لا تضرب احدا» فانّ ظهور الضّرب فی الضّرب المولم حاکم علی اطلاق« احد» الشامل للاحیاء و الاموات، و یکون خصوصیّة الفعل منشأ لتخصیص« واحد» بالاحیاء و لا یصیر عموم المتعلّق قرینة علی تعمیم الضّرب لغیر الاحیاء، و فی المقام حیث کان ارادة رفع الید عمّا من شأنه البقاء اقرب الی معنی« النّقض» الحقیقی، فلذا یتصرّف فی عموم المتعلّق اعنی« الیقین» و یخصّص بما فیه استعداد البقاء و علیه فیتم المطلوب و هو اختصاص الاستصحاب بالشّک فی الرّافع، ر. ک منتهی الدّرایة 7/ 96.
2- کما اذا تعلّق بالتّدریجیّات نظیر العین الجاریة الّتی تجف فی بعض ایّام السّنة فانّه یبنی علی جریانها عند الشّک فی الجفاف لوجود الیقین بالجریان و یسند النّقض المنهیّ عنه الی نفس الیقین به مع عدم اقتضاء المتعلّق للبقاء، ر. ک منتهی الدّرایة 7/ 99.

در مقتضی داشته باشیم یا شکّ در رافع-

سؤال: چرا اسناد نقض به یقین، پسندیده و حسن است؟

جواب: چون در یقین، نوعی استحکام، متصوّر است و یقین، قوی ترین و روشن ترین، نحوه ادراک است به خلاف ظن که به علّت تزلزل و عدم ثباتش استحکامی ندارد و نمی توان «نقض» را به نفس «ظن» اسناد داد(1) گرچه در متعلّق ظن- مظنون- استعداد و اقتضاء بقاء باشد، مانند ملکیّت و طهارت.

مصنّف دو شاهد هم برای مدّعای خود اقامه می کنند: قوله: «و الا(2) لصحّ ان یسند الی نفس ما فیه المقتضی له مع رکاکة مثل نقضت الحجر من مکانه و لما صحّ ان یقال انتقض الیقین باشتعال السّراج».

اگر اسناد نقض به یقین به اعتبار متعلّقی باشد که در آن اقتضاء دوام وجود دارد باید بتوان نقض را به خود آن متعلّق، اسناد داد و گفت «نقضت الحجر من مکانه(3)» درحالی که می بینیم چنین استعمالی رکیک است.

و همچنین اگر اسناد نقض به یقین به اعتبار متعلّقی باشد که در آن، اقتضاء بقاء وجود دارد نباید در مثال «ب» که اوّل بحث بیان کردیم استعمال چنین جمله ای-

ص: 250


1- و گفت: لا تنقض الظّن بالوضوء بسبب الشّک فیه.
2- ای: و ان لم یکن مصحّح النقض ما فی الیقین من الابرام و الاستحکام- بل کان المصحّح له ما فی المتیقّن من اقتضاء الدّوام و الاستمرار- لکان استعمال النّقض فیما فیه مقتض البقاء صحیحا مع عدم صحّته. ر. ک منتهی الدرایة 7/ 100.
3- اقول و الظّاهر انّ رکاکة مثل نقضت الحجر من مکانه انّما هو بلحاظ لفظة من مکانه الدّالّة علی ارادة الرّفع او النّقل من النّقض و هو غیر مناسب مع المعنی الحقیقی و امّا اذا اسند النّقض الی الحجر وحده بلا لفظة من مکانه کما فی قولک نقضت الحجر فقد صحّ و حسن کما فی نقضت البناء عینا، ر. ک عنایة الاصول 5/ 46.

فإن قلت: نعم، و لکنّه حیث لا انتقاض للیقین فی باب الاستصحاب حقیقة، فلو لم یکن هناک اقتضاء البقاء فی المتیقّن لما صحّ إسناد الانتقاض إلیه بوجه و لو مجازا، بخلاف ما إذا کان هناک، فإنّه و إن لم یکن معه أیضا انتقاض حقیقة إلا أنه صحّ إسناده إلیه مجازا، فإنّ الیقین معه کأنّه تعلّق بأمر مستمرّ مستحکم قد انحلّ و انفصم بسبب الشّکّ فیه، من جهة الشّکّ فی رافعه [1].

******

- شرح :

انتقض الیقین باشتعال السّراج- صحیح باشد درحالی که می بینیم چنین استعمالی صحیح است بنابراین می گوئیم اسناد نقض به یقین، صحیح و حسن است خواه شک در مقتضی داشته باشیم یا شک در رافع.

قوله: «و بالجملة لا یکاد یشک فی انّ الیقین کالبیعة و العهد ...». ما مشاهده می کنیم که اسناد نقض به «بیعت و عهد» صحیح است همان طور که در آیه شریفه همچنین آمده است «الَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِیثاقِهِ ...»(1) و یقین هم مانند عهد و بیعت است و اسناد نقض به نفس «یقین» نیکو است و نیازی نداریم که مانند مرحوم شیخ بگوئیم معنی حقیقی نقض و لا تنقض اراده نشده پس باید از میان معانی مجازی، اقرب المجازات را انتخاب نمود و اسناد نقض به لحاظ متیقّن است آن هم متیقّنی که دارای استعداد بقاء باشد و ...

[1]- مستشکل در عبارت مذکور از کلام مرحوم شیخ دفاع می کند و می گوید همان تفصیل شیخ اعظم، صحیح است و حجّیّت استصحاب، مخصوص به مواردی است که شک در رافع داشته باشیم نه شک در مقتضی بیان ذلک:

اشکال: مستشکل می گوید ما از شما می پذیریم که در صحیحه زراره و امثال آن، «نقض» به نفس یقین، اسناد داده شده است- نه متیقّن- لکن از شما سؤالی

ص: 251


1- سوره بقره 27.

می کنیم که:

اینکه روایات می گویند «لا تنقض الیقین بالشّک» آیا حقیقتا یقین، نقض شده است که روایات می گویند یقین را با شک نقض نکنید، مثلا من دیروز یقین به عدالت زید داشتم ولی امروز نمی دانم که عمل خلافی از او سرزده است یا نه، لذا اکنون در عدالت زید، شک دارم و روایات باب می گویند «لا تنقض الیقین بالشّک» درحالی که یقین قبلی من نسبت به عدالت زید از بین نرفته، بلکه هنوز هم می دانم که دیروز زید، عادل بوده امّا اکنون شک در بقاء عدالت او دارم به عبارت دیگر در مثال مذکور دو زمان مطرح است، یقین به عدالت «دیروز» زید و شک در عدالت «امروز» زید، و به تعبیر دیگر در استصحاب در زمان شک، یقین به ثبوت قبلی باقی است ولی شک در بقاء داریم بنابراین چون حقیقتا یقین ما نقض نشده(1) لذا می گوئیم اسناد نقض به یقین به اعتبار متیقّن است، اکنون که بنا شد اسناد به اعتبار متیقّن باشد:

سؤال: آیا اسناد نقض به اعتبار متیقّن، صحیح است؟

جواب: اگر استعداد بقاء در متیقّن نباشد، همان طور که اسناد نقض به نفس «یقین» حقیقتا درست نبود، اسناد نقض به یقین به اعتبار متیقّنی هم که اقتضاء بقاء ندارد، صحیح نیست- مجازا-

مثلا یک ساعت قبل، چراغی روشن شده و اکنون در بقاء اشتعال، شک دارم و

ص: 252


1- آری، اگر دیروز یقین به عدالت زید داشتم و امروز شک در یقین قبلی نمایم در این صورت می گوئیم یقین قبلی نقض شده است که در این مورد می توان قاعده یقین را جاری نمود امّا در باب استصحاب یقین قبلی نقض نشده،- در قاعده یقین، متعلّق شک و یقین متّحد است به خلاف استصحاب که در آینده تفصیلا درباره آن بحث می کنیم-

قلت: الظّاهر أن وجه الإسناد هو لحاظ اتّحاد متعلّقی الیقین و الشّکّ ذاتا، و عدم ملاحظة تعدّدهما زمانا، و هو کاف عرفا فی صحّة إسناد النّقض إلیه و استعارته له، بلا تفاوت فی ذلک أصلا فی نظر أهل العرف، بین ما کان هناک اقتضاء البقاء و ما لم یکن، و کونه مع المقتضی أقرب بالانتقاض و أشبه لا یقتضی تعیینه لأجل قاعدة (إذا تعذّرت الحقیقة)، فإن الاعتبار فی الأقربیّة إنّما هو بنظر العرف لا الاعتبار، و قد عرفت عدم التّفاوت بحسب نظر أهله، هذا کلّه فی المادّة [1].

******

- شرح :

منشأ آن شک هم این است که نمی دانم آیا نفت و مادّه سوختنی چراغ، استعداد بقاء داشته یا نه، در این صورت، اسناد نقض به یقین درست نیست- نه حقیقتا و نه مجازا- زیرا چنین متیقّنی استمرار و استحکام ندارد.

امّا اگر استعداد بقاء در متیقّن وجود داشته یعنی احراز کرده ایم که چراغ به اندازه کافی نفت داشته ولی اکنون در رافع، شک داریم و نمی دانیم آیا باد، آن چراغ را خاموش کرده است یا نه، در این صورت می توانیم مجازا و به اعتبار متیقّن، نقض را به یقین، اسناد دهیم زیرا در این فرض کانّ یقین به امر مستحکمی تعلّق گرفته است.

خلاصه: مستشکل می گوید تفصیل مرحوم شیخ، صحیح است و حجّیّت استصحاب، مخصوص به شکّ در رافع است- که در متیقّن استعداد بقاء هست- نه شکّ در مقتضی.

[1]- جواب: در استصحاب، متعلّق یقین و شک ذاتا متّحد است امّا از نظر زمان بین آنها مغایرت وجود دارد(1) مثلا دیروز یقین به عدالت زید داشتم لکن امروز،

ص: 253


1- و تعدّد و تغایر زمانی متعلّق یقین و شک ملحوظ نمی باشد و در این جهت دقّت عقلی اعمال نمی کنند.

شک دارم عدالت زید باقی است یا نه، در مثال مذکور متعلّق یقین، ذاتا متّحد است یعنی متعلّق یقین، عدالت زید و متعلّق شک هم عدالت زید است امّا از نظر زمان، بین آنها تفاوت وجود دارد به این معنا که «دیروز» یقین به عدالت زید داشتم و «امروز» شک در بقاء عدالت او دارم، خلاصه چون متعلّق یقین و شک ذاتا متّحد است- لذا با شک در عدالت زید کانّ عدالت او نقض شده است- و همین قدر که متعلّق ها ذاتا متّحد شد، عرفا اسناد نقض به نفس «یقین» صحیح و حسن است و لو مجازا و به عنوان اینکه تخیّل شود که یقین، دارای استحکام و ابرام هست و عرف در صحّت اسناد نقض به یقین تفاوتی بین موارد شک در رافع و شک در مقتضی نمی بیند- خواه در متیقّن، اقتضاء بقاء باشد یا نباشد- لذا تفصیل مرحوم شیخ را که می فرمایند استصحاب در موارد شک در رافع حجّت است، نمی پذیریم.

اشکال: بالاخره اسناد نقض به یقین، حقیقی نیست لذا به مقتضای قاعده «اذا تعذّرت الحقیقة فاقرب المجازات اولی»، اخبار مربوط به حجّیّت استصحاب- لا تنقض الیقین بالشّک- را به مواردی حمل می نمائیم که در متیقّن، استعداد بقاء باشد یعنی در رافع، شک داشته باشیم زیرا حمل بر این مورد به معنی حقیقی اقرب است(1) و حجّیّت استصحاب، مخصوص به شکّ در رافع است.

جواب: ملاک و میزان در اقربیّت به معنی حقیقی، نظر عرف است نه اعتبار و دقّت عقلی و اخیرا بیان کردیم که عرف، تفاوتی بین شکّ در مقتضی و شکّ در رافع نمی بیند- خواه در متیقّن اقتضاء بقاء باشد یا نباشد- پس حجّیّت استصحاب، مخصوص به شکّ در رافع نیست بلکه مطلقا حجّت است، تاکنون بحث ما در مادّه

ص: 254


1- وجه اقربیّت را قبلا بیان کردیم.

و أمّا الهیئة، فلا محالة یکون المراد منها النّهی عن الانتقاض بحسب البناء و العمل لا الحقیقة، لعدم کون الانتقاض بحسبها تحت الاختیار، سواء کان متعلّقا بالیقین- کما هو ظاهر القضیّة- أو بالمتیقّن، أو بآثار الیقین بناء علی التّصرف فیها بالتّجوّز أو الاضمار، بداهة أنّه کما لا یتعلّق النّقض الاختیاری القابل لورود النّهی علیه بنفس الیقین، کذلک لا یتعلّق بما کان علی یقین منه أو أحکام الیقین، فلا یکاد یجدی التّصرف بذلک فی بقاء الصّیغة علی حقیقتها، فلا مجوّز له فضلا عن الملزم، کما توهّم [1].

******

- شرح :

«نقض» بود و اینک در هیئت «لا تنقض» بحث را ادامه می دهیم.

[1]- مرحوم شیخ در کتاب رسائل(1) از هیئت «لا تنقض الیقین بالشّک» استفاده کرده اند که استصحاب در شکّ در رافع، حجّت است- نه شکّ در مقتضی- لذا قبلا مستفاد و محصّل کلام ایشان را با توضیحاتی بیان می کنیم.

بیان شیخ اعظم «ره»: اوامر شارع به چیزهائی تعلّق می گیرد که مقدور مکلّف باشد و امر به شی ء غیر مقدور، عقلائی نیست و محال است که مولای حکیم به چیز غیر مقدور امر نماید.

همچنین نهی شارع باید به چیزی متعلّق شود که تحت اختیار مکلّف باشد، در

ص: 255


1- « قال ما لفظه» ثمّ لا یتوهّم الاحتیاج ح الی تصرّف فی الیقین بارادة المتیقّن منه لانّ التّصرّف لازم علی کلّ حال فانّ النّقض الاختیاری القابل لورود النّهی علیه لا یتعلّق بنفس الیقین علی کلّ تقدیر بل المراد نقض ما کان علی یقین منه و هو الطّهارة السّابقة او احکام الیقین و المراد باحکام الیقین لیس احکام نفس وصف الیقین اذ لو فرضنا حکما شرعیّا محمولا علی نفس صفة الیقین ارتفع بالشّک قطعا کمن نذر فعلا فی مدّة الیقین بحیات زید[ و یعنی بالفعل مثل الصّدقة و نحوها] بل المراد احکام المتیقّن المثبتة له من جهة الیقین و هذه الاحکام کنفس المتیقّن ایضا لها استمرار شأنی لا یرتفع الا بالرّافع فان جواز الدّخول فی الصّلاة بالطّهارة امر مستمر الی ان یحدث ناقضها( انتهی) موضع الحاجة من کلامه رفع مقامه، ر. ک فرائد الاصول 336.

محلّ بحث، شارع فرموده است «لا تنقض الیقین بالشّک» یعنی یقین را به وسیله شک نقض نکنید و نقض یقین به وسیله شک، حرام است.

سؤال: آیا نقض نفس «یقین» امر اختیاری است که شارع می فرماید آن را نقض نکنید؟

جواب: خیر، یقین یک حالت نفسانی است و با عروض شک از بین می رود مثلا دیروز یقین به حیات زید داشتیم ولی اکنون که او مسافرت نموده، و در معرض حوادث و تصادفات قرار گرفته قهرا با حصول شک، یقین قبلی نقض می شود پس نقض یقین، یک امر اختیاری نیست که شارع از آن نهی نماید.

وقتی نقض یقین، امر غیر اختیاری بود قهرا باید یا به مجاز در کلمه، قائل شویم و بگوئیم مراد از یقین، متیقّن است یعنی نهی از نقض، متوجّه متعلّق یقین شده است یعنی شما که یقین به طهارت دارید، با شکّ در نوم آن را نقض نکنید.

و یا اینکه بگوئیم در هیئت مذکور، کلمه آثار و احکام، مقدّر است و به مجاز در تقدیر قائل شویم- لا تنقض آثار الیقین(1)- یعنی آثار و احکام یقین را با شک، نقض نکنید به عبارت دیگر، شما که طهارت دارید و می توانید با آن نماز بخوانید به مجرّد حصول شک و ظن، آن را نقض نکنید در نتیجه وقتی مسأله متیقّن مطرح شد، تفصیل قبلی مرحوم شیخ به میان می آید که کدام متیقّن و آثار کدام مقطوع را نقض نکنیم؟

جواب: آن متیقّنی که استعداد بقاء دارد امّا متیقّنی که فاقد اقتضاء بقاء هست اصلا نقض ندارد، چون استحکامی ندارد پس حجّیّت استصحاب، مخصوص به

ص: 256


1- ای لا تنقض آثار المتیقّن.

شکّ در رافع است نه شکّ در مقتضی.

مصنّف، بیان و کلام شیخ اعظم را نمی پذیرند.

بیان ذلک: ما هم قبول داریم که نقض نفس یقین، تحت اختیار مکلّف نیست چون یقین که یک حالت نفسانی است با عروض شک، نقض می شود.

سؤال: آیا نقض متیقّن تحت اختیار مکلّف است؟

جواب: نقض متیقّن- طهارت- هم تحت اختیار مکلّف نیست مثلا شارع که می گوید «لا تنقض الیقین بالشّک» اگر یقین به معنای متیقّن باشد، نقض متیقّن و طهارت در اختیار مکلّف نیست که مکلّف آن را نقض کند یا نقض نکند وقتی طهارت، حاصل شد، تا زمانی که نوم و امثال آن، محقّق نشده، طهارت تحقّق دارد و هنگامی که نوم محقّق شد، طهارت زایل می شود و معنا ندارد که شارع بگوید طهارت را نقض نکن.

سؤال: آیا نقض آثار متیقّن، تحت اختیار، مکلّف است؟

جواب: نقض آثار و احکام متیقّن هم تحت اختیار او نیست چون نقض و عدم نقض، ابقاء و عدم ابقاء احکام و آثار متیقّن به دست مکلّف نیست تا اینکه او نقض کند یا نقض ننماید مثلا از جمله، احکام متیقّن- طهارت- جواز دخول در نماز است که نقض آن تحت اختیار مکلّف نیست.

پس اینکه مرحوم شیخ فرمودند نقض یقین، تحت اختیار مکلّف نیست لذا باید یا قائل به مجاز در کلمه و یا قائل به اضمار شویم و بگوئیم از یقین، متیقّن اراده شده و یا اینکه کلمه آثار و احکام مقدّر است، فرمایش درستی نیست و مجوّزی هم ندارد زیرا هیچ کدام از این ها تحت قدرت مکلّف نیست و نمی توان در ظاهر هیئت لا تنقض تصرّف نمود، و چیزی را از آن استفاده کرد که خلاف ظاهر است.

ص: 257

لا یقال: لا محیص عنه، فإنّ النهی عن النّقض بحسب العمل لا یکاد یراد بالنسبة إلی الیقین و آثاره، لمنافاته مع المورد [1].

******

- شرح :

راه حلّ مشکل چیست؟

مصنّف می فرمایند مراد، نقض حقیقی نیست چون همان طور که بیان کردیم نقض حقیقی تحت اختیار مکلّف نیست بلکه مقصود از حرمت نقض یقین به وسیله شک، این است که به یقین عمل کنید و بنا بر یقین بگذارید و واضح است که عمل به یقین، یک امر اختیاری است و مکلّف می تواند طبق یقین خود، عمل کند و یا اینکه عمل ننماید ولی شارع مقدّس فرموده است، وقتی یقین داشتید آن را به وسیله شک، نقض نکنید و بنای عملی خود را بر یقین قرار دهید و مکلّفین را از عدم بناء بر یقین، نهی کرده است باتوجّه به آنچه که بیان کردیم روشن شد که وقتی بنا، شد، در استصحاب، بنای عملی بر یقین خود بگذاریم، دیگر فرقی نمی کند که متیقّن ما دارای استعداد بقاء باشد یا نباشد- شک در رافع داشته باشیم یا شک در مقتضی-

[1]- اشکال: مرحوم شیخ فرموده بودند که مقصود از کلمه یقین در هیئت- لا تنقض الیقین- متیقّن است، اکنون مستشکل از کلام ایشان، دفاع می کند، قبلا به مطلبی اشاره می کنیم که در مبحث قطع(1)، مفصّلا درباره آن، بحث نمودیم که قطع بر دو قسم است:

الف: قطع طریقی: قطعی است که در موضوع خطاب شرعی اصلا صحبتی از آن به میان نیامده، و دلیل متعرّض حکم، هیچ صحبتی درباره قطع، ننموده است مانند «الخمر حرام» یا «لا تشرب الخمر» در مثال مذکور، دلیل، دلالت بر حکمی می کند که روی عنوان اوّلی استقلالی، «الخمر حرام» بار شده است بدون اینکه

ص: 258


1- ر. ک ایضاح الکفایة 4/ 80.

فإنّه یقال: إنّما یلزم لو کان الیقین ملحوظا بنفسه و بالنّظر الاستقلالی، لا ما إذا کان ملحوظا بنحو المرآتیّة و بالنّظر الآلی، کما هو الظّاهر فی مثل قضیّة (لا تنقض الیقین) حیث تکون ظاهرة عرفا فی أنها کنایة عن لزوم البناء و العمل، بالتزام حکم مماثل للمتیقّن تعبّدا إذا کان حکما، و لحکمه إذا کان موضوعا، لا عبارة عن لزوم العمل بآثار نفس الیقین بالالتزام بحکم مماثل لحکمه شرعا، و ذلک لسرایة الآلیّة و المرآتیّة من الیقین الخارجی إلی مفهومه الکلّی، فیؤخذ

******

- شرح :

ذکری از قطع به میان آمده باشد.

ب: قطع موضوعی: قطعی است که در لسان دلیل شرعی، در موضوع حکمی اخذ شده است مانند، «اذا قطعت بوجوب صلاة الجمعة یجب علیک التّصدق»، قطع به وجوب نماز جمعه، موضوع، برای وجوب تصدّق است به عبارت دیگر قطع موضوعیّت دارد.

اکنون مستشکل می گوید ناچاریم که بگوئیم از یقین، متیقّن اراده شده، زیرا مقصود از یقین در صحیحه- اعنی الیقین بالوضوء- یک یقین طریقی محض است و واضح است که آثار شرعی- از قبیل جواز دخول در نماز- بر نفس وضوء، مترتّب است و تمام آثار بر متعلّق و متیقّن، مترتّب است نه بر یقین، بنابراین نفس یقین، اثری ندارد تا شارع از آن نهی نماید. بله در یقین های موضوعی، نفس یقین، دارای اثر است و ترتیب آثار یقین در حال شک، در محلّی صحیح است که یقین موضوعی مطرح باشد که مثالی هم برای آن بیان کردیم.

خلاصه: اگر در «لا تنقض الیقین»، مراد از یقین، عمل به یقین باشد، لازمه اش این است که روایت، شامل مورد خودش نشود چون در روایت، یقین به وضوء، و شک در نوم، مطرح است و آن یقین هم طریقی است نه موضوعی که نفس یقین، اثری داشته باشد.

ص: 259

فی موضوع الحکم فی مقام بیان حکمه، مع عدم دخله فیه أصلا، کما ربما یؤخذ فیما له دخل فیه، أو تمام الدّخل، فافهم [1].

******

- شرح :

[1]- جواب: مصنّف، پاسخ به مستشکل را به این طریق بیان می کنند که: لفظ یقین که در روایت است اگر به نظر استقلالی و فی نفسه ملحوظ شده بود در نتیجه، مراد، ترتیب آثار نفس او بود و ایراد مستشکل هم وارد بود و لکن یقین مذکور، موضوعی نیست و به نظر استقلالی لحاظ نشده بلکه طریقی است و به نظر مرآتی ملاحظه شده و مقصود این است که در حال شک، آثار متیقّن مترتّب می شود نه اینکه مقصود، ترتیب آثار نفس یقین باشد، و نه اینکه یقین به معنای متیقّن باشد بلکه چون علم و یقین جزئی غالبا طریقی است به متعلّق خود و آثار هر شی ء هم غالبا در حال علم مترتّب می شود پس طریقیّت از علم جزئی به طبیعت علم و یقین سرایت نموده و آن طبیعت یقین که در روایت، مأخوذ است به عنوان طریقی ملاحظه شده است نه مستقلا و در عرف و شرع هم این معنا بسیار است که علم در موضوع حکمی اخذ می شود و در واقع جزء موضوع نیست و طریق است پس روایت، ظاهر است در اینکه نباید یقین را به وسیله شک، نقض نمود و بناء را باید بر یقین گذاشت- به حسب عمل- به اینکه اگر سابقا یقین به وجوب نماز جمعه داشتید، در زمان شک هم باید ملتزم بشوید به مثل آن وجوب یعنی فعلا هم نماز جمعه را واجب بدانید(1) و اگر سابقا یقین به حیات زید داشتید، پس باید فعلا هم همان احکام حیات زید را مترتّب نمائید(2) و در این بیان، لازم نمی آید تصرّف و خلاف ظاهری زیرا اخذ علم طریقی در موضوع، و حال آنکه در واقع جزء موضوع

ص: 260


1- در استصحاب حکمی.
2- در استصحاب موضوعی.

ثمّ إنّه حیث کان کلّ من الحکم الشّرعی و موضوعه مع الشّکّ قابلا للتّنزیل بلا تصرّف و تأویل، غایة الأمر تنزیل الموضوع بجعل مماثل حکمه، و تنزیل الحکم بجعل مثله- کما أشیر إلیه آنفا- کان قضیّة (لا تنقض) ظاهرة فی اعتبار الاستصحاب فی الشّبهات الحکمیّة و الموضوعیّة(1)، و اختصاص المورد بالأخیرة لا یوجب تخصیصها بها؛ خصوصا بعد ملاحظة أنّها قضیّة کلّیّة ارتکازیّة، قد أتی بها فی غیر مورد لأجل الاستدلال بها علی حکم المورد.

فتأمّل(2) [1].

******

- شرح :

نباشد، فراوان دیده می شود- در عرف و شرع- مانند اذا ایقنت بالخمر فلا تشربه.

آری گاهی یقین در موضوعی اخذ می شود و در واقع هم در حکم، دخالت دارد به نحوی که در مبحث قطع ذکر نمودیم.

جریان استصحاب در شبهات حکمیّه و موضوعیّه

[1]- از آنچه که ذکر کردیم معلوم شد که حرمت نقض به حسب بناء و عمل، هم در احکام شرعی جاری است و هم در موضوعات خارجیّه، مانند حیات زید و غیره منتها معنای عدم نقض و ترتیب آثار یقین در احکام، به این نحو است که ملتزم شویم به مثل آن حکمی که سابقا به آن یقین داشتیم و در موضوعات، ملتزم شویم به مثل حکم آن موضوع که در حال یقین محقّق بود و از این بیان روشن شد که روایت،

ص: 261


1- و توضیحه: انّ الیقین فی قوله« ع»: و لا ینقض الیقین بالشّک مطلق، فیعمّ کلا من الیقین بالحکم و الیقین بالموضوع فیدلّ علی جعل کلّ منهما فی حال الشّک فی بقائه غایة الامر ان جعل الموضوع تعبّدا راجع الی جعل حکم مماثل لحکمه و جعل الحکم کذلک راجع الی جعل مماثله و حیث لا مانع من ان یکون الکلام المذکور متکفّلا لجعل الامرین معا وجب حمله علی ذلک اخذا باطلاقه، ر. ک حقائق الاصول 2/ 412.
2- و لعلّ ذلک راجع الی قوله قد اتی بها فی غیر مورد لاجل الاستدلال بها علی حکم المورد ... الخ فان قضیّة و لا تنقض الیقین ابدا بالشّک و ان کانت قضیّة کلّیّة ارتکازیّة قد اتی بها فی غیر مورد لاجل الاستدلال بها علی حکم المورد و لکن المورد فی الجمیع مختصّ بالموضوع فقط کما لا یخفی، ر. ک عنایة الاصول 5/ 59.

و منها: صحیحة أخری لزرارة(1): «قال: قلت له: أصاب ثوبی دم رعاف أو غیره أو شی ء من المنی، فعلّمت أثره إلی أن أصیب له الماء، فحضرت الصلاة، و نسیت أنّ بثوبی شیئا و صلّیت، ثمّ إنّی ذکرت بعد ذلک، قال: تعید الصّلاة و تغسله [1].

******

- شرح :

اختصاص به موضوعات و شبهات موضوعیّه که منشأ آن جهل و اشتباه امور خارجی است، ندارد گرچه مورد روایت، شبهه موضوعی بوده است و زراره می دانسته که نوم و خواب، وضوء را باطل می کند لکن نمی دانسته که نوم بر خفقه و خفقتان، صدق می نماید که وضوء را باطل کند یا نه، خلاصه، مورد روایت، شبهه موضوعیّه است ولی می دانیم مورد، مخصّص نیست که بگوئیم روایت فقط شامل شبهات موضوعیّه می شود بلکه روایت شامل شبهات حکمیّه و موضوعیّه می شود به این بیان که در روایت، تعلیل شده بود به یک امر ارتکازی کلّی و روایت مذکور، دارای یک قضیّه و صغرا و کبرا بود لذا می گوئیم لازمه آن، این است که هرکجا یقین و شک، حاصل شود، نباید یقین را به وسیله شک، نقض نمود و به علاوه به همین حرمت نقض یقین در سایر اخبار هم استدلال شده است لذا می گوئیم: روایت، دلالت بر حجّیّت استصحاب به نحو اطلاق دارد، چه در شبهات موضوعیّه باشد و چه در شبهات حکمیّه.

صحیحه دوّم زراره

[1]- روایت مذکور، مانند صحیحه اوّل زراره، مضمره است همان طور که در

ص: 262


1- تهذیب الاحکام 1: 421، باب 22 ح 8.

قلت: فان لم أکن رأیت موضعه، و علمت أنّه قد أصابه، فطلبته و لم أقدر علیه، فلمّا صلّیت وجدته، قال علیه السّلام: تغسله و تعید [1].

******

- شرح :

صحیحه اوّل، بیان کردیم این اضمار، اشکالی به حجّیّت روایت، وارد نمی کند لذا از ناحیه سند روایت، مشکلی وجود ندارد طبق روایت مذکور، زراره، از امام «علیه السّلام» شش سؤال نموده، که مصنّف به پاسخی که امام (ع) برای سؤال سوّم و ششم بیان کرده، استدلال نموده اند.

سؤال اوّل: زراره به امام (ع) عرض کرده که نجاستی «دم رعاف(1) او غیره او شی ء من المنی» بر لباس من اصابت کرد و من محلّ وقوع نجاست را علامت گذاری کردم تا هنگام دسترسی به آب، آن را تطهیر نمایم، امّا موقع نماز، فراموش کردم که آن را بشویم و با لباس نجس(2)، نماز خواندم و بعد از اتمام نماز، متوجّه شدم که لباسم نجس بوده است حکم مسئله چیست؟

امام «علیه السّلام»: «تعید الصّلاة و تغسله»، نماز را باید اعاده نمائی و لباست را هم باید تطهیر کنی.

[1]- سؤال دوّم: زراره گفت یقین پیدا کردم که نجاستی بر لباسم اصابت کرد لکن تفحّص نمودم، امّا محلّ اصابت نجس را پیدا نکردم و با همان حالت، نماز خواندم بعد از اتمام نماز، آن موضع را پیدا کردم، حکم مسئله چیست؟

امام «علیه السّلام»: «تغسله و تعید» لباس را باید تطهیر کنی و نماز را هم باید

ص: 263


1- قال فی مجمع البحرین:« هو بضمّ الرّاء: الدّم الّذی یخرج من الانف یقال: رعف الرّجل من بابی قتل و نفع، و الضمّ لغة: اذا خرج الدّم من انفه، و الاسم الرّعاف، و یقال الرّعاف الدّم نفسه، قاله فی المصباح» و علیه ف« رعاف» هنا نعت او عطف بیان ل« دم» و لیس مضافا الیه، ر. ک منتهی الدّرایة 7/ 139.
2- متنجّس.

قلت: فان طننت أنّه قد اصابه و لم أتیقّن ذلک، فنظرت فلم أر شیئا فصلّیت فرأیت فیه، قال: تغسله و لا تعید الصّلاة، قلت: لم ذلک؟

قال: لأنّک کنت علی یقین من طهارتک فشککت، فلیس ینبغی لک أن تنقض الیقین بالشّکّ أبدا [1].

******

- شرح :

اعاده نمائی.

[1]- سؤال سوّم- دلیل حجّیّت استصحاب(1)- زراره به امام (ع) عرض کرد که من «ظن» پیدا کردم که نجاستی به لباسم اصابت نموده، «یقین» به اصابت ندارم و به لباسم توجّه و دقّت نمودم چیزی از نجاست بر روی آن نیافتم، و با همان حالت، مشغول خواندن نماز شدم، بعد از اتمام نماز، نجاست را در لباس خود دیدم، یعنی با لباس نجس(2)، نماز خواندم، حکم مسئله چیست؟

امام «علیه السّلام»: «تغسله و لا تعید الصّلاة»، برای نمازهای بعد باید لباس را تطهیر نمائی امّا نمازی را که با لباس نجس خوانده ای، لازم نیست اعاده کنی.

زراره: «لم ذلک»، علّت عدم وجوب اعاده چیست؟

امام «علیه السّلام»: «قال لانّک کنت علی یقین من طهارتک(3) فشککت فلیس ینبغی لک ان تنقض الیقین بالشّک ابدا»، امام (ع) به زراره فرمودند تو یقین به طهارت داشتی، یعنی قبل از ظنّ به اصابت نجس، یقین به طهارت لباس داشتی، «فشککت».

شکّی را که ما، در استصحاب در موردش بحث می کنیم، شکّ در برابر مظنّه

ص: 264


1- البتّه جواب امام( ع) دلیل حجّیّت استصحاب است.
2- متنجّس.
3- مقصود از« طهارتک» این است که تو یقین به طهارت لباس داشتی، بحث طهارت لباس، مطرح بوده است، البتّه طهارت انسان- طهارتک-، هم شامل طهارت بدن و هم شامل طهارت لباس می شود.

نیست بلکه مقصود از شک، عدم الیقین است خواه، وهم یا احتمال متساوی الطّرفین و یا به صورت ظنّ غیر معتبر باشد لذا امام (ع) به زراره فرمودند «لانّک کنت علی یقین من طهارتک فشککت ...»، تو قبل از ظنّ به اصابت، یقین به طهارت داشتی و بعد، ظنّ به اصابت نجس پیدا کردی یعنی شک کردی که آیا طهارت متیقّن قبلی، زائل شده یا نه، نباید یقین خود را به وسیله شک، نقض کنی.

خلاصه: تو ابتداء، یقین به طهارت پیدا کردی و سپس در بقاء آن، شک نمودی و نباید آن طهارت را به وسیله شک، نقض کنی، و این مطلب، همان استصحاب است که ما درصدد بیان ادلّه آن هستیم.

تذکّر: مصنّف، مطلبی را بعد از ده سطر تحت عنوان «نعم دلالته فی المورد الاوّل ...» بیان می کنند که ما آن را اینک توضیح می دهیم:

سؤال: آیا جمله «لانّک کنت علی یقین ...» به قاعده استصحاب، ناظر است یا به قاعده یقین؟

جواب: در جمله مذکور، دو احتمال، مطرح است. الف- آن جمله به قاعده یقین اشاره دارد ب- در مقام بیان استصحاب است.

اکنون باید بررسی کنیم و ببینیم که کدام احتمال ترجیح دارد، فعلا فرق بین قاعده یقین و استصحاب را ضمن دو مثال بیان می کنیم(1).

مثالی برای استصحاب: فرض کنید که روز جمعه، یقین به طهارت لباسمان داشتیم لکن روز شنبه به عللی در بقاء طهارت، شک نمودیم، یعنی روز شنبه نسبت

ص: 265


1- بعد از صحیحه سوّم زراره، ضمن بیان روایت خصال« من کان علی یقین ...» قاعده یقین را توضیح می دهیم.

به یقین قبلی شکّی بر ما عارض نشده، بلکه در بقاء طهارت روز جمعه، شک داریم و یقین قبلی ما به قوّت خود، باقی است- قضیّه متیقّنه و مشکوکه ما از نظر زمان مغایرت دارند- یکی مربوط به روز جمعه و دیگری مربوط به روز شنبه است.

مثالی در مورد قاعده یقین: روز جمعه، نسبت به عدالت زید، یقین داشتم، به او اقتداء نموده و با او نماز جماعت خواندم، لکن روز شنبه برای من، شک، حاصل شد که آیا یقینی را که من روز جمعه، نسبت به عدالت زید داشتم، درست بوده یا اینکه من بی جهت یقین به عدالت زید پیدا کرده بودم، در نتیجه روز شنبه با عروض شک، دیگر یقینی نسبت به عدالت زید برای من باقی نمانده است.

با توجّه به دو مثال مذکور مشخّص شد که در استصحاب در زمان لاحق هم یقین، تحقّق دارد و هم شک، موجود است لکن قضیّه متیقّنه و مشکوکه از نظر زمان متفاوت هستند امّا در قاعده یقین، در زمان شک، یقین قبلی از بین رفته است و قضیّه متیقّنه و مشکوکه، مطرح نیست بلکه یک قضیّه، وجود دارد که در برهه ای از زمان، متیقّن بوده و در برهه دیگر، همان قضیّه، برای شما، مشکوک شده است.

آیا جمله «لانّک کنت علی یقین ...» به قاعده یقین نظارت دارد یا به استصحاب؟

باید ببینیم مقصود از «یقین» و «شک» در جمله مذکور کدام یقین و شک است.

زراره چنین گفته بود «قلت فان ظننته انه قد اصابه ...» من مظنّه پیدا کردم که نجاستی به لباسم اصابت نموده است(1).

سؤال: قبل از ظنّ به اصابت، حالت زراره چگونه بوده است.

جواب: او یقین به طهارت داشته است، و اصلا اینکه می گوید من ظنّ به

ص: 266


1- البتّه زراره با« ان» شرطیّه سؤال را مطرح کرده بود.

اصابت نجاست پیدا کرده ام، معنایش این است که قبل الاصابة لباسم طاهر بوده است ولی اکنون مظنّه پیدا کرده ام که نجاستی به لباسم اصابت نموده، و امام (ع) به او فرمودند:

«لانّک کنت علی یقین ...»، تو یقین به طهارت داشتی و سپس در طهارت شک نمودی و نباید یقین را به وسیله شک نقض کنی و این مطلب کاملا منطبق با مدّعای ما و حجّیّت استصحاب است.

امّا اگر روایت، ناظر به قاعده یقین باشد، امام (ع) فرموده اند «لانّک کنت علی یقین ...» تو یقین به طهارت داشتی.

سؤال: چه زمانی زراره یقین به طهارت داشته است؟

جواب: زراره دنباله «فان ظننته ...» جمله دیگری را هم بیان کرده است که:

«فنظرت فلم أر شیئا»، من دقّت کردم ولی چیزی در لباسم نیافتم، یعنی بعد از ظنّ به اصابت، تفحّص نمودم و نجاستی در لباسم نیافتم و یقین به طهارت پیدا کردم- یقین مذکور بعد از ظنّ به اصابت و تفحّص، حاصل شده است-

سؤال: زراره چه زمانی در طهارت شک نموده است؟

جواب: در کلام زراره در این زمینه چیزی وجود ندارد و ما باید خودمان جمله ای به آن اضافه کنیم و بگوئیم وقتی زراره گفته است «فنظرت فلم أر شیئا» معنایش این است که او یقین به طهارت پیدا کرده است و بعد هم شکّی در همان متعلّق یقین برایش پیدا شده- شک کرده است که آیا یقین به طهارتش درست بوده است یا نه- و امام (ع) در جواب سؤال او فرموده اند:

«تغسله و لا تعید الصّلاة قلت لم ذلک قال لانّک کنت علی یقین من ...» طبق بیان اخیر، سؤال سوّم زراره و جواب امام (ع) ارتباطی به استصحاب ندارد بلکه ناظر به

ص: 267

قلت: فإنّی قد علمت أنّه قد أصابه، و لم أدر أین هو، فأغسله؟ قال: تغسل من ثوبک النّاحیة الّتی تری أنّه قد أصابها، حتّی تکون علی یقین من طهارتک [1].

******

- شرح :

قاعده یقین است.

سؤال: کدامیک از دو احتمال مذکور، ترجیح دارد و ظاهر روایت چیست؟

جواب: اگر بخواهیم روایت را به قاعده یقین حمل کنیم باید دو خلاف ظاهر مرتکب شویم:

الف- باید از جمله «فنظرت فلم أر شیئا» استفاده کنیم که زراره بعد از تفحّص و دقّت، یقین به طهارت پیدا کرده است درحالی که جمله مذکور دلالتی بر یقین به طهارت ندارد.

ب- در کلام زراره، بعد از جمله «فنظرت ...» اصلا مسئله شک، مطرح نشده است که ما بگوئیم زراره در یقین قبلی خود، شک نموده و روایت ناظر به قاعده یقین است.

امّا اگر روایت را بر استصحاب، حمل نمائیم مطلب واضح است و ظاهر روایت هم، همین است چون در سؤال زراره یقین و شک مطرح بوده- به نحوی که بیان کردیم- و امام (ع) هم فرموده اند: «لأنّک کنت علی یقین ... ابدا».

[1]- سؤال چهارم: زراره: من یقین پیدا کردم که نجاستی به لباسم اصابت نموده است و لکن موضع اصابت را پیدا نکرده ام که آن را تطهیر نمایم- به صورت شبهه محصوره، می دانم نجاست بر لباسم اصابت نموده است- حکم مسئله چیست؟

امام «علیه السّلام»: تمام آن قسمت و آن ناحیه از لباس را باید تطهیر کنی یعنی اگر می دانی که نجاست به سمت چپ لباس، اصابت نموده باید تمام قسمت چپ را تطهیر کنی و یا مثلا اگر می دانی آن نجاست به سمت راست لباس، اصابت

ص: 268

قلت: فهل علیّ إن شککت فی أنّه أصابه شی ء أن أنظر فیه؟ قال: لا و لکنّک إنّما ترید أن تذهب الشّکّ الّذی وقع فی نفسک [1].

قلت(1): إن رأیته فی ثوبی و أنا فی الصّلاة، قال: تنقض الصّلاة و تعید، إذا

******

- شرح :

نموده باید قسمت راست لباس را بشوئی تا یقین به طهارت لباس پیدا کنی.

تذکّر: این جواب امام (ع) هم یکی از ادلّه استصحاب است زیرا اگر تمام آن قسمت از لباس تطهیر نشود استصحاب بقاء نجاست جریان دارد- البتّه مصنّف به این قسمت استدلال نکرده اند-

[1]- سؤال پنجم- زراره: اگر برای من شک عارض شد که آیا نجاستی به لباسم اصابت نموده یا نه، در این صورت آیا لازم است تحقیق و تفحّص نمایم که نجاستی

ص: 269


1- هذا السّؤال اشارة الی الفرع السّادس، حیث سأل زرارة عن حکم رؤیة النّجاسة فی الثّوب اثناء الصّلاة، و اجابه علیه السّلام بنقض الصّلاة و اعادتها ان کان شاکّا فی موضع النّجاسة، و البناء علی ما اتی به و غسل الثّوب و اتمام الصّلاة ان لم یکن شاکّا من اوّل الامر. و فی هذا الجواب احتمالان، احدهما: ان یکون المراد بقوله( ع):« اذا شککت فی موضع منه» الشّک البدوی، و محصّله: انّه اذا شککت فی اصابة النّجس لموضع من الثّوب و رأیت النّجاسة فی الاثناء تعید الصّلاة. و علی هذا فالشّک فی الموضع کنایة عن اصل اصابة القذر للثّوب و یکون قوله( ع):« و ان لم تشک» مفهوما له، یعنی: و امّا اذا لم یکن لک شکّ ثمّ رایته فلعلّه اصاب الثّوب فی الاثناء و یحکم بصحّة ما مضی من الصّلاة بمقتضی قاعدة عدم نقض الیقین بالشّک و تغسل الثّوب، و تأتی بباقی العبادة مع فرض عدم تخلّل المنافی. ثانیهما: ان یکون الشّک فی الموضع کنایة عن العلم الاجمالی باصابة النّجاسة للثّوب، لکنّه یشکّ فی موضع الإصابة و انّه فی هذا النّاحیة او فی تلک، و الحکم بالاعادة ح لاجل العلم بالنّجاسة قبل الصّلاة و عدم مشروعیّة دخوله فیها، فتجب الاعادة سواء قلنا بشرطیّة الطّهارة الواقعیّة او الإحرازیّة، ام بمانعیّة النّجاسة المعلومة، لفرض فقدان الشّرط او اقتران الصّلاة بالمانع، ثم صرّح علیه السّلام بمفهوم الجملة الشّرطیّة و قال:« و ان لم تشک» و مدلوله:« انّه اذا لم تعلم بالنّجاسة و لم تشک فی موضع من الثّوب لا تعید» و ذلک للاستصحاب، لانّه تیقّن الطّهارة قبل الصّلاة، و بعد رؤیة النّجاسة فی الاثناء یشکّ فی اصابتها الآن او وجودها قبل الصّلاة بحیث وقعت الاجزاء السّابقة فی النّجس، و مقتضی الیقین السّابق و الشّک اللاحق جریان استصحاب الطّهارة المتیقّنة قبل الصّلاة و علیه تطهیر الثّوب للاجزاء الباقیة و اتمامها اذا لم یتخلّل المنافی ... ر. ک منتهی الدّرایة 7/ 141.

شککت فی موضع منه ثمّ رأیته، و إن لم تشک ثمّ رأیته رطبا، قطعت الصّلاة و غسلته، ثم بنیت علی الصّلاة؛ لأنّک لا تدری لعلّه شی ء أوقع علیک، فلیس ینبغی لک أن تنقض الیقین بالشّکّ [1].

******

- شرح :

بر لباسم واقع شده است یا نه(1)؟

امام «علیه السّلام»: «قال لا ...» فحص و تحقیق درباره آن لازم نیست و در این مورد، وظیفه ای نداری لکن اگر بخواهی از شک و تردید و اضطراب، خارج شوی می توانی فحص کنی- تحقیق و بررسی خوب است-

[1]- سؤال ششم- دلیل حجّیّت استصحاب- زراره: اگر در اثناء نماز، نجاستی در لباس خود، مشاهده کردم، وظیفه ام چیست؟

امام «علیه السّلام» در بیان حکم، دو صورت تصویر نموده اند:

الف- «تنقض الصّلاة و تعید، اذا شککت فی موضع منه ثم رأیته».

کانّ امام (ع) چنین فرموده اند: اگر تو قبل از نماز یقین به طهارت داشتی، و می دانستی که لباست طاهر است، بعد در طهارت لباس، شک کردی و استصحاب طهارت نمودی و مشغول نماز شدی، امّا در وسط نماز نجاست را بر لباس خود مشاهده کردی- همان نجاستی را دیدی که در موردش استصحاب طهارت جاری کردی- در این صورت باید نماز را بشکنی و لباس را تطهیر یا تعویض نمائی و نماز

ص: 270


1- این سؤال زراره همان مسأله ای است که: آیا در شبهات موضوعیّه، فحص، لازم است یا نه؟ فحص، لازم نیست و دلیل آن، منحصر به اجماع نیست و فقره پنجم صحیحه زراره هم دلالت بر عدم لزوم فحص در شبهات موضوعیّه می کند.

را اعاده نمائی.

تذکّر: یکی از مشکلات روایت مذکور که مصنّف، متعرّض آن نشده اند لکن در فقه، بحثش را کرده و توجیهاتی درباره آن نموده اند این است که:

طبق بعضی(1) از فقرات همین روایت در مواردی که تمام نماز با استصحاب طهارت خوانده شده باشد، و بعد از نماز کشف خلاف شده، اعاده نماز لازم نیست امّا در فقره محلّ بحث که مقداری از نماز- مثلا دو رکعت- با استصحاب طهارت، واقع شده و در اثناء نماز، توجّه به نجاست لباس پیدا شده، امام (ع) طبق روایت زراره فرموده اند باید نماز اعاده شود.

به عبارت دیگر اگر شما دو رکعت نماز را با استصحاب طهارت خواندید و در اثناء نماز، متوجّه شدید که نجاستی در لباستان هست، باید نماز را بشکنید و اعاده نمائید امّا اگر تمام نماز را با استصحاب طهارت خواندید، و بعد از نماز متوجّه شدید که تمام نماز را با لباس نجس خوانده اید، اعاده، لازم نیست- حکم اثناء نماز شدیدتر از حکم بعد از نماز است-

ب- «و ان لم تشک ثم رأیته رطبا قطعت الصّلاة ...».

اگر قبل از نماز یقین به طهارت داشتی، و شکّی مطرح نبوده- و استصحاب طهارت نکردی- لکن وسط نماز نجاستی در لباس خود دیدی که خشک نشده و مرطوب بود، در این صورت، نماز را قطع کن و لباس را تطهیر نما و از همان جا که نماز را قطع نمودی، ادامه بده(2) چون ممکن است آن نجاست در اثناء نماز بر لباس

ص: 271


1- فقره سوّم روایت.
2- البتّه روایت را باید به موردی حمل کنیم که غسل ثوب در وسط نماز، منافاتی با خصوصیّات معتبر در نماز نداشته باشد، مثلا شستن لباس، مستلزم فعل کثیر، استدبار قبله و از بین رفتن موالات نباشد.

و قد ظهر ممّا ذکرنا فی الصّحیحة الأولی تقریب الاستدلال بقوله: (فلیس ینبغی أن تنقض الیقین بالشّکّ) فی کلا الموردین، و لا نعید [1].

******

- شرح :

تو واقع شده، مثلا پرنده یا غیر پرنده ای سبب شده که آن قطره خون در لباس تو بیفتد. «فلیس ینبغی لک ان تنقض الیقین بالشّک».

تو قبلا نسبت به طهارت، یقین داشتی و الآن که نجاستی در لباس خود دیدی، نباید آن یقین را نقض کنی، یعنی استصحاب طهارت، جاری کن و بگو تا لحظه رؤیت نجاست، لباسم پاک بوده، لکن اکنون که نجاست را در لباست مشاهده کردی آن را تطهیر کن و نماز را ادامه بده.

همان طور که مشاهده کردید، قسمت دوّم فقره اخیر روایت، دلالت بر حجّیّت استصحاب می کرد.

[1]- مصنّف می فرمایند همان تقریبی را که در مورد صحیحه اوّل زراره بیان کردیم، در مورد صحیحه دوّم زراره هم جریان دارد و نحوه استدلال را تکرار نمی کنیم و ما هم به تبع مصنّف لزومی برای تکرار تمام آن مطالب نمی بینیم امّا اجمالا:

در صحیحه اوّل زراره، امام (ع) علّت عدم وجوب وضوء را چنین بیان فرمودند:

«فانّه علی یقین من وضوئه و لا ینقض الیقین بالشّک ابدا»، یعنی امام (ع) یک قضیّه کلّی ارتکازی را بیان نمودند که در ذهن تمام عقلاء هست و آن قضیّه کلّی اختصاص به باب وضوء ندارد و مسأله تعبّدی و دلیل تعبّدی نیست بلکه یک مطلب کلّی و یک دلیل عامّی هست.

امّا در محلّ بحث، امام (ع) در فقره سوّم و ششم صحیحه زراره، همان قضیّه کلّی ارتکازی را بیان فرمودند «فلیس ینبغی لک ان تنقض الیقین بالشّک»، منتها در صحیحه اوّل زراره، جمله «فانّه علی یقین من وضوئه»، صراحت در تعلیل نداشت و

ص: 272

نعم دلالته فی المورد الأوّل علی الاستصحاب مبنی علی أن یکون المراد من الیقین فی قوله علیه السّلام: (لأنّک کنت علی یقین من طهارتک) الیقین بالطّهارة قبل ظنّ الإصابة کما هو الظّاهر، فإنّه لو کان المراد منه الیقین الحاصل بالنّظر و الفحص بعده الزّائل بالرّؤیة بعد الصّلاة، کان مفاده قاعدة الیقین، کما لا یخفی [1].

ثمّ إنّه أشکل علی الرّوایة، بأنّ الإعادة بعد انکشاف وقوع الصّلاة [فی النّجاسة] لیست نقضا للیقین بالطّهارة بالشّک فیها، بل بالیقین بارتفاعها، فکیف یصح أن یعلّل عدم الإعادة بأنها نقض الیقین بالشّکّ؟ نعم إنّما یصحّ أن یعلّل به جواز الدّخول فی الصّلاة، کما لا یخفی [2].

******

- شرح :

احتمال دیگری هم در آن داده شد ولی مصنّف استظهار نمودند که جمله مذکور در مقام تعلیل است و ...

امّا در صحیحه دوّم، زراره علّت عدم لزوم اعاده نماز را از امام (ع)، سؤال نمود- «لم ذلک»- و امام (ع) هم در جواب فرمودند: «لانّک کنت علی یقین ...» و جمله مذکور، صراحت در تعلیل دارد.

[1]- توضیح عبارت مذکور را ذیل سؤال سوّم زراره بیان کردیم.

[2]- اشکال(1): ایرادی بر فقره سوّم صحیحه زراره شده است، قبل از بیان اشکال سؤال سوّم زراره و جواب امام «علیه السّلام» را تکرار می کنیم.

زراره به امام (ع) عرض کرد که من «ظن» پیدا کردم که نجاستی به لباسم اصابت نموده- یقین به اصابت ندارم- به لباسم توجّه نمودم چیزی از نجاست بر روی آن نیافتم مشغول خواندن نماز شدم، بعد از اتمام نماز، نجاست را در لباس خود دیدم،

ص: 273


1- اکنون بحث مفصّلی را درباره اشکال مذکور شروع می کنیم.

حکم مسئله چیست؟

امام (ع) فرمودند برای نمازهای بعد باید لباس را تطهیر کنی امّا نمازی را که با لباس نجس خواندی، لازم نیست اعاده نمائی سپس زراره، علّت عدم لزوم اعاده را از امام (ع) سؤال کرد و امام (ع) در جواب فرمودند: «لانّک کنت علی یقین ...» یعنی تو ابتداء، یقین به طهارت پیدا کردی و بعد در بقاء آن، شک نمودی و نباید آن یقین به طهارت را به وسیله شک، نقض کنی- این مطلب، همان استصحاب است که ما درصدد بیان ادلّه آن هستیم-

اکنون مستشکل چنین می گوید که: استصحاب طهارتی که مفاد تعلیل امام (ع) است، نمی تواند علّت عدم وجوب اعاده باشد زیرا مورد و محلّ اعاده، بعد از اتمام نماز بوده به عبارت دیگر:

چه زمانی بحث اعاده نماز مطرح شده؟

بعد از اتمام نماز که زراره متوجّه شد نمازش را با لباس نجس خوانده، بحث اعاده و سؤال از علّت عدم اعاده، مطرح شده بود لذا مستشکل می گوید بعد از آنکه زراره، متوجّه شد نمازش را با لباس نجس خوانده، دیگر او استصحاب طهارت ندارد بلکه یقین به نجاست لباس پیدا کرده و اگر نمازش را اعاده می کرد یقین را به وسیله، شک، نقض نکرده بود بلکه یقین را به یقین، نقض نموده- با یقین به نجاست ثوب چگونه می توان گفت «لا یجب علیه الاعادة»-؟

استصحاب طهارت در شروع، تکمیل و ادامه نماز مؤثّر بوده یعنی وقتی او می خواسته مشغول نماز شود، مجوّزی برای دخول نماز، لازم داشته و مجوّز او برای دخول نماز و ادامه نماز، همان استصحاب طهارت بوده و بعد از نماز که یقین به نجاست ثوب پیدا کرد، استصحاب طهارت نمی گوید اعاده نماز لازم نیست و اصلا

ص: 274

و لا یکاد یمکن التّفصّی عن هذا الإشکال إلا بأن یقال: إنّ الشّرط فی الصّلاة فعلا حین الالتفات(1) إلی الطّهارة هو إحرازها، و لو بأصل(2) أو قاعدة لا نفسها، فیکون قضیّة استصحاب الطّهارة حال الصّلاة عدم إعادتها و لو انکشف وقوعها فی النّجاسة بعدها، کما أنّ إعادتها بعد الکشف تکشف(3) عن جواز النّقض و عدم حجّیّة الاستصحاب حالها، کما لا یخفی، فتأمّل جیّدا [1].

******

- شرح :

استصحاب طهارت وجود ندارد.

خلاصه: استصحاب طهارت نمی تواند علّت عدم لزوم اعاده باشد بلکه استصحاب طهارت، مجوّز دخول و ادامه نماز می تواند باشد.

[1]- جواب: هیچ راهی برای حلّ اشکال مذکور، وجود ندارد، مگر اینکه گفته شود: برای کسی که توجّه به طهارت و شرطیّت آن دارد، طهارت واقعیّه، شرط نماز نیست بلکه احراز طهارت، شرط است به عبارت واضح تر شرط فعلی نماز، عبارت است از: «احراز طهارت»، نه طهارت واقعیّه.

به بیان دیگر: آیا همان حکم انشائی و اقتضائی که به نام طهارت واقعیّه برایش شرطیّت، قائل شده اند، در مقام فعلیّت هم همان طهارت واقعی شرطیّت دارد یا نه؟

ما از طریق جمع(4) بین ادلّه، استفاده می کنیم که شرط فعلی نماز، طهارت واقعیّه نیست بلکه احراز طهارت شرط است.

ص: 275


1- انّما قیّد به لانّه لو صلّی فی النّجس غافلا صحّت صلاته و لو کان الشّرط احراز الطّهارة مطلقا کان اللازم البطلان لانّه لا احراز لها فی حال الغفلة، ر. ک حقائق الاصول 2/ 414.
2- الظّاهر انّ مقصوده من الاصل کما اشرنا هو الاستصحاب و من القاعدة، قاعدة الطّهارة و قیل قاعدة الید و الامر فی ذلک سهل هیّن، ر. ک عنایة الاصول 5/ 64.
3- ضرورة کشف الاعادة عن عدم حجّیّة الاستصحاب حال الصّلاة، اذ مع حجّیّته و حرمة نقض الیقین بالشّک لا وجه للاعادة لکون الصّلاة ح واجدة للشّرط واقعا، ر. ک منتهی الدّرایة 7/ 149.
4- مقصود از جمع بین ادلّه را به زودی توضیح می دهیم.

آیا اگر شرط نماز، طهارت واقعیّه یا احراز طهارت باشد، ثمره ای هم دارد؟

آری.

اگر طهارت واقعیّه، شرط نماز باشد، بعد از علم به نجاست لباس باید نماز را اعاده نمود ولی چنانچه احراز طهارت، شرط نماز باشد،- و ما آن را احراز کرده باشیم- و بعد از نماز، علم به نجاست، محقّق شود در این صورت، اعاده نماز واجب نیست.

سؤال: از چه راههائی می توان طهارت را احراز نمود؟

جواب: ممکن است از طریق استصحاب طهارت(1)، قاعده طهارت(2)، بیّنه و غیره، طهارت را احراز نمائیم. بنابراین اگر احراز طهارت، برای نماز شرطیّت داشته باشد، تعلیل مذکور در روایت، صحیح است و اشکال مستشکل، دفع می شود زیرا زراره از امام (ع) سؤال کرده که: علّت عدم لزوم اعاده چیست؟ امام (ع) هم فرموده اند: چون شرط نماز- احراز طهارت- حاصل شده است.

سؤال: چگونه احراز طهارت حاصل شده بود؟

جواب: به وسیله استصحاب طهارت آن را احراز کردیم بنابراین، استصحاب طهارتی را که ما از کلام امام (ع) استفاده کردیم، برگشتش به این است که: کانّ امام (ع) خواسته اند بیان کنند که از طریق استصحاب هم می توان طهارت را احراز نمود فکر نکنید که احراز طهارت فقط از طریق قاعده طهارت یا بیّنه و شهادت است.

خلاصه: اگر احراز طهارت برای نماز شرطیّت داشته باشد، تعلیل امام (ع) برای

ص: 276


1- درصورتی که قبلا یقین به طهارت داشته باشیم.
2- اگر قبلا یقین به طهارت نداشته ایم.

لا یقال: لا مجال حینئذ لاستصحاب الطّهارة فإنّها إذا لم تکن شرطا لم تکن موضوعة لحکم(1) مع أنّها لیست بحکم، و لا محیص فی الاستصحاب عن کون المستصحب حکما أو موضوعا لحکم [1].

******

- شرح :

عدم لزوم اعاده، یک تعلیل واضح و روشنی است.

[1]- اشکال: قبل از بیان اشکال متذکّر می شویم که: مستصحب باید یا حکم شرعی باشد- مانند وجوب و حرمت- و یا موضوع حکم شرعی باشد مانند عدالت که موضوع حکم شرعی است- مثلا جواز اقتداء برآن مترتّب می شود-

بعد از آنکه گفته شد نفس طهارت، شرطیّت ندارد بلکه احراز طهارت شرطیّت دارد مستشکل چنین اشکال می کند که: شما چگونه استصحاب طهارت جاری می کنید؟

آیا طهارت، حکم شرعی است؟ خیر(2).

آیا طهارت، موضوع حکم شرعی است؟ خیر

چون که شما گفتید طهارت شرطیّت ندارد بلکه احراز طهارت شرطیّت دارد لذا می گوئیم طهارت، موضوع حکم شرعی هم نیست. به عبارت دیگر، شما فرض کردید که شرطیّت به طهارت ارتباطی ندارد بلکه شرطیّت مربوط به احراز طهارت است.

خلاصه اشکال: مستصحب باید یا حکم شرعی باشد و یا موضوع حکم شرعی و در محلّ بحث، طهارت نه حکم شرعی است نه موضوع حکم شرعی پس شما چگونه طهارت را استصحاب می کنید؟- مجالی برای جریان استصحاب وجود

ص: 277


1- و هو فی الصّلاة الشّرطیّة.
2- ممکن است گفته شود همان طور که نجاست یکی از احکام شرعی است طهارت هم یکی از احکام الهی است لکن از نظر مستشکل، مسلّم بوده است که طهارت، جزء احکام شرعی نیست.

فإنّه یقال: إنّ الطّهارة و إن لم تکن شرطا فعلا، إلا أنّها غیر منعزلة عن الشّرطیّة رأسا، بل هی شرط واقعی اقتضائی، کما هو قضیّة التّوفیق بین بعض الاطلاقات و مثل هذا الخطاب، هذا مع کفایة کونها من قیود الشّرط، حیث أنّه کان إحرازها بخصوصها لا غیرها شرطا [1].

******

- شرح :

ندارد-

[1]- جواب: مصنّف دو جواب از اشکال مذکور، بیان نموده اند به عبارت دیگر دو مجوّز برای جریان استصحاب طهارت، ذکر نموده اند.

الف- آری، طهارت، موضوع برای شرطیّت فعلیّه نیست امّا طهارت واقعی از نظر حکم اقتضائی(1) و حکم انشائی شرطیّت دارد، در طهارت واقعیّه، اقتضاء شرطیّت وجود دارد امّا در مقام جمع بین ادلّه(2) می گوئیم طهارت واقعیّه شرطیّت واقعیّه دارد و آن چیزی که شرطیّت فعلیّه دارد عبارت است از احراز طهارت که به دلیل «لا تنقض» و امثال آن احراز می شود پس در نتیجه نمی توان گفت طهارت واقعیّه هیچ اثری ندارد و از دائره موضوع حکم شرعی خارج است و استصحاب در آن جاری نمی شود.

ب- قبول داریم که مستصحب باید یا حکم شرعی و یا موضوع حکم شرعی باشد لکن توضیحی راجع به موضوع حکم شرعی می دهیم که: آیا مستصحب باید تمام

ص: 278


1- احکام دارای چهار مرحله هستند، مرحله اقتضاء، انشاء، فعلیّت و تنجّز و نیز، ر. ک ایضاح الکفایة 4/ 49.
2- حاصله انّ مقتضی التّوفیق بین بعض الاطلاقات و لعلّه یعنی به الآیة الکریمة- مثل قوله تعالی وَ ثِیابَکَ فَطَهِّرْ بناء علی ارادة تطهیرها من النّجاسات لاجل الصّلاة کما صرّح به الطّبرسی- کما اشرنا و بین مثل التّعلیل فی الصحیحة انّ نفس الطّهارة شرط اقتضائی و احرازها حین الالتفات الیها شرط فعلی و من المعلوم انّ کونها شرطا اقتضائیّا مما یکفی فی جواز استصحابها شرعا، ر. ک عنایة الاصول 5/ 65.

لا یقال: سلّمنا ذلک، لکن قضیّته أن یکون علّة عدم الاعادة حینئذ، بعد انکشاف وقوع الصّلاة فی النّجاسة، هو إحراز الطهارة حالها باستصحابها، لا الطّهارة المحرزة بالاستصحاب، مع أنّ قضیّة التّعلیل أن تکون العلّة له هی نفسها لا إحرازها، ضرورة أنّ نتیجة قوله: (لأنّک کنت علی یقین ... إلی آخره) أنّه علی الطّهارة لا أنّه مستصحبها، کما لا یخفی [1].

******

- شرح :

الموضوع برای حکم شرعی باشد یا اینکه اگر دخالت و تأثیری هم در موضوع حکم شرعی داشته باشد کافی است؟

اگر در موضوع حکم شرعی دخالتی داشته باشد، کافی است، که ما بتوانیم آن را استصحاب کنیم همان طور که در کتاب رسائل و کفایه مشاهده کرده اید که: گاهی از استصحاب، در موضوع مرکّبی استفاده می کنند به این نحو که یک جزء موضوع را بالوجدان احراز می کنند و جزء دیگرش را به کمک استصحاب، پس معلوم می شود لازم نیست که مستصحب تمام الموضوع برای حکم شرعی باشد همین قدر که دخالت در موضوع حکم شرعی داشته باشد کافی است بنابراین می گوئیم:

شرط نماز چیست؟

احراز طهارت، یعنی احراز طهارت، شرطیّت و خصوصیّت دارد نه احراز چیز دیگر و همین قدر که طهارت در موضوع حکم شرعی دخالتی داشت کافی است که بتوانیم استصحاب طهارت، جاری نمائیم و بگوئیم طهارت، موضوع برای اثر شرعی است.

[1]- اشکال: مستشکل می گوید ما از شما می پذیریم که احراز طهارت در نماز، شرطیّت دارد، نه نفس طهارت، امّا بیان شما با ظاهر روایت منافات دارد.

بیان ذلک: طبق فقره سوّم روایت، زراره علّت عدم لزوم اعاده نماز را از امام (ع) سؤال کرد- لم ذلک- و امام (ع) هم در جواب فرمودند: «لانّک کنت علی

ص: 279

یقین من طهارتک فشککت فلیس ینبغی لک ان تنقض الیقین بالشّک ابدا» کانّ امام (ع) در پاسخ زراره صغرا و کبرائی ترتیب دادند، اکنون سؤال ما این است که:

نتیجه قضیّه مذکور چیست؟

جواب: امام (ع) به زراره فرمودند تو به طهارت لباس خود یقین داشتی و در بقاء آن شک نمودی و نباید یقین به طهارت را به وسیله شک، نقض کنی یعنی اکنون تو طاهر هستی نه اینکه تو الآن محرز طهارت هستی به عبارت دیگر نتیجه اجرای استصحاب، خود طهارت است و نتیجه صغرا و کبرای مذکور، این است که «انت طاهر» و امام (ع) «انت طاهر» را علّت عدم لزوم اعاده، قرار دادند نه اینکه چون تو محرز طهارت هستی پس لزومی ندارد که نمازت را اعاده کنی.

به عبارت دیگر: مکلّف، به وسیله استصحاب، طهارت را احراز می کند لکن نتیجه صغرا و کبرا احراز طهارت نیست بلکه نتیجه آن، حکم مستصحب است، وقتی که قضیّه متیقّنه و مشکوکه شما واحد است و می گوئید نباید یقین به وسیله شک نقض شود، نتیجه اش این است که همان متیقّن، اکنون محکوم به بقاء است- متیقّن شما طهارت است- پس نتیجه اش هم این است که «فانت طاهر» اگر بیان شما- مصنّف- درست باشد، باید امام (ع) فرموده باشند «لانّک احرزت الطّهارة» و طوری صغرا و کبرا را تشکیل داده باشند که نتیجه اش احراز طهارت باشد- نه اینکه نتیجه آن نفس طهارت باشد- درحالی که وقتی انسان، ظاهر روایت را ملاحظه می کند، می بیند که: روایت می گوید تو یقین به طهارت داشتی و نباید آن را به وسیله شک، نقض کنی و نتیجه اش این است که «انت طاهر» یعنی امام (ع) علّت عدم لزوم اعاده را «طهارت» قرار داده اند نه احراز طهارت و شما- مصنّف- چگونه اشکال مذکور را حل می کنید؟

ص: 280

فإنّه یقال: نعم، و لکن التّعلیل إنّما هو بلحاظ حال قبل انکشاف الحال، لنکتة التّنبیه علی حجّیّة الاستصحاب، و أنّه کان هناک استصحاب مع(1) وضوح استلزام ذلک لأن یکون المجدی بعد الانکشاف، هو ذاک الاستصحاب لا الطّهارة، و إلا لما کانت الإعادة نقضا، کما عرفت فی الإشکال [1].

******

- شرح :

[1]- جواب: مصنّف فرموده اند که ظاهر روایت، همان است که شما بیان کردید و مقتضای تعلیل روایت، این است که شرط نماز، طهارت واقعیّه است نه احراز طهارت(2)، و اگرچه بحث و سؤال از علّت عدم لزوم اعاده بعد از اتمام نماز، مطرح شده، لکن تعلیل امام (ع) به لحاظ این حال نیست بلکه تعلیل به لحاظ حالت زراره، قبل از شروع نماز و قبل از کشف خلاف بوده، یعنی تعلیل به لحاظ آن حالی بود که واقع، برای زراره کشف نشده بود و امام (ع) باتوجّه به آن حال، مسأله استصحاب را بیان کرده اند و هدفشان از بیان استصحاب این بوده که بدانید در شریعت مقدّس اصل و قاعده ای بنام استصحاب، وجود دارد و امام (ع) در مقام تنبیه بر حجّیّت استصحاب بوده اند و ضمن تنبیه بر حجّیّت استصحاب، این حکم را بیان کرده اند، یعنی نتیجه استصحاب، این است که بعد از کشف خلاف، لازم نیست نماز را اعاده کنید و همین استصحاب در حال نماز، علّت عدم لزوم اعاده بعد از نماز است.

اکنون این سؤال، مطرح می شود که چگونه استصحاب در حال نماز، علّت عدم لزوم اعاده بعد از نماز است؟

ص: 281


1- مضافا الی انّ تعلیل عدم الاعادة بالطّهارة المستصحبة مما یستلزم کون السّبب واقعا لعدم الاعادة بعد الانکشاف هو استصحاب الطّهارة ای الّذی کان جاریا فی حال الصّلاة لا نفس الطّهارة و الا لکانت الاعادة بعد کشف الخلاف من نقض الیقین بالیقین لا بالشّک فلا یتمّ التّعلیل کما تقدّم فی الاشکال علی الرّوایة، ر. ک عنایة الاصول 5/ 66.
2- مشروط بر اینکه تعلیل امام( علیه السّلام) به لحاظ حال فراغت از نماز باشد.

ثمّ إنّه لا یکاد یصحّ التّعلیل، لو قیل باقتضاء الأمر الظّاهری للإجزاء، کما قیل، ضرورة أنّ العلّة علیه إنّما هو اقتضاء ذاک الخطاب الظّاهری حال الصّلاة للإجزاء و عدم إعادتها، لا لزوم النّقض من الإعادة کما لا یخفی، اللهم إلا أن یقال: إنّ التّعلیل به إنّما هو بملاحظة ضمیمة اقتضاء الأمر الظّاهری للإجزاء، بتقریب(1) أنّ الإعادة لو قیل بوجوبها کانت موجبة لنقض الیقین بالشّکّ فی الطّهارة قبل الانکشاف(2) و عدم حرمته شرعا، و إلا للزم عدم اقتضاء ذاک الأمر له، کما لا یخفی، مع اقتضائه شرعا(3) أو عقلا(4) [1].

******

- شرح :

چاره ای نداریم جز اینکه بگوئیم طهارت واقعیّه، شرطیّت ندارد بلکه احراز طهارت، شرطیّت دارد به عبارت دیگر، آن چیزی که شرطیّت دارد، عبارت است از:

استصحاب طهارت، برای آن فرد، در آن موقعیّت، نفس استصحاب طهارت، شرطیّت دارد و چون استصحاب طهارت، وجود دارد، می گوئیم الآن اعاده نماز، واجب نیست، خلاصه، اگر تعلیل امام (ع) به لحاظ حال قبل از انکشاف نمی بود، ایراد مستشکل وارد بود.

[1]- مستشکل در عبارت مذکور، ایراد دیگری به تعلیل موجود در روایت وارد

ص: 282


1- [ یعنی: انّ القول بوجوب الاعادة یستلزم ان یکون امّا لاجل انتفاء الصّغری و هی جواز نقض الیقین بالشّک بالنّسبة الی ما قبل الانکشاف، و امّا لاجل انتفاء الکبری و هی اقتضاء الامر الظّاهری النّاشئ عن الاستصحاب للاجزاء و المفروض اقتضاؤه له.
2- اذ بعد الانکشاف یکون من نقض الیقین بالیقین و لذا وجب غسل الثّوب] ر. ک منتهی الدّرایة 7/ 161.
3- کما اذا اشتمل المأتیّ به علی مقدار صلاح و کان الفائت بقدر الالزام و کان ممکن التّدارک فانّ الاجزاء ح مجعول محتاج الی دلیل شرعی. مشکینی( ره)، ر. ک حاشیه کفایة الاصول 2/ 293.
4- کما اذا اشتمل علی الجمیع او کان الفائت لا بقدر الالزام او لم یمکن استیفائه فانّ الاقتضاء ح عقلیّ کما قرّر فی محلّه مشکینی( ره)، ر. ک حاشیه کفایة الاصول 2/ 293.

می کند و می گوید تعلیل مذکور، ناقص است.

بیان ذلک: در مبحث اوامر خوانده ایم که به یک اعتبار سه(1) نوع، امر داریم:

1- امر واقعی اوّلی- مثلا صلاة مع الوضوء متعلّق امر واقعی است.

2- امر واقعی ثانوی- مثلا صلاة مع التّیمّم عند فقدان الماء متعلّق امر ثانوی است 3- امر ظاهری- که مفاد اصول عملیّه و امارات است، مثلا، قبلا وضوء داشته ایم ولی اکنون در بقاء آن، شک داریم، در این صورت می توان استصحاب طهارت نمود و به کمک استصحاب طهارت، نماز خواند که از این به امر ظاهری تعبیر می کنند.

مصنّف در جلد اوّل کتاب کفایه بحثی را مطرح کردند که: آیا اتیان مأمور به، به

ص: 283


1- الحکم، و قسّموه بتقسیمات: ... الاوّل: تقسیمه الی الحکم التکلیفی و الحکم الوضعی ... الثّانی: تقسیمه الی الاقتضائی و الانشائی و الفعلی و المنجّز ... الثّالث: تقسیمه الی الواقعی الاوّلی و الواقعی الثّانوی و الظّاهری. فالاوّل: هو الحکم المجعول علی الافعال و الذّوات بعناوینها الاوّلیّة الخالیة عن قید طروّ العنوان الثّانوی و قید الشّکّ فی حکمه الواقعی کالوجوب المرتّب علی صلاة الصّبح ... و الثّانی: هو الحکم المرتّب علی الموضوع المتّصف بوصف الاضطرار و الاکراه و نحوهما من العناوین الثّانویة غیر عنوان مشکوک الحکم، فاذا کان صوم شهر رمضان ضرریّا أو حرجیّا علی احد او کره علی الافطار کان جواز الافطار او حرمة الامساک حکما واقعیّا ثانویّا و الموضوع المعنون بتلک العناوین، موضوعا ثانویّا ... و الثّالث: هو الحکم المجعول عند الجهل بالواقع و الشّکّ فیه کالحکم المستفاد من ادلّة اعتبار الامارات و ادلّة الاصول العملیّة، فاذا اخبر العادل بوجوب صلاة الجمعة او حرمة العصیر و حکم الشّارع بتصدیقه فان قلنا فیه بالسببیّة و ان مرجع وجوب التّصدیق الی جعل الوجوب التکلیفی للصّلاة و الحرمة التکلیفیة للعصیر کان المجعول حکما تکلیفیا ظاهریّا لکونه مجعولا لدی الجهل بالواقع. و ان قلنا فیه بالطّریقیّة و ان مفاد دلیل الاعتبار جعل الحجّیّة او الطّریقیّة لقول العادل کان ذلک حکما وضعیا ظاهریا. ر. ک اصطلاحات الاصول 120.

امر اضطراری، کفایت از اتیان مأمور به، به امر واقعی اوّلی می کند یا نه، مثلا اگر کسی اضطرارا با تیمّم نماز خواند و سپس اضطرارش برطرف شد، آیا آن نماز، کفایت از نماز مع الوضوء می کند یا نه- مجزی است یا نه- و آیا اتیان مأمور به، به امر ظاهری کفایت از اتیان مأمور به، به امر واقعی اوّلی می کند یا نه، مثلا اگر نماز را با استصحاب طهارت خواندیم و بعد معلوم شد که فاقد طهارت بوده ایم، آیا آن نماز مجزی است یا نه(1)؟

بعضی گفته اند اتیان مأمور به، به امر ظاهری، مجزی است و بعضی گفته اند کافی نیست امّا نتیجه ای را که در این مبحث از مطالب گذشته می گیریم این است که:

امام (علیه السّلام) در مقام تعلیل، یک امر ظاهری درست کردند، یعنی: نماز با استصحاب طهارت، مشروعیّت دارد، حال اگر بخواهیم، بگوئیم که علاوه بر مشروعیّت نماز، اعاده آن هم لازم نیست، یک مطلب دیگری را هم باید به آن ضمیمه کنیم و آن مطلب عبارت است از اینکه: باید بگوئیم امر ظاهری، مقتضی اجزاء هست ولی اگر امر ظاهری، مقتضی اجزاء نباشد، صرف وجود یک امر ظاهری اثری در اعاده و عدم اعاده نمی تواند داشته باشد.

به عبارت دیگر: مثلا اگر بگوئیم اعاده نمازی که با استصحاب طهارت، واقع شده، واجب نیست دو مقدّمه، لازم داریم: 1- استصحاب طهارت، حجّیّت دارد(2) 2- اتیان مأمور به، به امر ظاهری، کفایت از اتیان مأمور به، به امر واقعی می کند(3) و چنانچه یکی از دو مقدّمه مذکور، نقصان داشته باشد، نمی توانیم، بگوئیم اعاده

ص: 284


1- البتّه ما اینجا درصدد بیان بحث« اجزاء» نیستیم.
2- صغرا.
3- کبرا.

نماز، لازم نیست بنابراین بعد از آنکه در عدم لزوم اعاده، نیاز به دو مقدّمه داشتیم، پس چرا امام (ع) در مقام تعلیل، یک مقدّمه آن را بیان کردند یعنی هنگامی که زراره، علّت عدم لزوم اعاده نماز را از امام (ع) سؤال کرد، امام (ع) در جواب و در مقام تعلیل فرمودند تو استصحاب طهارت داشتی درحالی که طبق آنچه را که اخیرا بیان کردیم استصحاب طهارت به تنهائی کافی برای عدم لزوم اعاده نیست بلکه یک مقدّمه دیگر هم لازم دارد و آن اینکه، اتیان مأمور به، به امر ظاهری، کفایت از اتیان مأمور به، به امر واقعی اوّلی می کند- یعنی امر ظاهری مقتضی اجزاء هست- و الا اگر استصحاب، حجّیّت داشته باشد، امّا امر ظاهری، مقتضی اجزاء نباشد، اعاده نماز، لازم است کأنّ مستشکل می گوید امام (ع) در مقام تعلیل، مقداری و جزئی از علّت را بیان نموده اند درحالی که معمولا در مقام تعلیل، تمام علّت را بیان می کنند یا جزء اخیر و جزء دوّم علّت را بیان می نمایند نه جزء اوّل آن را.

خلاصه: مستشکل می گوید بنا بر اینکه امر ظاهری، مقتضی اجزاء باشد، تعلیل مذکور در روایت یک تعلیل صحیحی نیست زیرا در این صورت، علّت عدم لزوم اعاده این است که: امر ظاهری، مقتضی اجزاء هست نه اینکه اعاده نماز، مستلزم نقض یقین به شک است.

مصنّف فرموده اند برای حلّ اشکال می گوئیم:

از روایت مذکور، استفاده می شود که اگر در موردی امر ظاهری تحقّق داشت:

مثلا استصحاب طهارت داشتیم دیگر، مسأله اجزاء و اقتضاء امر ظاهری برای اجزاء، مسلّم و مفروغ عنه است(1) پس ایرادی بر تعلیل مذکور در روایت، وارد نیست

ص: 285


1- یعنی کبرای قضیّه مفروغ عنه بوده است.

فتأمّل(1).

و لعلّ ذلک مراد من قال بدلالة الرّوایة علی إجزاء الأمر الظّاهری.

هذا غایة ما یمکن أن یقال فی توجیه التّعلیل، مع أنّه لا یکاد یوجب الإشکال فیه- و العجز عن التّفصّی عنه- إشکالا فی دلالة الرّوایة علی الاستصحاب، فإنّه لازم علی کلّ حال، کان مفاده قاعدته أو قاعدة الیقین، مع بداهة عدم خروجه منهما، فتأمّل جیّدا [1].

******

- شرح :

زیرا یک جزء از علّت را امام (علیه السّلام) بیان کرده اند و جزء دیگر- کبرا- مفروغ عنه و مسلّم بوده است.

[1]- بعضی از بزرگان در بحث اجزاء به روایت مذکور، استناد نموده و گفته اند امر ظاهری مقتضی اجزاء است.

کدام قسمت از روایت می گوید امر ظاهری مقتضی اجزاء است؟

در روایت مذکور بحثی از مسأله اجزاء نشده، امّا از روایت استفاده می شود که مسأله اجزاء و اقتضاء امر ظاهری برای اجزاء یک امر مسلّم و مفروغ عنه بوده است یعنی همین که امام (ع) در مقام تعلیل به ذکر صغرای قضیّه پرداخته اند، معلوم می شود مسأله اجزاء امر ظاهری، مسلّم بوده است.

بحث ما در اطراف تعلیل مذکور در صحیحه دوّم زراره، مفصّل و طولانی شد و

ص: 286


1- وجهه علی ما فی حاشیة الکتاب« انّ اقتضاء الامر الظّاهری للاجزاء لیس بذلک الوضوح کی یحسن بملاحظته التّعلیل بلزوم النّقض من الاعادة کما لا یخفی» انتهی و حکی انّه( ره) ضرب علیها اخیرا او کان الوجه فیه ما اشار الیه فی حاشیته ایضا من انّه یکفی کون الاجزاء مفروغا عنه عند السّائل کما یظهر من قناعته بالتّعلیل و ان لم یکن بذلک الوضوح فی نفسه هذا مع انّ الکلام فی توجیه الرّوایة و یکفی فیه مجرّد احتمال المفروغیّة عنه عند السّائل و لو ببیان من الامام( ع) کما لا یخفی، ر. ک حقائق الاصول 2/ 420.

و منها: صحیحة ثالثة لزرارة(1): «و إذا لم یدر فی ثلاث هو أو فی أربع، و قد أحرز الثّلاث، قام فأضاف إلیها أخری و لا شی ء علیه، و لا ینقض الیقین بالشّکّ و لا یدخل الشّکّ فی الیقین، و لا یخلط أحدهما بالآخر، و لکنّه ینقض الشّکّ بالیقین، و یتمّ علی الیقین فیبنی علیه، و لا یعتدّ بالشّکّ فی حال من الحالات».

و الاستدلال بها علی الاستصحاب مبنیّ علی إرادة الیقین بعدم الإتیان بالرّکعة الرّابعة سابقا و الشّکّ فی إتیانها [1].

******

- شرح :

اشکالاتی متوجّه ما شد لکن باید نکته ای را متذکّر شویم که:

علّت بروز اشکال قبل این نیست که چون ما از روایت مذکور، حجّیّت استصحاب را استفاده کردیم لذا اشکال اخیر پیش آمد بلکه اگر شما بگوئید روایت، درصدد بیان قاعده یقین هست باز هم آن اشکال مطرح می شود و باید به آن پاسخ داد.

خلاصه: اگر ما نتوانیم از اشکال مذکور، پاسخ دهیم، شما نمی توانید بگوئید روایت مذکور درصدد بیان قاعده یقین هست- نه حجّیّت استصحاب- بلکه اشکال، مشترک الورود هست و روایت یا در مقام بیان قاعده یقین است یا درصدد بیان حجّیّت استصحاب، و از این دو خارج نیست لکن در مباحث گذشته بیان کردیم که ظاهر روایت، این است که ناظر به استصحاب است نه قاعده یقین.

صحیحه سوّم زراره

[1]- زراره از امام علیه السّلام سؤال کرد که: مصلّی و نمازگزار می داند که سه

ص: 287


1- ... عن زرارة، عن احدهما علیهما السّلام( فی حدیث) قال: اذا لم یدر ... ر. ک وسائل الشّیعه ج/ 5/ باب 10 از ابواب خلل ص 321 ح 3.

رکعت از نمازش را خوانده، و لکن نمی داند که رکعت چهارم را اتیان نموده یا نه، یعنی شکّ او بین سه و چهار است، وظیفه او چیست؟

امام (ع) فرمودند «قام فاضاف الیها اخری ...» ظاهر جمله مذکور، این است که یک رکعت نماز با رکعات دیگر بخواند لکن با ملاحظه سایر روایات می گوئیم آن مصلّی یک رکعت نماز احتیاط- ایستاده- بخواند که نماز مستقلّی است.

به دنبال آن، امام (ع) فرمودند «لا ینقض الیقین بالشّکّ» یقین را نباید با شک نقض کند، «و لا یخلط احدهما بالآخر» جمله مذکور هم به نظر مصنّف برای تأکید جمله قبل است(1).

در پایان روایت هم امام (ع) فرموده اند: «و لکنّه ینقض الشّکّ بالیقین» شک به وسیله یقین، نقض می شود و از بین می رود و این برنامه همیشگی است که شک را باید به واسطه یقین نقض نمود، نه عکس آن.

سؤال: چرا با اینکه احتمال می دهد رکعت چهارم را خوانده باشد مع ذلک باید یک رکعت دیگر بخواند؟

جواب: علّتش این است که نباید یقین را به وسیله شک نقض نمود.

کیفیّت استدلال به روایت: مصلّی وقتی مشغول رکعت دوّم نماز بود، یقین داشت که رکعت چهارم را اتیان ننموده است، فرضا او دو دقیقه قبل، یقین به عدم اتیان رکعت رابعه داشت اکنون که اتیان رکعت سوّم را احراز نموده، مردّد است که رکعت چهارم را خوانده یا نه، پس همان یقین و شکّی که در مورد استصحاب، لازم

ص: 288


1- لکن ممکن است جمله« لا یخلط احدهما بالآخر» ناظر به نماز احتیاط باشد یعنی امام( ع) فرموده اند رکعت مشکوکه را داخل در متیقّن نکنید و مستقلا آن را اتیان نمائید.

و قد أشکل بعدم إمکان إرادة ذلک علی مذهب الخاصّة، ضرورة أنّ قضیّته إضافة رکعة أخری موصولة، و المذهب قد استقرّ علی إضافة رکعة بعد التّسلیم مفصولة، و علی هذا یکون المراد بالیقین الیقین بالفراغ، بما علّمه الامام علیه السّلام من الاحتیاط بالبناء علی الأکثر، و الإتیان بالمشکوک بعد التّسلیم مفصولة [1].

******

- شرح :

داریم اینجا وجود دارد.

الف- او دو دقیقه قبل، یقین به عدم اتیان رکعت رابعه داشت ب- اکنون هم شک در اتیان رکعت چهارم دارد، لذا عدم اتیان رکعت رابعه را استصحاب می کنیم کأنّ اینکه امام (ع) فرموده اند فرد شاک باید یک رکعت نماز، اتیان نماید، علّتش از استصحاب عدم اتیان رکعت رابعه ناشی می شود.

[1]- اشکال: در صحیحه زراره اگر به اتّکاء استصحاب، حکم کنیم که مصلّی شاک، رکعت رابعه را نخوانده است و اگر استصحاب می گوید آن مصلّی شاک، رکعت رابعه را اتیان ننموده، پس او هم باید مانند فرد متیقّن، رکعت چهارم را متّصلا به سایر رکعات بخواند، درحالی که فتوای علمای امامیّه- برخلاف عامّه- این است که فردی که در نماز، شک بین سه و چهار دارد باید بناء را بر اکثر بگذارد و نماز را تمام کند سپس یک رکعت، نماز احتیاط- ایستاده- یا دو رکعت نماز احتیاط- نشسته- بخواند.

راه حلّ مشکل چیست؟

مستشکل می گوید راه حلّ اشکال، این است که بگوئیم مقصود از کلمه، «یقین»، یقین به فراغ ذمّه و یقین به خارج شدن از عهده تکلیف است، نه اینکه مقصود، یقین به عدم اتیان رکعت چهارم باشد.

سؤال: یقین به فراغ چگونه حاصل می شود؟

ص: 289

و یمکن ذبّه بأنّ الاحتیاط کذلک لا یأبی عن إرادة الیقین بعدم الرّکعة المشکوکة، بل کان أصل الإتیان بها باقتضائه، غایة الأمر إتیانها مفصولة ینافی إطلاق النّقض، و قد قام الدّلیل علی التّقیید فی الشّکّ فی الرّابعة و غیره، و أنّ المشکوکة لا بدّ أن یؤتی بها مفصولة، فافهم(1) [1].

******

- شرح :

جواب: ائمّة (ع) در سایر روایات به این نحو برای ما مشخّص کرده اند که: شاکّ بین رکعت سه و چهار، بناء بر اکثر- رکعت چهارم- بگذارد و نماز را تمام کند سپس یک رکعت نماز مستقل- ایستاده- یا دو رکعت نماز مستقل- نشسته- قرائت کند که در این صورت، یقین به فراغ ذمّه، حاصل می شود و امام (ع) هم طبق صحیحه زراره فرموده اند: یقین به فراغ را که به طریق مذکور، حاصل می شود، به واسطه شک در فراغ و شک در اتیان رکعت رابعه نقض نکنید.

چنانچه روایت را به طریق مذکور معنا و تبیین نمائیم هیچ ارتباطی به استصحاب ندارد.

[1]- جواب: ممکن است اشکال را به این طریق جواب دهیم که: مصلّی شاکّ بین رکعت سوّم و چهارم دو حکم برایش ثابت است: الف- اتیان رکعت مشکوکه ب- کیفیّت اتیان رکعت مشکوکه، که روایت مذکور، راجع به حکم اوّل باتوجّه به یقین به عدم اتیان آن رکعت- استصحاب- می گوید نمازگزار شاک باید یک رکعت نماز بخواند به عبارت دیگر، به چه دلیل اتیان رکعت مشکوکه لازم است و به چه دلیل باید به آن شک اعتناء نمود؟

به خاطر یقین به عدم اتیان رکعت رابعه- به دلیل استصحاب- و چنین می گوئیم:

در رکعت دوّم نماز، یقین داشتیم که رکعت چهارم، اتیان نشده و اکنون هم که شک

ص: 290


1- لعلّه اشارة الی انّ اصل الاتیان بالرّابعة لو کان هو بمقتضی استصحاب عدم الاتیان بها لوجب الاتیان بها موصولة کما اذا قطع بعدم الاتیان بها لا الاتیان بها مفصولة، ر. ک عنایة الاصول 5/ 72.

و ربّما أشکل أیضا، بأنّه لو سلّم دلالتها علی الاستصحاب کانت من الأخبار الخاصّة الدّالّة علیه فی خصوص المورد، لا العامّة لغیر مورد، ضرورة ظهور الفقرات فی کونها مبنیّة للفاعل، و مرجع الضّمیر فیها هو المصلّی الشّاک.

و إلغاء خصوصیة المورد لیس بذاک الوضوح، و إن کان یؤیّده تطبیق قضیّة (لا تنقض الیقین) و ما یقاربها علی غیر مورد.

بل دعوی أنّ الظّاهر من نفس القضیّة هو أنّ مناط حرمة النّقض إنّما یکون لأجل ما فی الیقین و الشّکّ، لا لما فی المورد من الخصوصیّة، و إنّ مثل الیقین لا ینقض بمثل الشّکّ، غیر بعیدة [1].

******

- شرح :

در اتیان آن داریم، لازمه اش این است که نماز ما ناقص بوده و به مقدار یک رکعت نقصان داشته- حکم اوّل که نقصان و کمبود نماز باشد-

خلاصه از طریق صحیحه و به وسیله استصحاب، نقصان نماز را ثابت می کنیم.

امّا راجع به کیفیّت اتیان رکعت مشکوکه- حکم دوّم-: اگر دلیل دیگر و فتاوی فقهای امامیّه راجع به احتیاط- اتیان رکعت مشکوکه مفصولة- نبود، مقتضای اطلاق «لا ینقض الیقین بالشّک» این بود که مصلّی شاک بتواند متّصلا یا منفصلا بلکه خصوص متّصله را اتیان کند امّا اکنون که ادلّه ای داریم که به قول مصنّف، اطلاق نقض را مقیّد می کند، می گوئیم دلیل خاص، کیفیّت اتیان رکعت مشکوکه را مشخّص نموده و می گوید باید آن رکعت، منفصلا و به صورت مستقل خوانده شود.

خلاصه: اصل حکم اوّل را از طریق روایت مذکور و به وسیله استصحاب، بیان می کنیم امّا حکم دوّم- کیفیّت اتیان رکعت مشکوکه- را به واسطه دلیل خاصّ دیگری استفاده می نمائیم، بنابراین صحیحه زراره، هم دلالت بر حجّیّت استصحاب دارد و هم منافاتی با فتوای علمای امامیّه ندارد.

[1]- اشکال: در صحیحه زراره، جملاتی استعمال شده که تقریبا به یک سیاق و

ص: 291

تمامش به صورت فعل معلوم- مبنی للفاعل- است و ضمائر آنها به مصلّی شاک برمی گردد از جمله «قام فاضاف الیها اخری ...»(1) مصلّی شاک، یک رکعت دیگر بخواند، مصلّی شاک، یقین را به وسیله شک، نقض نکند، مصلّی شاک، شک را داخل یقین نکند و ...

لذا مستشکل می گوید روایت مذکور، دلالت بر حجّیّت استصحاب در تمام موارد ندارد بلکه دلالت بر حجّیّت استصحاب در مسئله شکّ بین سه و چهار دارد و استصحاب عدم اتیان رکعت رابعه، حجّیّت دارد ولی دلالتی بر اعتبار استصحاب در باب طهارت، نجاست و سایر موارد ندارد و الغاء خصوصیّت مورد هم مسأله واضحی نیست که بتوان استظهار نمود که روایت مذکور، عامّ است و شامل حجّیّت استصحاب در تمام موارد می شود.

امّا جواب از مسأله الغاء خصوصیّت: ما می بینیم در موارد متعدّدی تعبیر به «لا ینقض الیقین بالشّک» یا شبیه(2) آن شده است، که همین مسئله تقریبا انسان را مطمئن می کند که جمله مذکور در مقام بیان یک حکم کلّی است بدون اینکه اختصاص به یک مورد خاصّی داشته باشد. ضمنا می دانیم که تعلیق حکم بر وصف، مشعر به علّیّت است و ما نحن فیه هم تقریبا از این قبیل است، ما هنگامی که اخبار «لا تنقض» را ملاحظه می کنیم چنین به ذهن می آید که یقین به ما هو یقین خصوصیّت- استحکام- و امتیازی دارد که نباید به وسیله شک- که امر سستی است- نقض شود لذا می گوئیم خصوصیّات مورد، دخالتی در حکم مذکور- عدم نقض یقین

ص: 292


1- جمله مذکور مبنی للفاعل است لذا می گوئیم جمله« لا ینقض الیقین ...» هم به صورت فعل معلوم است، نه به صورت فعل مجهول که بتوان از آن یک قاعده کلّی استفاده کرد.
2- مانند« فانّ الشّک لا ینقض الیقین»،« بانّ الیقین لا یدفع بالشّک»،« الیقین لا یدخل فیه الشّک».

و منها قوله(1): (من کان علی یقین فأصابه شکّ فلیمض علی یقینه، فإنّ الشّکّ لا ینقض الیقین) أو (فإنّ الیقین لا یدفع بالشّکّ(2)) و هو و إن کان یحتمل قاعدة الیقین لظهوره فی اختلاف زمان الوصفین، و إنّما یکون ذلک فی القاعدة دون الاستصحاب ضرورة إمکان اتّحاد زمانهما، إلا أنّ المتداول فی التّعبیر عن مورده هو مثل هذه العبارة، و لعلّه بملاحظة اختلاف زمان الموصوفین و سرایته إلی الوصفین، لما بین الیقین و المتیقّن من نحو من الاتّحاد فافهم.

هذا مع وضوح أنّ قوله: (فإنّ الشّکّ لا ینقض ... إلی آخره). هی القضیّة المرتکزة الواردة مورد الاستصحاب فی غیر واحد من أخبار الباب [1].

******

- شرح :

به وسیله شک- ندارد و هرکس که قاعده و عبارت مذکور را می شنود متوجّه می شود که یقین و شک موضوعیّت دارند، نه اینکه مصلّی شاک، دارای خصوصیّتی باشد که این قاعده در موردش بیان شده باشد بنابراین صحیحه سوّم زراره، دلالت بر حجّیّت استصحاب دارد.

استدلال به روایت خصال

[1]- از جمله، روایاتی که برای حجّیّت استصحاب به آن استناد شده، روایتی است در کتاب خصال از امیر مؤمنان علی (علیه السّلام) با توجّه به نحوه استدلالی که برای صحاح زراره ذکر کردیم نحوه استدلال به روایت مذکور هم واضح است لکن اشکالی که در استدلال به روایت خصال، وجود دارد این است که: ظاهر روایت

ص: 293


1- خصال 619.
2- ارشاد 159.

مذکور، مربوط به استصحاب نمی باشد بلکه مربوط به قاعده یقین(1) است.

همان طور که می دانید در قاعده یقین، زمان حصول دو وصف یقین و شک مختلف است یعنی زمان یقین بر زمان شک مقدّم است و آن دو وصف در یک زمان جمع نمی شوند به خلاف استصحاب که زمان دو موصوف- متیقّن و مشکوک- مختلف است امّا زمان حصول یقین و شک لازم نیست مختلف باشند در استصحاب یقین و شک در زمان لاحق، هر دو وجود دارند مثلا فردی اوّل صبح می داند که لباسش پاک است ولی هنگام ظهر، شک در بقاء طهارت می کند در نتیجه او اوّل ظهر هم یقین دارد که لباسش پاک بوده و هم در طهارت فعلی لباس، شک دارد و گاهی از اوقات اصلا یقین و شک در یک زمان، حاصل می شوند- نه اینکه قبلا یقین به طهارت داشته و سپس در طهارت شک نموده-

مثال: ممکن است کسی در یک لحظه به لباس خود توجّه کند، و یقین نماید که اوّل صبح، لباسش پاک بوده است و در همان لحظه در بقاء طهارت، شک کند که در این فرض، یقین و شک در یک زمان، تحقّق پیدا می کنند، خلاصه در استصحاب، یقین و شک در زمان لاحق، محقّق است امّا در قاعده یقین، زمان حصول یقین بر

ص: 294


1- هو الحکم بوجود الشّی ء و ترتیب آثار وجوده اذا حصل الشّک فی الوجود بعد العلم به بان شکّ فی کون علمه مطابقا للواقع او مخالفا له فللقاعدة موضوع و محمول، موضوعها الشّک السّاری فی وجود ما تیقّن به و محمولها الحکم بالوجود بمعنی ترتیب آثاره فاذا علمنا بعدالة زید یوم الخمیس فصلّینا مؤتمین به صلاة ثم شککنا فی یوم الجمعة فی عدالته فی ذلک الیوم و فسقه، حکمنا بعدالته فی ذلک الیوم و صحّه تلک الصّلاة و یتحقّق موضوعها بامور ثلاثة: تقدّم زمان الیقین علی زمان الشّک، و عدم اجتماع الوصفین فی وقت واحد و وحدة المتعلّق حتّی بلحاظ الزّمان کالعدالة المقیّدة بیوم الخمیس، ثم انّ فی حجّیّة هذه القاعدة مطلقا او حجّیّتها فی الجملة او عدم حجّیّتها مطلقا وجوه بل اقوال ... ر. ک اصطلاحات الاصول 217.

زمان عروض شک، مقدّم است و آن دو در یک زمان جمع نمی شوند.

سؤال: روایت خصال، ناظر به قاعده یقین است یا استصحاب؟

جواب: روایت می گوید «من کان علی یقین فاصابه شکّ ...» یعنی کسی که قبلا یقین داشته. سپس شک بر او عارض شده، یعنی بعد از یقین، شک برایش پیدا شده در نتیجه او در زمان شک، دیگر یقین ندارد. لذا باتوجّه به تعبیر «من کان علی یقین فاصابه» و همچنین کلمه «فاء» استظهار می نمائیم که روایت مذکور، منطبق بر قاعده یقین است چون در قاعده مذکور، زمان یقین بر شک، مقدّم است یعنی ابتداء یقین و سپس شک، حاصل می شود، نه در استصحاب، زیرا در استصحاب در زمان لاحق و در زمان حصول شک، یقین قبلی به قوّت خود باقی است و از بین نرفته و لزومی ندارد زمان حصول یقین و شک مختلف باشد و همان طور که توضیح دادیم گاهی هم در استصحاب، یقین و شک در یک لحظه تحقّق پیدا می کند لذا در مورد استصحاب نمی توانیم چنین تعبیری نمائیم- «من کان علی یقین فاصابه شک»-

لکن مصنّف به اشکال مذکور جواب می دهند «الا انّ المتداول فی التّعبیر ...».

در استصحاب هم متداول است که به نحو مذکور- من کان علی ...- تعبیر نمایند.

سؤال: چرا در استصحاب چنان تعبیری می کنند درحالی که آن تعبیر بر قاعده یقین ظهور دارد.

جواب: شاید علّتش این باشد که: در استصحاب دو وصف یقین و شک با متیقّن و مشکوک اتّحاد دارند و یقین، طریقی است به متیقّن به طوری که فردی که یقین دارد، اصلا توجّهی به یقین خود ندارد بلکه او به متیقّن، توجّه دارد مثلا ممکن است ما، در یک روز دهها یقین پیدا کنیم امّا توجّهی به یقین نداریم بلکه نظر ما به همان متیقن است، خلاصه چون یقین و شک با متیقّن و مشکوک اتّحاد دارند در

ص: 295

مورد استصحاب هم چنین تعبیری می نمایند- من کان علی یقین فاصابه شکّ- و تعبیر مذکور به لحاظ متیقّن است- و متیقّن است که دارای حالت سابقه است- و شک هم به اعتبار مشکوک اطلاق شده است.

به عبارت دیگر: در استصحاب، زمان دو موصوف- متیقّن و مشکوک- مختلف است لذا آن اختلاف به دو وصف یقین و شک، سرایت می نماید و آن تعبیری که در روایت خصال، راجع به دو وصف- یقین و شک- شده است ناظر به متیقّن و مشکوک است و علّت سرایت هم این است که بین یقین و متیقّن، نوعی ارتباط برقرار است و یقین، کاشف از متیقّن است.

فافهم(1): که بین یقین و متیقّن نوعی ارتباط برقرار است و یقین کاشف از متیقّن و مرآت برای آن است لذا خصوصیّات متیقّن به یقین سرایت می کند امّا شک هیچ گونه مرآتیّتی ندارد که بگوئیم خصوصیّات شک به مشکوک سرایت می کند.

قوله، «هذا مع انّ قوله فانّ الشّک لا ینقض ...».

ص: 296


1- و لعلّه اشارة الی ضعف قوله« و لعلّه بملاحظة اختلاف زمان الموصوفین و سرایته الی الوصفین لما بین الیقین و المتیقّن من نحو من الاتّحاد ... الخ» فانّ السّر فی تداول التّعبیر عن الاستصحاب بمثل تلک العبارة من کان علی یقین فشکّ او فاصابه شکّ، لیس هو اختلاف زمان الموصوفین و سرایته الی الوصفین بل السّر هو اتّحاد متعلّقی الیقین و الشّک فی الاستصحاب عرفا کما فی قاعدة الیقین عینا غایته انّه فی الاستصحاب متّحد عرفا و فی قاعدة الیقین متّحد دقّة و عرفا فاذا اتّحد متعلّق الیقین و الشّک فی الاستصحاب عرفا کما فی قاعدة الیقین فقهرا یختلف زمان الیقین و الشّک فیه کما یختلف فیها فیکون الیقین سابقا و الشّک لاحقا و یحسن التّعبیر فی کلیهما جمیعا بمثل من کان علی یقین فشکّ او فاصابه شکّ فتأمّل جیّدا، ر. ک عنایة الاصول 5/ 78. لعلّه اشارة الی: انّ الاتّحاد المزبور و ان کان یصحّح الاسناد المجازی الی نفس الوصفین لکنّه لا یوجب ظهور اللّفظ فیه ما لم یکن هناک قرینة علیه، ر. ک منتهی الدّرایة 7/ 207.

و منها: خبر الصّفار(1)، عن علیّ بن محمّد القاسانی، «قال: کتبت إلیه- و أنا بالمدینة- عن الیوم الّذی یشکّ فیه من رمضان، هل یصام أم لا؟ فکتب: الیقین لا یدخل فیه الشّکّ، صم للرّؤیة و افطر للرّؤیة» حیث دلّ علی أنّ الیقین ب (شعبان) لا یکون مدخولا بالشّکّ فی بقائه و زواله بدخول شهر رمضان، و یتفرّع [علیه] عدم وجوب الصّوم إلا بدخول شهر رمضان.

و ربما یقال: إنّ مراجعة الأخبار الواردة فی یوم الشّکّ یشرف القطع بأنّ المراد بالیقین هو الیقین بدخول شهر رمضان، و أنّه لا بدّ فی وجوب الصّوم و وجوب الافطار من الیقین بدخول شهر رمضان و خروجه، و أین هذا من الاستصحاب؟ فراجع ما عقد فی الوسائل لذلک من الباب تجده شاهدا علیه [1].

******

- شرح :

جمله «فانّ الشّک لا ینقض الیقین» که در ذیل روایت خصال آمده است قرینه ای است که بگوئیم صدر روایت هم مربوط به استصحاب است زیرا جمله مذکور، همان قضیّه و کبرای ارتکازیّه ای است که در سایر روایات باب هم آمده است که در صحیحه اوّل زراره درباره آن به تفصیل بحث کردیم.

مکاتبه قاسانی

مکاتبه قاسانی(2)

[1]- یکی از روایاتی که برای حجّیّت استصحاب به آن استدلال شده، روایت مذکور است که به وسیله نامه ای از امام (ع) سؤال شده که: در یوم الشّک روزه

ص: 297


1- وسائل الشّیعه ج 7/ باب 3/ از ابواب احکام شهر رمضان حدیث 13.
2- کاشانی.

واجب است یا نه، یعنی آن روزی را که نمی دانیم آخر ماه شعبان است یا اوّل ماه رمضان، روزه بگیریم یا نه.

امام (ع) فرموده اند «الیقین لا یدخل فیه الشّک» کأنّ امام (ع) چنین فرموده اند، تو که یقین به ماه شعبان داشتی و شک در بقاء آن داری، یقین خود را با شک نقض نکن و بقاء ماه شعبان را استصحاب کن و بگو هنوز صوم، واجب نیست.

«صم للرّؤیة و افطر للرّؤیة» با یقین به دخول ماه رمضان روزه بگیر و تا وقتی که رؤیت هلال رمضان، محقّق نشده، روزه واجب نیست و همچنین تا وقتی که رؤیت هلال شوّال تحقّق پیدا نکرده، افطار جائز نیست و زمانی که یقین به رؤیت هلال شوّال، محقّق شد افطار کنید(1).

اشکال: بر استدلال مذکور، مناقشه ای شده و مصنّف هم آن مناقشه و اشکال را می پذیرند که:

شما به جلد هفتم کتاب وسائل الشّیعه، باب سوّم از ابواب احکام شهر رمضان مراجعه کنید در آنجا بابی مشاهده می کنید تحت عنوان:

«باب انّ علامة شهر رمضان و غیره رؤیة الهلال، فلا یجب الصّوم الا للرّؤیة او مضیّ ثلاثین، و لا یجوز الافطار فی آخره الا للرّؤیة او مضیّ ثلاثین و انّه یجب العمل فی ذلک بالیقین دون الظّن».

در باب مذکور، بیست و هشت روایت، نقل شده است که بعد از مراجعه به باب مذکور، متوجّه می شوید که روایت محلّ بحث، ارتباطی به استصحاب ندارد و مراد از کلمه یقین در جمله «الیقین لا یدخل فیه الشّک» یقین به ماه شعبان نیست تا ما

ص: 298


1- در یوم الشّک اوّل رمضان، روزه واجب نیست و در یوم الشّک آخر رمضان، افطار جائز نیست.

و منها: قوله علیه السّلام: «کلّ شی ء طاهر حتّی تعلم أنّه قذر» و قوله علیه السّلام: «الماء کلّه طاهر حتّی تعلم أنّه نجس» و قوله علیه السّلام: «کلّ شی ء حلال حتّی تعرف أنّه حرام» و تقریب(1) دلالة مثل هذه الأخبار علی الاستصحاب أن یقال: إنّ الغایة فیها إنّما هو لبیان استمرار ما حکم علی الموضوع واقعا من الطّهارة و الحلّیّة ظاهرا، ما لم یعلم بطروء ضدّه أو نقیضه(2)، لا لتحدید الموضوع(3)، کی یکون الحکم بهما قاعدة مضروبة لما شکّ فی طهارته أو حلّیّته، و ذلک لظهور المغیّی فیها فی بیان الحکم للأشیاء بعناوینها، لا بما هی مشکوکة الحکم، کما لا یخفی.

فهو و إن لم یکن له بنفسه مساس بذیل القاعدة و لا الاستصحاب إلا أنّه بغایته دلّ علی الاستصحاب، حیث أنّها ظاهرة فی استمرار ذاک الحکم

******

- شرح :

استصحاب بقاء ماه شعبان نمائیم و بگوئیم ...

بلکه مراد از کلمه یقین، یقین به دخول شهر رمضان است و یقین به دخول ماه رمضان، موضوع برای حکم به وجوب صوم است و یقین به دخول ماه شوّال، موضوع برای وجوب افطار است زیرا می دانیم در عید فطر و روز اوّل شوّال، روزه گرفتن حرام است خلاصه، ملاحظه روایات باب سوّم کتاب وسائل، انسان را ارشاد می کند که اینجا، محلّ استصحاب نیست بلکه اینجا خصوصیتش این است که یقین

ص: 299


1- بیان احتمال سوّم- قول مختار-
2- آیا نجاست و حرمت ضد طهارت و حلّیّت است یا نقیض یکدیگرند؟ اگر هر دو را امر وجودی بدانید قطعا ضدّیّت پیدا می شود امّا اگر یکی را امر وجودی و دیگری را امر عدمی بدانید، عنوان نقیضین، محقّق می شود مثلا اگر بگوئید معنای طهارت، عدم النّجاسة است در این صورت بین طهارت و نجاست، عنوان متناقضین برقرار است و چنانچه بگوئیم طهارت هم مانند نجاست یک امر وجودی و مجعول شارع است در این صورت، بین طهارت و نجاست عنوان ضدّ ان برقرار است.
3- اشاره به احتمال اوّل.

الواقعی ظاهرا ما لم یعلم بطروء ضدّه أو نقیضه، کما أنّه لو صار مغیّا لغایة، مثل الملاقاة بالنّجاسة أو ما یوجب الحرمة، لدلّ علی استمرار ذاک الحکم واقعا، و لم یکن له حینئذ بنفسه و لا بغایته دلالة علی الاستصحاب، و لا یخفی أنّه لا یلزم علی ذلک استعمال اللفظ فی معنیین(1) اصلا، و إنّما یلزم لو جعلت الغایة مع کونها من حدود الموضوع و قیوده غایة لاستمرار حکمه، لیدلّ علی القاعدة و الاستصحاب من غیر تعرّض لبیان الحکم الواقعی للأشیاء أصلا [1].

******

- شرح :

به عنوان موضوع، در حکم به وجوب صوم و وجوب افطار دخالت دارد(2).

استدلال به اخبار حلّیّت و طهارت

[1]- اکنون مصنّف برای حجّیّت استصحاب به سه روایت تمسّک می نمایند که دو روایتش در باب طهارت و روایت دیگر مربوط به باب حلّیّت است که وجه اشتراک آن روایات، غایتی است که در تمام آنها وجود دارد.

الف- «کلّ شی ء طاهر حتّی تعلم انّه قذر(3)».

ب- «الماء کلّه طاهر حتّی تعلم انّه نجس(4)».

ص: 300


1- اشاره به احتمال دوّم.
2- و ما ابعد ما بینه و بین ما ادّعاه الشّیخ اعلی اللّه مقامه من کون الخبر من اظهر روایات الباب یعنی باب الاستصحاب( قال) و الانصاف انّ هذه الرّوایة اظهر ما فی هذا الباب من اخبار الاستصحاب الا انّ سندها غیر سلیم( انتهی)، ر. ک عنایة الاصول 5/ 80.
3- آنچه را که مصنّف در متن کتاب کفایة آورده اند تقریبا موافق با روایتی است که مرحوم صدوق در مقنع- ص 5- نقل کرده اند لکن مقصود مصنّف از روایت مذکور، موثّقه عمّار است که خودشان هم در پایان این بحث به آن اشاره می کنند.
4- کافی/ 3/ ص 1/ ح 3- و فیه:« الماء کلّه طاهر حتّی یعلم انّه قذر».

ج- «کلّ شی ء حلال حتّی تعرف انّه حرام(1)».

از مجموع کلمات مرحوم آقای آخوند سه معنا و سه احتمال برای روایات(2) مذکور استفاده می شود که مصنّف یکی از آن ها را تقویت و اختیار می کنند و دو احتمال دیگر را رد می نمایند.

اینک به توضیح معانی روایات سه گانه می پردازیم ضمنا در توضیح و بیان احتمالات مذکور ترتیب کتاب را رعایت نمی کنیم.

احتمال اوّل: روایات سه گانه و امثال آن نه ارتباطی به استصحاب دارند و نه ارتباطی به احکام واقعیّه، بلکه در صدد افاده قاعده ظاهری بنام قاعده طهارت و قاعده حلّیّت هستند(3).

توضیح ذلک: اکنون باید ببینیم غایتی(4) که در روایات سه گانه وارد شده است، آیا قید موضوع است یا قید حکم؟

«حتّی تعلم»- غایت- قید موضوع و از خصوصیّات موضوع است، نه اینکه غایت حکم- طاهر- باشد و کأنّ مفاد روایت چنین است:

«کلّ شی ء لم یعلم أنّه قذر فهو طاهر»، قید مذکور، خصوصیّتی در موضوع، اضافه

ص: 301


1- کافی 5/ 313 حدیث 40 باب النّوادر من کتاب المعیشة- و فیه:« کلّ شی ء هو لک حلال حتّی تعلم انّه حرام بعینه فتدعه من قبل نفسک ...».
2- سه احتمال در مورد تمام روایات این قسمت جریان دارد.
3- ابتدای بحث برائت، بیان کردیم که اصول عملیّه، منحصر به چهار اصل معروف نیست بلکه اصول عملیّه دیگری هم مانند قاعده طهارت و امثال آن داریم و علّت اینکه در مباحث علم اصول درباره آنها بحث نکرده اند، این است که اختلاف و اشکالی درباره آنها وجود ندارد بخلاف اصولی مانند استصحاب که مرحوم شیخ در کتاب رسائل، یازده قول درباره آن نقل کرده است.
4- حتّی تعلم انّه قذر، حتّی تعلم انّه نجس و حتّی تعرف انّه حرام.

نموده و در نتیجه عنوان «طاهر»- حکم- روی هر شی ء بار نمی شود بلکه حکم مذکور، مربوط به شی ء است که «لم یعلم انّه قذر» و طهارتی که بر شی ء مشکوک النّجاسة و الطّهارة بار می شود قطعا یک حکم ظاهری است و روایت، مبیّن قاعده طهارت است.

و همچنین در روایت دیگر، «کلّ شی ء حلال حتّی تعرف انّه حرام»، «حتّی تعرف»، قید موضوع است یعنی «کلّ شی ء لم یعلم انّه حرام فهو حلال» و می دانیم که حلّیّتی که بر شی ء مشکوک الحلّیّت و الحرمة بار می شود، حلّیّت ظاهریّه است و در نتیجه می گوئیم روایت مذکور مبیّن قاعده حلّیّت است.

خلاصه: اگر روایات سه گانه را به نحو مذکور، تفسیر و تبیین نمائیم، نه دلالتی بر استصحاب دارند و نه دلالتی بر حکم واقعی، لکن احتمال مذکور به دو علّت مردود است.

الف- ظاهر روایات مذکور، این است که احکامی را برای اشیاء، روی عناوین واقعیّه خودشان، بیان می کنند نه به عنوان اینکه مشکوک الطّهارة و النّجاسة هستند و نه به عنوان اینکه مشکوک الحلّیّت و الحرمة باشند، مخصوصا که کلمه «کل»، در تمام آنها استعمال شده است.

ب- ظاهر روایات مذکور، این است که «حتّی تعلم» و «حتّی تعرف» غایت حکم هست یعنی «حتّی تعلم» قید «طاهر» و «حتّی تعرف» قید «حلال» هست، نه قید موضوع و اگر بگوئیم غایت، قید موضوع است با ظاهر روایت سازگار نیست.

احتمال دوّم: روایات ثلاثه، هم دلالت بر قاعده طهارت و حلّیّت دارند و هم دلالت بر استصحاب، یعنی صدر آن روایات- مغیّا- دلالت بر طهارت و حلّیّت دارد و ذیل- غایت- دلالت بر استصحاب می کند.

ص: 302

بیان ذلک: صدر روایت- کلّ شی ء طاهر- دلالت بر طهارت ظاهریّه می کند یعنی تمام اشیائی که نجاست و طهارتشان مشکوک است، محکوم به طهارت هستند به عبارت دیگر، هر شی ء که مشکوک الطّهارة باشد، ظاهرا طاهر است یعنی طهارت ظاهری دارد و ذیل روایت و غایت- حتّی تعلم- می گوید آن طهارت ظاهریّه ای که ثابت شده، ادامه پیدا می کند تا زمانی که علم به نجاست حاصل شود، و استمرار طهارت ثابت اوّلی تا زمان علم به نجاست، همان استصحاب است که ما درصدد بیان حجّیّت آن هستیم.

اگر روایات سه گانه را به نحو مذکور، تفسیر و تبیین نمائیم دلالت بر مدّعای ما و حجّیّت استصحاب می کنند.

لکن احتمال دوّم هم خلاف ظاهر بلکه به یک معنا غیر معقول است.

بیان ذلک: «حتّی تعلم» غایت چیست، آیا آن را غایت خصوص حکم، قرار می دهید و می گوئید «طاهر حتّی تعلم»؟

اگر غایت حکم است پس چرا «کلّ شی ء» و صدر روایت را مقیّد به اشیائی می کنید که نجاست و طهارتشان مشکوک است؟ به عبارت دیگر، شما «حتّی تعلم» را، هم غایت حکم قرار دادید و هم قید موضوع، یعنی «حتّی تعلم» دو اثر دارد هم داخل دائره موضوع است و کأنّ چنین گفته شده «کلّ شی ء حتّی تعلم»، و هم غایت حکم است یعنی «طاهر حتّی تعلم».

خلاصه اینکه «حتّی تعلم» در استعمال واحد هم قید موضوع شده و هم غایت حکم قرار گرفته و به تعبیر مصنّف، استعمال لفظ در دو معنا است و به نظر ایشان استعمال لفظ در دو معنا نه تنها جائز نیست بلکه محال است(1).

ص: 303


1- و قد عرفت انّ اللازم علیه تقدّم الشّی ء علی نفسه لا استعمال اللفظ فی المعنیین، مشکینی ره، ر. ک حاشیه کفایة الاصول 2/ 300.

این احتمال(1) اگر ممتنع نباشد، قابل قبول نیست.

احتمال سوّم: اکنون نظر و مختار مصنّف را بیان می کنیم که: چرا بگوئیم «الماء کلّه طاهر(2)» مبیّن حکم ظاهری است، نه، «الماء کلّه طاهر» به صورت ضابطه و قضیّه کلّیّه، بیان گر حکم واقعی است منتها قابل تخصیص هم هست، نه اینکه یک قاعده غیر قابل تخصیص باشد به عبارت دیگر اگر اصلا غایت در روایت، ذکر نشده بود ما جمله «الماء کلّه طاهر» را چگونه معنا می کردیم؟ می گفتیم «طاهر» یک حکم واقعی است که برای «کلّ ماء» جعل شده است و حکمی را روی عنوان اوّلی بار نموده و اصلا مسأله حکم ظاهری مطرح نیست و مسأله مشکوک الطّهارة و النّجاسة وجود ندارد.

«الماء کلّه طاهر»، «کلّ شی ء طاهر»، «کلّ شی ء حلال» این ها مبیّن قاعده کلّیّه هستند که قابل تخصیص هم می باشند پس مغیّا بدون ملاحظه غایت، بیان گر طهارت و حلّیّت واقعیّه است منتها تعبیراتی که حکم واقعی را بیان می کنند اگر فاقد غایت باشند که مسأله، واضح است امّا مواردی که برای آنها غایتی ذکر می شود به دو نحو آن غایت ممکن است ذکر شود.

الف- گاهی غایت هم یک امر واقعی است که به علم و جهل ما ارتباطی ندارد مانند «کلّ شی ء طاهر حتّی یلاقی نجسا» در اینجا ملاقات با نجاست، غایت برای طهارت است یعنی همان طور که اصل حکم یک امر واقعی است غایت هم یک امر واقعی می باشد.

ص: 304


1- که روایات سه گانه هم دلالت بر قاعده طهارت و حلّیّت بکنند و هم دلالت بر استصحاب.
2- و دو روایت دیگر.

مع وضوح ظهور مثل (کلّ شی ء حلال، أو طاهر) فی أنّه لبیان حکم الأشیاء بعناوینها الأوّلیّة، و هکذا (الماء کلّه طاهر)، و ظهور الغایة فی کونها حدّا للحکم لا لموضوعه، کما لا یخفی [1].

******

- شرح :

«کلّ شی ء طاهر واقعا حتّی یلاقی نجسا فاذا لاقی نجسا ینجس واقعا». در این قبیل تعبیرات نه غایت و نه مغیّا هیچ کدام بر استصحاب دلالت نمی کنند.

ب- گاهی هم حکم واقعی را بیان می کنند ولی غایت آن را «علم» قرار می دهند مانند روایات محلّ بحث که ما در اینجا یک مطلب اضافه ای استفاده می کنیم که:

از اینکه غایت را «علم» قرار داده اند، می فهمیم که غایت می خواهد یک حکم ظاهری را بیان نماید. چون حکم واقعی مغیّای به علم نیست، می خواهد یک حکم ظاهری که مغیّای به علم است بیان کند.

سؤال: به چه صورت حکم ظاهری را بیان می کند؟

جواب: هیچ راهی غیر از مسأله استصحاب ندارد و می خواهد بگوید: «الماء کلّه طاهر- مغیّا- و الطّهارة الواقعیّة مستمرّة ظاهرا الی ان یعلم بالنّجاسة» یعنی طهارت واقعیّه در هرکجا که هست، استمرار پیدا می کند لکن استمرارش به حسب حکم ظاهری است و غایت این استمرار هم علم به نجاست است.

آیا استمرار طهارت واقعی تا علم به نجاست، غیر از انطباق بر استصحاب چیز دیگری است؟ خیر

خلاصه: مغیّای روایات ثلاثه، مبیّن حکم واقعی است و غایت آنها یک حکم ظاهری، به نام استصحاب را بیان می کند و اصلا استعمال لفظ در دو معنا هم پیش نمی آید زیرا ما «حتّی تعلم» را فقط غایت حکم می گیریم و مرتکب خلاف ظاهری هم نمی شویم.

[1]- سؤال: چرا مصنّف اصرار دارند که احتمال سوّم را بپذیرند.

ص: 305

فتأمّل(1) جیّدا.

و لا یذهب علیک انّه بضمیمة عدم القول بالفصل قطعا بین الحلّیّة و الطّهارة و بین سائر الأحکام، لعمّ الدّلیل و تمّ [1].

******

- شرح :

جواب: احتمال اوّل، دارای دو خلاف ظاهر بود و احتمال دوّم هم مستلزم استعمال لفظ واحد در دو معنا بود لذا احتمال اوّل و دوّم مردود بود ضمنا مصنّف در عبارت متن دو مطلب را به نفع خود استظهار می نمایند.

الف: قوله «مع وضوح ظهور مثل ...».

ظاهر روایات مذکور، این است که حکمی را روی عناوین اوّلی اشیاء، بیان می کنند نه به عنوان اینکه مشکوک الطّهارة و النّجاسة هستند و نه به عنوان اینکه مشکوک الحلّیّة و الحرمة هستند، و وجهی ندارد که ما مرتکب خلاف ظاهر شویم و بگوئیم صدر روایات، مبیّن حکم ظاهری هست مخصوصا که کلمه کل در آنها استعمال شده است.

ب: قوله «و ظهور الغایة ...».

ظاهر روایات ثلاثه، این است که «حتّی تعلم» و «حتّی تعرف» غایت حکم هستند نه قید موضوع.

[1]- اشکال: روایات ثلاثه بر حجّیّت استصحاب در باب طهارت و حلّیّت دلالت می کنند نه سایر ابواب.

ص: 306


1- و لعلّ وجهه هو انّ الاستصحاب لیس عبارة عن کلّ فرد من استمرار الحکم بل استمرار خاصّ و هو استمرار ما فرض الفراغ عن ثبوته واقعا لاجل ثبوته سابقا فالاستمرار الظّاهری لنفس الحکم المنشأ فی القضیّة الی زمان العلم بالضّد او النّقیض فلیس هو الاستصحاب بل هو معنی قاعدة الطّهارة و بعبارة اخری انّه لو لم یکن قاعدة الطّهارة مثلا جاریة فی مورد الاستصحاب لکان لهذا الکلام وجه لکن المقرّر فی محلّه ثبوت جریانها فی مورده فعلی هذا یمکن ان یقال انّ غایة ما یستفاد من امثال هذه الرّوایات هو الحکم بالطّهارة فی کلّ ما وجد فیه الحالة السّابقة و مجرّد هذا لا یدلّ علی اعتبار الاستصحاب کیف و الرّوایة عاریة عن بیان ان هذا الحکم من جهة التّعویل علی ثبوته فی الزّمن السابق، ر. ک شرح کفایة الاصول، مرحوم شیخ عبد الحسین رشتی طبع نجف 2/ 238.

ثمّ لا یخفی أنّ ذیل موثّقة عمّار: «فإذا علمت فقد قذر، و ما لم تعلم فلیس علیک» یؤیّد ما استظهرنا منها، من کون الحکم المغیّی واقعیّا ثابتا للشّی ء بعنوانه، لا ظاهریّا ثابتا له بما هو مشتبه، لظهوره فی أنّه متفرّع علی الغایة وحدها، و أنّه بیان لها وحدها، منطوقها و مفهومها، لا لها مع المغیّی، کما لا یخفی علی المتأمّل [1].

******

- شرح :

جواب: در بین تفاصیلی که اوّل بحث استصحاب، ذکر کردیم کسی قائل به چنان تفصیلی نشده است و لذا از راه عدم قول به فصل می گوئیم استصحاب در تمام ابواب حجّیّت دارد.

[1]- مصنّف می فرمایند ذیل موثقه عمّار(1) آنچه را که ما استظهار کردیم تأیید می نماید لذا اکنون موثّقه عمّار را نقل می کنیم:

«... عن عمّار، عن ابی عبد اللّه علیه السّلام (فی حدیث) قال: کلّ شی ء نظیف حتّی تعلم انّه قذر، فاذا علمت فقد قذر، و ما لم تعلم فلیس علیک»(2).

آنچه را مصنّف قبلا استظهار نمودند عبارت است از اینکه: صدر روایات سه گانه- مغیّا- مبیّن حکم واقعی است و حکمی را روی عناوین اوّلی اشیاء، ثابت می کند و هیچ گونه ارتباطی به حکم ظاهری ندارد و حکمی را روی عنوان مشکوک الطّهارة و النّجاسة و مشکوک الحلّیّة و الحرمة بیان نمی کند.

سؤال: چگونه ذیل موثّقه عمّار مؤیّد استظهار مصنّف است؟

جواب: همان طور که مشاهده کردید ذیل موثّقه عمّار دو جمله، ذکر شده است

ص: 307


1- که یکی از روایات ثلاثه هست.
2- وسائل الشّیعه ج 2/ باب 37 از ابواب نجاسات، حدیث/ 4 ص 1054.

ثمّ إنّک إذا حقّقت ما تلونا علیک ممّا هو مفاد الأخبار، فلا حاجة فی إطالة الکلام فی بیان سائر الأقوال، و النّقض و الإبرام فیما ذکر لها من الاستدلال.

و لا باس بصرفه إلی تحقیق حال الوضع، و أنّه حکم مستقلّ بالجعل کالتّکلیف، أو منتزع عنه و تابع له فی الجعل، أو فیه تفصیل، حتّی یظهر حال ما ذکر هاهنا بین التّکلیف و الوضع من التّفصیل [1].

******

- شرح :

«فاذا علمت فقد قذر و ما لم تعلم فلیس علیک» ظاهر موثّقه عمار، این است که آن ذیل، متفرّع بر خصوص غایت می باشد و درصدد بیان و توضیح منطوق و مفهوم غایت- حتّی تعلم انّه قذر- است و چیزی را توضیح می دهد که در آن «علم» اخذ شده بود یعنی برای توضیح بیشتر غایت، آن جمله با «فاء» تفریع ذکر شده است، نه اینکه در مقام بیان غایت و مغیّا باشد و از اینکه دو جمله اخیر، بیان گر منطوق و مفهوم غایت هستند می فهمیم غایت ها(1) قیود موضوع نیستند و کاری با «الماء کلّه طاهر» و امثال آن ندارند بلکه مرتبط با حکم هستند و غایت حکم را بیان می کنند «کما لا یخفی علی المتأمّل».

خلاصه: به نظر مصنّف، روایات سه گانه با کمال وضوح دلالت بر استصحاب می کنند.

[1]- تاکنون اخبار مستفیضه ای را در حجّیّت استصحاب، نقل و بررسی کردیم که باتوجّه به آنها برای شما مشخّص شد که استصحاب مطلقا حجّیّت دارد- در احکام، موضوعات احکام، شکّ در رافع و شکّ در مقتضی و غیره- و نیازی نیست که سایر اقوال را بیان و نقض و ابرام نمائیم لکن می خواهیم تحقیقی درباره احکام وضعیّه بکنیم و ببینیم آیا احکام وضعیّه دارای «جعل» مستقلی هستند یا اینکه تابع احکام

ص: 308


1- حتّی تعلم انّه قذر، حتّی تعلم انّه نجس و حتّی تعرف انّه حرام.

تکلیفیّه می باشند و یا اینکه در مسئله باید تفصیل قائل شد و همچنین ببینیم کلام مرحوم شیخ در این زمینه چیست که ضمن تحقیق درباره احکام وضعیّه برای شما مشخّص می شود که آیا در باب استصحاب و در جریان استصحاب، بین احکام وضعیّه و تکلیفیّه فرقی هست یا نه چون یکی از اقوال یازده گانه ای که شیخ اعظم (ره) در کتاب رسائل، نقل کرده اند مربوط به تفصیل بین احکام وضعیّه و تکلیفیّه بود(1).

ص: 309


1- السابع: التّفصیل بین الاحکام الوضعیّة یعنی نفس الاسباب و الشّروط و الموانع و الاحکام التّکلیفیّة التّابعة لها و بین غیرها من الاحکام الشّرعیة فیجری فی الاوّل دون الثّانی، ر. ک فرائد الاصول 328.

ص: 310

فنقول و باللّه الاستعانة: لا خلاف کما لا إشکال فی اختلاف التّکلیف(1) و الوضع(2) مفهوما، و اختلافهما فی الجملة موردا؛ لبداهة ما بین مفهوم السببیّة أو الشّرطیّة و مفهوم مثل الإیجاب أو الاستحباب من المخالفة و المباینة [1].

******

- شرح :

احکام وضعیّه

اشاره

[1]- مصنّف قبل از شروع بحث اصلی، متذکّر سه مقدّمه شده اند.

الف- بین احکام وضعیّه و تکلیفیّه چه نسبتی برقرار است؟

بین حکم وضعی(3) و تکلیفی(4) از نظر مفهوم، اختلاف، وجود دارد زیرا کاملا

ص: 311


1- و انّ التکلیف هو الخطاب المتعلّق بافعال المکلّفین اقتضاء او تخییرا.
2- و الوضع هو جعل امر و احداث صفة فی الشّی ء نظیر وضع الالفاظ للمعانی و لا اقتضاء فیه و لا تخییر سواء کان ذلک الجعل تأسیسا او امضاء لما جرت فی العرف و العادة، ر. ک شرح کفایة الاصول مرحوم شیخ عبد الحسین رشتی طبع نجف 2/ 238.
3- حکم وضعی مانند سببیّت، شرطیّت و زوجیّت.
4- احکام تکلیفی عبارتند از: وجوب، حرمت، استحباب، کراهت و اباحه.

کما لا ینبغی النّزاع فی صحّة تقسیم الحکم الشّرعی إلی التّکلیفی و الوضعی بداهة أنّ الحکم و إن لم یصحّ تقسیمه إلیها ببعض معانیه و لم یکد یصح إطلاقه

******

- شرح :

واضح است که مثلا بین وجوب(1)- که یک حکم تکلیفی است- و سببیّت که حکم وضعی می باشد، هیچ گونه ارتباطی برقرار نیست و بین آن دو کمال مباینت وجود دارد.

امّا از نظر مصداق و مورد، بین حکم وضعی و تکلیفی فی الجمله اختلافی وجود دارد به عبارت دیگر از نظر مصداق بین آن دو، عموم و خصوص من وجه است یعنی دو مادّه افتراق و یک مادّه اجتماع دارند.

بیان ذلک: مادّه اجتماع: در اکثر ابواب عقود و ایقاعات، هم حکم تکلیفی وجود دارد و هم حکم وضعی مثلا زوجیّت، یک حکم وضعی است و همراه با آن، چندین حکم تکلیفی وجود دارد مانند: جواز وطی، جواز نظر، وجوب انفاق و ...

گاهی هم حکم وضعی وجود دارد بدون اینکه حکم تکلیفی در میان باشد مثلا اگر زید فردی را در اجرای صیغه عقدی وکیل کند، در این صورت، برای آن شخص فقط وکالت در اجرای صیغه، محقّق است بدون اینکه همراه آن، یک حکم تکلیفی، وجود داشته باشد.

گاهی از اوقات، فقط حکم تکلیفی وجود دارد بدون اینکه همراه آن، یک حکم وضعی وجود داشته باشد مثلا «شرب الماء» امر مباحی است و همراهش حکم وضعی وجود ندارد.

خلاصه: مفهوما بین حکم وضعی و تکلیفی، مباینت وجود دارد ولی از نظر مصداق و مورد، بین آنها عموم و خصوص من وجه محقّق است.

ص: 312


1- و یا مثلا بین استحباب و شرطیّت یا استحباب و سببیّت و ...

علی الوضع، إلا أنّ صحّة تقسیمه بالبعض الآخر إلیهما و صحّة إطلاقه علیه بهذا المعنی، مما لا یکاد ینکر، کما لا یخفی، و یشهد به کثرة إطلاق الحکم علیه فی کلماتهم، و الالتزام بالتّجوّز فیه، کما تری [1].

******

- شرح :

[1]- ب- مقدّمه دیگر اینکه می گویند «الحکم امّا تکلیفیّ و إمّا وضعیّ» مقسم آن تقسیم چیست به عبارت واضح تر معنای «حکم» که در عبارت مذکور به عنوان مقسم به کاررفته، چیست؟

فعلا دو معنا برای آن ذکر می کنیم.

1- حکم، عبارت است از آن مجعولات شرعیّه ای که در آنها اقتضاء جانب وجود یا عدم و یا تخییر باشد به عبارت واضح تر: «انّ الحکم الشّرعی یطلق تارة علی خطاب اللّه المتعلّق بافعال المکلّفین من حیث الاقتضاء و التّخییر».

اگر حکم شرعی را به نحو مذکور، معنا کنیم واضح است که آن حکم- مقسم- قابل تقسیم به تکلیفی و وضعی نیست و وضعیّات از احکام شرعیّه، خارج می شوند زیرا در آنها جهت اقتضاء- زجر و بعث- و تخییر، وجود ندارد و تعریف مذکور فقط منطبق بر احکام تکلیفی است.

2- معنای دیگر حکم: «ما یؤخذ من الشّارع بما هو شارع»، طبق این معنا، تقسیم حکم شرعی به وضعی و تکلیفی صحیح است چون اختیار، وضع و رفع حکم تکلیفی و وضعی به دست شارع مقدّس است و حق هم همین است که معنای حکم، همان معنای اعمّ اخیر باشد زیرا می بینیم که علماء بر حکم وضعی هم کلمه «حکم» را اطلاق نموده اند و چنانچه کسی بگوید آن اطلاق به نحو مجاز است نه حقیقت، پاسخ می دهیم که این مطلب، خلاف اصل و خلاف ظاهر است و قرینه ای بر مجازیّت وجود ندارد.

ص: 313

و کذا لا وقع للنّزاع فی أنّه محصور فی أمور مخصوصة، کالشّرطیّة و السّببیّة و المانعیّة- کما هو المحکی عن العلّامة- أو مع زیادة العلّیّة و العلامیّة، أو مع زیادة الصّحّة و البطلان، و العزیمة و الرخصة، أو زیادة غیر ذلک(1)- کما هو المحکی عن غیره- أو لیس بمحصور، بل کلّما لیس بتکلیف ممّا له دخل فیه أو فی متعلّقه و موضوعه، أو لم یکن له دخل مما أطلق علیه الحکم فی کلماتهم؛ ضرورة أنّه لا وجه للتّخصیص بها بعد کثرة إطلاق الحکم فی الکلمات علی غیرها، مع أنّه لا تکاد تظهر ثمرة مهمّة علمیّة أو عملیّة للنّزاع فی ذلک [1].

******

- شرح :

[1]- ج- آیا همان طور که تعداد احکام تکلیفیّه، محدود و معیّن هست، تعداد احکام وضعیّه هم معیّن و محدود است؟

می دانید پنج قسم، حکم تکلیفی داریم که «لا یزید و لا ینقص» امّا در مورد تعداد احکام وضعی، اختلاف هست از جمله:

از مرحوم علّامه، حکایت شده که تعداد احکام وضعیّه سه تا است: شرطیّت، سببیّت و مانعیّت.

بعضی هم گفته اند که تعداد احکام وضعیّه، پنج تا هست: شرطیّت، سببیّت، مانعیّت، علّیّت و علامیّت(2).

بعضی هم گفته اند تعداد احکام وضعیّه نه تا است یعنی به پنج حکم مذکور،

ص: 314


1- کما عن صلاح الدّین زیادة التّقدیرات و الحجاج و المراد من الاوّل تنزیل الموجود او المعدوم منزلة الآخر مثل تنزیل المقتول منزلة الحیّ فی ملک الدّیة و الماء المحتاج الیه منزلة عدمه فی شرعیّة التّیمم، و من الثّانی مطلق الحجج الّتی یستند الیها القضاة من بیّنة و اقرار و یمین، ر. ک حقائق الاصول 2/ 433.
2- یعنی کون الشّی ء علامة،[ کخفاء الجدران المجعول علامة علی حدّ التّرخّص] حکیت هذه الزّیادة عن الشّهید الثّانی و احتمل ردّهما الی السّبب او العلامیّة الی الشّرط، ر. ک حقائق الاصول 2/ 433.

چهار حکم دیگر افزوده اند که عبارتند از: صحّت، بطلان، عزیمت و رخصت.

مصنّف فرموده اند واقع مطلب این است که تعداد احکام وضعیّه، محدود نیست بلکه هر چیزی را که ما از شارع اخذ می کنیم(1) و جزء احکام تکلیفی نیست، از احکام وضعیّه محسوب می شود که گاهی آن حکم وضعی، دخالت در حکم تکلیفی دارد، مانند زوجیّت که در وجوب نفقه و جواز وطی، دخالت دارد. گاهی هم حکم وضعی در موضوع و متعلّق حکم تکلیفی دخالت دارد مانند شرطیّت- مثلا استقبال قبله، شرط نماز است- و گاهی هم حکم وضعی هیچ گونه دخالتی در حکم تکلیفی ندارد مثلا کسی که وکیل می شود تا صیغه عقد نکاح، جاری نماید به دنبال وکالتش هیچ گونه حکم تکلیفی مترتّب نمی شود.

اشکال: به دنبال وکالت، جواز اجرای صیغه مترتّب می شود.

جواب: جواز اجرای صیغه، قبل از وکالت هم تحقّق داشت یعنی کسی که وکیل در اجرای صیغه هم نباشد می تواند به نحو عقد فضولی صیغه را اجراء نماید.

آری اگر شما فردی را وکیل نمائید، که مستأجری برایتان انتخاب و او را در منزلتان اسکان دهد در این صورت بعد از وکالت، جواز تصرّف هم مترتّب می شود.

خلاصه مقدّمه سوّم: وجهی ندارد که ما احکام وضعیّه را به تعداد معیّن(2)، منحصر نمائیم و مخصوصا که می بینیم بر غیر مذکورات هم حکم وضعی، اطلاق کرده اند مانند حرّیّت و رقّیّت و به علاوه بحث در حصر و عدم حصر احکام وضعیّه ثمره علمی ندارد.

ص: 315


1- که عنوان« حکم» برآن اطلاق می شود.
2- سه تا، پنج تا یا نه تا.

و إنّما المهمّ فی النّزاع هو أنّ الوضع کالتّکلیف فی أنّه مجعول تشریعا بحیث یصحّ انتزاعه بمجرّد إنشائه، أو غیر مجعول کذلک، بل إنّما هو منتزع عن التّکلیف و مجعول بتبعه و بجعله [1].

و التّحقیق أنّ ما عدّ من الوضع علی أنحاء: منها: ما لا یکاد یتطرّق إلیه الجعل تشریعا أصلا، لا استقلالا و لا تبعا، و إن کان مجعولا تکوینا عرضا بعین جعل موضوعه کذلک(1).

و منها: ما لا یکاد یتطرّق إلیه الجعل التّشریعی إلا تبعا للتّکلیف.

و منها: ما یمکن فیه الجعل استقلالا بإنشائه، و تبعا للتّکلیف بکونه منشأ لانتزاعه، و إن کان الصّحیح انتزاعه من إنشائه و جعله، و کون التّکلیف من آثاره و أحکامه، علی ما یأتی الإشارة إلیه [2].

******

- شرح :

[1]- بعد از مقدّمات مذکور، وارد اصل بحث می شویم که: آیا همان طور که احکام تکلیفیّه، دارای «جعل» مستقلّی هستند، احکام وضعیّه هم دارای «جعل استقلالی» می باشند به عبارت دیگر آیا همان طور که شارع مقدّس، تک تک احکام تکلیفی را- مستقلا- جعل نموده، احکام وضعیّه هم دارای چنین جعلی هستند و یا اینکه، همان طور که مرحوم شیخ فرموده اند احکام وضعیّه دارای «جعل» مستقلّی نیستند بلکه تابع احکام تکلیفیّه می باشند؟- طبق مبنای مرحوم شیخ نمی توان حتّی یک حکم وضعی پیدا کرد که در موردش حکم تکلیفی نباشد- و یا اینکه باید در این مسئله تفصیل قائل شد؟

اقسام احکام وضعیّه
اشاره

[2]- مصنّف فرموده اند: حق این است که احکام وضعیّه بر سه قسم هستند و ابتداء به

ص: 316


1- مقصوده انّ حال السببیة مثلا هی بعینها کحال الزّوجیّة للاربعة فکما انّ الاربعة اذا کانت مجعولة تکوینا کانت الزّوجیّة ایضا مجعولة لها تکوینا عرضا فکذلک دلوک الشّمس مثلا اذا کان مجعولا تکوینا کانت السببیة ایضا مجعولة له تکوینا عرضا بعین جعل موضوعها ای بعین جعل السّبب تکوینا، ر. ک عنایة الاصول 5/ 109.

نحو اجمال آن سه قسم را بیان می کنند و سپس به تفصیل آنها می پردازند.

1- قسم اوّل از احکام وضعیّه، آن است که از احکام تکلیفیّه هم برتر و بالاتر است و اصلا شارع مقدّس آنها را جعل نمی کند و هیچ گونه «جعل» شرعی به آن، متعلّق نمی شود گرچه «جعل» تکوینی به آنها تعلّق می گیرد یعنی همان جعلی که مربوط به ایجاد و آفرینش موجودات است، مانند سببیّت(1).

2- قسم دوّم از احکام وضعیّه، این قسم به «تبع» احکام تکلیفی جعل می شود یعنی باید یک حکم تکلیفی موجود باشد تا بتوان از آن، یک حکم وضعی، جعل نمود مانند جزئیّت- للمکلّف به-

3- قسم سوّم از احکام وضعیّه، بعضی از احکام وضعیّه از نظر مقام ثبوت هم ممکن است جعل استقلالی داشته باشند و هم امکان دارد جعل تبعی به آنها تعلّق گیرد- یعنی محتمل الوجهین و ممکن الوجهین هستند- لکن مصنّف فرموده اند از نظر مقام اثبات به این قسم از احکام وضعیّه، جعل استقلالی تعلّق می گیرد یعنی قسم سوّم از احکام وضعیّه از نظر مقام اثبات، مجعول شرعی و دارای جعل استقلالی هستند، نه اینکه به تبع حکم تکلیفی جعل شده باشند.

خلاصه: قسم دوّم احکام وضعی از توابع تکلیف، محسوب می شوند به خلاف قسم سوّم که نقطه مقابل قسم دوّم هست زیرا در قسم سوّم، تکلیف از توابع حکم وضعی است مثلا در عقد نکاح، شارع مقدّس، زوجیّت را جعل نموده، به دنبال

ص: 317


1- للتّکلیف.

اما النّحو الأوّل(1): فهو کالسّببیّة و الشّرطیّة و المانعیّة و الرّافعیّة لما هو سبب التّکلیف و شرطه و مانعه و رافعه، حیث أنّه لا یکاد یعقل انتزاع هذه العناوین لها من التّکلیف المتأخّر عنها ذاتا، حدوثا أو ارتفاعا [1].

******

- شرح :

زوجیّت یک سری احکام تکلیفی مانند جواز وطی، وجوب نفقه، مترتّب می شود که این احکام از آثار حکم وضعی- زوجیّت- می باشند.

قسم اوّل احکام وضعیّه

[1]- همان طور که قبلا اشاره کردیم، احکام وضعیّه بر سه قسمند، اکنون به توضیح قسم اوّل می پردازیم.

به قسم اوّل از احکام وضعیّه، هیچ گونه جعل شرعی، تعلّق نمی گیرد- نه استقلالا و نه تبعا- گرچه مجعول تکوینی هستند مانند سببیّت، شرطیّت، مانعیّت و رافعیّت.

تذکّر اوّل: سببیّت و سایر اخوات آن- شرطیّت، مانعیّت و رافعیّت- هرکدام برای اصل تکلیف- نه، مکلّف به- سببیّت، شرطیّت، مانعیّت یا رافعیّت دارند.

یعنی مسبّب، عبارت است از نفس تکلیف، به نحوی که اگر آن سبب نباشد، اصل

ص: 318


1- و هو ما لا تناله ید التّشریع لا اصالة و لا تبعا. و محصّل ما افاده فیه: انّهم اختلفوا فی مجعولیّة سببیّة شی ء للتکلیف- و کذا اخواتها الثّلاث- علی اقوال ثلاثة: الاوّل: انّها مجعولة بالاستقلال کما نسبه الشّیخ الاعظم الی المشهور ... الثّانی: انّها منتزعة عن التّکلیف المترتّب علی موضوعاتها کانتزاع السّببیّة عن وجوب الصّلاة المترتّب علی الدّلوک فی مثل:« أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ» ... الثّالث: انّها منتزعة عن الخصوصیّة التکوینیّة القائمة بما هو سبب او شرط او مانع، فلیست مجعولة بالاستقلال و لا منتزعة عن التّکلیف کما سیظهر و المصنّف اختار الوجه الاخیر و ابطل الاوّلین، ر. ک منتهی الدّرایة 7/ 258.

تکلیف، تحقّق پیدا نمی کند و همچنین اگر آن شرط، موجود نباشد اصل تکلیف، محقّق نمی شود و ...

اینک لازم است به ذکر چهار مثال بپردازیم:

مثالی برای سببیّت: مثلا دلوک شمس، سبب وجود نماز ظهر می باشد، «أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلی غَسَقِ اللَّیْلِ ...»(1) نماز را از زوال خورشید به پا دارید ...

یعنی دلوک شمس، سبب وجوب نماز ظهر است و قبل از دلوک، نماز، واجب نیست- دلوک شمس سبب اصل تکلیف است-

«دلوک شمس به معنی زوال آفتاب از دائره نصف النّهار است که وقت ظهر می باشد، و در اصل از مادّه «دلک» به معنی مالیدن گرفته شده، چرا که انسان در آن موقع بر اثر شدّت تابش آفتاب، چشم خود را می مالد و یا از «دلک» به معنی متمایل شدن است چرا که خورشید در این موقع از دائره نصف النّهار به سمت مغرب متمایل می شود و یا اینکه(2) ...»

مثالی برای شرطیّت: از جمله شرائط عامّه تکلیف، بلوغ و عقل است پس بلوغ برای اصل تکلیف شرطیّت دارد به نحوی که اگر بلوغ، موجود نباشد، اصلا تکلیفی متوجّه انسان نمی شود.

تذکّر دوّم: دو حکم وضعی مذکور- سببیّت و شرطیّت- در «حدوث» تکلیف، مؤثّر هستند یعنی تا سبب تکلیف یا شرط تکلیف، محقّق نشود مسبّب یا مشروط تحقّق پیدا نمی کند.

ص: 319


1- سوره اسراء 78.
2- ر. ک تفسیر نمونه 12/ 221.

مثالی برای مانعیّت: عروض حیض، قبل از وقت نماز، مانع وجوب نماز است پس حیض برای وجوب نماز می تواند مانعیّت داشته باشد.

مثالی برای رافعیّت: عروض حیض، بعد از دخول وقت، رافع تکلیف است و تکلیفی را که نسبت به نماز برای مکلّف، محقّق شده برمی دارد.

تذکّر سوّم: دو حکم وضعی مذکور- مانعیّت و رافعیّت- در استمرار و عدم استمرار تکلیف دخالت دارند یعنی اگر آنها تحقّق پیدا کنند، نمی گذارند تکلیف استمرار پیدا کند و سبب «ارتفاع» تکلیف می شوند و همان طور که بیان کردیم، رافع، بردارنده تکلیف است ولی مانع نمی گذارد تکلیف محقّق شود البتّه می توان مانع را هم در ردیف سبب و شرط، جزء حدوث قرار داد.

مجدّدا متذکّر می شویم که به قسم اوّل از احکام وضعیّه هیچ گونه جعل شرعی تعلّق نمی گیرد- نه استقلالا و نه تبعا-

لازم به تذکّر است که مصنّف در این قسمت از عبارت کتاب در مقام بیان دو مطلب هستند که به این نحو بیان می کنیم:

الف: سؤال- چرا نمی توان، سببیّت و اشباه آن را از حکم تکلیفی انتزاع نمود؟

«حیث انّه لا یکاد یعقل انتزاع هذه العناوین لها من التّکلیف المتأخّر عنها ذاتا حدوثا(1) او ارتفاعا(2)».

ص: 320


1- [ کما فی السّبب و الشّرط و المانع، امّا الاوّلان فلترتّب الحکم علیهما ترتّب المعلول التّکوینی علی سببه و شرطه و امّا الاخیر فلتقدّمه علی عدم التکلیف، لاستناد هذا العدم الیه بعد فرض تحقّق کلّ ما له دخل فی وجود المعلول الا عدم المانع، فاذا کان عدم التّکلیف متأخّرا عن وجود المانع فلا محالة یکون وجود التّکلیف متأخّرا عنه حفظا لمرتبة النقیضین، فالمانعیّة کالسّببیّة و الشّرطیّة مقدّمة علی حدوث التّکلیف کما هو واضح.
2- کما فی الرّافع فانّه مقدّم علی بقاء التّکلیف، لاستناد بقائه الی عدم الرّافع کاستناد حدوثه الی عدم المانع و اذا کان عدم الرّافع مقدّما علی بقاء التّکلیف فوجوده ایضا مقدّم علیه، حفظا لمرتبة النّقیضین] ر. ک منتهی الدّرایة 7/ 261.

کما أنّ اتّصافها بها لیس إلا لأجل ما علیها من الخصوصیّة المستدعیة لذلک تکوینا، للزوم أن یکون فی العلّة بأجزائها ربط خاصّ به(1) کانت مؤثّرة فی معلولها، لا فی غیره، و لا غیرها فیه، و إلا لزم أن یکون کلّ شی ء مؤثّرا فی کلّ شی ء، و تلک الخصوصیّة لا تکاد توجد فیها بمجرّد إنشاء مفاهیم العناوین، و مثل قول: دلوک الشّمس سبب لوجوب الصّلاة إنشاء لا إخبارا، ضرورة(2) بقاء

******

- شرح :

جواب: چون مستلزم تقدّم الشّی ء علی نفسه می باشد به عبارت دیگر گفتیم دلوک شمس، برای وجوب نماز ظهر، سببیّت دارد یعنی وجوب، مسبّب است و می دانیم که رتبه و مقام مسبّب، از سبب و سببیّت سبب، متأخّر است(3). همان طور که مسبّب از ذات سبب، تأخّر دارد، از سببیّت سبب هم متأخّر است، همان طور که حرارت از «نار» تأخّر دارد، از آن خصوصیّت و رابطه ای که بین نار و حرارت، موجود است هم متأخّر می باشد. لذا می گوئیم سببیّتی که بر تکلیف و بر مسبّب تقدّم دارد چگونه می توان آن سببیّت را از مسبّب، انتزاع نمود اگر ما حکم وضعی را تابع حکم تکلیفی بدانیم، معنایش این است که ابتداء باید حکم تکلیفی، موجود باشد، سپس ما از آن، حکم وضعی را انتزاع نمائیم درحالی که در فرض مسئله، نفس حکم تکلیفی، عنوان مسبّب دارد و مسبّب نمی تواند بر سبب و سببیّت سبب، تقدّم داشته باشد.

ص: 321


1- أی: بذلک الرّبط الخاصّ کانت العلّة مؤثّرة، و ضمیر« اجزائها» راجع الی العلّة، و المراد بالاجزاء هو المقتضی و الشّرط و عدم المانع.
2- تعلیل لقوله:« لا یکاد یوجد» و هذا اشارة الی بطلان القول المنسوب الی المشهور من کون السّببیّة و اخواتها مجعولة بالاستقلال ...] ر. ک منتهی الدّرایة 7/ 262.
3- تکلیف- مسبّب- از سبب تاخّر ذاتی دارد.

الدّلوک علی ما هو علیه قبل إنشاء السّببیّة له، من کونه واجدا لخصوصیّة مقتضیة لوجوبها أو فاقدا لها، و إنّ الصّلاة لا تکاد تکون واجبة عند الدّلوک ما لم یکن هناک ما یدعو إلی وجوبها، و معه تکون واجبة لا محالة و إن لم ینشأ السّببیّة للدّلوک أصلا [1].

******

- شرح :

[1]- ب: مطلب دیگری را که مصنّف در این قسمت، بیان کرده اند، این است که:

اتّصاف سبب تکلیف به سببیّت، شرط تکلیف به شرطیّت، مانع تکلیف به مانعیّت و همچنین اتّصاف رافع تکلیف به رافعیّت، به خاطر یک خصوصیّت تکوینی(1) است که در سبب و اخوات(2) آن وجود دارد زیرا لازم است بین علّت و معلول سنخیّت و ارتباط خاصّی باشد تا علّت در معلول، تأثیر نماید مثلا بین نار و حرارت خصوصیّتی هست که نار، سبب احراق می گردد و الا اگر بین علّت و معلول، ارتباط و سنخیّت نباشد باید هر شی ء در شی ء دیگر، اثر بگذارد و مسأله علّیّت و معلولیّت منتفی می شود مثلا آب باید بتواند در احراق تأثیر نماید و همچنین نار در تبرید مؤثّر باشد باتوجّه به آنچه که بیان کردیم:

سببیّتی که در دلوک شمس، وجود دارد اصلا ارتباطی به عالم تشریع ندارد بلکه یک امر تکوینی است یعنی دلوک شمس، دارای خصوصیّتی است که در ایجاب نماز، اثر می گذارد به عنوان مثال وقتی می گوئیم «النّار سبب للحرارة»، همان طور که «نار» یک موضوع تکوینی است سببیّتش هم یک امر تکوینی است، و مسبّبش هم یک امر تکوینی است به عبارت دیگر در مثال مذکور، سبب، سببیّت و مسبّب همگی از امور تکوینی هستند امّا در محلّ بحث- دلوک شمس- ذات سبب و سببیّت

ص: 322


1- نه جعل شرعی.
2- شرط، مانع و رافع.

- خصوصیّت مربوط به سبب- هر دو، امر تکوینی هستند منتها مسبّب- وجوب نماز- یک امر تشریعی است ولی سبب و سببیّت از دائره تشریع، خارج هستند البتّه اگر شارع مقدّس، بیان نکند که دلوک شمس، سبب وجوب نماز است ما از راه دیگر نمی توانیم این سببیّت را کشف نمائیم یعنی سببیّت مذکور از چیزهائی است که ما از شارع، اخذ می نمائیم و به همین لحاظ، عنوان «حکم» برآن اطلاق می شود و الا در واقع، عنوان «حکم» ندارد و سببیّت دلوک با سببیّت نار فرقی بینشان نیست، جز اینکه سببیّت آتش برای حرارت یک امر محسوس و وجدانی است امّا سببیّت دلوک برای وجوب را باید از شارع اخذ نمود.

سؤال: آیا آن خصوصیّت و سببیّتی که در دلوک شمس و نظایر آن وجود دارد با انشاء و جعل شارع محقّق می شود؟

جواب: همان طور که بیان کردیم آن خصوصیّت، یک امر تکوینی است و با انشاء و جعل شارع، تحقّق پیدا نمی کند مثلا اگر شارع بفرماید «دلوک الشّمس سبب لوجوب الصّلاة»، او ما را نسبت به یک تکلیف، مطّلع نموده است نه اینکه او برای دلوک، سببیّت را جعل نموده(1).

قوله «ضرورة بقاء الدّلوک علی ما هو علیه قبل انشاء السّببیّة ...».

اگر شارع، بما هو شارع برای دلوک شمس، سببیّت را انشاء کند، تغییری در آن ایجاد نمی شود و دلوک به همان حال قبلی خود، باقی است یعنی اگر قبل از انشاء شارع، دلوک شمس، واجد آن خصوصیّت تکوینی و اقتضاء وجوب بوده، باز هم به همان حال، باقی است و اگر فاقد آن خصوصیّت بوده با انشاء شارع تغییری در آن

ص: 323


1- به خلاف این مثال« البیع سبب للملکیّة» که شارع برای بیع، سببیّت را جعل نموده است.

و منه(1) انقدح أیضا، عدم صحّة انتزاع السّببیّة له حقیقة من إیجاب الصّلاة عنده(2)، لعدم اتّصافه بها بذلک ضرورة.

نعم(3) لا بأس باتّصافه بها عنایة، و اطلاق السّبب علیه مجازا، کما لا بأس بأن یعبّر عن إنشاء وجوب الصّلاة عند الدّلوک- مثلا- بأنّه سبب لوجوبها فکنّی به عن الوجوب عنده.

فظهر بذلک أنّه لا منشأ لانتزاع السّببیّة و سائر ما لأجزاء العلّة للتّکلیف، إلا ما [عمّا] هی علیها من الخصوصیّة الموجبة لدخل کلّ فیه علی نحو غیر دخل الآخر، فتدبّر جیّدا [1].

******

- شرح :

ایجاد نمی شود منتها همان طور که اشاره کردیم اگر شارع، این مطلب را برای ما به صورت اخبار بیان نکند، ما راهی برای استکشاف آن نداریم به خلاف مسأله نار و حرارت که از راه وجدان آن را درک می کنیم.

[1]- از مطالب گذشته، مشخّص شد که صحیح نیست که سببیّت دلوک را از ایجاب الصّلاة عند الدّلوک، انتزاع نمائیم- صحیح نیست که سببیّت دلوک را از یجب الصّلاة عند الدّلوک انتزاع نمائیم- زیرا به مجرّد وجوب نماز، عند الدّلوک، نمی توان گفت که دلوک شمس، سببیّت دارد مگر به صورت مجاز و ...

ص: 324


1- ای من قولنا« ضرورة بقاء الدّلوک ...».
2- لانّ وجود السّببیّة له عند ایجاب الصّلاة تنبیه بوجود المسبّبات عند اسبابها و الا ففی الحقیقة یکون کلا الامرین معلولین عن الخصوصیّة کما عرفت سابقا( مشکینی ره) ر. ک حاشیه کفایة الاصول 2/ 304.
3- استدراک علی« عدم صحّة انتزاع السّببیّة له حقیقة» و غرضه: انّه لا مانع من اطلاق السّبب علی الدّلوک مجازا و لو بلحاظ تلازمهما فی الوجود، لعدم انفکاک وجوب الصّلاة عن الدّلوک، فانّهما متلازمان وجودا، و لا ینفکّ احدهما عن الآخر، کعدم انفکاک المسبّب عن سببه و الا فلا سببیّة و لا مسببیّة حقیقة، لکون سببیّة الدّلوک و وجوب الصّلاة معا معلولین لتلک الخصوصیّة التکوینیة فاتّصاف الدّلوک بالسّببیّة بایجاب الصّلاة عنده من تلک الخصوصیّة یکون مجازا، او لإناطة المجعول التّشریعی به، فیکون ثابتا بثبوته التّشریعی و من خصوصیّاته، فینسب الجعل الیه مجازا، ر. ک منتهی الدّرایة 7/ 265.

و أمّا النّحو الثّانی: فهو کالجزئیّة و الشّرطیّة و المانعیّة و القاطعیّة، لما هو جزء المکلّف به و شرطه و مانعه(1) و قاطعه، حیث أنّ اتّصاف شی ء بجزئیّة المأمور به أو شرطیته أو غیرهما لا یکاد یکون إلا بالأمر بجملة أمور مقیّدة بأمر وجودیّ أو عدمیّ، و لا یکاد یتّصف شی ء بذلک- أی کونه جزءا أو شرطا للمأمور به- إلا بتبع ملاحظة الأمر بما یشتمل علیه مقیّدا بأمر آخر(2)، و ما لم یتعلّق بها الأمر کذلک لما کاد اتّصف بالجزئیّة أو الشّرطیّة، و إن أنشأ الشّارع له الجزئیّة أو الشّرطیّة [1].

******

- شرح :

خلاصه بحث: از آنچه که تاکنون بیان نموده ایم، معلوم شد که اجزای علّت تامّه تکلیف اعم از سبب، شرط، مانع و رافع، همگی دائر مدار خصوصیّت واقعیه ای هستند که بین آنها و معلول آنها تحقّق دارد و بدون آن خصوصیّت بر آنها عناوین مذکور، اطلاق نمی شود مگر به عنوان مجاز، خلاصه، این قسم از احکام وضعیّه، قابل جعل تشریعی نیستند.

قسم دوّم احکام وضعیّه

[1]- قسم دوّم احکام وضعیّه مسلّما تابع احکام تکلیفیّه هستند و تا حکم تکلیفی موجود نباشد، نمی توان آن حکم وضعی را انتزاع نمود مانند جزئیّت، شرطیّت،

ص: 325


1- و الفرق بینه و بین القاطع هو: انّ الشی ء الّذی یتقیّد الصّلاة بعدمه ان کان المطلوب منه عدم اقتران خصوص الاجزاء به فهو مانع و ان کان مبطلیّته لاجل هدم الهیئة الاتصالیّة المعتبرة فی الصّلاة کان قاطعا و ان وقع فی الاعدام المتخلّلة بین الاجزاء ر. ک منتهی الدّرایة 7/ 272 و نیز ر. ک ایضاح الکفایة، آخرین بحث اصالة الاحتیاط- قوله« تذنیب»-
2- ای: بشی ء آخر کالطّهارة، مقصود از کلمه امر،« طلب» نمی باشد.

مانعیّت و قاطعیّت- چهار مثال برای جزء(1)، شرط(2)، مانع(3) و قاطع(4)-

سؤال: مقصود از جزئیّت و اخوات آن چیست؟ جزئیّت و اقران آن برای چه چیز انتزاع شده اند؟

جواب: مقصود، جزئیت، شرطیّت، مانعیّت یا قاطعیّت برای مأمور به است.

اگر چیزی بخواهد برای مأمور به عنوان جزئیّت، شرطیّت، مانعیّت یا قاطعیّت داشته باشد، باید امری از ناحیه شارع، صادر شود و چیزی مأمور به قرار گیرد، تا بتوان عناوین مذکور را انتزاع نمود.

مثلا اگر «سوره» بخواهد برای نماز، عنوان جزئیّت پیدا کند و یا طهارت، عنوان شرطیّت پیدا کند تا وقتی که امری نباشد و مرکّبی- مانند نماز- یا مقیّدی مامور به واقع نشود نمی توان عنوان جزئیّت یا شرطیّت سوره یا طهارت را برای نماز انتزاع نمود بلکه باید مرکّبی متعلّق امر شارع قرار گیرد تا بتوان از هر جزئی عنوان جزئیّت للمأمور به را انتزاع نمود و همچنین باید مقیّدی و مشروطی مأمور به، واقع شود تا بتوان برای آن شرط یا شرائط، شرطیّت را انتزاع نمود.

مثلا اگر مأمور به مقیّد به عدم چیزی شود در این صورت، وجود آن شی ء برای مأمور به، عنوان مانعیّت، پیدا می کند. خلاصه اینکه ابتداء باید چیزی مورد امر شارع، واقع شود تا بتوان عناوین مذکور- شرطیّت، جزئیّت، مانعیّت و قاطعیّت- را انتزاع نمود و الا به مجرّد انشاء جزئیّت و اقران آن نمی توان جزئیّت را برای یک

ص: 326


1- کالسّورة فی الصّلاة.
2- کالتّستر و الطّهارة و الاستقبال فی مثل قوله:« صلّ متستّرا و متطهّرا و مستقبلا».
3- کما اذا قال:« صلّ غیر لابس للحریر و ما لا یؤکل».
4- کما اذا قال:« صلّ غیر مستدبر القبلة».

و جعل الماهیّة و اجزائها لیس إلا تصویر ما فیه المصلحة المهمّة الموجبة للأمر بها، فتصوّرها بأجزائها و قیودها لا یوجب اتّصاف شی ء منها بجزئیّة المأمور به أو شرطه قبل الأمر بها، فالجزئیّة للمأمور به أو الشّرطیّة له إنّما ینتزع لجزئه أو شرطه بملاحظة الأمر به، بلا حاجة إلی جعلها له، و بدون الأمر به لا اتّصاف بها أصلا، و إن اتّصف بالجزئیّة أو الشّرطیّة للمتصوّر أو لذی المصلحة کما لا یخفی [1].

******

- شرح :

شی ء، جعل و انتزاع نمود فرضا اگر شارع مقدّس بگوید «جعلت السّورة جزء للصّلاة» ولی امری به نماز، تعلّق نگرفته باشد، نمی توان عنوان جزئیّت للمأمور به را انتزاع نمود- البتّه با انشاء مذکور، سوره، جزء نماز می شود ولی چون برحسب فرض ما امری متعلّق نماز نشده، نمی توان عنوان جزئیّت را انتزاع نمود-

[1]- توهّم: زمانی که شارع، ماهیّتی و مرکّبی را جعل و اختراع نمود که مقیّد به امور و چیزهای خاصّی است، در این صورت به مجرّد جعل شارع می توان برای هریک از اجزاء و قیود، عنوان جزئیّت و شرطیّت را انتزاع نمود و نیازی نیست که عنوان جزئیّت و اقران آن را از امر متعلّق به مأمور به انتزاع نمود لذا می گوئیم جزئیّت و امثال آن به تبع حکم تکلیفی جعل نمی شوند.

دفع توهّم: به عنوان مثال گاهی می خواهیم، بگوئیم سوره، جزء یک ماهیّت مرکّبی است که صددرصد، مصلحت دارد، در این صورت نیازی به امر شارع نداریم. و گاهی مثلا می خواهیم، بگوئیم سوره، جزء ماهیّتی است که شارع، قبل از امر، آن ماهیّت را تصوّر نموده، و برای ماهیّت متصوّره، جزئیّت داشته، در این صورت هم به امر شارع، نیاز نداریم امّا اگر عنوان سوّمی را بخواهیم برای سوره، درست کنیم، و بگوئیم سوره برای مأمور به جزئیّت دارد، در این صورت نمی توان قبل از امر شارع، به سوره، عنوان جزئیّت للمأمور به داد بلکه باید امر شارع به آن

ص: 327

و أمّا النّحو الثّالث: فهو کالحجیّة(1) و القضاوة(2) و الولایة(3) و النّیابة و الحرّیّة و الرّقیّة و الزّوجیّة و الملکیّة إلی غیر ذلک، حیث أنّها و إن کان من الممکن انتزاعها من الأحکام التّکلیفیّة الّتی تکون فی مواردها- کما قیل- و من جعلها بإنشاء أنفسها [1].

******

- شرح :

مرکّب و مقیّد، تعلّق گیرد، تا بتوان برای اجزاء و شرائط آن مأمور به، جزئیّت و شرطیّت را انتزاع نمود و لزومی ندارد که به آن اجزاء یا شرائط، جعل مستقلّی تعلّق گیرد بلکه وقتی شارع، امر خود را متوجّه نمازی نمود که «اوّلها التّکبیر و آخرها التّسلیم» است در این صورت می توان برای اجزاء و شرائط، عنوان جزئیّت و شرطیّت را انتزاع نمود.

قسم سوّم احکام وضعیّه

[1]- بعضی بلکه بسیاری از احکام وضعیّه از نظر مقام ثبوت، هم ممکن است جعل استقلالی داشته باشند و هم امکان دارد جعل تبعی به آن ها تعلّق گیرد امّا از نظر مقام اثبات، به این قسم از احکام وضعیّه، جعل استقلالی متعلّق می شود مانند حجّیّت، قضاوت، ولایت، نیابت، حرّیّت، رقّیّت، زوجیّت، ملکیّت و امثال آنها.

ص: 328


1- [ المراد بها ما یوجب انقطاع العذر عن العبد او ما یصحّ احتجاجه به علی المولی، و ذلک بجعل طریق له عند جهله بالواقع من خبر الثّقة او فتوی الفقیه و نحوهما
2- و هی منصب فصل الخصومة فتنتزع من جعل نفس المنصب بمثل قوله( ع):« فارضوا به حکما، فانّی قد جعلته علیکم حاکما و اخری من التّکلیف بان یقال:« یا فلان افصل نزاع المترافعین».
3- کجعل الولایة الالهیّة المطلقة لمولانا امیر المؤمنین علیه افضل صلوات المصلّین، و کالولایة المجعولة علی الصغیر للاب و الجد ...] ر. ک منتهی الدّرایة 7/ 279.

إلا(1) أنّه لا یکاد یشکّ فی صحّة انتزاعها من مجرّد جعله تعالی(2)، أو من(3) بیده الأمر من قبله- جلّ و علا- لها بإنشائها، بحیث یترتّب علیها آثارها، کما تشهد به ضرورة صحّة انتزاع الملکیّة و الزّوجیّة و الطّلاق و العتاق بمجرّد العقد أو الایقاع ممّن(4) بیده الاختیار بلا ملاحظة التّکالیف و الآثار، و لو کانت منتزعة

******

- شرح :

مثلا می توان گفت که وقتی معامله ای و بیعی واقع می شود، شارع مقدّس، مستقلا برای طرفین ملکیّت را انشاء می کند یعنی «یجعل المشتری مالکا للمبیع و البائع مالکا للثّمن» و می توان گفت در مورد عقد نکاح، شارع، زوجیّت را جعل

ص: 329


1- شروع فی الاستدلال علی قابلیّة هذا النّحو الثّالث من الوضع للجعل الاستقلالی فقط دون التّبعی( و قد استدلّ) لذلک بامرین( احدهما) لقابلیّته للجعل الاستقلالی( و ثانیهما) لعدم قابلیّته للجعل التّبعی. ( امّا الاوّل) فحاصله انّه لا شکّ فی صحّة انتزاع تلک الامور المذکورة من مجرّد جعله تعالی لها او من بیده الامر من قبله جلّ و علاکما فی الحجّیّة و الولایة او من مجرّد العقد او الایقاع ممن بیده الاختیار کما فی الزّوجیّة و الملکیّة و الطّلاق و نحوها کلّ ذلک بلا ملاحظة التّکالیف و الآثار الّتی هی فی موردها من جواز النّظر و اللّمس و الدخول و نحو ذلک فی الزّوجیّة او جواز انحاء التّصرفات فی الملکیّة و هکذا فلو کانت هذه الامور منتزعة من التّکالیف الّتی هی فی موردها بدعوی انّ المجعول اوّلا بوسیلة العقد او الایقاع هی تلک التّکالیف ثم ینتزع هذه الامور من تلک التّکالیف المجعولة بالعقد او الایقاع لزم امران: ( احدهما) ان لا یصحّ انتزاع هذه الامور بمجرّد جعلها بلا ملاحظة تلک التّکالیف مع انّها تنتزع بلا ملاحظتها قطعا( ثانیهما) ان لا یقع ما قصد من العقد او الایقاع و هی هذه الامور الوضعیّة و ان یقع ما لم یقصد منهما و هی تلک التّکالیف المجعولة بوسیلة العقد او الایقاع( و امّا الثّانی) و قد اشار علیه بقوله کما لا ینبغی ان یشکّ ... ر. ک عنایة الاصول 5/ 115.
2- ... من جعله تعالی شیئا ملکا لاحد کامره جلّ و علا رسوله صلّی اللّه علیه و آله و سلّم باعطاء فدک لبضعته الطّاهرة سیّدة نساء العالمین علیها الصّلاة و السّلام و من اجازة التّصرف و اباحته بانحائه فی مال معیّن فانّ کلّ واحد من هذین النّحوین منشأ لانتزاع الملکیّة، ر. ک منتهی الدّرایة 7/ 278.
3- مانند پیامبر و ائمّة علیهم صلوات اللّه و سلامه و سایر کسانی که از طرف شارع، مجاز هستند مانند مالک، ولی و وکیل
4- در ملکیّت، مالک- در زوجیّت، زوجه- در طلاق، زوج و در عتاق، مولا و سیّد.

عنها لما کاد یصحّ اعتبارها إلا بملاحظتها، و للزم أن لا یقع ما قصد، و وقع ما لم یقصد.

کما لا ینبغی أن یشکّ فی عدم صحّة انتزاعها عن مجرّد التّکلیف فی موردها فلا ینتزع الملکیّة عن إباحة التّصرفات، و لا الزّوجیّة من جواز الوطی، و هکذا سائر الاعتبارات فی أبواب العقود و الإیقاعات(1).

فانقدح بذلک أنّ مثل هذه الاعتبارات إنّما تکون مجعولة بنفسها، یصحّ انتزاعها بمجرّد إنشائها کالتّکلیف، لا مجعولة بتبعه و منتزعة عنه [1].

******

- شرح :

می کند، البتّه احتمال دیگر، این است که شارع به دنبال وقوع بیع، جواز تصرّف و به دنبال نکاح، جواز وطی و وجوب نفقه و ... را جعل می نماید که طبق احتمال اخیر، ملکیّت و زوجیّت، مجعول استقلالی نیستند بلکه به تبع احکام تکلیفی- جواز تصرّف و جواز وطی- جعل می شوند.

بعضی از بزرگان از جمله، شیخ اعظم «ره» قول اخیر را انتخاب کرده اند و فرموده اند تمام احکام وضعیّه، دارای جعل تبعی هستند نه جعل استقلالی، لکن مصنّف فرموده اند قسم سوّم از احکام وضعیّه، دارای جعل استقلالی هستند و به تبع حکم تکلیف جعل نمی شوند.

[1]- سؤال: چرا قسم سوّم از احکام وضعیّه مستقلا، جعل شده اند- مجعول استقلالی هستند نه تبعی-

جواب: از مجموع کلمات مصنّف، دو دلیل بر این مطلب استفاده می شود.

اگر بگوئیم شارع مقدّس در عقود و ایقاعات مستقلا حکم وضعی- زوجیّت در

ص: 330


1- فلا ینتزع الضّمان من وجوب الغرامة بدفع بدل التّالف ... و لا البینونة فی الطّلاق من وجوب الاعتداد، ر. ک منتهی الدّرایة 7/ 285.

نکاح و بینونت در طلاق- جعل ننموده است، بلکه به دنبال نکاح و طلاق و امثال آنها حکم تکلیفی جعل نموده ولی ما از آن احکام تکلیفی، احکام وضعیّه را انتزاع می کنیم لازمه آن، عبارتست از:

1- «ما وقع لم یقصد و ما قصد لم یقع»، مثلا بیع را چنین معنا می کنند «تملیک عین بمال»، یعنی بایع، قصد تملیک و مشتری قصد تملّک دارد و مقصود متعاقدین، تملیک و تملّک است و شارع مقدّس هم فرموده است «أَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ»، یعنی همان چیزی که مقصود شما تحقّق پیدا می کند.

حال اگر بگوئیم، گرچه متعاملین قصد تملیک و تملّک دارند، امّا شارع، ملکیّت را اعتبار ننموده بلکه او فقط حکم تکلیفی- جواز تصرّف- جعل نموده، ولی به تبع آن حکم تکلیفی، حکم وضعی جعل می شود، آیا این مطلب برخلاف مقصود متعاقدین نیست؟ آنچه را که آنها قصد نمودند شارع اعتبار نکرده و آنچه را شارع، اعتبار نموده، مقصود آنها نبوده است.

و همچنین مقصود زن و مرد از عقد نکاح، زوجیّت است امّا اگر بگوئیم، شارع، زوجیّت را اعتبار نکرده، بلکه او جواز وطی و امثال آن را اعتبار نموده، ولی به تبع حکم تکلیفی یک زوجیّتی هم می توان انتزاع نمود، این مطلب برخلاف مقصود زوجین می باشد زیرا در عقد نکاح، زوجه با «زوّجت و انکحت» زوجیّت را انشاء می کند و زوج هم همان زوجیّت را قبول می کند.

تا اینجا یک دلیل اقامه نمودیم که قسم سوّم از احکام وضعیّه، دارای جعل استقلالی هست نه تبعی.

2- مطلب دیگر اینکه اگر احکام وضعی را از احکام تکلیفی انتزاع نمائیم، اصل این «انتزاع»، مورد مناقشه است.

ص: 331

علّت مناقشه چیست؟

مصنّف، علّت آن را بیان نمی کنند لکن دلیل آن، عبارت است از اینکه: به عنوان مثال، شما در عقد نکاح، زوجیّت را از چه چیز انتزاع می کنید؟

از جواز وطی و وجوب نفقه، زوجیّت را انتزاع می کنیم.

اگر وجوب انفاق و جواز وطی، فقط در مورد زوجیّت باشد، کلام شما تا حدّی قابل قبول است ولی ما می بینیم جواز وطی برای مولا- در مورد امه- هم تحقّق دارد.

سؤال: آیا وطی امه برای مولا جائز نیست و همچنین آیا نفقه امه بر مولا واجب نمی باشد؟

جواب: آری پس چرا شما در آنجا زوجیّت را انتزاع نمی کنید؟

لذا می گوئیم انتزاع قسم سوّم احکام وضعیّه از احکام تکلیفیّه مورد مناقشه است.

مثال دیگر: شما در باب بیع، ملکیّت را از چه چیز، انتزاع می کنید؟

از جواز و اباحه تصرّف، ملکیّت را انتزاع می نمائیم.

سؤال: آیا اباحه تصرّف، لازم مساوی ملکیّت است که شما از آن ملکیّت را انتزاع می کنید؟

جواب: نمی توانید بگوئید اباحه تصرّف، لازم مساوی ملکیّت است بلکه باید بگوئید جواز تصرّف، لازم اعمّ ملکیّت است و در غیر ملکیّت هم اباحه تصرّف، وجود دارد مثلا اگر فردی به دوستش گفت، «ابحت لک التّصرّف فی مالی» در این صورت، اباحه تصرّف، وجود دارد امّا مسئله ملکیّت مطرح نیست.

خلاصه: اگر احکام تکلیفیّه مذکوره و امثال آنها تنها در مورد همان احکام وضعیّه بود، انتزاع حکم وضعی از آن حکم تکلیفی، چندان مانعی نداشت در حالی که می بینیم آن احکام تکلیفی در موارد دیگری هم وجود دارد که اصلا در آن موارد،

ص: 332

وهم و دفع: أمّا الوهم(1): فهو أن الملکیّة کیف جعلت من الاعتبارات الحاصلة بمجرّد الجعل و الإنشاء الّتی تکون من خارج المحمول، حیث لیس بحذائها فی الخارج شی ء، و هی إحدی المقولات المحمولات بالضّمیمة الّتی لا تکاد تکون بهذا السّبب، بل بأسباب أخر کالتّعمّم و التّقمّص و التّنعّل، فالحالة الحاصلة منها للإنسان هو الملک، و أین هذه من الاعتبار الحاصل بمجرّد إنشائه؟ [1].

******

- شرح :

آن حکم وضعی وجود ندارد بنابراین می گوئیم: قسم سوّم از احکام وضعیّه، مانند زوجیّت و امثال آن، مجعول استقلالی هستند و به تبع حکم تکلیفی جعل نمی شوند.

[1]- اشکال: گفتید ملکیّت یکی از احکام وضعیّه است و آن را از امور اعتباریّه، قرار دادید، آن را چیزی به حساب آوردید که ما بحذاء خارجی ندارد و در خارج چیزی در برابر ملکیّت واقع نمی شود یعنی نمی توان به چیزی اشاره نمود و گفت «هذه هی الملکیّة» بلکه اگر کسی ملکیّت را اعتبار نماید، در این صورت، ملکیّت تحقّق پیدا می کند امّا اگر کسی آن را اعتبار نکند، ملکیّت محقّق نمی شود و از نظر اصطلاح علم فلسفه به چنین امور اعتباری، خارج محمول می گویند زیرا در خارج واقعیّتی- به نام ملکیّت- که بتوان آن را احساس نمود، وجود ندارد درحالی که وقتی ما به علم فلسفه مراجعه می کنیم، می بینیم در آنجا، ملکیّت را یکی از مقولات(2)

ص: 333


1- ر. ک شرح تجرید، 216، مسأله هشتم- ملک-
2- و المقولات التّسع العرضیّة هی الکم و الکیف و الاین و متی و الوضع و الجدة و الاضافة و ان یفعل و ان ینفعل ... و امّا الجدة و یقال له الملک: فهو هیئة حاصلة من إحاطة شی ء بشی ء بحیث ینتقل المحیط بانتقال المحاط سواء کانت الاحاطة، إحاطة تامّة کالتّجلبب او إحاطة ناقصة کالتّقمص و التّنعل، ر. ک بدایة الحکمة ص 65 و 78.

تسعه شمرده اند آن هم مقولاتی که به اصطلاح، محمول بالضّمیمه است یعنی ما بحذاء خارجی و تأصّل دارد و انسان می تواند آن را احساس و فرضا ببیند و مقوله «جده»- ملک- از مقولات اعتباری نیست بلکه از مقولات متأصّله ای است که واقعیّت عینیّه دارد و راه تحقّق آن هم، «اعتبار» نیست یعنی با اعتبار فرد، مقوله «جده» تحقّق پیدا نمی کند بلکه با اسباب واقعی و تکوینی محقّق می شود بعضی از امثله ای که برای مقوله «جده» بیان کرده اند عبارت است از:

تعمّم، تقمّص و تنعّل، به حالتی که به واسطه یک سبب خارجی و از گذاردن عمامه بر سر، حاصل می شود، تعمّم گویند و همچنین به آن حالت حاصله از پوشیدن کفش، تنعّل گویند که این ها از مقوله جده و دارای اسباب واقعی هستند نه اسباب اعتباری، مثلا اگر شما تعمّم را برای یک موجود غیر معمّم، اعتبار کنید، تعمّم، حاصل نمی شود و مقوله جده، در مورد او محقّق نمی گردد.

خلاصه: بین کلام شما- مصنّف- با مطلبی که در فلسفه، راجع به «ملک» یا به عبارت دیگر، مقوله جده، صحبت شده، کمال منافات موجود است آنها ملک را از مقولات متأصّله می دانند امّا شما ملک را یک امر اعتباری به حساب آوردید که با جعل و اعتبار، تحقّق پیدا می کند و واقعیّتی برای آن، قائل نشدید(1).

ص: 334


1- ( قال العلّامة) اعلی اللّه مقامه فی شرح التّجرید عند قول المصنّف السابع و هو نسبة التملّک ... الخ( ما لفظه) اقول قال ابو علی انّ مقولة الملک لم احصّلها الی الآن و یشبه أن تکون عبارة عن نسبة الجسم الی حاوله او لبعض اجزائه کالتّسلّح و التّختّم فمنه ذاتی کحال الهرّة عند اهابها و منه عرضی کبدن الانسان عند قمیصه( قال) و امّا المصنّف( ره) فانّه حصّل هذه المقولة و بیّن انّها عبارة عن نسبة التملّک( قال) قال رحمه اللّه و لخفائها عبّر المتقدّمون عنها بعبارات مختلفة کالجدة و الملک و له( انتهی) ر. ک عنایة الاصول 5/ 117.

و أمّا الدّفع: فهو أنّ الملک یقال بالاشتراک علی ذلک، و یسمّی بالجدة أیضا و اختصاص شی ء بشی ء خاصّ، و هو ناش إمّا من جهة إسناد وجوده إلیه، ککون العالم ملکا للباری جلّ ذکره، أو من جهة الاستعمال و التّصرف فیه، ککون الفرس لزید برکوبه له و سائر تصرّفاته فیه، أو من جهة إنشائه و العقد مع من اختیاره بیده، کملک الأراضی و العقار البعیدة للمشتری بمجرّد عقد البیع شرعا و عرفا.

فالملک الّذی یسمّی بالجدة أیضا، غیر الملک الّذی هو اختصاص خاصّ ناش من سبب اختیاریّ کالعقد، أو غیر اختیاری کالإرث، و نحوهما من الأسباب الاختیاریّة و غیرها، فالتّوهّم إنّما نشأ من إطلاق الملک علی مقولة الجدة أیضا، و الغفلة عن أنّه بالاشتراک بینه و بین الاختصاص الخاصّ و الإضافة الخاصّة الإشراقیّة کملکه تعالی للعالم، أو المقولیّة(1) کملک غیره لشی ء بسبب من تصرّف و استعمال أو إرث أو عقد أو غیرهما من الأعمال، فیکون شی ء ملکا لأحد بمعنی، و لآخر بالمعنی الآخر، فتدبّر [1].

******

- شرح :

[1]- جواب: مصنّف فرموده اند مطلبی را که از فلسفه نقل کردید و مقوله ای که به عنوان «جده» در آنجا بحث شده و به آن، مقوله «ملک» هم می گویند، مطلب درستی است لکن جواب ما نسبت به اشکال شما این است که:

«ملک»، لفظ مشترک است- ظاهر عبارت مصنّف این است که اشتراکش هم لفظی می باشد مانند کلمه عین که یک لفظ است امّا برای معانی متعدّد و متغایر وضع شده است- و یکی از معانی «ملک»، همان معنائی است که در فلسفه خوانده اید و همان هیئت و حالت خاصّه، از مقولات نه گانه، نام او جده، محمول بالضّمیمه و از

ص: 335


1- معطوف علی:« الاشراقیّة» و هی فی غیره تعالی.

امور واقعیّه است که قابل انشاء و اعتبار نیست امّا «ملک» معانی دیگری هم دارد که آنها دارای قدر جامعی هستند، امّا آن قدر جامع، بین همان معانی است نه بین معنای فلسفی و سایر معانی، در واقع می توان گفت که برای ملک دو معنا و دو موضوع له وجود دارد.

1- همان معنای فلسفی که از آن به مقوله جده، تعبیر می کنند.

2- معنای دیگرش قدر جامعی است که بین همان معانی متصوّره است و آن عبارت است از «اختصاص شی ء بشی ء خاص»، یک اضافه و اختصاص مخصوصی است که مثلا بین مالک و مملوک، وجود دارد که از آن به «ملک»، تعبیر می کنند منتها آن اضافه و آن اختصاص، عللی می تواند داشته باشد از جمله:

1- گاهی آن اضافه و اختصاص، ناشی است از جهت اسناد وجود آن شی ء به او یعنی چون موجد و خالق اوست به او اختصاص و اضافه دارد مثلا تمامی عالم، «ملک» باری تعالی جلّ اسمه می باشد و معنای این ملکیّت این است که وجود مملوکات به خداوند متعال، اسناد دارد و وجودشان مترشّح از اوست پس یک علّت اختصاص و اضافه، همین مسأله خلق و اضافه اشراقیّه است.

2- علّت دیگر اضافه و اختصاص، مسأله تصرّف و حیازت است، همین قدر که دیدیم چیزی در اختیار کسی هست و انواع و اقسام تصرّفات را در آن می کند، می گوئیم این، اختصاص به او دارد و معنای اختصاص این است که در آن، همه نوع تصرّفی می کند(1) و یا مثلا یک ماهی را از دریا گرفته و حیازت نموده، این هم یک نوع اختصاص هست.

ص: 336


1- البتّه، صرف این تصرّفات منشأ ملکیّت اعتباریّه شرعیّه نیست.

3- قسم دیگر اختصاص و اضافه و نسبت که بحث ما هم روی همین می باشد، عبارت است از: اختصاصی که با انشاء، اعتبار و عقد- مانند بیع و غیره- حاصل می شود که ممکن است هیچ گونه تصرّفی هم در خارج، دیده نشود، منتها گاهی منشأ انتزاع این «ملک» و این «اختصاص»، اختیاری است، مانند ملکیّتی که به وسیله عقد بیع و امثال آن حاصل می شود و گاهی هم منشأ آن قهری و غیر اختیاری است مثلا گاهی پدری فوت می کند و اراضی زیادی در آن طرف دنیا دارد که به مجرّد موت او تمام آنها به فرزندانش منتقل می شود درحالی که وارث در مغرب دنیا است و آن اراضی در مشرق جهان است و وارث، کمترین تصرّفی در آنها ندارد امّا آن اراضی به واسطه سبب قهری، اختصاص به وارث پیدا کرده است که این انتقال و اختصاص، یک امر اعتباری است و شارع، عقلاء و عرف آن را اعتبار نموده اند.

مصنّف فرموده اند منشأ اشکال و توهّم مذکور، این بوده است که متوهّم پنداشته است که «ملک» یک معنا دارد و از اشتراک لفظی آن، غفلت نموده لذا چنین توهّمی برایش ایجاد شده است لذا باتوجّه به آنچه که بیان کردیم و گفتیم که «ملک» مشترک لفظی و دارای دو معنا هست، واضح شد که لزومی ندارد آن دو معنا کمترین ارتباطی با یکدیگر داشته باشند و ممکن است یک شی ء دو مالک داشته باشد مثلا خداوند متعال، مالک فلان کتاب است(1)- به معنای افاضه وجود و اضافه اشراقیّه- و درعین حال من هم مالک آن کتاب هستم- به معنای اعتباری- و در یک لحظه، بین دو ملکیّت جمع شده و هیچ مانعی ندارد و یا مثل اینکه عمرو با عمامه زید تعمّم نماید که در این فرض، در مورد عمرو، «ملک» به معنای «جده»، محقّق است و

ص: 337


1- و تمام مخلوقات.

إذا عرفت اختلاف الوضع فی الجعل، فقد عرفت أنّه لا مجال لاستصحاب دخل ما له الدّخل فی التّکلیف إذا شکّ فی بقائه علی ما کان علیه من الدّخل، لعدم کونه حکما شرعیّا، و لا یترتّب علیه أثر شرعیّ، و التّکلیف و إن کان مترتّبا علیه إلا أنّه لیس بترتّب شرعیّ، فافهم(1) [1].

******

- شرح :

برای زید، «ملک» به معنای اضافه و امر اعتباری تحقّق دارد و گمان نکنید که اگر در یک لحظه بین دو «ملکیّت» جمع شد موجب اجتماع مثلین است.

در پایان این بخش به طرح یک سؤال می پردازیم:

آیا واقعا «ملک»، مشترک لفظی و کتب لغت و لغویین آن را به عنوان مشترک لفظی می شناسند؟ یا اینکه «ملک» همان سلطه و سلطنت و ... است.

البتّه اصل مطلب که ملکیّت یک امر اعتباری است و نیاز به جاعل و معتبر دارد جای تردید نیست.

آیا استصحاب در قسم اوّل از احکام وضعیّه جاری می شود

آیا استصحاب در قسم اوّل از احکام وضعیّه جاری می شود(2)

[1]- غرض اصلی مصنّف از بحث در احکام وضعیّه این بود که آیا در آنها استصحاب، جاری می شود یا نه زیرا یکی از تفصیلات در حجّیّت و عدم حجّیّت

ص: 338


1- ( و فیه اوّلا) انّ ترتّب الوجوب مثلا علی الدّلوک الّذی هو سبب للتّکلیف او علی العقل الّذی هو شرط للتکلیف او ترتّب منع التّکلیف علی الحیض الّذی هو مانع عنه او ترتّب رفع التّکلیف علی الحیض الطّاری فی اثناء الوقت الّذی هو رافع له هو ترتّب شرعی و لذا یستصحب نفس السّبب و الشّرط و المانع و الرّافع بلا مانع عنه اصلا.( و ثانیا) انّ الکلام انّما هو فی استصحاب النّحو الاوّل من الوضع ای دخل ما له الدخل و هو السّببیّة و الشّرطیّة و المانعیّة و الرّافعیّة لا استصحاب نفس ما له الدّخل ای السّبب و الشّرط و المانع و الرّافع و الظّاهر ان الی هذین الامرین قد اشار المصنّف بقوله فافهم، ر. ک عنایة الاصول 5/ 119.
2- آیا حجّیّت دارد.

استصحاب، مربوط به احکام وضعیّه بود(1) و اکنون که بحث ما در احکام وضعیّه به پایان رسید، لازم است بررسی کنیم و ببینیم که در کدامیک از اقسام سه گانه احکام وضعی، استصحاب، جاری می شود لذا مجدّدا به نحو اختصار اقسام احکام وضعیّه را برمی شمریم تا ببینیم در آنها استصحاب جاری می شود یا نه.

قسم اوّل: نسبت به بعضی از احکام وضعیّه هیچ گونه جعل(2) شرعی، تعلّق نمی گیرد- گرچه مجعول تکوینی هستند- مانند سببیّت للتکلیف- دلوک شمس- شرطیّت، مانعیّت یا قاطعیّت للتّکلیف، در قسم اوّل، استصحاب نمی توان جاری نمود.

همان طور که مفصلا بیان کردیم، دلوک شمس برای وجوب نماز، سببیّت دارد، «دلوک الشّمس سبب لوجوب الصّلاة» یعنی دلوک شمس، سببیّت دارد و مسبّب، عبارت است از نفس تکلیف- وجوب- حال اگر فرضا به عللی برای ما شکّی تولید شد که آیا باز هم دلوک شمس، برای نماز، سببیّت دارد و سببیّت آن ادامه دارد یا اینکه آن سببیّت به یک زمان خاصّی منحصر بوده است.

خلاصه، شک ما در بقاء سببیّت دلوک- نسبت به تکلیف- است در این قسم از احکام وضعیّه، استصحاب نمی توان جاری نمود.

علّت عدم جریان استصحاب چیست؟

در مباحث قبل به نحو مشروح بیان کردیم که مستصحب یا باید حکم شرعی باشد- مانند وجوب و حرمت- و یا باید موضوع حکم شرعی باشد یعنی یک اثر

ص: 339


1- السّابع التّفصیل بین الاحکام الوضعیّة یعنی نفس الاسباب و الشّروط و الموانع و الاحکام التکلیفیّة التّابعة لها و بین غیرها من الاحکام الشّرعیّة فیجری فی الاوّل دون الثّانی، ر. ک فرائد الاصول 328.
2- نه جعل استقلالی و نه جعل تبعی.

شرعی برآن مستصحب، مترتّب شود، مانند استصحاب خمریّت، زیرا خمر در شریعت مقدّس، دارای آثار و احکامی هست باز هم تکرار می کنیم که مقصود از اینکه مستصحب باید حکم شرعی یا موضوع حکم شرعی باشد، این است که شارع مقدّس، حکمی را برآن موضوع مترتّب کرده باشد یعنی ترتّب حکم بر موضوع، یک ترتّب شرعی باشد مثلا شارع فرموده باشد «انا رتّبت الحکم علی هذا الموضوع، انا قلت بانّ الخمر موضوع للحرمة».

سؤال: آیا شما که می خواهید سببیّت دلوک را استصحاب کنید، این سببیّت، خودش حکم شرعی است، یعنی مجعول شرعی است؟

جواب: در قسم اوّل از احکام وضعیّه، مفصّلا توضیح داده ایم که سببیّت دلوک مانند سببیّت نار، یک امر واقعی و تکوینی است و ارتباطی به شارع بما هو شارع ندارد امّا مسامحة به آن عنوان حکم می دهند و علّتش هم این است که ما راهی برای استکشاف آن نداریم مگر اینکه شارع برای ما بیان کند و واضح است که چیزی را که شارع «مبیّن» آن است با چیزی که مجعول شارع است متفاوت می باشند.

مستصحب اگر حکم هست، باید حکم مجعول شرعی باشد و سببیّت، فاقد جعل شرعی است(1) لذا می گوئیم اگر در این قسم از احکام وضعیّه، شکّی بر ما عارض شود، نمی توان در آن، استصحاب جاری نمود.

سؤال: آیا سببیّت، موضوع حکم شرعی نیست و آیا به دنبال سببیّت، وجوب، تحقّق پیدا نمی کند و مگر وجوب، حکم شرعی نیست و آیا این حکم شرعی بر دلوک شمس مترتّب نیست؟

ص: 340


1- البتّه جعل تکوینی به او تعلّق گرفته است و خالق تمام اشیاء خداوند متعال است.

و إنّه لا إشکال فی جریان الاستصحاب فی الوضع المستقلّ بالجعل، حیث أنّه کالتّکلیف [1].

******

- شرح :

جواب: باید ترتّب، شرعی باشد یعنی شارع بما هو شارع گفته باشد «انا جعلت الخمر حراما» و در مورد این قسم از احکام وضعیّه چنین ترتّبی وجود ندارد.

آیا شارع مقدّس فرموده است «انا رتّبت الوجوب علی الدّلوک»؟

خیر، گفتیم سببیّت دلوک، یک امر تکوینی است و ارتباطی به شارعیّت شارع ندارد بلکه مسبّب- وجوب- به شارع مرتبط است.

خلاصه: در قسم اوّل از احکام وضعیّه، مانند سببیّت، شرطیّت و ... استصحاب جاری نمی شود.

آیا استصحاب در قسم سوّم از احکام وضعیّه جاری می شود

[1]- قسم سوّم از احکام وضعیّه که قبلا به نحو مشروح بیان کردیم، عبارت است از آن احکامی که از نظر مقام اثبات، جعل استقلالی به آنها تعلّق گرفته یعنی از نظر مقام اثبات، مجعول شرعی هستند مانند حجّیّت، ولایت، زوجیّت، قضاوت و ملکیّت و امثال آنها، مثلا شارع مقدّس، زوجیّت و ملکیّت را جعل نموده و اگر در موردی ملکیّت یا زوجیّت، محقّق شد و سپس در بقاء آنها شکّی بر ما عارض شد، در این صورت، بدون تردید می توان استصحاب را جاری نمود چنانچه در نظرتان باشد مرحوم شیخ در کتاب مکاسب، ضمن بیان ادلّه اصالة اللزوم، یکی از آن ادلّه را استصحاب بقاء ملکیّت شمردند مثلا اگر بیعی واقع شد، و ملکیّتی متیقّن بود، سپس بایع، بدون جهت آن را فسخ کرد و ما شک نمودیم که آیا این فسخ، مؤثّر است یا نه می گوئیم قبل از آنکه بایع، معامله را فسخ کند، ملکیّت تحقّق داشت، الآن که بایع، آن را فسخ نموده و ما شک نموده ایم که فسخش، مؤثّر است یا نه، می توانیم بقاء

ص: 341

و کذا ما کان مجعولا بالتّبع، فإنّ أمر وضعه و رفعه بید الشّارع و لو بتبع منشأ انتزاعه، و عدم تسمیته حکما شرعیّا لو سلّم غیر ضائر بعد کونه مما تناله ید التّصرّف شرعا، نعم لا مجال لاستصحابه، لاستصحاب سببه و منشأ انتزاعه [1].

******

- شرح :

ملکیّت را استصحاب نمائیم و به عنوان مثال اگر شارع مقدّس، اماره ای را حجّت قرار داد و بعد به عللی برای ما شکّی تولید شد که آیا آن اماره در حجّیّت خود، باقی است یا نه، در این صورت، هیچ مانعی برای جریان استصحاب، وجود ندارد زیرا حجّیّت، امر مجعول شرعی است.

خلاصه: تردیدی در جریان استصحاب در قسم سوّم از احکام وضعیّه وجود ندارد.

آیا استصحاب در قسم دوّم از احکام وضعیّه جاری می شود

[1]- دوّمین قسم از احکام وضعیّه که اخیرا به نحو مشروح بیان کردیم، عبارت است از: احکام وضعیّه ای که به تبع احکام تکلیفی جعل می شوند یعنی مجعول تبعی هستند نه مجعول استقلالی مانند جزئیّت، شرطیّت و قاطعیّت للمأمور به.

به عنوان مثال و فرض، آیا سوره برای نماز جزئیّت دارد یا نه؟

گفتیم اگر شارع، امر خود را به نماز ده جزئی متعلّق کند، می توان برای سوره، جزئیّت را انتزاع نمود، ولی اگر سوره از دائره مأمور به خارج بود، نمی توان برای آن جزئیّت را انتزاع نمود و این مطلب را قبلا توضیح دادیم.

آیا استصحاب در این قسم از احکام وضعیّه جاری می شود؟

از نظر ضابطه کلّی استصحاب، مانعی برای جریان آن، وجود ندارد زیرا وقتی می گوئیم مستصحب باید مجعول شرعی باشد لازم نمی دانیم که مجعول استقلالی باشد بلکه مقصود، این است که باید مجعول شرعی باشد یعنی اختیار، رفع و وضعش

ص: 342

فافهم(1) [1].

******

- شرح :

در ید شارع باشد و در مجعولات تبعی هم مطلب از این قرار است یعنی شارع می تواند امرش را متعلّق به نماز نه جزئی بنماید، پس سوره، جزئیّت ندارد و می تواند امر خود را متعلّق به نماز ده جزئی نماید، پس سوره، جزئیّت دارد لذا می گوئیم در حقیقت، اختیار جزئیّت و امثال آن با شارع مقدّس است بنابراین از نظر ضابطه کلّی استصحاب، مانعی برای جریان استصحاب در این قسم از احکام وضعیّه وجود ندارد لکن اشکالی در قسم دوّم وجود دارد که، هیچ گاه نوبت به استصحاب مجعول تبعی نمی رسد.

چرا شک دارید که سوره جزئیّت دارد یا نه؟

چون نمی دانیم امر شارع به نماز ده جزئی تعلّق گرفته یا نه جزئی، لذا می گوئیم اصل، این است که امر شارع به نماز ده جزئی تعلّق نگرفته، در واقع، استصحاب در این امور تبعی همیشه در منشأ انتزاع جاری می شود و با جریان استصحاب در منشأ انتزاع، دیگر نوبت به استصحاب امر انتزاعی و تبعی نمی رسد.

خلاصه اشکال: در احکام وضعیه تبعیّه، شک ما سببی و مسبّبی است و استصحاب در شک سببی جاری می شود و نوبت به جریان استصحاب در شک مسبّبی نمی رسد.

[1]- ممکن است که مجالی برای استصحاب در شکّ سببی نباشد، آن وقت نوبت به جریان استصحاب در شکّ مسبّبی می رسد مانند مثال سابق.

ص: 343


1- لعلّه اشارة الی ما یمکن ان یخدش به جریان الاستصحاب فی الامور الاعتباریّة المحضة حیث انها لیست موضوعا للعمل الا بلحاظ الآثار و هی لیست فی الحقیقة موضوعا لها لانّها لما کانت اعتباریّة محضة امتنع أن تکون ذوات آثار فالآثار فی الحقیقة لمنشإ الانتزاع لانّه امر حقیقی موضوع للمصلحة و المفسدة و غیرهما من علل الاحکام و الآثار. فتأمّل، ر. ک حقائق الاصول 2/ 444.

گفتید اصل، عدم تعلّق وجوب، نسبت به نماز ده جزئی است. ما می گوئیم اصل، عدم تعلّق امر به نماز نه جزئی است لذا این دو استصحاب به علّت تعارض، تساقط می کنند هنگامی که دو استصحاب در شکّ سببی جاری شدند و با تعارض، تساقط کردند، زمینه، برای جریان استصحاب در شکّ مسبّبی پیدا می شود، به این صورت:

اکنون شک داریم که آیا سوره برای نماز جزئیّت دارد یا نه می گوئیم قبل از آنکه شارع، امری داشته باشد، سوره برای مأمور به جزئیّت نداشت و الآن که شکّی بر ما عارض شده که آیا سوره، جزئیّت دارد یا نه می توانیم عدم جزئیّت سوره را استصحاب نمائیم.

ص: 344

تنبیهات

ص: 345

ص: 346

ثمّ إنّ هاهنا تنبیهات: الأوّل: إنّه یعتبر فی الاستصحاب فعلیّة الشّکّ و الیقین، فلا استصحاب مع الغفلة، لعدم الشّکّ فعلا و لو فرض أنّه یشکّ لو التفت؛ ضرورة أنّ الاستصحاب وظیفة الشّاک، و لا شکّ مع الغفلة أصلا، فیحکم بصحّة صلاة من أحدث ثمّ غفل و صلّی ثمّ شکّ فی أنّه تطهّر قبل الصّلاة لقاعدة الفراغ، بخلاف من التفت قبلها و شکّ ثمّ غفل و صلّی، فیحکم بفساد صلاته فیما إذا قطع بعدم تطهیره بعد الشّکّ، لکونه محدثا قبلها بحکم الاستصحاب، مع القطع بعدم رفع حدثه الاستصحابی.

لا یقال(1): نعم، و لکن استصحاب الحدث فی حال الصّلاة بعد ما التفت بعدها یقتضی أیضا فسادها.

فإنّه یقال: نعم، لو لا قاعدة الفراغ المقتضیة لصحّتها المقدّمة علی أصالة فسادها(2) [1].

******

- شرح :

تنبیهات استصحاب

اشاره

[1]- تاکنون اساس بحث استصحاب، بیان شده و همان طور که مشاهده کردید،

ص: 347


1- این اشکال مربوط به فرض اوّل است نه فرض دوّم که اکنون به توضیح آن می پردازیم.
2- هذا الفساد هو مقتضی استصحاب الحدث، و الاولی ان یقال:« المقدمة علی استصحاب الحدث المقتضی لفسادها» اذ لم یعهد اطلاق اصالة الفساد فی العبادات ر. ک منتهی الدّرایة 7/ 309.

مصنّف برخلاف تفاصیل یازده گانه ای که مرحوم شیخ در کتاب رسائل، نقل کرده اند، برای استصحاب حجّیّت مطلقه، قائل شده اند و دلیل حجّیّت استصحاب را همان اخبار مستفیضه ای دانستند که بیان نمودند و اینک درصدد بیان تنبیهات بحث استصحاب هستند.

تنبیه اوّل در جریان استصحاب یقین و شک فعلی معتبر است

قبلا بیان کردیم که دلیل حجّیّت استصحاب، اخبار- لا تنقض الیقین بالشّک- می باشد و حرمت نقض یقین به شک یکی از احکام الهی است و قضیّه مذکور، دارای حکم و موضوعی است که حکم آن عبارت است از «حرمت» و موضوعش «نقض الیقین بالشّک» می باشد و می دانید که اگر حکمی بخواهد بر موضوعش مترتّب شود باید آن موضوع و خصوصیّاتی که در آن اخذ شده، بالفعل محقّق باشد تا حکم برآن موضوع، بار شود.

سؤال: چه زمانی یقین و شک، بالفعل محقّق می شود؟

جواب: زمانی که حالت توجّه و التفات برای انسان، محقّق باشد. ولی چنانچه انسان، نسبت به امری غافل باشد و توجّهی به آن نداشته باشد، نمی توان گفت که او به آن، یقین دارد، شک یا ظن دارد بلکه قضیّه ای می تواند متیقّن باشد، که مورد التفات و توجّه انسان باشد و همچنین قضیّه ای می تواند مشکوک باشد، که مورد

ص: 348

توجّه فرد باشد شخص غافل نه یقین دارد، نه شک و نه سایر اوصافی که در ردیف شک و یقین است.

بنابراین ما از قضیّه «لا تنقض الیقین بالشّک»- دلیل حجّیّت استصحاب- استفاده می کنیم که حالت توجّه و التفات در جریان استصحاب، دخالت دارد و در مورد فرد غافل، استصحاب جاری نمی شود زیرا او یقین و شکّ فعلی ندارد.

البتّه برای شخص غافل می توان یقین و شکّ تقدیری درست کرد، به این نحو که:

همان فرد غافل «اگر» حالت توجّه و التفات پیدا کند برایش شک، حاصل می شود لکن این مطلب، یک قضیّه شرطیّه و تعلیقیّه است که معلّق علیه آن، حاصل نشده، زیرا در حال غفلت، یقین و شک وجود ندارد و چون یقین و شک، تحقّق ندارد، استصحاب جاری نمی شود زیرا استصحاب در مورد فرد شاک جاری می شود و در حال غفلت، شکّی تحقّق ندارد تا استصحاب جاری شود.

خلاصه: مصنّف در این تنبیه درصدد بیان یک اصل هستند و آن عبارت است از:

«اعتبار فعلیّة الیقین و الشّک فی الاستصحاب».

مصنّف اکنون باتوجّه به اصل مذکور، متذکّر دو فرع می شوند و نتیجه «اصل» مذکور در این دو فرع، ظاهر می شود.

فرع اوّل: فرض کنید شخصی اوّل صبح یقینا می دانست که محدث است سپس حالت غفلت برایش رخ داد و توجّهی به حدث و طهارت برایش پیدا نشد و با همان حال، نماز ظهر را خواند، بعد از اتمام نماز، شکّی بر او عارض شد که آیا بعد از حدثی که اوّل صبح، تحقّق داشت، طهارتی بر او عارض شد یا نه، وضوء گرفت یا نه؟

ص: 349

حکم فرع مذکور چیست؟

جواب: اگر وظیفه او را نسبت به نمازهای آینده می خواهید بیان کنید، حکم مسئله، واضح است که در این فرض، استصحاب حدث، جاری می شود و می گوئیم او محدث است و برای صلوات و نمازهای بعدی باید طهارت را تحصیل نماید.

سؤال: وظیفه او نسبت به نمازی که خوانده است، چیست به عبارت دیگر آیا قبل از نماز ظهر در مورد آن فرد، استصحاب حدث، جاری می شده و لازمه آن، بطلان نمازی است که خوانده است؟

جواب: آن فرد، هنگام خواندن نماز ظهر، غافل بوده است و چون غافل بوده و توجّهی نداشته پس شکّی هم نداشته و چون شک نداشته استصحاب حدث اوّل صبح نمی توانسته جریان پیدا کند بنابراین هنگام دخول در نماز، استصحاب حدث در میان نبوده، آری اگر او توجّه و التفات پیدا می کرد و در زوال حدث اوّل صبح، شک می نمود، استصحاب حدث، جاری می شد و لازمه جریان استصحاب حدث، عدم جواز دخول در نماز بود و اگر با آن حال نماز می خواند، نمازش باطل بود لکن فرض مسئله این است که او قبل از نماز، غافل بوده و شکّی نداشته و چون شک نداشته است، استصحاب حدث، جریان پیدا نکرده پس از جهت ورود در نماز، استصحاب حدث، جریان نداشته، بالاخره نماز او صحیح است یا نه؟

او بعد از اتمام نماز از حالت غفلت، خارج شده و در نتیجه، برایش شک، حاصل شده که آیا قبل از شروع در نماز، آن حدث اوّل صبح به وسیله وضوء برطرف شده یا نه، در این فرض، طبق قاعده فراغ(1) نمازی را که خوانده است

ص: 350


1- هی حکم المکلّف بصحّة عمله بعد الفراغ عنه و الشّک فی صحته، فللقاعدة موضوع و محمول موضوعها العمل المفروغ عنه المشکوک فی صحّته و فساده، و محمولها الحکم بالصّحة و ترتیب آثارها علیه. فاذا صلّی الشّخص صلاة الظّهر مثلا ثمّ شکّ فی صحّتها و بطلانها من جهة احتماله ترک جزء او شرط او ایجاد مانع او قاطع، حکم بالصّحة و رتّب آثارها، ر. ک اصطلاحات الاصول 199.

صحیح است.

اشکال: بعد از اتمام نماز که آن فرد حالت توجّه و التفات پیدا نمود، استصحاب حدث، جاری می شود و حکم می کند که نماز، مع الحدث واقع شده است و معنای استصحاب حدث این است که نماز، فاسد بوده است پس چرا می گوئید نماز آن فرد، صحیح است؟

جواب: در محلّ بحث، قاعده فراغ بر استصحاب حدث، تقدّم دارد و به مقتضای قاعده فراغ می گوئیم نماز آن شخص، صحیح است.

چگونه مقتضای قاعده فراغ، صحّت نماز است؟

اگر مکلّفی بعد از نماز، شکّی برایش حادث شود که آیا نمازی را که خوانده ام واجد خصوصیّات و شرائط بوده است یا نه، در این صورت به مقتضای قاعده فراغ می توان گفت عمل او صحیح بوده، در حقیقت، قاعده فراغ، نسبت به استصحابی که اقتضای بطلان دارد، حاکم و مقدّم است(1) مثلا اگر بعد از اتمام نماز چهار رکعتی شکّی عارض شود که آیا رکوع رکعت چهارم اتیان شد یا نه در این صورت با اینکه استصحاب، حکم می کند که آن رکوع، اتیان نشده، درعین حال، استصحاب در برابر قاعده فراغ نمی تواند نقشی داشته باشد بلکه قاعده فراغ بر استصحاب، مقدّم است خلاصه، اگر بعد از عمل و بعد از نماز در صحّت و بطلان عمل، شک نمائیم مجرای قاعده فراغ است و مجالی برای استصحاب مخالفی که مقتضی بطلان است،

ص: 351


1- فعلا درصدد علّت تقدّم قاعده فراغ بر استصحاب نیستیم.

باقی نمی ماند.

اگر بعد از اتمام عمل، شک کنیم که فلان شرط یا فلان جزء، رعایت شده است یا نه استصحاب عدم، حکم می کند که آن جزء یا شرط وجود نداشته و رعایت نشده- معمولا تردید ما به شکّ در صحّت و بطلان عمل منجر می شود- ولی قاعده فراغ بر استصحاب، تقدّم دارد و به صحّت عمل حکم می کند.

معمولا در مواردی که قاعده فراغ جاری می شود یک استصحاب مخالفی هم وجود دارد که اگر قاعده فراغ، حجّیّت نمی داشت، لازمه آن استصحاب، بطلان عمل انجام شده است.

امّا در محلّ بحث: قاعده فراغ بر استصحاب حدث، تقدّم دارد و حکم می کند که آن نماز، صحیح است و اگر بگوئیم با وجود قاعده فراغ، استصحاب هم حجّیّت دارد لازمه اش این است که جعل قاعده فراغ، لغو باشد پس شارع مقدّس که قاعده فراغ را جعل نموده نظرش این بوده است که استصحاب در مورد قاعده فراغ، نقشی ندارد و مجالی برای آن باقی نمی ماند.

فرع دوّم: فرض کنید شخصی اوّل صبح یقینا می دانست که محدث است، قبل از ظهر بر او شکّ فعلی- نه شکّ تقدیری- عارض شده، که آیا حدث اوّل صبح، باقی است یا اینکه به وسیله وضوء برطرف شده است، بعد از شکّ فعلی، حالت غفلت برایش پیش آمد و با همان حال، نماز ظهر را خواند، بعد از اتمام نماز، حالت التفات و توجّه برای او پیش آمد و به وضع خود توجّهی نمود لکن یقین دارد که بعد از آن شکّ فعلی که منجرّ به حالت غفلت شد، دیگر طهارتی برای او حاصل نشده یعنی اگر طهارتی داشته، همان طهارتی بوده است که نسبت به آن شکّ فعلی پیدا کرده بود.

ص: 352

حکم فرع مذکور چیست؟

در فرض فوق وجهی برای صحّت نماز، تصوّر نمی شود.

بیان ذلک: فرد مذکور، اوّل صبح مسلّما محدث بوده و بعد از چند ساعت، شکّ فعلی پیدا کرد که آیا حدث اوّل صبح به وسیله تحصیل طهارت برطرف شده یا نه، در این صورت به مجرّد شکّ فعلی، استصحاب حدث، جاری می شود- شرط جریان استصحاب که شک فعلی است محقّق شده- و حکم می کند که آن فرد، محدث است بعد از حکومت استصحاب، حالت غفلت برای او پیش آمده و با همان حال، مشغول خواندن نماز شده است(1) بعد از اتمام عمل، حالت غفلتش برطرف شد و به وضع خود توجّهی نمود لکن یقین دارد که بعد از حالت شکّی که استصحاب حدث در آن جاری شد دیگر طهارتی تحصیل ننموده است(2) بلکه می داند که قبل از نماز به حکم استصحاب، محکوم به حدث بوده و سپس حالت غفلت بر او عارض شده و نماز خوانده لذا وجهی برای صحّت عمل او وجود ندارد.

اشکال: مانند فرض قبل بعد از اتمام نماز، قاعده فراغ، حکم می کند که نماز او صحیح است و اعاده، لازم ندارد.

جواب: آن فرد، یقین دارد که بعد از جریان استصحاب حدث، دیگر طهارتی برایش حاصل نشده، لذا ما فقط در برابر استصحاب حدث قرار گرفته ایم که حکم می کند او محدث بوده است.

ص: 353


1- البتّه اگر حالت غفلت برای او پیش نمی آمد مجوّزی برای دخول و شروع نماز نمی داشت کسی که به حکم استصحاب، محدث است نباید مشغول خواندن نماز شود و مجوّزی برای ورود به نماز ندارد.
2- سؤال: قید اخیر برای چیست؟ جواب: برای اینکه می خواهیم مانع جریان قاعده فراغ شویم.

الثّانی: إنّه هل یکفی فی صحّة الاستصحاب الشّکّ فی بقاء شی ء علی تقدیر ثبوته، و إن لم یحرز ثبوته فیما رتّب علیه أثر شرعا أو عقلا(1)؟ إشکال من عدم إحراز الثّبوت فلا یقین، و لا بدّ منه، بل و لا شکّ، فإنّه علی تقدیر لم یثبت و من أنّ اعتبار الیقین إنّما هو لأجل أنّ التّعبّد و التّنزیل شرعا إنّما هو فی البقاء لا فی الحدوث، فیکفی الشّکّ فیه علی تقدیر الثّبوت، فیتعبّد به علی هذا التّقدیر،

******

- شرح :

اشکال: چرا استصحاب حدث بر قاعده فراغ، مقدّم است؟

جواب: در فرض اخیر- فرع دوّم- قبل از نماز استصحاب حدث، جاری شد ولی آن استصحابی محکوم قاعده فراغ است که مربوط به نماز و در حال نماز باشد امّا استصحابی که به قبل از نماز مربوط است مانند استصحابهای معمولی است مثلا اگر بر شما شکّی عارض شد و با همان حالت نماز خواندید آیا بعد از اتمام نماز می توانید بگوئید قاعده فراغ جاری می شود؟

اگر استصحاب قبل از نماز جریان پیدا کرد، و وضع مکلّف را مشخّص نمود، دیگر مجالی برای قاعده فراغ باقی نمی ماند، لذا در فرض دوّم می گوئیم نماز آن مصلّی باطل است.

فرق فرع اوّل و دوّم چیست؟

در فرع اوّل، قبل از نماز هیچ گونه حالت التفاتی که موجب جریان استصحاب شود، وجود نداشته به خلاف فرع دوّم که قبل از حالت غفلت، شکّ فعلی بر او عارض شده و استصحاب حدث، جاری گردیده و حکم نموده است که آن مصلّی، محدث است در نتیجه، نمازش محکوم به بطلان است.

ص: 354


1- الاوّل فی استصحاب الموضوع و الثّانی فی استصحاب الحکم، ر. ک حقائق الاصول 2/ 447.

فیترتّب علیه الأثر فعلا فیما کان هناک أثر، و هذا هو الأظهر [1].

******

- شرح :

تنبیه دوّم در جریان استصحاب، شک در بقاء شی ء، علی تقدیر الثّبوت کافی است یا نه؟
اشاره

[1]- آیا در استصحاب، شک در بقاء شی ء، علی تقدیر الثّبوت کافی است؟

در تنبیه اوّل، بیان کردیم که در استصحاب باید یقین و شکّ ما «فعلی» باشند نه تقدیری- با حالت توجّه و التفات باشد.

امّا در تنبیه دوّم: در استصحاب که نیاز به شکّ در بقاء داریم، آیا معنای شکّ در بقاء، این است که باید یقین به ثبوت و حدوث فعلی هم داشته باشیم یا اینکه شک در بقاء شی ء، علی تقدیر الثّبوت کافی برای صحّت استصحاب است.

به عبارت دیگر: آیا در استصحاب، یقین به حدوث «فعلا» و شک در بقاء «فعلا» لازم داریم(1).

خلاصه: آیا در استصحاب، مجرّد شک در بقاء چیزی برفرض ثبوت آن چیز کافی است یا اینکه در استصحاب، یقین فعلی به ثبوت آن چیز لازم است(2)؟

جواب: دو وجه ممکن است در مسئله گفته شود.

وجه اوّل:- وجه عدم کفایت- چون شما ثبوت آن شی ء را احراز ننمودید، پس اصلا دارای یقین نیستید و نه تنها فاقد یقین هستید بلکه «شک» هم ندارید- شکّ تقدیری دارید- اگر ثبوت آن شی ء، محرز نیست پس بقاء آن هم فرضی است و زمانی که بقاء آن فرضی و تقدیری شد، می توان گفت شکّ شما هم، شکّ فعلی

ص: 355


1- البتّه واضح است که شکّ ما فعلی- با حالت توجّه نه غفلت- است مثلا شک داریم که: فلان شی ء اگر ثابت شده باشد، آیا بقاء دارد یا نه و ...
2- به زودی مثالی برای آن ذکر می کنیم.

نیست لذا می گوئیم ارکان استصحاب، تحقّق ندارد و استصحاب، جاری نمی شود(1).

اشکال: اگر استصحاب در چیزی که هنوز ثبوتش هم مسلّم نیست، جاری شود، ثمره ای ندارد به عبارت دیگر در محلّ بحث اگر استصحاب، جاری هم شود نتیجه آن، بقاء علی تقدیر الثّبوت است نه بقاء بدون قید و شرط، و بقاء علی فرض الثّبوت اثر شرعی یا عقلی ندارد.

جواب: امّا اثر شرعی- شما فرض کنید بقاء علی تقدیر ثبوت در شریعت مقدّس دارای اثر شرعی است مثلا کسی نذر کرده که اگر فلان شی ء علی تقدیر الثّبوت هم باقی باشد، من ده درهم صدقه می دهم در این صورت اگر استصحاب بتوان جاری نمود آن فرد باید به نذر خود، عمل نماید- البتّه اثر شرعی این نوع استصحابات در موضوعاتی ظاهر می شود که آن موضوعات منشأ اثر شرعی باشند نه در استصحاب احکام- امّا اثر عقلی مترتّب بر جریان این نوع استصحابات تا حدّی قابل مناقشه هست مگر اینکه مستصحب ما حکمی از احکام شرعی باشد که در این صورت، آثار عقلیّه ای از قبیل وجوب اطاعت، برآن مترتّب می شود و تفصیل این مسئله در تنبیه نهم بیان خواهد شد.

وجه دوّم:- وجه کفایت- کلمه یقین در اخبار باب- لا تنقض الیقین بالشّک- برای چه چیزی و به چه منظور، ذکر شده است؟

یقین مذکور در اخبار باب، چندان موضوعیّتی ندارد بلکه به این منظور آمده، که زمینه شکّ در بقاء و تعبّد به بقاء- نه تعبّد به ثبوت- را برای ما درست کند و در نتیجه وقتی یقین، موضوعیّت نداشت، می گوئیم با وجود شک علی تقدیر الثّبوت،

ص: 356


1- آنچه را بیان کردیم از ظاهر اخبار- لا تنقض ...- استفاده نمودیم.

و به یمکن أن یذبّ عمّا فی استصحاب الأحکام الّتی قامت الأمارات المعتبرة علی مجرّد ثبوتها، و قد شکّ فی بقائها علی تقدیر ثبوتها، من الإشکال بأنّه لا یقین بالحکم الواقعی، و لا یکون هناک حکم آخر فعلی، بناء علی ما هو التّحقیق(1)، من أنّ قضیّة حجّیّة الأمارة لیست إلا تنجّز التّکالیف مع الإصابة و العذر مع المخالفة، کما هو قضیّة الحجّة المعتبرة عقلا، کالقطع و الظّنّ فی حال الانسداد علی الحکومة، لا إنشاء أحکام فعلیّة شرعیّة ظاهریّة، کما هو ظاهر الأصحاب [1].

******

- شرح :

می توان استصحاب را جاری نمود و متعبّد به بقاء شد و استصحاب هم نمی گوید آن شی ء حتما باقی است بلکه می گوید علی فرض الثّبوت باقی است که در این صورت اگر بقاء علی تقدیر ثبوت، اثری داشته باشد، آن اثر، مترتّب می شود.

مصنّف فرموده اند وجه دوّم، اظهر(2) است و از این مطلب، نتیجه مهمّی می گیرند که اکنون به بیان آن می پردازیم.

آیا استصحاب در مؤدّیات امارات، جاری می شود

[1]- اشکال: در مواردی که قضیّه متیقّنه ما از طریق یقین، ثابت نشده، بلکه به وسیله بیّنه ثابت شده، مثلا بیّنه ای قائم شد که اوّل صبح، لباس من متنجّس بوده،

ص: 357


1- امّا بناء علی ما هو المشهور من کون مؤدّیات الامارات احکاما ظاهریّة شرعیّة کما اشتهر انّ ظنّیة الطّریق لا تنافی قطعیّة الحکم فالاستصحاب جار لانّ الحکم الّذی أدّت الیه الامارة محتمل البقاء لامکان اصابتها الواقع و کان مما یبقی و القطع بعدم فعلیّته ح مع احتمال بقائه لکونها بسبب دلالة الامارة و المفروض عدم دلالتها الا علی ثبوته لا علی بقائه غیر ضائر بفعلیّته الناشئة باستصحابه فلا تغفل. منه قدس سرّه، ر. ک حقائق الاصول 2/ 448.
2- بل الاظهر خلافه فانّه ممّا لا یساعد علیه التّرکیب، ر. ک حقائق الاصول 2/ 448.

ولی خودم، نسبت به آن یقین نداشتم و درعین حال، هنگام ظهر در بقاء آن نجاست شکّی بر من عارض شد، آیا در این فرض، استصحاب، جاری می شود؟

و یا در باب احکام کلّی، اگر حکمی برای ما متیقّن نبود، بلکه خبر واحد معتبر آن حکم را ثابت کرده بود و درعین حال، برای ما در بقاء آن حکم، شکّی عارض شد، آیا در این موارد استصحاب، جاری می شود یا نه؟

گفته شده است که نمی توان استصحاب را جاری نمود، مخصوصا طبق مبنای مصنّف- در مورد حجّیّت امارات معتبره- که فرموده اند: امارات و طرق نسبت به احکام، طریقیّت دارند، مثلا وقتی خبر واحد معتبر، دلالت بر وجوب نماز جمعه در عصر غیبت نمود، خبر واحد مذکور چه نقشی دارد و معنای حجّیّت آن چیست؟

آیا برطبق آن یک حکم واقعی وجود دارد؟

ما که نمی دانیم که طبق آن یک حکم واقعی تحقّق دارد یا نه.

آیا شارع مقدّس برطبق آن، یک حکم ظاهری انشاء می کند(1)- علی جمیع التّقادیر- تا ما آن حکم را استصحاب نمائیم؟

مصنّف فرموده اند(2) معنای حجّیّت امارات و خبر واحد مانند حجّیّت قطع و ظنّ انسدادی(3) بنا بر حکومت- نه کشف- عبارت است از معذّریّت و منجّزیّت.

معنا و مقتضای جمله «القطع حجّة» چیست؟

ص: 358


1- کما هو ظاهر الاصحاب.
2- در مبحث ظنّ، در جمع بین حکم واقعی و ظاهری و پاسخ اشکالات ابن قبه ر. ک ایضاح الکفایة 4/ 169.
3- قطع و ظنّ انسدادی بنا بر حکومت دارای حجّیّت عقلیّه هستند نه شرعیّه و نیز ر. ک ایضاح الکفایة 4/ 38.

معنا یا مقتضای آن منجّزیّت و معذّریّت است.

منجّزیّت: اگر قطع و یقین شما مطابق با واقع باشد، واقعا آن واقع گریبان شما را می گیرد یعنی اگر شما نسبت به وجوب نماز جمعه، قاطع شدید و حکم الهی نماز جمعه در لوح محفوظ هم وجوب بود، در این صورت همان حکم الهی به مرحله تنجّز می رسد یعنی اطاعتش لازم و مخالفتش موجب استحقاق عقاب است.

معذّریّت: اگر شما قطع به عدم وجوب نماز جمعه پیدا کردید، ولی قطع شما مخالف با واقع بود، واقعا، یعنی به حسب واقع نماز جمعه، واجب بود، در این صورت معنای حجّیّت قطع، معذّریّت است یعنی اگر روز قیامت به شما بگویند چرا نماز جمعه را نخواندید می گوئید: من قطع به عدم وجوب نماز جمعه داشتم و این یک عذر مقبولی است.

ما همین مطلب را در مورد امارات و خبر واحد قائل هستیم و معنای «خبر الواحد حجة» هم همان منجّزیّت و معذّریّت است، منتها فرق بین حجّیّت قطع با امارات ظنّیه این است که حجّیّت قطع عقلی و ذاتی است امّا حجّیّت امارات ظنّیه جعلی و شرعی است.

بنا بر آنچه گفته شد اگر یک خبر واحدی(1) قائم شد که نماز جمعه در عصر غیبت، واجب است در این صورت نمی توانیم بگوئیم که نماز جمعه واقعا واجب است و نمی توانیم بگوئیم برای آن یک حکم ظاهری بنام وجوب، جعل شده است بلکه می توان گفت آن خبر، دارای حجّیّت- منجّزیّت و معذّریّت- است، خلاصه اینکه نمی توان گفت که حتما حکمی برطبق آن وجود دارد و چنانچه در بقاء آن وجوب،

ص: 359


1- و واضح است که خبر واحد و سایر امارات معتبره مفید ظنّ هستند نه یقین.

و وجه الذّبّ بذلک؛ إنّ الحکم الواقعی الّذی هو مؤدّی الطّریق حینئذ محکوم بالبقاء، فتکون الحجّة علی ثبوته حجّة علی بقائه تعبّدا؛ للملازمة بینه و بین ثبوته واقعا [1].

******

- شرح :

شک نمائیم، نمی توانیم به استصحاب، تمسّک کنیم چون قضیّه متیقّنه و حکم متیقّنی نداریم و از ابتداء هم یقین نداشتیم که حکم واقعی در میان هست و همچنین گفتیم که شارع مقدّس برطبق آن اماره و خبر واحد یک حکم ظاهری جعل ننموده است لذا می گوئیم مؤدّیات امارات را نمی توان استصحاب نمود.

[1]- جواب: مصنّف از مطلبی که اوّل همین تنبیه بیان نمودند(1) نتیجه می گیرند که مانعی برای جریان استصحاب، وجود ندارد زیرا:

ما، در باب استصحاب، برای یقین، موضوعیّتی قائل نیستیم و آنچه در باب استصحاب، اهمّیّت دارد این است که در بقاء، شک داشته باشیم، نه بقائی که ثبوتش مسلّم بوده، در باب امارات چنین شکّی داریم یعنی شک داریم که آیا آن وجوبی را که خبر واحد، دلالت نمود اگر ثابت بوده آیا بقاء دارد یا نه، در این صورت مانعی برای جریان استصحاب، وجود ندارد و می توان آن حکم احتمالی مشکوک البقاء را استصحاب نمود و در نتیجه همان طور که در زمان سابق، لازم بود طبق آن اماره، عمل کنیم در زمان لاحق هم به استناد استصحاب، برطبق حالت سابقه، عمل می کنیم زیرا بین بقاء و ثبوت، ملازمه شرعی است.

سؤال: چرا بین بقاء و ثبوت ملازمه هست؟

جواب: «لا تنقض الیقین بالشّک» دلالت می کند که هر چیزی در زمان سابق، ثابت شد، در زمان شک هم باقی است و اوّل همین تنبیه بیان کردیم که شک علی

ص: 360


1- کفایة الشّک علی تقدیر الثّبوت.

إن قلت: کیف؟ و قد أخذ الیقین بالشّی ء فی التّعبّد ببقائه فی الاخبار، و لا یقین فی فرض تقدیر الثّبوت [1].

قلت: نعم، و لکن الظّاهر أنّه أخذ کشفا عنه و مرآة لثبوته لیکون التّعبّد فی بقائه، و التّعبد مع فرض ثبوته إنّما یکون فی بقائه، فافهم [2].

******

- شرح :

تقدیر الثّبوت هم کافی برای جریان استصحاب هست.

خلاصه: هیچ مانعی برای جریان استصحاب در مفاد و مؤدّیات امارات معتبره وجود ندارد.

[1]- اشکال: در ادلّه استصحاب- لا تنقض الیقین- یقین، اخذ شده است امّا در مورد امارات معتبره ظنّیّه، یقین وجود ندارد تا به وسیله استصحاب، حکم به بقاء آن نمائیم لذا می گوئیم مفاد امارات را نمی توان استصحاب نمود.

[2]- جواب اشکال مذکور را قبلا بیان نمودیم که: قبول داریم که در اخبار استصحاب، یقین، اخذ شده است امّا آن یقین، طریقی و مرآتی است و چندان موضوعیّتی ندارد و در صورتی که طریق بر حدوث شی ء باشد، امر شده است به بقای آن شی ء، تعبّدا و فرض ما این است که در مورد امارات، طریق بر ثبوت حکم هست پس مفاد آن امارات به حکم استصحاب، باقی است.

به عبارت دیگر: حاصل اخبار استصحاب، حکم به بقاء آن چیزی است که طریق عقلی یا شرعی بوجود آن در سابق داشته باشیم و در مورد امارات گرچه یقین به ثبوت در زمان سابق نداریم لکن طریق شرعی و اماره بر ثبوت حکم در سابق داریم و به حکم استصحاب، ابقاء می نمائیم بنابراین در مورد امارات، طبق مختار مصنّف هم استصحاب جاری است.

ص: 361

الثّالث: إنّه لا فرق فی المتیقّن السّابق بین أن یکون خصوص أحد الأحکام(1)، أو ما یشترک بین الاثنین(2) منها، أو الأزید(3) من أمر عامّ [1].

******

- شرح :

تنبیه سوّم اقسام استصحاب کلّی
اشاره

[1]- مقصود اصلی مصنّف از بیان سوّمین تنبیه، توضیح اقسام استصحاب کلّی- نه جزئی- است و ابتدای این تنبیه عنوان بحث را در خصوص احکام قرار داده اند ولی در آخرین سطر همین تنبیه، عنوان بحث را توسعه داده و فرموده اند بحث ما اختصاص به احکام ندارد.

واضح است که اگر مستصحب ما حکم باشد یا متعلّق حکم، و متعلّق حکم هم خواه متعلّقی باشد که باید از شارع مقدّس، اخذ نمود و یا متعلّق و موضوع خارجی و تکوینی باشد،- به لحاظ ترتّب اثر شرعی- تمام مطالب این تنبیه در موردش جریان پیدا می کند و به قول مرحوم مشکینی اصلا وجهی نداشت که از ابتداء، عنوان بحث را روی احکام قرار دهند البتّه مرحوم شیخ در کتاب رسائل عنوان بحث را عام قرار داده و فرموده اند:

«انّ المتیقّن السّابق اذا کان کلّیّا فی ضمن فرد و شکّ فی بقائه(4) ...».

همان طور که در کتاب رسائل ملاحظه نموده اید سه قسم، استصحاب کلّی داریم.

ص: 362


1- التکلیفیّة او الوضعیّة.
2- مانند رجحان که بین وجوب و استحباب مشترک است.
3- مانند جواز که بین وجوب، استحباب، اباحه و کراهت مشترک است.
4- ر. ک فرائد الاصول 371.

فإن کان الشّکّ فی بقاء ذاک العامّ من جهة الشّکّ فی بقاء الخاصّ الّذی کان فی ضمنه و ارتفاعه، کان استصحابه کاستصحابه بلا کلام [1].

******

- شرح :

البتّه بعضی از بزرگان قسم چهارمی هم برای آن، بیان نموده اند(1).

اینک به توضیح اقسام سه گانه می پردازیم.

استصحاب کلّی قسم اوّل

[1]- اگر یک کلّی و امر عامّی داشته باشیم و آن عام دارای مصادیقی باشد چنانچه در موردی تحقّق کلّی مسلّم شد، ولی در بقاء آن کلّی، شکّی بر ما عارض شد که آیا آن کلّی باقی است یا مرتفع شده، در این صورت، منشأ شکّ ما به سه نحو، تصوّر می شود.

1- گاهی می دانیم کلّی در ضمن فردی تحقّق پیدا کرده، لکن اکنون که در بقاء آن کلّی، شک داریم، به این جهت است که نمی دانیم همان فرد، باقی است یا نه، مسأله تردّد بین دو فرد مطرح نیست بلکه شکّ ما در بقاء کلّی به این لحاظ است که نمی دانیم همان فرد خاصّی که کلّی در ضمن آن فرد، محقّق بوده، الآن وجود دارد یا نه، در نتیجه نمی دانیم که آیا کلّی باقی است یا نه؟

مثال(2): می دانیم که زید وارد خانه شد پس می توانیم بگوئیم «کان الانسان فی الدّار» یعنی کلّی و انسان- در ضمن زید- در خانه تحقّق پیدا کرد امّا اکنون که در بقاء انسان، شک داریم به این لحاظ است که نمی دانیم آیا زید در خانه هست یا اینکه از

ص: 363


1- ر. ک مصباح الاصول 3/ 104.
2- کما اذا علم بوجوب صلاة الجمعة مثلا و شکّ فی ارتفاعه زمان الغیبة، فانّ الشّک فی بقاء الطّلب الجامع بین وجوب صلاة الجمعة و غیرها ناش من الشّک فی بقاء فرده المعلوم حدوثه و هو وجوب صلاة الجمعة، ر. ک منتهی الدّرایة 7/ 335.

و إن کان الشّکّ فیه من جهة تردّد الخاصّ الّذی فی ضمنه، بین ما هو باق أو مرتفع قطعا، فکذا لا إشکال فی استصحابه، فیترتّب علیه کافّة ما یترتّب علیه عقلا أو شرعا من أحکامه و لوازمه [1].

******

- شرح :

خانه، خارج شده است.

در استصحاب کلّی قسم اوّل و در مثال مذکور دو نوع استصحاب می توان جاری نمود.

الف- استصحاب فرد- یعنی استصحاب بقاء زید در خانه.

ب- استصحاب کلّی- یعنی استصحاب بقاء انسان.

خلاصه: در کلّی قسم اوّل، هم در فرد می توان استصحاب را جاری نمود و هم در کلّی و در نتیجه با جریان استصحاب، اثر مربوط به هرکدام را می توان ثابت نمود.

استصحاب کلّی قسم دوّم

[1]- گاهی می دانیم که کلّی تحقّق پیدا کرده است لکن منشأ شکّ ما در بقاء کلّی، این است که نمی دانیم از ابتداء که آن کلّی موجود شد، در ضمن کدام فرد بود، اگر در ضمن فرد قصیر العمر محقّق شده باشد، مسلّما در زمان شک، آن کلّی از بین رفته است ولی چنانچه کلّی در ضمن فرد طویل العمر تحقّق پیدا کرده، قطعا در زمان شک، باقی است بنابراین، یک طرف قضیّه، مقطوع الزّوال و طرف دیگرش مقطوع البقاء هست لذا چون مردّد هستیم، نمی دانیم که آیا کلّی باقی است یا نه؟

مثال غیر شرعی(1)- می دانیم حیوانی در خانه، موجود بود امّا نمی دانیم آن حیوان در ضمن فیل- حیوان طویل العمر- محقّق شد یا در ضمن پشه- حیوان قصیر

ص: 364


1- تکوینی.

العمر- بنابراین اگر آن کلّی و آن حیوان، ضمن فیل موجود شده، در زمان شکّ، مسلّما باقی است و چنانچه در ضمن پشه موجود شده، در زمان شک قطعا از بین رفته است.

مثال شرعی- فرض کنید حدثی از شخصی صادر شد فرضا مایع و رطوبتی مشتبه از او خارج شد که بین بول و منی مردّد است(1) سپس وضوء گرفت بعد از وضوء، تردید پیدا کرد که اگر آن مایع، منی- حدث اکبر- بوده، اکنون باقی است و به واسطه وضوء، مرتفع نشده امّا اگر بول- حدث اصغر- بوده مسلّما به واسطه وضوء، مرتفع شده است بنابراین ما نسبت به کلّی حدث که مردّد بین اصغر و اکبر است، یقین داشته لکن از جهت تردید بین حدث اصغر و اکبر، بعد از تحصیل وضوء، شک نموده ایم که آن حدث، زائل شده، یا باقی است.

سؤال: آیا در فرض مسئله، استصحاب کلّی قسم دوّم را می توان جاری نمود یا نه؟

جواب: مانعی از جریان استصحاب کلّی قسم دوّم، وجود ندارد زیرا در ارکان استصحاب و قضیّه متیقّنه و مشکوکه، نقصی نیست و در مثال مذکور، کلّی حیوان و کلّی حدث متیقّن بود و بعد، شکّی بر ما عارض شد که آیا آن کلّی باقی است یا نه، همان یقین به حدوث و شکّ در بقاء که در تمام موارد، برای استصحاب، رکنیّت دارد، در این قسم هم موجود است و مانعی برای جریان استصحاب کلّی قسم دوّم وجود ندارد و تمام احکام و لوازم شرعیّه و عقلیّه آن کلّی را می توان مترتّب نمود و با جریان استصحاب کلّی، آثار کلّی حدث- قدر مشترک- از قبیل عدم جواز دخول در

ص: 365


1- و لم یعلم الحالة السّابقة.

نماز، حرمت مسّ کتاب اللّه را می پذیریم امّا با جریان استصحاب کلّی نمی توان حکم به عدم جواز دخول در مسجد نمود(1) زیرا این حکم، مربوط به اثر کلّی حدث نیست بلکه مربوط به حدث خاص و خصوص جنابت و امثال آن هست لذا می گوئیم نسبت به کلّی می توان استصحاب جاری نمود امّا نسبت به خصوص فرد نمی توان استصحابی جاری کرد زیرا نسبت به خصوص احد الفردین یقین نداریم.

سؤال: چگونه لوازم و احکام عقلی آن را مترتّب می کنیم، از جریان استصحاب می توان آثار عقلیّه را هم استفاده کرد؟

جواب: همان طور که اوّل این تنبیه بیان کردیم، مصنّف، عنوان بحث را «احکام» قرار دادند و در مباحث آینده خواهیم گفت که اگر شما یک حکم شرعی را استصحاب کردید، احکام عقلیّه اش هم، برآن مترتّب می شود مثلا اگر وجوب نماز جمعه را استصحاب نمودید، در این صورت، وجوب اطاعت که یک حکم عقلی است برآن مترتّب می شود و اینکه شنیده اید با استصحاب نمی توان احکام عقلیّه را ثابت نمود، مربوط به موضوعات است امّا اگر استصحاب در نفس احکام جریان پیدا کرد، و شارع مقدّس فرمود فلان حکم، تحقّق دارد، به دنبال آن، آثار و احکام عقلیّه اش هم مترتّب می شود خلاصه، به لحاظ اینکه مصنّف، عنوان بحث را خصوص احکام قرار دادند، فرموده اند که احکام و آثار عقلی آن کلّی هم بار می شود و الا با آن توسعه ای که در آخرین سطر این تنبیه، قائل می شوند، نمی توان گفت احکام و آثار عقلیّه مستصحب، بار می شود بلکه فقط احکام شرعی مستصحب را

ص: 366


1- البتّه مقتضی علم اجمالی به حدث اکبر و اصغر، این است که در مسجد هم نمی توان داخل شد امّا این مطلب، ارتباطی به استصحاب ندارد.

و تردّد ذاک الخاصّ- الّذی یکون الکلّی موجودا فی ضمنه و یکون وجوده بعین وجوده- بین متیقّن الارتفاع و مشکوک الحدوث المحکوم بعدم حدوثه، غیر ضائر باستصحاب الکلّی المتحقّق فی ضمنه، مع عدم إخلاله بالیقین و الشّکّ فی حدوثه و بقائه، و إنّما کان التّردد بین الفردین ضائرا باستصحاب أحد الخاصّین اللذین کان أمره مردّدا بینهما، لإخلاله بالیقین الّذی هو أحد رکنی الاستصحاب، کما لا یخفی [1].

******

- شرح :

می توان برآن مترتّب نمود.

اینک به توضیح دو اشکال در مورد استصحاب کلّی قسم دوّم، و جواب آن می پردازیم.

[1]- اشکال اوّل: قبلا خلاصه ایراد مستشکل را بیان می کنیم که:

به هرحال یکی از دو رکن استصحاب- یقین به ثبوت و شکّ در بقاء- مختل است.

بیان ذلک: شما یقین دارید که اگر کلّی در ضمن فرد قصیر العمر- حدث اصغر یا پشه- تحقّق پیدا کرده بود، اکنون مرتفع شده است- پس الآن شک در بقاء ندارید- و نسبت به فرد طویل العمر- حدث اکبر یا فیل- در اصل حدوث آن شک دارید- پس یقین به ثبوت ندارید- و اصالة عدم الحدوث، حکم می کند که فرد طویل العمر حادث نشده و به عبارت دیگر یک طرف قضیّه، مقطوع الارتفاع است و نسبت به طرف دیگر، اصالة عدم الحدوث حکم می کند که مثلا حیوان طویل العمر حادث نشده، لذا چگونه می توانید «کلّی» را استصحاب کنید؟

جواب: گویا در این اشکال مغلطه ای واقع شده است که اینک به توضیح آن می پردازیم.

ما کاری به استصحاب فرد نداریم و نمی خواهیم درباره فرد، استصحاب، جاری

ص: 367

نعم، یجب رعایة التّکالیف المعلومة إجمالا المترتّبة علی الخاصّین، فیما علم تکلیف فی البین [1].

******

- شرح :

نمائیم تا اشکال و توهّم مذکور، پیش آید بلکه ما «کلّی» را استصحاب می کنیم آن وقت از شما سؤال می کنیم که:

آیا دو رکنی که در استصحاب، لازم است در محلّ بحث ما وجود ندارد و آیا اختلالی در آن دو رکن- یا در احدهما- هست و آیا شما یقین به حدوث کلّی نداشتید و اکنون در بقاء کلّی شک ندارید؟

واضح است که پاسخ، مثبت است و یقین به وجود کلّی و شک در بقاء آن دارید و هیچ گونه خللی در ارکان استصحاب، وجود ندارد.

آری تردید، نسبت به افراد طویل- فیل- و قصیر- پشه- مسائلی را روی خود افراد، ایجاد می کند و نمی گذارد در خصوص فرد، استصحاب، جاری نمود ولی ما بیان کردیم که در کلّی قسم دوّم کاری به استصحاب فرد نداریم بلکه «کلّی» را می خواهیم استصحاب نمائیم و مانعی از جریان آن وجود ندارد.

[1]- در مثال قبل- خروج بلل مشتبه بین بول و منی- حدثی صورت گرفته که مردّد بین اکبر و اصغر بود، در این فرض شما می توانید کلّی حدث(1) را استصحاب کنید و لازمه آن، تحصیل وضوء، برای نماز و مسّ کتاب اللّه است امّا استصحاب کلّی حدث به شما نمی گوید که باید غسل جنابت هم بکنید زیرا اثر کلّی حدث، غسل جنابت نیست بلکه استصحاب، مطلق الحدث را ثابت می کند و آثار کلّی حدث برآن، مترتّب می شود و وجوب غسل جنابت، اثر حدث خاص- حدث اکبر- است. و همان طور که اخیرا توضیح دادیم چون علم اجمالی به خروج مایع مشتبه بین بول و

ص: 368


1- قدر مشترک.

و توهّم کون الشّکّ فی بقاء الکلّی الّذی فی ضمن ذاک المردّد مسبّبا عن الشّک فی حدوث الخاصّ المشکوک حدوثه المحکوم بعدم الحدوث بأصالة عدمه فاسد قطعا؛ لعدم کون بقائه(1) و ارتفاعه من لوازم حدوثه(2) و عدم حدوثه، بل من لوازم کون الحادث المتیقّن ذاک المتیقّن الارتفاع أو البقاء [1].

******

- شرح :

منی دارید، باید برای نماز، غسل جنابت نمائید به عبارت دیگر، شما یک علم اجمالی دارید که یا وضوء بر شما واجب شده یا غسل جنابت لذا به مقتضای علم اجمالی باید غسل نمائید، نه، به اقتضای استصحاب کلّی حدث.

خلاصه: درعین حال که استصحاب کلّی قسم دوّم و استصحاب کلّی حدث، جاری می شود، لکن این استصحاب حدث، شما را ملزم نمی کند که باید غسل جنابت نمائید بلکه لزوم غسل جنابت از طریق علم اجمالی است و ...

[1]- اشکال دوّم: قبلا خلاصه ایراد مستشکل را بیان می کنیم که:

استصحاب کلّی قسم دوّم، محکوم استصحاب سببی است یعنی با جریان استصحاب در شکّ سببی نوبت به جریان استصحاب در شکّ مسبّبی- استصحاب کلّی قسم دوّم- نمی رسد.

توضیح ذلک: در محلّ بحث، یک شکّ سببی و یک شکّ مسبّبی داریم و با جریان استصحاب در شکّ سببی مجالی برای جریان استصحاب در شکّ مسبّبی باقی نمی ماند.

چرا شک دارید که «کلّی» باقی هست یا نه؟

شکّ شما در بقاء کلّی مسبّب از این است که آیا فرد طویل العمر حادث شده

ص: 369


1- ای بقاء الکلّی.
2- ای حدوث الخاص- فرد طویل العمر-

است یا نه، شک در حدوث و عدم حدوث فرد طویل، منشأ شک در بقاء کلّی و عدم بقاء کلّی است یعنی اگر فرد طویل العمر- فیل یا منی- حادث شده باشد، کلّی هم باقی است و اگر فرد طویل، حادث نشده باشد، کلّی هم بقائی ندارد بنابراین شکّ شما در بقاء کلّی، ارتباط مستقیم با شک در حدوث آن فرد طویل دارد یعنی شکّ سببی شما عبارت است از شک در حدوث فرد طویل، و هرگاه در حدوث چیزی شک نمائید، اصالة عدم حدوث، حکم می کند که آن چیز، حادث نشده و اصل عدم حدوث هم به نحوی شیوع دارد که بعضی می گویند اگر استصحاب هم حجّت نباشد این اصل، یک اصل معتبر عقلائی است و در این قبیل موارد می تواند جریان پیدا کند لذا مستشکل می گوید:

اصل عدم حدوث، حکم می کند که فرد طویل العمر حادث نشده است و هنگامی که استصحاب در سبب، جاری شد، نوبت به جریان استصحاب در مسبّب نمی رسد و نمی توانید بقاء کلّی را استصحاب نمائید.

جواب: اشکال و توهّم مذکور، فاسد است و مصنّف سه جواب برای آن بیان کرده اند.

الف- شک ما در بقاء کلّی مسبّب از این نیست که فرد «طویل» حادث شده است یا نه.

شما گاهی فرد طویل را به تنهائی ملاحظه می کنید و گاهی نه، بلکه می گوئید چیزی- کلّی- قطعا حادث شده است لکن آن چیز، بین طویل و قصیر، مردّد است(1) یعنی منشأ شکّ شما در بقاء کلی این است که:

ص: 370


1- البتّه فرض مسئله ما هم از همین قبیل است.

می دانید یک حادث مسلّم الحدوث، تحقّق پیدا کرده، امّا نمی دانید آن حادث در ضمن فرد قصیر بوده- که عمرش کوتاه بوده- و در نتیجه، اکنون- در زمان شک- باقی نیست یا اینکه در ضمن فرد طویل بوده و هنوز، زائل نشده و باقی است.

آیا باتوجّه به تقریبی که اکنون بیان کردیم، باز هم می توانید، بگوئید استصحاب در سبب- فرد طویل- جاری می شود و نوبت به مسبّب- کلّی حدث یا کلی حیوان- نمی رسد؟

شما- مستشکل- که می گوئید شکّ ما در بقاء کلّی مسبّب از این است که فرد طویل، حادث شده یا نه، آیا به فرد قصیر هم توجّهی می کنید یا نه؟

اینکه فرد طویل حادث شده یا نشده که برای شما شکّ در بقاء، درست نمی کند آیا اگر فرد طویل، حادث نشده باشد، باز هم شما در بقاء، شک دارید؟

معنای شکّ در بقاء این است که، حدوث چیزی مسلّم باشد آن وقت شما در بقاء آن شک نمائید و اگر بخواهید، حدوث را مسلّم بگیرید، نباید بگوئید که ما شک داریم که آیا فرد طویل حادث شده یا نه، بلکه حادث مسلّم مردّد بین فرد طویل و قصیر، برای شما شکّ در بقاء درست می کند.

آیا اگر شما شک کردید که فرد طویل، حادث شده یا نه، به دنبالش شک در بقاء دارید؟ خیر

شک در بقاء یعنی الحدوث مسلّم و البقاء مشکوک، و اگر حدوث، مسلّم است پس چرا می گوئید شکّ در بقاء، مسبّب از این است که آیا فرد طویل، حادث شده است یا نه؟

خلاصه: شکّ در بقاء کلّی ارتباطی به حدوث و عدم حدوث فرد طویل ندارد بلکه رابطه مستقیم با این دارد که:

ص: 371

مع أنّ بقاء القدر المشترک إنّما هو بعین بقاء الخاصّ الّذی فی ضمنه(1) لا أنّه(2) من لوازمه، علی أنّه لو سلّم أنّه من لوازم حدوث المشکوک فلا شبهة فی کون اللزوم عقلیّا، و لا یکاد یترتّب بأصالة عدم الحدوث إلا ما هو من لوازمه و أحکامه شرعا [1].

******

- شرح :

آیا آن حادث مسلّم الحدوث، طویل العمر بوده یا قصیر العمر و منشأ شکّ شما هم همین است که ذکر کردیم لذا شما استصحابی ندارید که در سبب- به قول خودتان- جاری شود و بر استصحاب مسبّبی- استصحاب کلّی قسم دوّم- حاکم باشد.

[1]- ب: مصنّف در پاسخ دوّم فرموده اند: اصلا در کلّی و فرد، مسأله سببیّت و مسببیّت مطرح نمی باشد و این چنین نیست که کلّی و فرد لازم و ملزوم باشند بلکه وجود کلّی عین وجود فرد است.

ج: پاسخ سوّم- فرض کنید که در استصحاب کلّی قسم دوّم، سببیّت و مسببیّت به نحوی که خودتان- مستشکل- بیان کردید، برقرار است و ما هم آن را از شما پذیرفتیم امّا ما سؤالی را مطرح می کنیم که:

آیا همه جا جریان استصحاب در شکّ سببی مانع جریان استصحاب در شکّ مسبّبی می شود؟

واضح است که هر شکّ سببی مانع جریان اصل در شک مسبّبی نمی شود بلکه باید مسبّب از احکام شرعیّه سبب شناخته شود و ترتّب شرعی در میان باشد تا

ص: 372


1- [ و ضمیر« ضمنه» راجع الی« الخاص» یعنی: الخاصّ الّذی یکون الکلّی فی ضمنه، فحذف الضّمیر العائد الی الموصول، و العبارة هکذا« الّذی هو فی ضمنه». و بالجملة: فبقاء الکلّی عین بقاء الفرد الطّویل العمر، لا انّه لازمه حتّی یتطرّق فیه قاعدة الشّک السّببی و المسبّبی.
2- یعنی: لا انّ بقاء القدر المشترک من لوازم الخاصّ الطّویل العمر حتّی یندرج فی کبری الشّک السّببی و المسبّبی.] ر. ک منتهی الدّرایة 7/ 347.

و أمّا إذا کان الشّکّ فی بقائه، من جهة الشّکّ فی قیام خاصّ آخر فی مقام ذاک الخاصّ الّذی کان فی ضمنه بعد القطع بارتفاعه، ففی استصحابه إشکال، أظهره عدم جریانه، فإنّ وجود الطّبیعی و إن کان بوجود فرده، إلا أنّ وجوده فی ضمن المتعدّد من أفراده لیس من نحو وجود واحد له، بل متعدّد حسب تعدّدها، فلو قطع بارتفاع ما علم وجوده منها، لقطع بارتفاع وجوده، و إن شکّ فی وجود فرد آخر مقارن لوجود ذاک الفرد، أو لارتفاعه بنفسه أو بملاکه، کما إذا شکّ فی الاستحباب بعد القطع بارتفاع الإیجاب بملاک مقارن أو حادث [1].

******

- شرح :

جریان استصحاب در شکّ سببی، حاکم بر جریان استصحاب در شکّ مسبّبی باشد و ترتّب کلّی بر فرد، ترتّب عام بر مصادیق و افرادش، ترتّب عقلی و غیر شرعی است و در نتیجه اگر از شما بپذیریم که استصحاب عدم حدوث فرد طویل، جاری می شود و حکم می کند که اصل، عدم حدوث فرد طویل است لکن درعین حال، ما استصحاب بقاء کلّی- که به قول شما شکّ مسبّبی است- را جاری می کنیم زیرا هر شکّ سببی مانع از جریان اصل در شکّ مسبّبی نمی شود بلکه باید ترتّب شرعی در بین باشد تا جریان استصحاب سببی مانع جریان استصحاب مسبّبی شود.

خلاصه: به نظر مصنّف استصحاب کلّی قسم دوّم بلا اشکال جاری می شود.

استصحاب کلّی قسم سوّم

[1]- در استصحاب کلّی قسم سوّم می دانیم که کلّی در ضمن فرد خاصّی تحقّق پیدا کرده و یقین داریم که آن فرد قطعا مرتفع شده لکن منشأ شکّ ما در بقاء کلّی این است که احتمال می دهیم مقارن وجود فرد اوّل یا مقارن ارتفاع فرد اوّل، یک فرد دیگری هم وجود داشته و تحقّق کلّی منحصر به آن فردی که اکنون- قطعا- از بین

ص: 373

رفته است، نبوده بلکه احتمال می دهیم که یک فرد دیگری هم همراه فرد اوّل یا مقارن زوال فرد اوّل بوده است که اگر آن فرد دوّم تحقّق داشته، اکنون که فرد اوّل مرتفع شده است کلّی، در ضمن فرد دوّم، باقی است.

مثال غیر شرعی(1): یقین داریم که کلّی انسان در ضمن زید در خانه تحقّق پیدا کرده و اکنون یقین داریم که زید از خانه خارج شده است امّا احتمال می دهیم هنگامی که زید در خانه بود، عمرو هم در آنجا بوده و یا اینکه مقارن خروج زید از خانه- بدون هیچ فاصله ای- عمرو وارد خانه شده است.

مثال شرعی: زید یقین دارد که به حدث اصغر محدث شده- پس کلّی حدث در ضمن حدث اصغر متیقّن شده- لکن احتمال می دهد مقارن تحصیل وضوء- که حدث اصغر مرتفع شده- به حدث اکبر محدث شده باشد.

سؤال: آیا استصحاب کلّی قسم سوّم را می توان جاری نمود؟

جواب: «ففی استصحابه اشکال اظهره عدم جریانه ...».

اظهر این است که استصحاب کلّی قسم سوّم نمی تواند جاری شود.

بیان ذلک: آری، ما وجود کلّی را عین وجود فرد می دانیم و تغایری بین وجود کلّی و فرد نمی بینیم لکن مسأله مهم، این است که آیا وجود کلّی در ضمن افراد متعدد هم یک وجود است یا وجودات متعدّد است، اگر کلّی در ضمن دو یا سه فرد تحقّق پیدا کرد، آیا در این صورت یک وجود، برای کلّی هست یا اینکه وجودات متعدّد برای کلّی تحقّق دارد و اگر زید و عمرو هر دو در خانه بودند، شما می گوئید «انسان واحد» در خانه وجود دارد یا اینکه «دو انسان» در خانه موجود هست؟

ص: 374


1- تکوینی.

مسلّما می گوئید دو انسان در خانه وجود دارد پس معلوم می شود وجود کلّی در ضمن افراد متعدّد، وجودات متعدّد دارد و هنگامی که وجودات، متعدّد شد، همین مطلب، سبب می شود ما نتوانیم استصحاب کلّی قسم سوّم را جاری نمائیم زیرا انسان موجود در ضمن زید قطعا در خانه محقّق شد و قطعا هم از خانه، خارج شد امّا وجود انسان در ضمن عمرو را از کجا احراز کردید که در خانه وجود داشته که بقاء آن را استصحاب کنید به عبارت دیگر انسان موجود در ضمن زید یک وجود مستقلّی که «حدث» و «انعدم» و انسان موجود در ضمن عمرو هم وجود دیگری است که اصل حدوث و ثبوتش برای شما مشکوک است لذا نمی توانید استصحاب کلّی قسم سوّم را جاری نمائید.

تذکّر: مثال ما برای استصحاب کلّی قسم سوّم این بود که:

می دانیم کلّی انسان- در خانه- در ضمن زید تحقّق پیدا کرد و یقین داریم که زید از خانه خارج شده لکن احتمال می دهیم همراه فرد اوّل- زید- عمرو هم در خانه بوده و یا اینکه احتمال می دهیم مقارن ارتفاع فرد اوّل و هنگام خروج زید، عمرو وارد خانه شده باشد، اکنون مصنّف می فرمایند:

«... بنفسه او بملاکه کما اذا شکّ فی الاستحباب بعد القطع بارتفاع الایجاب بملاک مقارن او حادث»(1).

ص: 375


1- قد اضاف المصنّف بقوله هذا قسمین آخرین علی قسمی الثّالث فالشّیخ اعلی اللّه مقامه قسّمه الی قسمین و المصنّف قسّمه الی اربعة اقسام. ( فتارة) یکون الشّک فی بقاء الکلّی من جهة الشّک فی وجود فرد آخر مقارنا لوجود الفرد الاوّل ای الّذی کان الکلّی متحقّقا فی ضمنه( و اخری) مقارنا لارتفاع الفرد الاوّل و فی کلّ منهما( تارة) یکون وجود الفرد الآخر بنفسه.( و اخری) بملاکه فهذه اربعة اقسام( و قد مثّل) للقسمین الاخیرین بما اذا شکّ فی الاستحباب بعد القطع ... ر. ک عنایة الاصول 5/ 137.

لا یقال: الأمر و إن کان کما ذکر، إلا أنّه حیث کان التّفاوت بین الإیجاب و الاستحباب و هکذا بین الکراهة و الحرمة، لیس إلا بشدّة الطّلب بینهما و ضعفه، کان تبدّل أحدهما بالآخر مع عدم تخلّل العدم غیر موجب لتعدّد وجود الطّبیعی بینهما؛ لمساوقة الاتّصال مع الوحدة، فالشّکّ فی التّبدّل حقیقة شکّ فی بقاء الطلب و ارتفاعه، لا فی حدوث وجود آخر [1].

******

- شرح :

یعنی مقارنت های مذکور یا «بنفسه» است مثل اینکه هنگامی که زید در خانه بود، احتمال می دادیم شخص عمرو- بنفسه- هم بوده یا اینکه مقارنت های مذکور «بملاکه» تحقّق داشته نه بنفسه.

مثال: یقین داریم که فلان شی ء، واجب بوده و اکنون هم یقین به ارتفاع آن وجوب داریم لکن احتمال می دهیم که در همان حال وجوب(1)، استحباب هم بوده است منتها چون نمی شود که استحباب و وجوب، هر دو در یک لحظه باشند، مصنّف مجبور شده اند مسئله را توسعه دهند و بفرمایند ملاک استحباب، موجود بوده است و اگر ملاک استحباب، موجود بوده، اکنون که وجوب آن شی ء، مرتفع شده، رجحانش- همان رجحانی که قدر مشترک بین وجوب و استحباب است- باقی می باشد.

البتّه اگر استصحاب کلّی قسم سوّم را می پذیرفتیم، بقاء کلّی رجحان را استصحاب می کردیم امّا چون استصحاب کلّی قسم سوّم را جاری نمی دانیم، با ارتفاع و زوال وجوب آن فرد، نمی توانیم «رجحان» را برای آن شی ء، استصحاب نمائیم.

[1]- اشکال: مستشکل می گوید عدم جریان استصحاب کلّی قسم سوّم به همان

ص: 376


1- یا مقارن ارتفاع وجوب.

فإنّه یقال: الأمر و إن کان کذلک، إلا أنّ العرف حیث یری الإیجاب و الاستحباب المتبادلین فردین متباینین، لا واحد مختلف الوصف فی زمانین، لم یکن مجال للاستصحاب، لما مرّت الإشارة إلیه و تأتی، من أنّ قضیّة إطلاق أخبار الباب، أنّ العبرة فیه بما یکون رفع الید عنه مع الشّکّ بنظر العرف نقضا، و إن لم یمکن بنقض بحسب الدّقة، و لذا لو انعکس الأمر و لم یکن نقض عرفا، لم یکن الاستصحاب جاریا و إن کان هناک نقض عقلا و ممّا ذکرنا فی المقام، یظهر- أیضا- حال الاستصحاب فی متعلّقات الأحکام فی الشّبهات الحکمیّة و الموضوعیّة، فلا تغفل [1].

******

- شرح :

تقریبی است که شما بیان کردید لکن اشکالی به مثال اخیر(1)- وجوب و استحباب(2)- داریم که: واقع مطلب این است که وجوب و استحباب- و همچنین حرمت و کراهت- اصلا دو حقیقت و دو فرد نیستند و تغایر وجوب با استحباب به شدّت و ضعف است یعنی وجوب، همان رجحان مؤکّد و استحباب، رجحان غیر مؤکّد است لذا در مثال مذکور و امثال آن می توان مطلق طلب را که قدر مشترک- کلّی- بین وجوب و استحباب است، استصحاب نمود زیرا نسبت به ارتفاع کلّی یقین نداریم بلکه در بقاء کلّی- طلب- شک داریم و عدمی هم در بین وجود کلّی در ضمن فردین فاصله نشده است پس استصحاب کلّی را می توان جاری نمود.

خلاصه اینکه: هیچ مانعی از جریان استصحاب کلّی- روی نظر عقلی که تغایر بین وجوب و استحباب به شدّت و ضعف است- وجود ندارد.

[1]- جواب: اگر دقّت عقلی اعمال کنیم حق با شما- مستشکل- است و می توان

ص: 377


1- و همچنین حرمت و کراهت.
2- و توسعه ای را که اخیرا بیان کردید.

استصحاب کلّی را جاری نمود لکن در باب استصحاب، عرف- نه دقّت عقلی- باید قضاوت کند و بگوید قضیّه متیقّنه و مشکوکه، متّحد است یا نه، و او باید بگوید که مثلا در فلان مورد نقض الیقین بالشّک صدق می کند یا نه و در هر موردی که نقض یقین به وجود سابق کلّی به واسطه شک، صدق نمود، در آن مورد، استصحاب جاری می شود و در هر موردی که صدق ننمود، استصحاب جاری نمی شود و هنگامی که ما به عرف مراجعه می کنیم او می گوید من وجوب و استحباب را دو حکم متغایر می بینم و فرق آن دو را از طریق شدّت و ضعف توجیه نمی کنم بلکه همان فرقی که بین وجوب و کراهت وجود دارد، همان فرق بین وجوب و استحباب، برقرار است گرچه در نظر عقل، تفاوت دو فرد به شدّت و ضعف است و در تبدّل این دو فرد انقطاع وجود کلّی لازم نمی آید.

خلاصه اینکه چون معیار، نظر و تشخیص عرف است لذا استصحاب کلّی در این موارد، جاری نمی شود و در مواردی که عقلا موضوع متعدّد است و «نقض» صدق نمی کند، ولی چون عرفا موضوع، واحد است و نقض صدق می کند استصحاب جاری می شود.

قوله «و ممّا ذکرنا فی المقام یظهر ایضا حال الاستصحاب فی متعلّقات الاحکام فی الشّبهات الحکمیّة و الموضوعیّة فلا تغفل».

توضیح عبارت مذکور را در اوّل همین تنبیه بیان کردیم و نیازی به اعاده آن نیست.

ص: 378

الرّابع(1): إنّه لا فرق فی المتیقّن بین أن یکون من الأمور القارّة(2) أو التّدریجیّة الغیر القارّة، فإنّ الأمور الغیر القارّة و إن کان وجودها ینصرم و لا یتحقّق منه جزء إلا بعد ما انصرم منه جزء و انعدم، إلا أنه ما لم یتخلّل فی البین العدم، بل و إن تخلّل بما لا یخلّ بالاتّصال عرفا و إن انفصل حقیقة، کانت باقیة مطلقا أو عرفا، و یکون رفع الید عنها- مع الشّکّ فی استمرارها و انقطاعها- نقضا و لا یعتبر فی الاستصحاب- بحسب تعریفه و أخبار الباب و غیرها من أدلّته- غیر صدق النّقض و البقاء کذلک قطعا [1].

******

- شرح :

تنبیه چهارم استصحاب امور تدریجیّه
اشاره

[1]- مقصود از تنبیه چهارم این است که:

ص: 379


1- ( الشّیخ اعلی اللّه مقامه) قد جعل الکلام فی هذا التّنبیه فی اقسام ثلاثة: الأوّل: الزّمان کاللّیل و النّهار و نحوهما. الثّانی: الزّمانی الّذی لا استقرار لوجوده بل یتجدّد شیئا فشیئا علی التّدریج کالتّکلّم و الکتابة و المشی و نبع الماء و سیلان الدّم و نحو ذلک. الثّالث: المستقرّ الّذی یؤخذ الزّمان قیدا له کالصّوم المقیّد بیوم الخمیس او الجلوس المقیّد بیوم الجمعة و نحوهما. و أمّا المصنّف فقد جعل الاقسام قسمین فاشار الی الزمان و الزّمانی الّذی لا استقرار له بقوله او التّدریجیّة الغیر القارّة و اشار الی المستقرّ الّذی یؤخذ الزّمان قیدا له بقوله الآتی و امّا الفعل المقیّد بالزمان ... الخ. ر. ک عنایة الاصول 5/ 140.
2- القارّ هو الّذی تجتمع اجزاؤه فی الوجود فی زمان واحد[ من غیر فرق بین الجواهر کزید و الاعراض کالسّواد] مثل زید و مقابل[ مقابله] التّدریجی و هو ما لا یکون کذلک بل یوجد منه جزء فی آن فینعدم و یوجد الجزء الآخر منه فی آن آخر ... و هکذا حتّی تنتهی اجزاؤه مثل جریان الماء و سیلان الدّم و نحوهما ر. ک حقائق الاصول 2/ 459.

همان طور که استصحاب در امور قارّه- مستمرّه- مانند طهارت، عدالت و غیره جریان پیدا می کند در امور غیر قارّه- تدریجیّه- مانند زمان، سیلان دم، جریان آب و غیره جاری می شود. البتّه خصوصیّت امور غیر قارّه و تدریجیّه، این است که هر جزئی از آن تحقّق پیدا می کند و سپس منصرم و منعدم می شود آن گاه جزء بعد موجود می شود.

مثلا یقین داریم که تا یک دقیقه قبل آب فلان چشمه در حال جریان بود، پرواضح است که آن آبی که در یک دقیقه قبل جریان داشت با آبی که اکنون در حال جریان است دو جزء از اجزاء آن آب است و هیچ گاه شک نمی کنیم که آیا همان جزئی که قبلا سیلان و جریان داشت آیا اکنون هم همان جزء، جاری است یا نه زیرا آن جزء قبلی و جریان آن قطعا از بین رفته است بلکه شکّ ما در سیلان و جریان یک جزء دیگر است و این جزء، حالت سابقه اش- جریانش- مسلّم نیست امّا درعین حال می گوئیم تا وقتی که این امور تدریجیّه، استمرار دارند و بین آنها عدم، رکود و توقّفی ایجاد نشده، استصحاب در مورد آنها جریان پیدا می کند.

لازم به تذکّر است که در مواردی که اصلا عدم و توقّفی بین آن اجزاء و جریان، فاصله نشده باشد، هم عرف و هم عقل می گوید همان شی ء، استمرار و بقاء دارد(1) امّا در مواردی که عدمی بین آن فاصله شده، از عرف کمک می گیریم و او حکم می کند که اگر فی الجمله- نه به صورت کلّی- عدمی بین آن جریان متخلّل شده، باز هم همان شی ء و همان جریان استمرار و دوام دارد «و قضیّه متیقّنه و مشکوکه ما متّحد

ص: 380


1- نه اینکه اجزاء و جریان متعدّد- جریان دیگر- تحقّق دارد و در نتیجه، اشکال عدم اتحاد بین قضیّه مشکوکه و متیقّنه وارد نمی باشد.

هذا مع(1) أنّ الانصرام و التّدرّج فی الوجود فی الحرکة- فی الأین و غیره- إنّما هو فی الحرکة القطعیّة، و هی کون الشّی ء فی کلّ آن فی حدّ أو مکان،

******

- شرح :

است» مثلا کسی که مشغول حرکت و ادامه مسیری هست، اگر یک یا دو لحظه توقّف کند و سپس به راهش ادامه دهد، عرف نمی گوید او حرکت جدیدی را شروع کرده بلکه باز هم می گوید همان حرکت اوّل ادامه دارد.

خلاصه اینکه اگر اصلا عدمی بین آن جریان و امر تدریجی تخلّل پیدا نکند عرف و حتّی عقل، حکم می کند که همان جریان اوّل، دوام و بقاء دارد و چنانچه فی الجملة عدم، متخلّل شود- یعنی آن عدم، قابل ملاحظه و توجّه نباشد- عرف، حکم به بقاء همان حرکت و جریان می کند امّا اگر مثلا یک ساعت سکون در بین آن فاصله شده باشد، در این صورت نه عقل و نه عرف هیچ کدام حرکت و جریان بعدی را ادامه حرکت قبلی نمی دانند.

تذکّر: چون ما دلیل حجّیّت استصحاب را اخبار- لا تنقض الیقین بالشّک- قرار دادیم و اخبار هم بر فهم عرفی حمل می شود لذا هرکجا عرف، عنوان بقاء را در نظر گرفت، به طوری که اگر استصحاب جاری نشود عنوان نقض یقین به شک برآن منطبق شود در آن موارد، اخبار باب جریان پیدا می کند و حکم به بقاء می نماید(2).

خلاصه: همان طور که اگر متیقّن از امور قارّه و مستمره باشد، استصحاب در آن جاری می شود همان طور هم اگر مستصحب از امور غیر قاره و تدریجیّه باشد،

ص: 381


1- هذا جواب آخر عن الاشکال المذکور و مرجعه الی خروج الامور غیر القارّة عن التّصرم و اندراجها فی الامور القارّة و معه لا یبقی موضوع للاشکال لفرض وحدة القضیّة المتیقّنة و المشکوکة حقیقة ... ر. ک منتهی الدّرایة 7/ 395.
2- البتّه اگر دلیل حجّیّت استصحاب را مثلا بناء عقلاء بدانیم باز هم می گوئیم آن بناء عقلائی به عرف ارتباط دارد و قضاوت عرف برایش معتبر است.

لا التّوسّطیّة و هی کونه بین المبدأ و المنتهی، فإنّه بهذا المعنی یکون قارّا مستمرّا [1].

******

- شرح :

استصحاب در آن جاری می شود و عرفا بین قضیّه مشکوکه و متیقّنه اتّحاد برقرار است.

[1]- اکنون مصنّف، بحث قبل و اشکال عدم جریان استصحاب در امور تدریجیّه- عدم وحدت قضیّه متیقّنه و مشکوکه- را تعقیب می کنند و می فرمایند قضیّه مشکوکه و متیقّنه متّحد است و استصحاب در آن جاری می شود بیان ذلک:

حرکت بر دو قسم است 1- حرکت قطعیّه 2- حرکت توسّطیّه.

الف: امّا القطعیّة: «عبارة عن کون الشّی ء فی کلّ آن فی مکان اذا کانت الحرکة فی المکان کحرکة السّائر فانّه فی کل آن یکون فی مکان غیر ما کان فیه فی الآن السّابق او فی حدّ اذا کانت الحرکة فی غیر المکان کحرکة الطّفل و الشّجرة فی النّموّ فانّهما ما داما فی النّموّ یکون نموّهما فی کل آن بحدّ خاصّ فهو فی الآن اللاحق یخلع حدّا کان له فی الآن السّابق و یلبس حدّا آخر فهو فی کلّ آن فی خلع و لبس و مثله الاشتداد فی الکیف»(1).

معنای حرکت قطعیّه همان چیزی است که در ذهن من و شما است و آن عبارت است از اینکه شی ء در هر لحظه در یک مکان یا حدّی باشد. در آن اوّل در یک مکان باشد در آن دوّم در مکان دوّم در آن سوّم در مکان سوّم و ...

در این قسم از حرکت، تدریج و تدرّج تصوّر می شود و اشکال عدم جریان استصحاب در آن راه پیدا می کند لکن آن اشکال را جواب دادیم و گفتیم اگر عدمی بین آن متخلّل نشود(2) حتّی عقل هم حکم می کند که همان حرکت و جریان ادامه

ص: 382


1- ر. ک حقائق الاصول 2/ 460.
2- علاوه بر عرف.

دارد و چنانچه فی الجمله- نه به طور کلّی- عدم و توقّفی متخلّل شود در این صورت هم باز عرف می گوید همان حرکت ادامه دارد و وحدت عرفی برقرار است.

ب: امّا الحرکة التوسّطیّة: «عبارة عن کون الشّی ء بین المبدأ و المنتهی، کالنّهار الّذی هو عبارة عن کون الشّمس بین المشرق و المغرب و اللیل الذی هو عبارة عن کونها بین المغرب و المشرق»(1).

طبق تعریف اخیر، یک شی ء می تواند بین مبدأ و منتهی باشد خواه فاصله بین مبدأ و منتها زمانی یا مکانی یا غیر از آن دو باشد که این نوع، حرکت یک امر مستمر و مستقر- قار- هست و مفهومی ندارد که اجزائی برایش تصوّر کنیم و بگوئیم هر جزئی از آن «یوجد و ینعدم» فرض کنید که شما از منزلتان به مقصد خاصّی حرکت کرده اید «کون» اوّل، عبارت است از مبدأ و «کون» آخر، عبارت است از منتها لکن بین مبدأ و منتها اکوان متعدّدی تحقّق دارد و معنای حرکت توسطیّه یک امر جامعی است و شامل «کون» ثانی، ثالث و عاشر، می شود.

به عبارت دیگر شما در کون دوّم، متوسّط بین مبدأ و منتها هستید و در کون سوّم، متوسّط بین مبدأ و منتها هستید در کون دهم هم متوسّط بین مبدأ و منتها هستید پس این حالت توسّط، «یوجد و ینعدم» نیست بلکه آن حالت از کون ثانی شروع شده تا به منتها برسید ادامه دارد و یک امر مستمر و قارّی هست.

خلاصه: در حرکت قطعیّه تدریج و تدرّج هست و امّا حرکت توسّطیّه یک معنای ثابتی است که از کون دوّم شروع می شود و تا کون قبل المنتهی مانند یک کلّی، تحقّق و استمرار دارد. و اگر حرکت، حرکت توسّطیّة شد، اصلا، اشکالی در

ص: 383


1- ر. ک حقائق الاصول 2/ 460.

فانقدح بذلک أنّه لا مجال للإشکال فی استصحاب مثل اللیل أو النّهار و ترتیب ما لهما من الآثار [1].

******

- شرح :

جریان استصحاب آن(1) تصوّر نمی شود.

استصحاب نفس زمان

[1]- تاکنون بیان کرده ایم که اگر در امور تدریجیّه و غیر قارّه، عدم و رکود چشم گیر و قابل ملاحظه ای متخلّل نشود، وحدت عرفیّه محفوظ و اتّحاد قضیتین برقرار است

اکنون مصنّف می فرمایند با توجه به آنچه که ذکر کردیم برای شما روشن شد که:

1- اصلا اشکالی در جریان استصحاب در نفس «زمان» مانند لیل، نهار، شهر و اسبوع وجود ندارد.

مثلا لیل عبارت است از «کون الشّمس تحت الارض بین المغرب و المشرق و النّهار عبارة عن کونها علی وجه الارض بین المشرق و المغرب»(2) بنابراین وقتی در بقاء لیل و نهار شک نمائیم، در واقع، مرجع شکّ ما در این است که آیا خورشید به منتهی رسیده است یا نه، در این صورت می توان عدم وصول خورشید به منتها را استصحاب نمود و گفت هنوز نهار باقی است و یا اینکه هنوز لیل ادامه دارد.

لازم به تذکّر است که در مواردی می توان نفس «زمان» و لیل و نهار را استصحاب نمود که دارای اثر شرعی باشند. مثلا کسی نذر کرده است که اگر نهار و روز پایان نپذیرفته باشد ده درهم صدقه می دهم و یا به زیارت فلان امام (ع) می روم در این صورت با شک در بقاء نهار می توان بقاء آن را استصحاب نمود و ...

ص: 384


1- و امثال آن.
2- ر. ک عنایة الاصول 5/ 143.

و کذا کلّما إذا کان الشّکّ فی الأمر التّدریجی من جهة الشّکّ فی انتهاء حرکته و وصوله إلی المنتهی، أو أنّه بعد فی البین، و أمّا إذا کان من جهة الشّکّ فی کمیّته و مقداره، کما فی نبع الماء و جریانه، و خروج الدّم و سیلانه، فیما کان سبب الشّکّ فی الجریان و السّیلان الشّکّ فی أنّه بقی فی المنبع و الرّحم فعلا شی ء من الماء و الدّم غیر ما سال و جری منهما فربما یشکل فی استصحابهما حینئذ، فإنّ الشّکّ لیس فی بقاء جریان شخص ما کان جاریا، بل فی حدوث جریان جزء آخر شک فی جریانه من جهة الشّکّ فی حدوثه، و لکنّه یتخیّل بأنّه لا یختلّ به ما هو الملاک فی الاستصحاب، بحسب تعریفه و دلیله حسبما عرفت [1].

******

- شرح :

استصحاب زمانی

استصحاب زمانی(1)

[1]- 2: و همچنین هیچ مانعی از جریان استصحاب در امور «زمانی» مانند قرائت، تکلّم، جریان الماء و سیلان الدّم من الرّحم وجود ندارد.

مصنّف برای جریان استصحاب در «زمانیّات» دو صورت و دو فرض تصوّر نموده اند:

الف: گاهی در بقاء امر تدریجی- زمانی- شک می کنیم و منشأ آن هم شک در رافع است.

مثال: یقین داریم که آبی از فلان چشمه جریان داشت و می دانیم که استعداد بقاء هم داشته امّا شکّی بر ما عارض شده و منشأ آن شک هم این است که احتمال می دهیم چیزی مانع از جریان آب شده باشد و نمی دانیم آن جریان به منتها رسیده

ص: 385


1- الّذی لا استقرار لوجوده بل یتجدّد شیئا فشیئا علی التّدریج کالتکلّم و الکتابة و المشی و نبع الماء و سیلان الدّم و نحو ذلک ر. ک عنایة الاصول 5/ 140.

است یا اینکه در وسط، متوقّف شده در این صورت هیچ مانعی برای جریان استصحاب در این امر زمانی- جریان الماء- وجود ندارد زیرا ارکان استصحاب کامل و تمام است.

ب: گاهی در بقاء امر تدریجی- زمانی- تردید می کنیم و منشأ آن تردید هم شک در مقتضی است.- فی کمّیته و مقداره-.

مثال: می دانیم آب چشمه ای در حال جریان بود و یا اینکه مرئه می داند «دم» از رحم او در حال سیلان بود لکن در جریان آب و سیلان دم شکّی پیدا شده و منشأ شکّ ما هم این است که نمی دانیم در منبع و چشمه چه مقدار آب موجود بوده و احتمال می دهیم آب آن منبع، تمام شده باشد و در نتیجه آبی در منبع نباشد تا جریان پیدا کند و همچنین در مثال سیلان دم، آن زن نمی داند که دیگر خونی در رحم موجود است که سیلان پیدا کند یا نه؟- در مقتضی شک داریم-

آیا در مثال اخیر- فرض ب- و امثال آن می توان استصحاب را جاری نمود؟

بعضی خواسته اند، بگویند اگر شکّ ما در سیلان دم و جریان آب به نحو دوّم- شک در مقتضی- باشد، نمی توان در آن استصحاب، جاری کرد زیرا شما در بقاء همان جریان قبلی شک ندارید بلکه تردید شما در این جهت است که:

آیا در منبع آب یا در رحم زن، جزء دیگری از آب یا دم، وجود دارد که جریان پیدا کند یا اینکه آب منبع، تمام شده، و همچنین خونی در رحم نیست تا جریان و سیلان نماید به عبارت دیگر شکّ شما در «وصف» نیست بلکه در موصوف شک دارید و اصلا نمی دانید که آبی هست که جریان داشته باشد یا نه به عبارت واضح تر، شما شک در بقاء صفت- جریان و سیلان- ندارید بلکه تردید شما در حدوث موصوف- آب و دم- هست لذا بعضی از ارکان استصحاب مختل است و نمی توان

ص: 386

ثمّ إنّه لا یخفی أنّ استصحاب بقاء الأمر التّدریجی، إمّا یکون من قبیل استصحاب الشّخص، أو من قبیل استصحاب الکلّی بأقسامه، فإذا شکّ فی أنّ السّورة المعلومة التی شرع فیها تمّت أو بقی شی ء منها، صحّ فیه استصحاب الشّخص و الکلّی، و إذا شکّ فیه من جهة تردّدها بین القصیرة و الطّویلة، کان من القسم الثّانی، و إذا شکّ فی أنّه شرع فی أخری مع القطع بأنّه قد تمّت الأولی کان من القسم الثّالث، کما لا یخفی هذا فی الزّمان و نحوه من سائر التّدریجیّات [1].

******

- شرح :

استصحاب، جاری نمود.

امّا بیان و کلام مصنّف: «لکنّه یتخیّل بانّه لا یختل به(1) ما هو الملاک فی الاستصحاب بحسب تعریفه و دلیله حسبما عرفت».

چنین به نظر می رسد(2) که ارکان استصحاب کامل است و مانعی از جریان استصحاب وجود ندارد زیرا ما در باب استصحاب، به یقین و شک و اتّحاد قضیّه متیقّنه و مشکوکه نیاز داریم و معنای «لا تنقض الیقین بالشّکّ» را هم از عرف اخذ می کنیم و عرف در این قبیل، موارد می گوید ما یقین به جریان آب از منبع داشته و اکنون در «بقاء» آن شک داریم- نه شک در حدوث- لذا می توانیم به استصحاب تمسّک نمائیم و قبلا هم بیان کردیم که در امور تدریجیّه و جریان الماء و سیلان الدّم و نظایر آنها اگر عدم و توقّف قابل ملاحظه ای واقع نشده باشد، عرف حکم می کند که همان جریان و سیلان، ادامه دارد یعنی وحدت عرفی برقرار است.

جریان اقسام مختلف استصحاب در امور تدریجیّه

[1]- در امور قارّه و مستمرّه چهار نوع استصحاب بیان کردیم که همان چهار نوع

ص: 387


1- و ضمیر« به» راجع الی الاشکال المتصیّد من العبارة.
2- یتخیّل به معنای یتوهّم نیست.

در امور تدریجیه هم جریان دارد که اینک به آنها اشاره می کنیم(1).

1- استصحاب شخصی- نه کلّی- مثال: امام جماعتی مشغول قرائت سوره نماز بود امّا اکنون شک نموده ایم که آیا آن قرائت را به پایان رسانده است یا نه؟

در این فرض می توانیم استصحاب شخصی و جزئی جاری نمائیم و بگوئیم هنوز هم او مشغول همان قرائت خاصّه است.

2- استصحاب کلّی قسم اوّل: مثال: امام جماعتی مشغول قرائت سوره «یس» بود پس نسبت به کلّی قرائت در ضمن سوره «یس» یقین داریم لکن اکنون شک نموده ایم که آیا آن قرائت ادامه دارد یا نه و منشأ شکّ ما این است که نمی دانیم قرائت سوره «یس» را به آخر رسانده است یا نه؟

در این مورد، هم می توانیم قرائت سوره «یس»- استصحاب شخصی- را استصحاب نمائیم و بگوئیم او هنوز مشغول قرائت آن سوره است و هم می توانیم بقاء «کلّی» قرائت را استصحاب نمائیم.

3- استصحاب کلّی قسم دوّم: مثال: می دانیم زید، مشغول قرائت سوره شد لکن نمی دانیم که آیا قرائت سوره «توحید»- سوره کوتاه- را شروع نمود- که اگر مشغول قرائت آن سوره شده اکنون قرائتش تمام شده- یا اینکه مشغول خواندن سوره «بقره»- سوره طولانی- شده- که اگر مشغول قرائت آن سوره بوده اکنون قرائت زید تمام نشده- در این صورت فقط می توانیم کلّی قرائت- قراءة السّورة- را استصحاب نمائیم امّا نمی توان خصوص قرائت سوره توحید یا بقره را استصحاب نمود زیرا قبلا(2) بیان کردیم که در استصحاب کلّی قسم دوّم فقط «کلّی» را می توان استصحاب

ص: 388


1- لازم به تذکّر است که این استصحابات در صورتی جاری می شوند که دارای اثر شرعی باشند.
2- ر. ک تنبیه سوّم استصحاب.

و أمّا الفعل المقیّد بالزّمان، فتارة یکون الشّکّ(1) فی حکمه من جهة الشّکّ فی بقاء قیده، و طورا(2) مع القطع بانقطاعه و انتفائه من جهة أخری، کما إذا احتمل أن یکون التّعبّد به(3) إنّما هو بلحاظ تمام المطلوب لا أصله، فإن کان من جهة الشّکّ فی بقاء القید، فلا بأس باستصحاب قیده من الزّمان، کالنّهار الذی

******

- شرح :

نمود نه خصوص فرد را.

4- استصحاب کلّی قسم سوّم: مثال: یقین داریم که عمرو مشغول قرائت سوره «یس» بود و یقین داریم که آن قرائت پایان پذیرفت لکن احتمال می دهیم بعد از قرائت سوره «یس» بلافاصله مشغول قرائت سوره «واقعه» شده باشد که در نتیجه هنوز عنوان «قراءة القرآن» ادامه دارد.

در این صورت اگر ما استصحاب کلّی قسم سوّم را جاری و صحیح بدانیم(4)، با اینکه «قراءة القرآن» یک امر تدریجی است، می توان آن را استصحاب نمود و الا خیر.

خلاصه: تمام اقسام استصحاب در امور قارّه و غیر قارّه، جاری می شود و از این لحاظ- غیر قارّه بودن- فرقی بین آن دو وجود ندارد آنچه را که تاکنون بیان کردیم

ص: 389


1- [ الشّک فی ثبوت حکم المقیّد بالزّمان کوجوب صوم رمضان« تارة» یکون للشّکّ فی نفس الزّمان سواء کانت الشّبهة موضوعیّة کما لو شکّ فی هلال شوّال ام حکمیّه کما لو شک بانتهاء النّهار بغیاب القرص.- ای کما اذا لم یعلم أنّ النّهار ینتهی باستتار القرص او بذهاب الحمرة-
2- « و اخری» یکون للشّکّ فی ثبوت نفسه مع العلم بانتهاء الزّمان الّذی اخذ قیدا لموضوعه کما اذا وجب الجلوس فی المسجد فی النّهار فانقضی النّهار فشکّ فی بقاء وجوب الجلوس فی اللیل لاحتمال کون زمان اللیل موجبا لمصلحة فیه ملزمة، او کون الجلوس مطلوبا فی النّهار بنحو تعدّد المطلوب بأن یکون فی ذاته مصلحة ملزمة و بخصوصیّة کونه فی النّهار مصلحة اخری غیر المصلحة القائمة بذاته.
3- الظّاهر انّ اصل العبارة: أن یکون التّقیید به ... الخ] ر. ک حقائق الاصول 2/ 463 و 462.
4- مصنّف در تنبیه سوّم فرمودند:« ففی استصحابه اشکال اظهره عدم جریانه».

قیّد به الصّوم مثلا، فیترتّب علیه وجوب الإمساک و عدم جواز الإفطار ما لم یقطع بزواله، کما لا بأس باستصحاب نفس المقیّد، فیقال: إنّ الامساک کان قبل هذا الآن فی النهار، و الآن کما کان فیجب، فتأمّل [1].

******

- شرح :

در مورد جریان استصحاب در نفس «زمان» و «زمانی» بود.

استصحاب فعل مقیّد به زمان

[1]- اکنون مصنّف، بحث نسبتا مفصّلی را درباره استصحاب فعل مقیّد به زمان شروع می کنند یعنی فعلی که خودش «قارّ» است امّا مقیّد به زمان است بنابراین اموری داریم که «زمان» نیست امّا به زمان، مقیّد است و در شریعت مقدّس امثله فراوانی دارد مانند «صوم» که صوم به معنی امساک و مقیّد به زمان خاصّی است.

شک در بقاء حکم- وجوب- فعل مقیّد به زمان به دو نحو، تصوّر می شود.

1- گاهی شک می کنیم که آیا آن زمانی- قیدی- که این فعل، مقیّد به آن بوده باقی است یا نه، مثلا در ساعت و لحظات آخر روزهای ماه رمضان، شک می کنیم که آیا وقت افطار، فرارسیده است یا نه، آیا روز، باقی است یا پایان پذیرفته؟

مصنّف فرموده اند در این قبیل، موارد دو نوع استصحاب می توان جاری نمود.

الف: می توانیم در نفس زمان- نهار- استصحاب، جاری نمائیم و بگوئیم هنوز روز ادامه دارد و لازمه بقاء نهار، وجوب امساک و عدم جواز افطار است.

ب: می توانیم در فعل مقیّد به زمان- امساک و روزه- استصحاب جاری نمائیم به این نحو:

«انّ الامساک قبل هذا کان فی النّهار و الآن کما کان فیجب».

پنج دقیقه قبل، مسلّما امساک و صوم من در نهار و روز بود امّا اکنون که شک نموده ام که امساک من در نهار است یا اینکه بواسطه دخول لیل، دیگر آن امساک

ص: 390

در نهار و روز نیست، می توانم استصحاب را در خود «امساک» جاری نمایم و بگویم هنوز هم امساک واجب است.

قوله «فتأمّل».

ممکن است بگوئیم در محل بحث، سببیّت و مسببیّت مطرح است به این نحو که: شک شما در اینکه آیا امساکتان در نهار است یا نه مسبّب از این است که آیا نفس «نهار و روز» باقی است یا نه و هنگامی که استصحاب را در شکّ سببی جاری نمودید، دیگر نوبت به جریان استصحاب در مسبّب نمی رسد- در ما نحن فیه سببیّت هم شرعیّه است-

برای وجه تأمّل مذکور وجوه دیگری را هم می توان بیان کرد(1).

2- قوله «و طورا مع القطع بانقطاعه و انتفائه(2) من جهة اخری کما(3) اذا احتمل ان

ص: 391


1- الف: و لعلّه اشارة الی ضعف استصحاب کون الامساک قبل هذا الآن فی النّهار و الآن کما کان فانّ الآن الّذی کان الامساک فیه فی النّهار هو غیر هذا الآن الّذی ارید استصحاب کون الامساک فیه ایضا فی النّهار فتبدّل قید الموضوع( و لو قیل) انّ مجموع الآنات هو فی نظر العرف امر واحد مستمر و به صحّحنا الاستصحاب فی الامر التّدریجی( قلنا) نعم انّ مجموع آنات النّهار هو فی نظر العرف امر واحد مستمرّ و به صحّ استصحاب النّهار و لکن کون هذا الآن الّذی نحن فیه فعلا هو من آنات النّهار لیکون هو مع الآنات السّابقة امرا واحدا مستمرّا عرفا غیر معلوم و ذلک لاحتمال کونه من آنات اللیل فتأمّل جیدا ر. ک عنایة الاصول 5/ 150. ب: قوله« فتامّل» حتّی تقدر علی دفع ما یقال فی المقام و هو انّ الامساک قبل هذا الآن ارتفع قطعا و الامساک الآن لو شکّ فی وجوبه کان شکّا فی حدوث وجوبه لا شکّا فی بقاء وجوبه المتیقّن حدوثه سابقا فلا حالة سابقة هاهنا و الدّفع انّما یکون بالتّشبث بذیل العرف بان یقال: انّهم یرون الامساک فی النّهار امرا وحدانیّا. ر. ک شرح کفایة الاصول مرحوم شیخ عبد الحسین رشتی- طبع نجف 2/ 259-
2- ای انتفاء الزّمان.
3- لیس هذا من باب الحصر بل من باب المثال. مشکینی ره ر. ک حاشیة کفایة الاصول 2/ 317.

و إن کان(1) من الجهة الأخری، فلا مجال إلا لاستصحاب الحکم فی خصوص ما لم یؤخذ الزّمان فیه إلا ظرفا لثبوته لا قیدا مقوّما لموضوعه، و إلا فلا مجال إلا لاستصحاب عدمه فیما بعد ذاک الزمان، فإنّه غیر ما علم ثبوته له، فیکون الشّکّ فی ثبوته له- أیضا- شکّا فی أصل ثبوته بعد القطع بعدمه، لا فی بقائه [1].

******

- شرح :

یکون التّعبد به انّما هو بلحاظ تمام المطلوب لا اصله»

توضیح فرض و مثال مذکور را همراه عبارت بعد- و ان کان من جهة الاخری- بیان می کنیم.

[1]- 2: گاهی یقین به انقضاء و انتفاء زمان، و درعین حال در بقاء حکم شک داریم به عبارت دیگر گاهی شک می کنیم که آیا آن حکم مربوط به فعل مقیّد به زمان، باقی است یا نه و تردید ما در بقاء حکم از این جهت نیست که آیا زمان- قید- باقی است یا نه بلکه یقین داریم آن زمان خاص، منقضی شده امّا در عین حال در بقاء حکم تردید داریم که برای این فرض دو مثال ذکر می کنیم- البتّه مصنّف فقط به یک مثال اکتفاء نموده اند-.

الف: احتمال می دهیم که مولا هنگام بیان حکم، تعدّد مطلوب داشته یعنی یک کمال مطلوب داشته و یک اصل مطلوب و زمان در مطلوب کامل دخالت داشته به عبارت دیگر، احتمال می دهیم «زمان» یک مطلوب مستقلّ و اصل الفعل هم یک مطلوب دیگر بوده است لذا احتمال می دهیم که او دو مطلوب داشته 1- ذات الفعل 2- وقوع آن فعل در زمان خاص- همان زمانی که اکنون منقضی شده است-

پس منشأ شکّ ما در بقاء حکم فعل مقیّد به زمان، احتمال تعدّد مطلوب است نه

ص: 392


1- معطوف علی قوله:« فان کان من جهة الشّکّ فی بقاء القید ...».

یقین به تعدّد مطلوب زیرا اگر یقین به تعدّد مطلوب داشته باشیم که در بقاء حکم، شک نمی کنیم بلکه یقین به بقاء حکم، پیدا می کنیم، خلاصه اینکه، چون احتمال تعدّد مطلوب می دهیم به دنبال آن، احتمال می دهیم که بعد از انقضاء زمان اوّل، حکم آن فعل مقیّد به زمان باقی باشد که مثال آن را به زودی ذکر می کنیم.

ب: یقین داریم که مولا تعدّد مطلوب نداشته و اصل المطلوب و کمال المطلوب مطرح نبوده امّا درعین حال، احتمال می دهیم آن حکم، باقی باشد و منشأ آن عبارتست از اینکه:

احتمال می دهیم بعد از انقضاء زمان خاص، ملاک دیگری برای بقاء حکم، وجود داشته باشد به عبارت دیگر، آن حکم در زمان اوّل، طبق یک ملاک، ثابت و مستقر بوده که آن ملاک از بین رفته و در زمانی ثانی روی ملاک و جهت دیگر، آن حکم ثابت است در نتیجه وقتی برای حکم، احتمال وجود ملاک دیگری می دهیم، در بقاء حکم، شک می نمائیم درحالی که آن زمان خاص- زمان اوّل- هم قطعا منقضی شده است.

سؤال: آیا در دو مثال و دو فرض مذکور- الف و ب- استصحاب بقاء حکم، جاری می شود یا نه؟

جواب: مصنّف در آن، تفصیل قائل شده اند.

بیان ذلک: باید بررسی کرد و دید که آن زمانی که در دلیل، اخذ شده و اکنون منقضی شده است به چه نحوی در دلیل شرعی اعتبار شده.

1- گاهی زمان را به عنوان قید موضوع و قید مقوّم مأمور به، لحاظ می کنند به نحوی که وقتی مولا می خواهد ماهیّت مأمور به را تصوّر کند، بین تمام خصوصیّات دخیله در مأمور به، زمان را هم جزء آن خصوصیّات مقوّم مأمور به اخذ می کند.

ص: 393

مثال: مولا اکرام زید را تصوّر می کند و می خواهد آن را مأمور به قرار دهد او توجّه می کند و می بیند که در این مأمور به نفس «اکرام» تمام المأمور به نیست بلکه اکرام زید در روز جمعه هم در مأمور به دخالت و مقوّمیّت دارد لذا در مقام بیان حکم هم چنین می گوید: (اکرام زید «یوم الجمعة» واجب) و کلمه «واجب» را بعد از تمامیّت مأمور به و بعد از «زمان» بیان می کند. در این صورت، همان طور که «اکرام» در مأمور به مدخلیّت دارد قید «یوم الجمعة» هم در مأمور به دخالت دارد.

در مثال مذکور اگر بعد از انقضاء زمان اوّل- بعد از گذشتن روز جمعه و فرا رسیدن روز شنبه- شک کنیم که آیا اکرام زید وجوب دارد یا نه، نمی توانیم بقاء وجوب اکرام را استصحاب نمائیم زیرا وجوب اکرام زید در روز شنبه، بقاء وجوب اکرام «یوم الجمعة» نیست. اکرام مقیّد به یوم الجمعة با اکرام مقیّد به یوم السّبت مغایر است و بین قضیّه متیقّنه و مشکوکه اتّحاد، برقرار نیست تا بتوان استصحاب، جاری نمود.

شما نمی توانید بگوئید «کان اکرام زید واجبا» زیرا اکرام زید، واجب نبوده بلکه اکرام مقیّد به یوم الجمعة واجب بوده و الآن که یوم السّبت است در وجوب اکرام شک دارید و دو قضیّه شما با یکدیگر تفاوت دارند و نمی توانید استصحاب بقاء وجوب اکرام نمائید بلکه استصحاب عدم وجوب اکرام زید، نسبت به روز شنبه جریان دارد زیرا در روز پنجشنبه، قبل از آنکه مولا تکلیفی را بیان نماید، اکرام زید نسبت به روز شنبه وجوب نداشته، الآن که یوم السّبت است و در وجوب اکرام زید شک دارید، استصحاب عدم وجوب جاری می شود نه استصحاب بقاء وجوب.

خلاصه: در مواردی که زمان به عنوان قید موضوع، اخذ شده نه تنها استصحاب بقاء وجوب، جاری نمی شود بلکه استصحاب عدم، جریان پیدا می کند.

ص: 394

لا یقال: إنّ الزمان لا محالة یکون من قیود الموضوع و إن أخذ ظرفا لثبوت الحکم فی دلیله، ضرورة دخل مثل الزّمان فیما هو المناط لثبوته، فلا مجال إلا لاستصحاب عدمه [1].

******

- شرح :

2- گاهی هم «زمان» به عنوان «ظرف»- نه قید- ثبوت حکم، اخذ می شود مثلا مولا در مقام بیان حکم چنین می گوید: (اکرام زید واجب «یوم الجمعة») یعنی یوم الجمعة را ظرف حکم قرار می دهد و موضوع حکم، «اکرام زید» است نه اکرام مقیّد به یوم الجمعة، یعنی اکرام زید، مطلق است.

در مثال و فرض مذکور اگر بعد از انقضاء زمان- روز شنبه- در بقاء حکم، شک نمائیم، مانعی از جریان استصحاب بقاء وجوب اکرام، وجود ندارد زیرا قضیّه متیقّنه و مشکوکه متّحد هستند و ارکان استصحاب، کامل است و می توان گفت: اکرام زید، واجب بود و الآن- روز شنبه- در بقاء وجوب اکرام قبلی زید، شک داریم لذا بقاء همان وجوب را استصحاب می کنیم.

[1]- اشکال: مستشکل می گوید: ما به عقل، مراجعه و از او سؤال می کنیم که در مواردی که مولا به حسب ظاهر دلیل، زمان را ظرف حکم قرار داده و گفته است «اکرام زید واجب یوم الجمعة» این «زمان» چه نقشی دارد؟

پاسخ او این است که تمام خصوصیّات به موضوع ارتباط دارد گرچه «یوم الجمعة» به صورت ظرفیّت در دلیل، اخذ شده، امّا واقع مطلب، این است که «یوم الجمعة» قید موضوع و در ملاک حکم، دخالت دارد و آن قید در مصلحتی که در اکرام، وجود دارد دخیل است و الا اگر به طور کلّی اکرام دارای مصلحت باشد و اصلا عنوان «یوم الجمعة» در مصلحت حکم، دخالت نداشته باشد پس چرا مولا گفته است اکرام زید واجب «یوم الجمعة» و این «یوم الجمعة» چه خصوصیّتی دارد؟

ص: 395

فإنّه یقال: نعم، لو کانت العبرة فی تعیین الموضوع بالدّقة و نظر العقل، و أمّا إذا کانت العبرة بنظر العرف فلا شبهة فی أنّ الفعل بهذا النّظر موضوع واحد فی الزّمانین، قطع بثبوت الحکم له فی الزّمان الأوّل، و شکّ فی بقاء هذا الحکم له و ارتفاعه فی الزّمان الثّانی فلا یکون مجال الا لاستصحاب ثبوته [1].

******

- شرح :

خلاصه: وقتی به عقل، مراجعه می کنیم او تفاوتی بین این دو تعبیر نمی گذارد خواه یوم الجمعة را قبل از «واجب» ذکر کنیم یا بعد از آن، از دید دقیق عقل، همه خصوصیّات، قید موضوع و در ملاک حکم، مؤثّر است لذا می گوئیم «یوم الجمعة» در مصلحت وجوبی اکرام زید، دخالت دارد و چون در مصلحت وجوبی، دخیل است پس حتما قیدیّت دارد و قید مقوّم موضوع است و در صورت اخیر- صورت دوّم- هم مانند صورت قبل نمی توان استصحاب وجوب، جاری نمود- زیرا بین قضیّه متیقّنه و مشکوکه، اتّحاد برقرار نیست بلکه مانند فرض قبل- صورت اوّل- استصحاب عدم وجوب، جاری می شود.

[1]- جواب: اکنون همان جوابی را که بارها بیان نموده ایم، تکرار می نمائیم که:

از نظر و دید دقیق عقلی مطلب، همان است که مستشکل گفت و بین قضیّتین اتّحاد نیست امّا بارها گفته ایم که ملاک در اتّحاد قضیّتین، حکم و قضاوت عرف است نه اعمال دقّت عقلی و ما هنگامی که به عرف، مراجعه می نمائیم او بین دو مثال و دو فرض اخیر، تفاوت، قائل می شود و می گوید در مثال «اکرام زید یوم الجمعة واجب» یوم الجمعة مقوّم موضوع است و در روز شنبه که در وجوب اکرام زید، شک داریم نمی توان استصحاب بقاء وجوب نمود زیرا بین دو قضیّه اتّحاد برقرار نیست. امّا در مثال و فرض دوّم- «اکرام زید واجب یوم الجمعة»- یوم الجمعة را ظرف حکم می داند بدون اینکه مقوّم موضوع باشد و روز شنبه که در وجوب اکرام

ص: 396

لا یقال: فاستصحاب کلّ واحد من الثّبوت و العدم یجری لثبوت کلا النّظرین، و یقع التّعارض بین الاستصحابین، کما قیل(1) [1].

******

- شرح :

زید، شک داریم می توان بقاء وجوب اکرام زید را استصحاب نمود و بین قضیتین، اتّحاد عرفی برقرار است.

خلاصه: اگر در باب استصحاب، دقّت عقلی اعمال نمائیم، اشکال مستشکل، وارد است و بعد از انقضاء زمان خاص- زمان اوّل- نمی توان بقاء وجوب را استصحاب نمود امّا اگر نظر عرف را ملاک قرار دهیم، بعد از انقضاء زمان خاص می توان بقاء وجوب را استصحاب نمود.

تاکنون تقریبا مصنّف تا حدّی اشکال مستشکل را پذیرفته اند- درصورتی که حاکم نسبت به اتّحاد قضیّتین عقل باشد- و همین مطلب زمینه ای برای اشکال دیگری را ایجاد نموده که اکنون به بیان آن می پردازیم.

[1]- اشکال: شما- مصنّف- قبول کردید که بنا بر اعمال دقّت عقلی در تشخیص موضوع قضیّه متیقّنه و مشکوکه، استصحاب ثبوت و بقاء حکم جاری نمی شود بلکه استصحاب عدم وجوب، جاری می شود امّا بنا بر اینکه ملاک در ادلّه استصحاب، نظر و تشخیص عرف باشد، استصحاب ثبوت و بقاء حکم، جاری می شود و در نتیجه، بین آن دو استصحاب، تعارض می شود و با تعارض تساقط می کنند- بین استصحاب ثبوت و عدم ثبوت حکم، تعارض و تساقط برقرار می شود-

تذکّر: اشکال مذکور در صورتی است که زمان در دلیل حکم به عنوان ظرف اعتبار شده باشد- نه قید- زیرا درصورتی که زمان به عنوان قید، اخذ شده باشد هم با

ص: 397


1- مرحوم فاضل نراقی.

فإنّه یقال: إنّما یکون ذلک لو کان فی الدّلیل ما بمفهومه یعمّ النّظرین، و إلا فلا یکاد یصحّ إلا إذا سیق بأحدهما، لعدم إمکان الجمع بینهما لکمال المنافاة بینهما، و لا یکون فی أخبار الباب ما بمفهومه یعمّهما، فلا یکون هناک إلا استصحاب واحد، و هو استصحاب الثّبوت فیما إذا أخذ الزّمان ظرفا، و استصحاب العدم فیما إذا أخذ قیدا؛ لما عرفت من أنّ العبرة فی هذا الباب بالنّظر العرفی، و لا شبهة فی أنّ الفعل فیما بعد ذاک الوقت مع [معه] قبله متّحد فی الأوّل و متعدّد فی الثّانی بحسبه؛ ضرورة أنّ الفعل المقیّد بزمان خاصّ غیر الفعل فی زمان آخر، و لو بالنّظر المسامحی العرفی [1].

******

- شرح :

دقّت عقلی و هم طبق نظر عرف، موضوع قضیّه متیقّنه و مشکوکه، متغایر است و استصحاب بقاء حکم، جاری نمی شود.

[1]- اگر در ادلّه و اخبار باب، مطلبی بود که هر دو نظر را معتبر قرار می داد یعنی دلالت می کرد که در استصحاب در تشخیص موضوع هم نظر و دقّت عقلی معتبر است و هم تشخیص عرف، در این صورت، حق با مستشکل- مرحوم فاضل نراقی- بود و در مثال و فرض قبل- اکرام زید واجب یوم الجمعة(1)- بعد از انقضاء زمان اوّل- روز جمعه- و فرا رسیدن زمان دوّم- روز شنبه- که در بقاء وجوب اکرام زید تردید می کردیم هم استصحاب عدم وجوب(2) و هم استصحاب بقاء وجوب(3) اکرام زید، جاری می شد و در نتیجه، تعارض و تساقط می نمودند.

امّا اگر در اخبار باب دلیلی نباشد که تأیید نماید در تشخیص موضوع هم دقّت عقلی و هم نظر عرف، معتبر است، در این صورت، جریان استصحاب، صحیح

ص: 398


1- که زمان عنوان ظرفیّت داشت نه قیدیّت.
2- بنا بر اینکه ملاک در تشخیص موضوع، نظر و دقّت عقلی باشد.
3- بنا بر اینکه ملاک در تشخیص موضوع، نظر عرف باشد.

نیست مگر طبق یکی از آن دو نظر و آن نظر هم تشخیص عرف است که مکرّرا بیان کردیم ملاک در تشخیص موضوع و فهم روایات، نظر عرف است نه اعمال دقّت عقلی.

سؤال: چرا اگر روایات باب تأیید نکند که در تشخیص موضوع هم اعمال دقّت عقلی، و هم نظر عرف، معتبر است، در این صورت فقط باید نظر عرف را اخذ نمود و طبق تشخیص عرف، استصحاب نمود که نتیجه آن، استصحاب بقاء حکم- وجوب اکرام زید- نسبت به زمان دوّم- روز شنبه- است.

جواب: زیرا نمی توان بین دو نظر- عقل و عرف- جمع نمود و بین آنها کمال منافات برقرار است چون طبق نظر عقل، استصحاب عدم وجوب اکرام زید، نسبت به زمان دوّم، جاری می شود امّا طبق تشخیص عرف، استصحاب بقاء وجوب اکرام زید، نسبت به زمان دوّم و روز شنبه جاری می شود.

خلاصه: کلّیّه اخبار و همچنین روایات باب به همان تشخیص و نظر عرف، ناظر است و در مواردی که زمان به عنوان ظرفیّت اخذ شده، بعد از انقضاء زمان خاص، استصحاب ثبوت و بقاء همان حکم، نسبت به زمان دوّم، جاری می شود زیرا شبهه ای وجود ندارد که در فرض مذکور(1)، آن فعل- اکرام زید- قبل از انقضاء زمان اوّل و بعد از انقضاء زمان اوّل یعنی زمان دوّم و روز شنبه، عرفا عمل واحدی است، ارکان استصحاب، کامل و بین قضیّه متیقّنه و مشکوکه اتّحاد عرفی برقرار است و می توان استصحاب ثبوت و بقاء وجوب را نسبت به زمان دوّم جاری نمود امّا اگر زمان عنوان قیدیّت داشته باشد، آن فعل قبل از انقضاء زمان اوّل و بعد از انقضاء

ص: 399


1- که زمان ظرفیّت دارد.

نعم، لا یبعد أن یکون بحسبه- أیضا- متّحدا فیما إذا کان الشّکّ فی بقاء حکمه، من جهة الشّکّ فی أنّه بنحو التّعدّد المطلوبی، و أنّ حکمه بتلک المرتبة التی کان مع ذاک الوقت و إن لم یکن باقیا بعده قطعا، إلا أنه یحتمل بقاؤه بما دون تلک المرتبة من مراتبه فیستصحب [1].

******

- شرح :

زمان اوّل، عرفا عمل واحدی نیست و استصحاب ثبوت و بقاء حکم جاری نمی شود(1) زیرا بین قضیّتین اتّحاد نیست.

[1]- مصنّف فرموده اند بعید نیست که: در موردی که زمان به عنوان قید موضوع، اخذ شده و به علاوه مسئله تعدّد مطلوب مطرح بوده(2)، بتوان بقاء حکم را استصحاب نمود یعنی احتمال می دهیم وقتی مولا تکلیف- اکرام زید یوم الجمعة واجب- را بیان نموده است دو مطلوب داشته است:

1- وقوع فعل در زمان خاص، یک مطلوب بوده 2- اصل الفعل هم مطلوب دیگری بوده است.

در فرض مذکور اگر بعد از انقضاء زمان اوّل در بقاء حکم قبلی شک نمائیم، می توان بقاء حکم قبلی را نسبت به زمان دوّم، استصحاب نمود گرچه می دانیم بعد از انقضاء آن زمان خاص(3)، حکم آن فعل با همان درجه از مطلوبیّت باقی نیست امّا احتمال می دهیم حکم همان فعل با مصلحتی کمتر از مصلحت قبلی باقی باشد(4) لذا بقاء حکم را استصحاب می نمائیم.

ص: 400


1- بلکه استصحاب عدم، جاری می شود.
2- نه وحدت مطلوب که توضیح و مثالهای آن را به نحو مشروح در بیان قول مصنّف« و ان کان من الجهة الاخری ...» بیان کردیم.
3- و انتفاء یک مطلوب.
4- زیرا فرض مسئله در موردی بود که تعدّد مطلوب وجود داشت نه وحدت مطلوب.

فتأمّل(1) جیّدا.

إزاحة وهم: لا یخفی أنّ الطّهارة الحدثیّة و الخبثیّة و ما یقابلها یکون مما إذا وجدت بأسبابها، لا یکاد یشکّ فی بقائها إلا من قبل الشّکّ فی الرّافع لها، لا من قبل الشّکّ فی مقدار تأثیر أسبابها، ضرورة أنّها إذا وجدت بها کانت تبقی ما لم یحدث رافع لها، کانت من الأمور الخارجیّة أو الأمور الاعتباریّة التی کانت لها آثار شرعیّة، فلا أصل لأصالة عدم جعل الوضوء سببا للطّهارة بعد المذی، و أصالة عدم جعل الملاقاة سببا للنّجاسة بعد الغسل مرّة، کما حکی عن بعض الافاضل، و لا یکون هاهنا أصل إلا أصالة الطّهارة أو النّجاسة [1].

******

- شرح :

[1]- توهّم: فاضل نراقی «ره» کلامی داشتند که مصنّف حاصل آن را اخیرا به صورت «لا یقال ... فانّه یقال» بیان کردند که خلاصه آن چنین بود:

در فعل مقیّد به زمان، حتّی اگر زمان به عنوان ظرفیّت در دلیل، اخذ شود- اکرام زید واجب یوم الجمعة- بعد از انقضاء زمان اوّل، اگر در بقاء حکم، شک کنیم هم استصحاب بقاء حکم جاری می شود و هم استصحاب عدم و این دو استصحاب با یکدیگر تعارض می کنند مثلا اگر روز شنبه در بقاء اکرام زید، شک نمائیم، از طرفی می گوئیم اصل، این است که وجوب اکرام قبلی زید در روز شنبه هم مستمر است و از طرف دیگر هم می گوئیم روز پنج شنبه که اکرام زید، واجب نبود الآن هم

ص: 401


1- لعلّه اشارة الی منع جریان الاستصحاب فیما اذا اخذ الزّمان قیدا، ضرورة انّ القید دخیل فی الموضوع او المحمول، و انتفاؤه علی کلا التّقدیرین قادح فی وحدة القضیّة المتیقّنة و المشکوکة، و مع هذا القدح کیف یجری الاستصحاب؟ و تشابه الحکمین لفعل فی زمانین لا یوجب وحدة الموضوع المصحّحة لجریان الاستصحاب، فانّ حکم الصّلاة و الصّوم و هو الوجوب متّحد سنخا مع تغایر متعلّقیهما و تباینهما. بل الشّکّ فی القدح ایضا یمنع عن جریان الاستصحاب، لکون الشّکّ فی وحدة الموضوع موجبا للشّکّ فی صدق النّقض المانع عن صحّة التّمسّک بدلیل الاستصحاب، کما لا یخفی ر. ک منتهی الدّرایة 7/ 434.

که روز شنبه است و در وجوب اکرام زید شک داریم، اصل، عدم وجوب اکرام زید است و این دو استصحاب باهم تعارض می کنند. امّا مصنّف فرمودند فقط استصحاب بقاء وجوب اکرام، جاری می شود که تفصیل کلام هر دو بزرگوار را بیان نمودیم و نیازی به اعاده آن نیست.

فاضل نراقی برای تعارض مزبور امثله دیگری هم ذکر کرده اند(1) که محصّل آن چنین است:

1- در مورد طهارت حدثیّه: فرض کنید شخصی وضوء گرفت و طهارت از حدث برایش حاصل شد، بعد از تحصیل طهارت، رطوبت مشتبهی- مذی- از او خارج شد و در نتیجه، شک نمود که آیا طهارتش باقی است یا نه؟

مرحوم نراقی فرموده اند در مثال مذکور دو استصحاب، جاری می شود و با یکدیگر تعارض و تساقط می نمایند.

الف: استصحاب بقاء طهارت: اصل، این است که بعد از خروج مذی طهارت قبلی باقی است.

ص: 402


1- قسمتی از کلام فاضل نراقی« ره» را نقل می کنیم: ... و بالجملة بملاحظة الیقین بالعدم الحاصل قبل الشّرع او التّکلیف و البلوغ و العقل و استصحابه یحصل التّعارض فی جمیع الموارد القسم الثّالث و لا مرجّح لاحدهما فلا یکون شی ء منهما حجّة و یجب ترک الاستصحابین و العمل بما یقتضیه الدّلیل عند عدمها ...« و اذا» شکّ فی بقاء الطّهارة الشّرعیّة الحاصلة بالوضوء بعد خروج المذی یقال أنّ قبل الشّرع کان یعلم عدم جعل الشّارع العمل المسمّی بالوضوء سببا للطّهارة مطلقا و علم بعده انّه جعله سببا للطّهارة ما لم یخرج المذی و لا یعلم انّه هل جعله سببا للطّهارة الباقیة بعده ایضا ام لا و الاصل عدم الجعل« و اذا شکّ» فی تطهر الثّوب الملاقی للبول بغسله مرّة فیقال قبل ورود الشّرع کنّا قاطعین بعدم جعل الشّارع ملاقاة البول سببا للنّجاسة مطلقا و بعده علمنا انّه جعله سببا للنّجاسة ما لم یغسل اصلا و امّا کونه سببا للنّجاسة بعد الغسل مرّة فلا ...) ر. ک مناهج الاحکام و الاصول/ فائده اولی/ 242.

ب: ما در این جهت، شک داریم که آیا تحصیل وضوء، سبب طهارت است حتّی بعد از خروج مذی، یا اینکه وضوء، تا زمان خروج مذی، سبب طهارت است- شکّ ما در مقدار تأثیر سبب طهارت است- در نتیجه می گوئیم:

اصل، این است که آن سبب، برای طهارت بعد از خروج مذی سببیّت ندارد بنابراین:

بعد از خروج مذی، هم استصحاب طهارت، جاری می شود و هم استصحاب عدم سببیّت وضوء برای طهارت بعد از خروج مذی.

2- در مورد طهارت خبثیّه: فرض کنید نجاستی- بول- به لباسی اصابت نمود و ما شک نمودیم که آیا در تطهیر لباس متنجّس یک مرتبه شستن- غسل مرّه- کافی است یا اینکه در تطهیر لباس تعدّد غسل- مرّتین- معتبر است.

در فرض مذکور اگر برای تطهیر لباس فقط یک مرتبه آن را بشوئیم و در بقاء نجاست شک داشته باشیم دو نوع استصحاب، جاری می شود:

الف: از طرفی می گوئیم بعد از غسل مرّة واحده، آن نجاست قبلی باقی است یعنی بقاء نجاست را استصحاب می نمائیم.

ب: از طرفی هم می گوئیم اصابت نجاست و ملاقات مذکور که سبب تنجّس لباس بود، آیا سببیّتش آن قدر قوی بود که بعد از غسل مرّة واحده هم باقی باشد یا اینکه ملاقات با نجاست- بول- تا زمان غسل مرّة واحده، باقی است یعنی بعد از یک مرتبه، شستن، آن لباس پاک می شود.

در فرض مذکور می گوئیم:

اصل، عدم سببیّت ملاقات برای نجاست بعد از غسل مرّة واحده هست یعنی لباس مذکور، پاک شده و در نتیجه با جریان دو قسم استصحاب، بین آنها تعارض و

ص: 403

تساقط برقرار است. تاکنون اصل توهّم مرحوم نراقی را بیان کرده ایم.

دفع توهّم: اکنون درصدد زائل کردن توهّم مذکور هستیم.

بیان ذلک: طهارت حدثیّه و خبثیّه- و ما یقابلها(1)- از اموری هستند که وقتی به وسیله اسبابشان تحقّق پیدا کردند، ادامه پیدا می کنند تا اینکه رافعی بیاید و آن ها را زایل کند یعنی همیشه شکّ ما در بقاء آنها از جهت شک در وجود رافع است نه شک در مقتضی.

به عبارت دیگر به فاضل نراقی «ره» می گوئیم شکّ ما در بقاء آنها از جهت شک در مقدار تأثیر اسباب آنها- شک در مقتضی- نیست مثلا وقتی به وسیله وضوء طهارت از حدث حاصل شد و سپس بلل مشتبهی از شخص متطهر خارج گردید، شک ما در این جهت نیست که آیا تحصیل وضوء، سبب طهارت است، حتّی بعد از خروج مذی که ما در مقدار تأثیر وضوء، شک داشته باشیم که آن وضوء تا چه اندازه و تا چه زمانی برای ما طهارت آورده، بلکه می گوئیم آن طهارتی که به وسیله وضوء حاصل شده است، اگر رافعی نیاید فرضا تا ده سال باقی است و چون در وجود رافع، شک داریم دائما استصحاب بقاء طهارت جاری می شود و می گوئیم اصل، این است که بعد از خروج مذی، طهارت قبلی باقی است. خلاصه اینکه شک ما در مقدار تأثیر سبب نیست که استصحاب عدم هم جاری شود و در نتیجه استصحاب عدم با استصحاب وجود- استصحاب طهارت- تعارض و تساقط کنند.

و همچنین در مورد طهارت خبثیّه که آن لباس با نجاست- بول- ملاقات نموده بود، می گوئیم:

ص: 404


1- من الحدث و الخبث.

الخامس: إنّه کما لا إشکال فیما إذا کان المتیقّن حکما فعلیّا مطلقا، لا ینبغی الإشکال فیما إذا کان مشروطا معلقا، فلو شکّ فی مورد لأجل طروء

******

- شرح :

اصل، این است که آن نجاست باقی است مگر اینکه رافعی نسبت به آن، حاصل شود و شک در مقدار تأثیر سبب نیست تا بتوان گفت اصل، عدم سببیّت ملاقات برای نجاست بعد از غسل مرّة واحده است.

تذکّر: مرحوم نراقی تفصیلی قائل شده و فرموده اند:

«هذا فی الامور الشّرعیّة و امّا الامور الخارجیّة کالیوم و اللیل و الحیاة و الرّطوبة و الجفاف و نحوها مما لا دخل لجعل الشّارع فی وجودها فاستصحاب الوجود فیها حجّة بلامعارض، لعدم تحقّق استصحاب حال عقل معارض باستصحاب وجودها».

مصنّف در کلام خود، اشاره ای به بطلان تفصیل مذکور کرده و فرموده اند:

«... کانت من الامور الخارجیّة او الامور الاعتباریّة التی کانت لها آثار شرعیّة ...» خواه طهارت از امور خارجیّه تکوینیّه(1) باشد که در این صورت شارع مقدّس مبیّن و بیانگر آن است و یا اینکه از امور اعتباریّه ای(2) باشد که شارع مقدّس آن را اعتبار نموده و آثاری برآن مترتّب نموده است.

مثلا اگر طهارت از امور خارجیّه باشد با تحصیل وضوء، یک حالت نفسانی برای انسان، حاصل می شود که می توان با آن حالت، ارتباط معنوی با خداوند متعال برقرار نمود و اگر طهارت از امور اعتباریّه، و شارع مقدّس آن را جعل نموده باشد، دارای آثاری است از جمله اینکه مجوّز دخول و شروع نماز است و می توان با آن حالت کتاب اللّه را مسّ نمود و ...

ص: 405


1- در این صورت، طهارت، موضوع احکام شرعی است.
2- در این صورت، نفس طهارت، یک حکم شرعی است.

بعض الحالات علیه فی بقاء أحکامه، ففیما صحّ استصحاب أحکامه المطلقة صحّ استصحاب أحکامه المعلّقة، لعدم الاختلال بذلک فیما اعتبر فی قوام الاستصحاب من الیقین ثبوتا و الشّکّ بقاء [1].

******

- شرح :

تنبیه پنجم استصحاب تعلیقی
اشاره

[1]- بحث ما در تنبیه پنجم درباره جریان یا عدم جریان استصحاب تعلیقی است. اگر متیقّن ما یک حکم فعلی مطلق- غیر مشروط- باشد، بدون اشکال درباره آن استصحاب جاری می شود(1) مانند استصحاب وجوب نماز جمعه.

اکنون باید بررسی کنیم که اگر متیقّن ما مشروط و معلّق بود، آیا استصحاب درباره اش جاری می شود یا نه؟

تذکّر: در ما نحن فیه مقصود از «معلّق»- واجب معلّق- غیر از آن واجب معلّق منجّز است که در بحث تقسیم واجبات گفته شده بلکه مقصود از معلّق، همان مشروط است- نه آن واجب معلّقی که صاحب فصول بیان نموده- در حقیقت، این معلّق، معلّق لغوی است نه معلّق اصطلاحی.

مقصود در استصحاب تعلیقی این است که حکمی در شریعت، روی موضوعی به صورت مشروط و معلّق بار شده باشد، تغییری در آن موضوع پیدا شده و بعضی از حالات برآن عارض گشته امّا عروض آن حالت یا حالات، باعث تغییر موضوع نشده ولی برای ما شکّ و تردید ایجاد نموده است که آیا با لحاظ آن تغییر حالت، باز

ص: 406


1- با وجود شرائط.

هم آن حکم تعلیقی بقاء دارد یا نه؟

مثلا در بعضی از روایات شریفه چنین آمده است «العنب اذا غلی یحرم» یعنی یک حرمت مشروط و معلّق بر غلیان، نسبت به عنب ثابت شده است. بنابراین در دلیل مذکور، حرمت بر غلیان، معلّق شده و موضوع آن هم عبارت است از «عنب» و چیزی که منشأ شک گشته، این است که آن انگور، حالت رطوبت خود را از دست داده و حالت یبوست و خشکی پیدا کرده- به کشمش و مویز مبدل گشته- و ما معتقدیم که موضوع با تغییر حالت عنبی به زبیبی، عوض نمی شود و این چنین نیست که قضیّه متیقّنه و مشکوکه ما متغایر شوند لکن درعین حال که قضیّتین، متّحد است، همین تبدّل حالت عنبی به زبیبی برای ما تردید و شک ایجاد نموده است که اگر انگور، خشک گردد و به کشمش و مویز تبدیل شود، آیا آن کشمش هم اگر غلیان پیدا کند، حرام می شود و آیا آن حرمت تعلیقی معلّق بر غلیان که نسبت به انگور، ثابت بود برای کشمش هم ثابت است یا نه؟

اینجاست که بحث استصحاب تعلیقی مطرح می شود حال ببینیم آیا آن حکم تعلیقی قابل استصحاب هست یا نه و آیا ادلّه استصحاب در مورد آن جاری می شود یا نه؟

آیا احکام تعلیقی قابل استصحاب هست؟

در استصحاب غیر از قضیّه متیقّنه و مشکوکه و غیر از یقین به ثبوت و شک در بقاء، به چیز دیگری نیاز نداریم و همان طور که این یقین به ثبوت و شک در بقاء در غالب موارد- استصحاب احکام تنجزیّه مطلقه- تحقّق دارد در استصحاب احکام تعلیقیه و مشروطه هم تحقّق دارد و در دو رکن استصحاب، اختلالی وجود ندارد.

ص: 407

قضیّه متیقّنه ما «العنب اذا غلی یحرم» بود و همین عنب فقط وصفی از آن عوض شده و حالت رطوبتش به یبوست مبدّل گشته لذا شک نموده ایم که آیا آن حکم تعلیقی، بعد از عروض حالت یبوست از بین رفته یا نه، لذا بعد از عروض شک می گوئیم مانعی از جریان استصحاب تعلیقی وجود ندارد و صرف معلّق بودن، مانع جریان استصحاب نمی شود.

اشکالات جریان استصحاب تعلیقی

در بحث استصحاب تعلیقی، متعرّض سه اشکال می شویم که مصنّف فقط دو اشکال را بیان نموده اند.

امّا اشکالی را که مصنّف متعرّض آن نشده اند: ممکن است کسی بگوید عنب و زبیب دو موضوع هستند و تغایر عرفی دارند و قضیّه متیقّنه و مشکوکه در عنب و زبیب متفاوت است یعنی قضیّه متیقّنه «العنب اذا غلی یحرم» امّا قضیّه مشکوکه «الزبیب اذا غلی یحرم» است و عنب و زبیب دو موضوع متغایرند و همین تغایر و تعدّد موضوع، علّت عدم جریان استصحاب تعلیقی است.

جواب: صرف وجود دو عنوان- عنب و زبیب- سبب نمی شود که دو موضوع مطرح باشد بلکه عنب و زبیب، یک حقیقت و یک ماهیّت هستند و فرقشان فقط در وصف و حالت است یعنی عنب دارای حالت رطوبت و زبیب دارای وصف یبوست است مانند رطب و خرما، آیا می توانید بگوئید رطب و خرما دو حقیقت و دو موضوع است؟

خیر، با اینکه دارای دو حالت و دو عنوان هستند درعین حال از نظر عرف، بینشان تغایر نیست پس از این لحاظ اشکالی در جریان استصحاب تعلیقی وجود

ص: 408

و توهّم(1) أنّه لا وجود للمعلّق قبل وجود ما علق علیه فاختلّ أحد رکنیه فاسد؛ فإنّ المعلّق قبله إنّما لا یکون موجودا فعلا، لا أنّه لا یکون موجودا أصلا، و لو بنحو التّعلیق، کیف؟ و المفروض أنّه مورد فعلا للخطاب بالتّحریم- مثلا- أو الإیجاب، فکان علی یقین منه قبل طروء الحالة فیشک فیه بعده، و لا یعتبر فی الاستصحاب إلا الشّکّ فی بقاء شی ء کان علی یقین من ثبوته، و اختلاف نحو ثبوته لا یکاد یوجب تفاوتا فی ذلک [1].

******

- شرح :

ندارد.

[1]- توهّم: در مواردی که می خواهیم حکمی را استصحاب نمائیم باید آن حکم، وجود داشته باشد یعنی باید حکم مستصحب، وجود و ثبوت داشته باشد تا بتوان آن را استصحاب نمود مثلا شما می خواهید وجوب نماز جمعه را استصحاب کنید، واضح است که نماز جمعه قبلا و در عصر حضور دارای وجوب بوده، لکن اکنون که به عللی در بقاء آن شک دارید، همان وجوب ثابت قبلی را استصحاب می کنید امّا در استصحاب حکم تعلیقی، تا زمانی که غلیان محقّق نشده و تا وقتی که معلّق علیه حاصل نشده، آیا حرمتی تحقّق دارد که آن را استصحاب کنید؟

انگوری که تبدّل به زبیب پیدا کرده، قبلا غلیانی برایش پیش نیامده و اگر غلیان پیش می آمد که تبدّل به زبیب پیدا نمی کرد پس این عنب، حالت غلیان برایش پیش نیامده و چون حالت غلیان تحقّق نداشته، ما یک حکم ثابتی- حرمت- نداریم تا آن را استصحاب کنیم.

خلاصه: در محلّ بحث قبلا غلیانی موجود نشده تا حکمی و حرمتی محقّق شود لذا نمی توان حکم غیر موجود و غیر ثابت را استصحاب نمود زیرا یکی از ارکان

ص: 409


1- ر. ک مناهل- سیّد مجاهد، ره- 652.

استصحاب- یقین به ثبوت- مختل است.

بیان فساد توهّم: توهّم مذکور، فاسد است زیرا هر چیزی یک نوع و یک قسم از وجود دارد و «تحقّق کلّ شی ء بحسبه».

حکم مطلق، تحقّق و وجودش به همان فعلیّت و اطلاقش هست امّا اگر یک حکم مشروطی داشتیم مثلا مولا گفت: «إن جاءک زید فاکرمه» امّا هنوز زید نیامده و مجی ء، محقّق نشده، آیا بعد از صدور خطاب مذکور، ما هیچ حکمی نداریم به نحوی که وجود «إن جاءک زید فاکرمه» با عدمش مساوی است و آیا همان طور که قبل از بیان خطاب فوق هیچ مسأله ای و حکمی تحقّق نداشت، بعد از صدور خطاب مذکور- قبل از تحقّق مجی ء زید- هیچ تحوّلی به وجود نیامده است؟ یا اینکه نه، خطاب مذکور یک حکمی را ایجاد نموده منتها آن حکم، تعلیقی و معلّق بر مجی ء زید است؟

واضح است که خطاب مذکور، یک حکم تعلیقی برای ما درست کرده که وجودش به نحو وجود تعلیقی و مشروط هست پس تا زمانی که معلّق علیه حاصل نشده، نمی توان گفت حکمی وجود ندارد و نمی توان گفت دستوری از ناحیه مولا محقّق نشده بلکه مولا با خطاب مذکور یک دستور وجوبی صادر کرده که آن فرمان وجوبی معلّق و مشروط است لذا اگر کسی توهّم کند که تا زمانی که معلّق علیه- مجی ء زید یا غلیان- تحقّق پیدا نکرده اثری از وجود حکم دیده نمی شود، آن توهّم باطل است بلکه حکم، وجود دارد منتها وجودش به نحو تعلیق است و ما هم که می خواهیم آن را استصحاب کنیم، همان وجوب یا حرمت تعلیقی را استصحاب می کنیم، همان ثبوت مشروط را ابقاء می نمائیم نه ثبوت فعلی را به نحوی که بگوئیم الآن آن حکم- حرمت یا وجوب- محقّق است.

ص: 410

و بالجملة: یکون الاستصحاب متمّما لدلالة الدلیل علی الحکم فیما أهمل أو أجمل، کان الحکم مطلقا أو معلقا، فببرکته یعمّ الحکم للحالة الطّارئة اللاحقة کالحالة السّابقة، فیحکم- مثلا- بأنّ العصیر الزّبیبی یکون علی ما کان علیه سابقا فی حال عنبیّته، من أحکامه المطلقة و المعلّقة لو شکّ فیها، فکما یحکم ببقاء ملکیّته یحکم بحرمته علی تقدیر غلیانه [1].

******

- شرح :

خلاصه: اگر کسی بگوید چون حکم تعلیقی بهره ای از وجود ندارد، لذا نمی توان آن را استصحاب نمود، این حرف، باطل است بلکه حکم تعلیقی هم کمال بهره وجودی را دارد، «وجود کلّ شی ء بحسبه» و مکرّرا گفته ایم که در استصحاب، یقین به ثبوت و شک در بقاء لازم داریم و آن دو رکن در استصحاب احکام تعلیقی هم موجود است زیرا یقین به حکم تعلیقی و شک در بقاء آن داریم- به علّت اینکه بعضی از حالات و اوصاف موضوع عوض شده- و اختلاف نحوه ثبوت و وجود حکم- از جهت فعلیّت و تعلیقیّت- مانع جریان استصحاب در احکام تعلیقی نمی شود.

[1]- مصنّف، بعد از اثبات جریان استصحاب در احکام تعلیقی متعرّض فائده استصحاب می شوند که:

همیشه استصحاب به کمک دلیل اجتهادی می شتابد و در مواردی که دلیل، دارای اجمال و اهمال است و شامل زمان لاحق نمی شود، می توان به وسیله استصحاب آن حکم مستفاد از دلیل اجتهادی را نسبت به زمان لاحق ابقاء نمود مثلا دلیلی دلالت می کند که نماز جمعه در عصر حضور، واجب است- نه اینکه وجوب مختص زمان حضور باشد- و نسبت به زمان دیگر، نفی وجوب نمی کند امّا ما به کمک استصحاب، آن حکم را نسبت به زمان لاحق- عصر غیبت- هم سریان می دهیم.

ص: 411

إن قلت: نعم(1)، و لکنّه لا مجال لاستصحاب المعلّق لمعارضته باستصحاب ضدّه المطلق، فیعارض استصحاب الحرمة المعلّقة للعصیر باستصحاب حلّیّته المطلقة [1].

******

- شرح :

مثلا اگر فقط ما بودیم و دلیل «العنب اذا غلی یحرم» نمی توانستیم از دلیل مذکور، استفاده کنیم که اگر عنب تبدّل حالت پیدا کند، و به زبیب، مبدّل شود باز هم همان حکم را در زمان لاحق دارد لکن به وسیله استصحاب می گوئیم اگر عنب حالت یبوست پیدا کند و تبدیل به کشمکش شود باز هم همان حکم جریان دارد و خلاصه اینکه تمام احکام مطلقه و معلّقه ای را که عنب دارد، زبیب هم دارد.

مثال برای حکم معلّق: «العنب اذا غلی یحرم» و کذا «الزّبیب اذا غلی یحرم».

مثال برای حکم مطلق: فرضا کسی مالک صد کیلو انگور بود امّا اکنون آن انگورها حالت رطوبت خود را از دست داده و به کشمش مبدّل شده و به عللی شک نموده ایم که آیا هنوز هم آن فرد، مالک آن انگورهائی هست که به کشمش مبدّل شده یا نه در این صورت- در زمان لاحق- ملکیّت آن فرد را نسبت به زبیب و کشمش، استصحاب می کنیم البتّه واضح است که در فرض مذکور، ملکیّت، یک حکم فعلی غیر محدود است و شرط و غایتی هم ندارد و مسأله غلیان در آن مطرح نیست.

[1]- اشکال: مستشکل می گوید ما هم مانند شما- مصنّف- استصحاب تعلیقی را جاری می دانیم لکن اشکال بسیار مهمّی که در آن وجود دارد، این است که دائما استصحاب تعلیقی «معارض» با یک استصحاب تنجیزی است و آن استصحاب

ص: 412


1- می پذیریم که وجود تعلیقی هم نحوه ای از وجود است و« تحقّق کل شی ء بحسبه» و همین مسئله کافی برای جریان استصحاب تعلیقی هست.

تعلیقی بر اثر معارضه، بدون نتیجه و فائده است- هر دو استصحاب بر اثر تعارض، تساقط می کنند-

بیان ذلک: هنگامی که عنب به زبیب، مبدّل می شود و غلیانی تحقّق پیدا نکرده، آن زبیب- قبل از غلیان- چه حکمی دارد؟

مسلّما حکم آن زبیب، حلّیّت است.

آیا حلّیّتی که برای زبیب قبل از غلیان، ثابت است، حلّیّت مشروط است یا حلّیّت مطلق و فعلی؟

بلااشکال آن حلّیّت، فعلی است و می توان آن را مصرف نمود و مثلا آن را خورد و ... و همچنین عصیر زبیبی هم قبل از غلیان دارای حلّیّت است خلاصه اینکه یک حلّیّت مطلقه فعلیّه برای زبیب قبل از غلیان، تحقّق دارد حال که غلیان برآن زبیب، عارض شد و ما شک نمودیم که آیا آن حلّیّت فعلیّه مطلقه از بین رفته یا نه، می توان نسبت به زبیب، حلّیّت فعلیّه مطلقه را ابقاء و استصحاب نمود و گفت:

زبیب قبل از غلیان دارای حلّیّت فعلیّه مطلقه بود و الآن که حالت غلیان برآن، عارض شده، ما شک نموده ایم که آیا آن حلّیّت فعلیّه مطلقه به واسطه غلیان از بین رفته یا نه، آن حلّیّت را ابقاء و استصحاب می نمائیم و از طرفی هم شما استصحاب تعلیقی را جاری می کنید و می گوئید:

همین شی ء در زمانی که عنب بود اگر غلیان پیدا می کرد، حرام بود و الآن که به زبیب، مبدّل گشته و حالت غلیان برآن عارض شده و شک نموده ایم که آیا اگر غلیان پیدا کند حرام است یا نه می توانیم حکم تعلیقی را استصحاب نمائیم و بگوئیم بعد از غلیان هم حرام است.

خلاصه اینکه: لازمه استصحاب تعلیقی حرمت است- بعد از غلیان- و لازمه

ص: 413

قلت: لا یکاد یضرّ استصحابه(1) علی نحو کان قبل عروض الحالة التی شکّ فی بقاء حکم المعلّق بعده(2)؛ ضرورة(3) أنّه(4) کان مغیّا بعدم ما علّق علیه المعلّق، و ما کان کذلک لا یکاد یضرّ ثبوته بعده(5) بالقطع فضلا عن الاستصحاب؛ لعدم(6) المضادّة بینهما، فیکونان(7) بعد عروضها بالاستصحاب کما کانا معا بالقطع قبل(8) بلا منافاة أصلا، و قضیّة ذلک انتفاء الحکم المطلق بمجرّد ثبوت ما علّق علیه المعلّق، فالغلیان فی المثال کما کان شرطا للحرمة کان غایة للحلیّة، فإذا شکّ فی حرمته المعلّقة بعد عروض حالة علیه، شکّ فی حلّیّته المغیّاة لا محالة أیضا، فیکون الشّکّ فی حلّیّته أو حرمته فعلا بعد عروضها متّحدا خارجا مع الشّکّ فی بقائه علی ما کان علیه من الحلّیّة و الحرمة بنحو کانتا علیه، فقضیّة استصحاب حرمته المعلّقة بعد عروضها الملازم لاستصحاب حلّیته المغیّاة حرمته فعلا بعد

******

- شرح :

استصحاب تنجیزی حلّیّت است- بعد از غلیان- و این دو استصحاب با یکدیگر تعارض و تساقط می کنند به هرحال مستشکل می گوید همیشه استصحاب تعلیقی با یک استصحاب تنجیزی «معارض» است و هر مثال دیگری را هم که مطرح کنید تعارض مذکور در آن برقرار است پس بحث در جریان استصحاب تعلیقی بی فائده و بدون ثمره است.

ص: 414


1- ای استصحاب ضدّه المطلق و هو الحلّیّة.
2- ای بعد عروض الحالة.
3- تعلیل لقوله:« لا یکاد یضر».
4- ای ضدّه المطلق و هو الحلّیّة.
5- ای بعد عروض الحالة.
6- تعلیل لقوله« لا یکاد یضر ثبوته».
7- ای فیکون الحلّ المغیّا بالغلیان و الحرمة المشروطة به.
8- ای قبل عروض الحالة کالزبیبیة.

غلیانه و انتفاء حلیّته، فإنه قضیّة(1) نحو ثبوتهما کان بدلیلهما(2) أو بدلیل الاستصحاب، کما لا یخفی بأدنی التفات علی ذوی الألباب، فالتفت و لا تغفل [1].

******

- شرح :

[1]- جواب: محصّل کلام مصنّف این است که شما اوّل حکم تعلیقی و تنجیزی را نسبت به عنب تجزیه و تحلیل کنید سپس درباره زبیب و جریان استصحاب تعلیقی بحث کنید.

بیان ذلک: در مورد «عنب» با دو دلیل مواجه هستیم:

تردیدی وجود ندارد که حکم عنب، قبل از غلیان، حلّیّت است دلیلی دلالت می کند که «العنب حلال» و از طرفی دلیل دیگر می گوید «العنب اذا غلی یحرم» یعنی وقتی حالت غلیان بر عنب، عارض شود، اتّصاف به حرمت پیدا می کند لازم به تذکّر است که فعلا بحثی درباره استصحاب نمی کنیم و می خواهیم، ببینیم دو حکم ثابت مذکور به چه کیفیّت است.

به عبارت دیگر، آن حلّیّتی که در مورد عنب، ثابت است گرچه حلّیّت مطلقه است امّا آیا آن حلّیّت، غایت و حدّی ندارد و یا اینکه به حدّی محدود است؟

وقتی ما دو دلیل مذکور- العنب حلال و العنب اذا غلی یحرم- را ملاحظه

ص: 415


1- اشارة الی دفع توهّم ان فعلیّة الحرمة بعد تحقّق الغلیان خارجا لیس من اللوازم الشّرعیّة للحلّیة المغیّاة و الحرمة المعلّقة بل من اللوازم العقلیّة فترتّبها یتوقّف علی القول بالاصل المثبت« و حاصل الدّفع» انّ الفعلیّة المذکورة و ان کانت من اللوازم العقلیّة الا انّها لا تختص بالواقع حتّی یتوقّف اثباتها علی الاصل المثبت بل تلزم ما هو اعمّ من الواقع و الظّاهر فتترتّب علی الحرمة المعلّقة سواء کانت ثابتة بالامارة الّتی یکون المثبت منها حجّة ام بالاصل الّذی لا یکون کذلک و سیأتی إن شاء الله تعالی فی الاصل المثبت الاشارة الی ذلک فانتظر. ر. ک حقائق الاصول 2/ 472.
2- خواه ثبوت حکمین- حلّیّت مغیّا و حرمت معلّق- به وسیله دلیل اجتهادی باشد یا به وسیله اصل عملی مانند استصحاب.

می کنیم، می گوئیم جمع بین آن دو دلیل به این نحو است که بگوئیم:

همان طور که حرمت عنب، معلّق بر غلیان است، حلّیّت عنب هم مغیّای به غلیان است یعنی:

«العنب حلال الی ان یغلی» و این مطلب را از «اذا غلی یحرم» استفاده می کنیم زیرا نمی توان گفت «العنب حلال» و هیچ غایت و حدّی برای آن، قائل نشد و درعین حال گفت «العنب اذا غلی یحرم» بلکه «العنب اذا غلی یحرم» در دلیل حلّیّت، تصرف می کند و آن را مغیّا می نماید در نتیجه می گوئیم آن حلّیّتی که برای عنب، ثابت است یک حلّیّت مغیا است یعنی «العنب حلال الی ان یغلی فاذا غلی فهو حرام».

خلاصه اینکه «حلال» مغیّا و «حرام» معلّق است.

امّا درباره زبیب: هنگامی که شک می کنیم که آیا آن حکم تعلیقی حرمت عنب، در زبیب ثابت است یا نه، شک و تردید ما به همین جا ختم نمی شود و معنای شک در اینکه آیا حرمت معلّقه باقی است یا نه، شک در این جهت هم هست که آیا آن حلّیّت مغیّا بقاء دارد یا نه منتها گاهی که شک می کنیم که حلّیّت مغیّا باقی است یا نه از این جهت نیست که احتمال می دهیم مثلا خوردن زبیب قبل از غلیان حرام باشد بلکه احتمال می دهیم که هنگامی که عنب به زبیب مبدّل شده، آن حلّیّت مغیا، غیر محدود باشد یعنی دیگر زبیب مطلقا حلال باشد- چه قبل از غلیان و چه بعد از غلیان- بنابراین در مورد زبیب، همان طور که شک در بقاء حرمت معلّقه داریم، در بقاء حلّیّت مغیّا هم تردید داریم و این دو شک با یکدیگر ملازمند(1) و انفکاکی از یکدیگر ندارند زیرا نمی توان گفت حلّیّت مغیّا برای ما

ص: 416


1- و شاهدش هم این است که اگر شک در حلّیّت مغیا از بین برود شک در حرمت معلّقه هم از بین می رود و نمی شود یکی از آن دو شک باقی باشد و دیگری از بین برود.

روشن و واضح است لکن نسبت به حرمت تعلیقیّه اش مردّد هستیم اگر حلّیّت مغیّا وجود و عدمش برای ما واضح شد، در حرمت تعلیقی هم هیچ گونه شکّی برای ما پیدا نمی شود پس شک در بقاء حرمت معلّقه، انفکاک از شک در بقاء حلّیّت مغیّا ندارد و هنگامی که این دو انفکاک نداشت به مستشکل پاسخ می دهیم که:

شما دو استصحاب را جاری کنید:

یکی استصحاب حرمت تعلیقیّه که معنایش این است که زبیب بعد از غلیان، حرام است امّا وقتی سراغ استصحاب تنجیزی می آئید نمی توانید حلّیّت غیر محدود را استصحاب کنید چون حلّیّت غیر محدود برای شما متیقّن نبود، متیقّن شما عنب است و حلّیّت عنب مغیّای به غلیان است و شما باید همین حلّیّت را استصحاب نمائید و اگر حلّیّت مغیّا را نسبت به زبیب، استصحاب نمودید، معنایش این است که زبیب قبل از غلیان، حلال است و استصحاب حرمت تعلیقی هم می گوید زبیب بعد از غلیان حرام است «فاین التّعارض بین الاستصحابین» چگونه بین دو استصحاب، تعارض برقرار می شود؟ این دو استصحاب ملازم، معاضد و مددکار یکدیگرند نه اینکه معارض باشند منتها نکته کلام این است که مستشکل، نسبت به حلّیّت، دقت ننموده و خیال کرده است که آن حلّیّتی را که ما استصحاب می کنیم یک حلّیّت نامحدود و غیر مغیّا است درحالی که مسأله زبیب، تابع مسأله عنب است و در عنب آن حلّیّت، مغیّا و آن حرمت هم معلّق بوده است و لازمه استصحاب، ثبوت هر دو تکلیف در باب زبیب است و آن دو تکلیف با یکدیگر معاضد می باشند و هیچ گونه تعارض و مانعی برای جریان استصحاب تعلیقی وجود ندارد.

خلاصه: استصحاب تعلیقی کاملا مفید و اثربخش است و اینکه مستشکل گفت استصحاب تعلیقی دائما معارض با استصحاب تنجیزی است کلام درستی نبود و ما

ص: 417

السّادس: لا فرق أیضا بین أن یکون المتیقّن من أحکام هذه الشّریعة(1) أو الشّریعة السّابقة، إذا شکّ فی بقائه و ارتفاعه بنسخه فی هذه الشّریعة، لعموم أدلّة الاستصحاب [1].

******

- شرح :

مفصّلا پاسخ او را بیان نمودیم.

تذکّر: مرحوم شیخ اعلی اللّه مقامه الشّریف در جواب مستشکل خواسته اند یک شکّ سببی و مسبّبی درست کنند و بفرمایند شک در بقاء حلّیّت فعلیّه، مسبّب از شک در بقاء حرمت معلّقه است و ...

مصنّف در پایان این بحث و جواب از اشکال مذکور فرموده اند:

«کما لا یخفی بادنی التفات علی ذوی الالباب فالتفت(2) و لا تغفل».

تنبیه ششم استصحاب احکام شرایع سابقه
اشاره

[1]- تذکّر: واضح است که استصحاب درباره احکام شریعت خودمان جاری

ص: 418


1- ... و خالف فیه جمع کالمحقّق فی الشّرائع و صاحبی القوانین و الفصول علی ما حکی عنهما و مثّلوا له بجملة من الفروع الّتی ذکرها شیخنا الاعظم: منها: مشروعیّة ضمان ما لم یجب، و جهالة الجعل، استشهادا بقوله تعالی فی حکایة قصة مؤذّن یوسف علی نبیّنا و آله و علیه السّلام:« وَ لِمَنْ جاءَ بِهِ حِمْلُ بَعِیرٍ وَ أَنَا بِهِ زَعِیمٌ». و ... ر. ک منتهی الدّرایة 7/ 477.
2- کی لا تقول فی مقام التّفصی عن اشکال المعارضة: انّ الشّکّ فی الحلّیّة فعلا بعد الغلیان یکون مسبّبا عن الشّکّ فی الحرمة المعلّقة فیشکل بانّه لا ترتّب بینهما عقلا و لا شرعا بل بینهما ملازمة عقلا لما عرفت من انّ الشّکّ فی الحلّیّة او الحرمة الفعلیّین بعده متّحد مع الشّکّ فی بقاء حرمته و حلّیّته المعلّقة- و انّ قضیّة الاستصحاب حرمته فعلا و انتفاء حلّیّته بعد غلیانه فانّ حرمته کذلک و ان کان لازما عقلا لحرمته المعلّقة المستصحبة الا انّه لازم لها کان ثبوتها بخصوص خطاب او عموم دلیل الاستصحاب فافهم« منه قدّس سرّه» ر. ک حقائق الاصول 2/ 472.

و فساد توهّم اختلال أرکانه فیما کان المتیقّن من أحکام الشّریعة السّابقة لا محالة، إمّا لعدم الیقین بثبوتها فی حقّهم [فی حقّنا] و إن علم بثبوتها سابقا فی حق آخرین، فلا شکّ فی بقائها أیضا، بل فی ثبوت مثلها، کما لا یخفی، و إمّا للیقین بارتفاعها بنسخ الشّریعة السّابقة بهذه الشّریعة، فلا شکّ فی بقائها حینئذ،

******

- شرح :

می شود مثلا اگر در بقاء وجوب نماز جمعه- که در شریعت ما در عصر حضور واجب بوده- شک نمائیم، می توانیم، بقاء آن را استصحاب نمائیم زیرا «لا تنقض الیقین بالشک» دلالت بر حجّیّت استصحاب می کند.

مصنّف در این تنبیه فرموده اند: همان طور که استصحاب در مورد احکام شریعت خودمان جاری می شود، نسبت به احکام شرایع سابقه هم جاری می شود.

اگر در بقاء و ارتفاع(1) حکمی از احکام شریعت سابقه، شک نمائیم، می توانیم به استصحاب، تمسّک نمائیم زیرا شرائط و ارکان استصحاب- یقین سابق، شکّ لاحق، وحدت قضیّه متیقّنه و مشکوکه و اینکه باید مستصحب حکم شرعی باشد و یا ...- کامل است و ادلّه استصحاب، عمومیّت دارد و شامل احکام شرایع سابقه و احکام شریعت خودمان می شود.

مثلا اگر استصحاب بقاء حکمی از احکام شرایع سابقه را جاری نمودیم، نتیجه اش این است که ما هم موظّف هستیم برطبق آن حکم، عمل کنیم خلاصه اینکه در جریان استصحاب فرقی بین احکام شریعت سابقه و لاحقه، وجود ندارد(2).

ص: 419


1- شک در ارتفاع حکم از جهت نسخ است نه از جهات دیگر مانند تبدّل موضوع.
2- خواه مستصحب، حکم فعلی یا تعلیقی باشد که قبلا درباره آن بحث کردیم.

و لو سلّم الیقین بثبوتها فی حقّهم [فی حقّنا] [1].

******

- شرح :

[1]- توهّم: بعضی توهّم کرده اند که ارکان استصحاب- در محلّ بحث- مختل است یعنی متوهّم گفته است، مسلّما یکی از دو رکن استصحاب- یقین سابق و شک لاحق- مختل است که اکنون به بیان دو اشکال می پردازیم.

اشکال اوّل: شما وقتی در موردی حکمی را استصحاب می کنید ابتداء باید در مورد خودتان یقین به ثبوت آن حکم داشته باشید و در بقاء آن، شک نمائید و استصحاب را جاری نمائید یعنی باید آن حکم، نسبت به استصحاب کننده ثابت باشد و یقین به ثبوت حکم در مورد مجری استصحاب، تحقّق داشته باشد و نمی توان حکمی را که نسبت به دیگران- امّت های ادیان گذشته- ثابت بوده و ما یقین به ثبوت آن برای خودمان نداریم- بلکه یقین به عدم ثبوت داریم- استصحاب نمائیم.

خلاصه اینکه استصحاب، متقوّم به یقین به ثبوت حکم است امّا نه یقین به ثبوت حکم درباره هرکسی بلکه باید من- مجری استصحاب- حکمی را که می خواهم استصحاب کنم، یقین به ثبوتش داشته باشم و من که در زمان شریعت سابقه و جزء امّت شریعت گذشته نبودم و نسبت به خودم یقین به ثبوت ندارم و چون یقین به ثبوت ندارم چطور می توانم عنوان شک در بقاء، ترتیب دهم درحالی که معنای شک در بقاء این است که یقین به ثبوت پیدا کرده باشم.

سؤال: پس شکّ ما در چه چیز است؟

جواب: شک ما صورتا شک در بقاء هست ولی باطنا و در واقع، شک در ثبوت مثل آن احکام است و اصالة عدم الحدوث در موردش جاری می شود.

اینک طبق متن کتاب باید اشکال دوّم را بیان کنیم امّا ترتیب کتاب را رعایت نمی نمائیم و جواب اشکال مذکور را بیان می کنیم.

ص: 420

و ذلک(1) لأنّ الحکم الثّابت فی الشّریعة السّابقة حیث کان ثابتا لأفراد المکلّف کانت محقّقة وجودا أو مقدّرة، کما هو قضیّة القضایا المتعارفة المتداولة، و هی قضایا حقیقیّة، لا خصوص الأفراد الخارجیّة، کما هو قضیّة القضایا الخارجیّة، و إلا لما صحّ الاستصحاب فی الأحکام الثّابتة فی هذه الشّریعة، و لا النّسخ بالنّسبة إلی غیر الموجود فی زمان ثبوتها، کان(2) الحکم فی الشّریعة السّابقة ثابتا لعامّة أفراد المکلّف ممّن وجد أو یوجد، و کان(3) الشّکّ فیه کالشّکّ فی بقاء الحکم الثّابت فی هذه الشّریعة لغیر من وجد فی زمان ثبوته [1].

******

- شرح :

[1]- بیان فساد توهّم: قبل از پاسخ اشکال مذکور متذکّر می شویم که ما چندین قسم «قضیّه» داریم از جمله:

1- قضیّه طبیعیّه: موضوع آن قضیّه «نفس الطبیعة» است به نحوی که اشخاص در آن ملحوظ نمی باشند و ممکن هست که حکمی را برای کلّی به نحو قضیّه طبیعیّه بیان کنند.

2- قضیّه خارجیّه: که موضوع این نوع قضایا، اشخاص معیّنی هستند به عبارت دیگر، موضوع قضایای خارجیّه، افراد موجود- محقّقة الوجود- هستند مانند «اکرم هؤلاء العشرة» یعنی حکم- وجوب اکرام- مربوط به افراد خاصّی هست که در زمان

ص: 421


1- ای فساد التّوهم.
2- جواب قوله:« حیث کان».
3- فی کفایه الیقین بثبوته، بحیث لو کان باقیا و لم ینسخ لعمّه، ضرورة صدق انّه علی یقین منه، فشکّ فیه بذلک و لزوم الیقین بثبوته فی حقّه سابقا بلا ملزم. و بالجملة: قضیّة دلیل الاستصحاب جریانه لإثبات حکم السّابق للاحق و إسراؤه الیه فیما کان یعمّه و یشمله، لو لا طروء حالة معها یحتمل نسخه و رفعه، و کان دلیله قاصرا عن شمولها من دون لزوم کونه ثابتا له قبل طروئها اصلا، کما لا یخفی( منه قدّس سرّه). ر. ک حقائق الاصول 2/ 476.

صدور و تشریع آن حکم، موجود بوده اند و آن حکم به دیگران سرایت نمی کند.

3- قضیّه حقیقیّه: موضوع قضیّه مذکور، خصوص افراد موجود- در حین تشریع و بیان حکم- نیستند بلکه موضوع قضایای حقیقیّه، کلّ فرد- و کلّ مصداق- هست که بر افرادی که هنگام صدور آن حکم، موجود بوده اند، صادق است و بر کسانی هم که بعدا موجود می شوند صادق است- شامل افراد محقّقة الوجود و مقدّرة الوجود می شود- مانند «... لِلَّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلًا وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعالَمِینَ»(1).

خلاصه: در قضایای طبیعیّه، حکم بر کلی و نفس طبیعت، در قضایای خارجیّه بر افراد موجود و در قضایای حقیقیه بر مطلق افراد، اعمّ از محقّق و مقدّر، مترتّب می شود.

اکنون به توضیح جواب مصنّف، نسبت به اشکال اوّل(2) می پردازیم: واقع مطلب، این است که قوانین و احکام هر شریعت به نحو قضیّه حقیقیّه- نه قضیّه خارجیّه- ثابت است یعنی تکالیف هر شریعتی متوجّه افراد شده، منتهی نه خصوص اشخاصی که در آن زمان- مثلا در زمان حضرت عیسی (ع)- موجود بوده اند بلکه آن احکام، شامل تمام افراد الی یوم القیامه می شود و لذا دیگر ایراد مستشکل هم وارد نیست و به او پاسخ می دهیم که ما یقین به ثبوت احکام تورات و انجیل در مورد خودمان داریم یعنی اگر شریعت مقدّس اسلام نمی آمد و نسخی تحقّق پیدا نمی کرد، آن احکام تا روز قیامت باقی بود ولی چون شریعت حقّه اسلام

ص: 422


1- سوره آل عمران، آیه 97.
2- که مستشکل می گفت در استصحاب احکام شریعت سابقه، یقین به ثبوت آن احکام در مورد خودمان نداریم تا بتوانیم استصحاب جاری کنیم.

به عنوان ناسخ آن شرایع آمده و آن احکام را نسخ کرده، اگر در یک مورد، شکّی بر ما عارض شود می توان گفت که ما یقین به ثبوت و شک در بقاء داریم و می توانیم استصحاب را جاری کنیم.

قوله: «و الا لما صحّ الاستصحاب فی الاحکام الثّابتة فی هذه الشّریعة».

اگر احکام به نحو قضیّه حقیقیّه ثابت نبودند، بلکه به نحو قضیّه خارجیّه ثابت بودند(1)، لازمه اش این بود که مثلا ما نتوانیم در شریعت خودمان استصحاب وجوب نماز جمعه نمائیم زیرا آن نماز جمعه ای که واجب بوده، مربوط به عصر حضور معصوم (ع) بوده و من و شما در آن زمان نبودیم پس یقین به ثبوت در مورد خودمان نداریم تا آن را استصحاب کنیم درحالی که شما هم- مستشکل- این مناقشه را قبول ندارید و واضح است که علّتش هم این است که احکام به نحو قضیّه حقیقیه ثابت است.

قوله: «و لا النّسخ بالنّسبة الی غیر الموجود فی زمان ثبوتها»- ای ثبوت الشّریعة او الاحکام-.

اگر احکام به نحو قضایای حقیقیه، ثابت نباشند، بلکه به نحو قضایای خارجیّه، ثابت باشند، لازمه دیگری هم دارد که نمی توان به آن ملتزم شد.

بیان ذلک: می توانیم بگوئیم شریعت اسلام، نسبت به کسانی که در زمان حضرت عیسی (ع) بودند، عنوان ناسخیت دارد امّا مثلا «سلمان» که حضرت عیسی را درک نکرده چگونه می توان گفت دین اسلام نسبت به او- سلمان- ناسخ شریعت قبل است آیا احکام شریعت عیسی (ع) برای سلمان که فرضا سیصد سال با زمان

ص: 423


1- و ما قضایای خارجیّه را ملاک عمل قرار می دادیم.

و الشّریعة السّابقة و إن کانت منسوخة بهذه الشّریعة. یقینا، إلا أنّه لا یوجب الیقین بارتفاع أحکامها بتمامها ضرورة أنّ قضیّة نسخ الشریعة لیس ارتفاعها کذلک، بل عدم بقائها بتمامها [1].

******

- شرح :

عیسی (ع) فاصله داشته، ثابت بوده است و آیا سلمان می تواند به شریعت اسلام، عنوان ناسخیّت شریعت قبل را بدهد؟

بلکه باید بگوئیم احکام دین حضرت عیسی (ع) مختصّ کسانی بوده است که در زمان آن حضرت بوده اند.

مصنف دو مؤیّد ذکر کردند که احکام به نحو قضایای حقیقیّه، ثابت است نه خارجیّه.

[1]- اشکال دوّم(1): اکنون اشکال دیگری که در مورد استصحاب احکام شرایع سابقه است بیان می کنیم.

بیان ذلک: اگر شریعتی نسخ شد، معنایش این است که احکام آن شریعت از بین رفته و به وسیله شریعت لاحق، احکام جدیدی بیان شده پس شما چگونه می گوئید که:

شریعت قبلی نسخ شده و ما یقین به نسخ داریم و مع ذلک در بقای حکمی از احکام شریعت سابقه تردید داریم. شک در بقاء حکم با یقین به نسخ و با حقّانیّت شریعت لاحقه سازگار نیست چگونه می شود که ما به حقّانیّت شریعت لاحقه معتقد باشیم، و آن را ناسخ شریعت قبلی بدانیم و درعین حال، احتمال بدهیم بعضی از احکام شریعت قبلی در دین ما هم باقی باشد- و لو اینکه از اشکال اوّل صرف نظر

ص: 424


1- مصنّف، این اشکال را در عبارت قبل بیان کردند و ما در توضیح آن، ترتیب کتاب را رعایت نکردیم- قوله:« و امّا للیقین بارتفاعها بنسخ الشّریعة السّابقة ...»-

و العلم إجمالا بارتفاع بعضها إنّما یمنع عن استصحاب ما شکّ فی بقائه منها، فیما إذا کان من أطراف ما علم ارتفاعه إجمالا، لا فیما إذا لم یکن من أطرافه، کما إذا علم بمقداره تفصیلا، أو فی موارد لیس المشکوک منها، و قد علم بارتفاع ما فی موارد الأحکام الثّابتة فی هذه الشّریعة [1].

******

- شرح :

نمائیم و بگوئیم یقین به ثبوت داریم-

پاسخ اشکال دوّم: لازمه اینکه یک شریعت، احکام شریعت قبل را نسخ کند، این نیست که تمام احکام شریعت قبل را از بین ببرد به نحوی که حتّی یک حکم از احکام شریعت قبلی باقی نباشد و اگر معنا و لازمه نسخ، این است که شریعت لاحقه، تمام احکام شریعت سابقه را نسخ نماید پس چرا خداوند متعال در قرآن مجید فرموده است:

«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ کَما کُتِبَ عَلَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ»(1).

و چرا بعضی از روایات ما می گویند در هیچیک از شرایع قبل، شرب خمر، حلال نبوده است. خلاصه اینکه معنای نسخ، این نیست که تمام احکام شریعت قبل از بین برود بلکه نباید تمام احکام شریعت سابقه باقی باشد چون اگر تمام احکام شریعت قبلی در شریعت بعدی باقی باشد، عنوان نسخ، صادق نیست بلکه صدق نسخ به این است که مثلا پنجاه درصد یا شصت درصد از احکام شریعت قبلی نسخ شود پس نه لازم است که صددرصد احکام شریعت سابقه از بین برود و نه معنا دارد که تمام احکام شریعت قبلی باقی باشد.

[1]- اشکال: شما علم اجمالی دارید که فرضا پنجاه درصد از احکام شریعت

ص: 425


1- سوره بقره 183.

حضرت عیسی (ع) نسخ شده و معنای نسخ هم این است که خلاف آن احکام، ثابت شده لذا با وجود علم اجمالی مذکور اگر در موردی در بقاء حکمی شک کردید، حقّ اجرای استصحاب ندارید زیرا کسی که علم اجمالی به نقض و انتقاض حالت سابقه پیدا کرده، نمی تواند و نباید استصحاب، جاری نماید.

خلاصه اینکه ما از شما می پذیریم که لازمه نسخ، این نیست که تمام احکام شریعت سابقه از بین برود امّا شما هم با وجود علم اجمالی، حقّ اجرای استصحاب ندارید.

جواب: مصنّف فرموده اند در موردی استصحاب، جاری می کنیم که علم اجمالی، مطرح نباشد و دو صورت برای آن تصوّر نموده اند:

الف: ما علم اجمالی داریم که مثلا از صد حکم شریعت حضرت عیسی (ع) پنجاه حکم آن نسخ شده و آن موارد را مشخّص کرده ایم یعنی علم اجمالی ما به علم تفصیلی منحل شده، و اکنون شک و تردید ما نسبت به حکم پنجاه ویکم است- که از دائره علم اجمالی، خارج است- و می خواهیم بررسی کنیم که آیا آن حکم، تغییری پیدا کرده است یا نه در این صورت می توانیم نسبت به آن، استصحاب، جاری کنیم- بعد از انحلال علم اجمالی به علم تفصیلی مانعی از جریان استصحاب وجود ندارد-

خلاصه: مانعیّت علم اجمالی را قبول داریم لکن کلام را در موردی فرض می کنیم که علم اجمالی به علم تفصیلی یا به یک علم اجمالی صغیر منحل شده است.

ب: در مواردی احکام شریعت سابقه را استصحاب می کنیم که آن مشکوک اصلا- و از ابتدا- جزء اطراف علم اجمالی نبوده مثلا علم اجمالی داریم که در احکام

ص: 426

ثمّ لا یخفی أنّه یمکن إرجاع ما أفاده شیخنا العلامة- أعلی اللّه فی الجنان مقامه- فی الذّب عن اشکال [فی ذب اشکال] تغایر الموضوع فی هذا الاستصحاب من الوجه الثّانی إلی ما ذکرنا، لا ما یوهمه ظاهر کلامه، من أنّ الحکم ثابت للکلّی کما أنّ الملکیّة له فی مثل باب الزّکاة و الوقف العام، حیث لا مدخل للأشخاص فیها؛ ضرورة أنّ التّکلیف و البعث أو الزّجر لا یکاد یتعلّق به کذلک، بل لا بدّ من تعلّقه بالأشخاص، و کذلک الثّواب أو العقاب المترتّب علی الطّاعة أو المعصیة، و کان غرضه من عدم دخل الأشخاص عدم أشخاص خاصّة [1].

******

- شرح :

عبادات، نسخ واقع شده امّا در باب معاملات نسبت به نسخ، یقینی نداریم لذا استصحاب را در احکام معاملات جاری می نمائیم- در صورت شک و تردید-

خلاصه: در دو فرض مذکور مانعی از جریان استصحاب، وجود ندارد.

نقد و بررسی کلام شیخ اعظم «ره»

[1]- مصنّف، کلام شیخ اعظم «ره» را مورد نقد و بررسی قرار داده اند لذا لازم است که ابتدا عین کلام مرحوم شیخ را از کتاب رسائل نقل کنیم:

«الامر الخامس انّه لا فرق فی المستصحب بین ان یکون حکما ثابتا فی هذه الشّریعة ام حکما من احکام الشّریعة السّابقة اذا المقتضی موجود و هو جریان دلیل الاستصحاب و عدم ما یصلح مانعا عدا امور (منها) ما ذکره بعض المعاصرین من انّ الحکم الثّابت فی حقّ جماعة لا یمکن اثباته فی حقّ آخرین لتغایر الموضوع فانّ ما ثبت فی حقّهم مثله لا نفسه و لذا یتمسّک فی تسریة الاحکام الثّابتة للحاضرین او الموجودین الی الغائبین او المعدومین بالاجماع و الاخبار الدّالة علی الشّرکة لا بالاستصحاب و فیه (اوّلا) انّا نفرض الشّخص الواحد مدرکا للشّریعتین فاذا حرم فی حقّه شی ء سابقا و شکّ فی بقاء الحرمة فی

ص: 427

الشریعة اللاحقة فلا مانع عن الاستصحاب [اذ الموضوع واحد و یتمّ الحکم فی الباقی بقیام الضّرورة علی اشتراک اهل الزّمان الواحد فی الشّریعة الواحدة] اصلا و فرض انقراض جمیع اهل الشّریعة السّابقة عند تجدّد اللاحقة نادر بل غیر واقع (و ثانیا) انّ اختلاف الاشخاص لا یمنع عن الاستصحاب و الا لم یجر استصحاب عدم النّسخ و حلّه انّ المستصحب هو (الحکم الکلّی الثّابت للجماعة علی وجه لا مدخل لاشخاصهم فیه) فانّ الشّریعة اللاحقة لا تحدث عند انقراض اهل الشّریعة الاولی ...».

شیخ اعظم «ره» اشکال اوّلی را که ما در باب جریان استصحاب احکام شرایع سابقه بیان کردیم، نقل کرده و دو جواب برای آن بیان نموده اند:

خلاصه آن اشکال: در استصحاب احکام شرایع سابقه، وحدت قضیّتین برقرار نیست بلکه تغایر موضوع مطرح است یعنی کسانی که احکام شرایع سابقه برایشان ثابت بوده غیر از من و شما بوده اند یعنی من و شما یقین به ثبوت حکم در مورد خودمان نداریم لذا نمی توانیم استصحاب هم جاری نمائیم زیرا در باب استصحاب یقین به ثبوت حکم در مورد مجری استصحاب لازم است و حکمی که برای دیگران ثابت بوده- در شریعت سابقه- و من یقین به ثبوت آن ندارم، نمی توانم استصحاب نمایم.

مرحوم شیخ برای اشکال مذکور دو جواب بیان نموده اند که محصّل آن را بیان می کنیم:

الف(1): احکام هر شریعت برای «کلّی» ثابت است(2) نه برای اشخاص- در ثبوت

ص: 428


1- شیخ اعظم« ره» این مطلب را در کتاب فرائد تحت عنوان« و ثانیا» بیان کرده اند که عبارت ایشان را نقل کردیم. ر. ک فرائد الاصول 381.
2- و ظاهر کلام ایشان موهم این است که: احکام به نحو قضیّه طبیعیّه ثابت هستند.

احکام کلّیّه، اشخاص مطرح نیستند- و احکام و مقرّرات برای عنوان کلّی ثابت شده و این مطلب نه تنها مربوط به شریعت ما بلکه در شرایع قبلی هم مطلب، همین طور بوده، پس اگر ما شک نمودیم که فلان حکم ثابت در شریعت حضرت عیسی «ع» درباره ما هم ثابت است یا نه در حقیقت، مرجع شکّ ما این است که آیا حکم ثابت برای کلّی و برای طبیعی انسان بقاء دارد یا نه- یقین به ثبوت حکم نسبت به کلّی انسان و شک در بقاء حکم نسبت به کلّی انسان داریم-

مصنّف دو تنظیر بیان نموده اند که در ظاهر به حمایت از کلام شیخ اعظم ولی در واقع مقدّمه ای بر ردّ فرمایش ایشان است.

ثبوت ملکیّت برای کلّی در بعضی از ابواب فقه از جمله در مورد زکات دیده می شود مانند آیه شریفه:

«إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساکِینِ وَ الْعامِلِینَ عَلَیْها وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ ...»(1).

در آیه مذکور، ملکیّت فقراء نسبت به زکات بیان شده است.

کدامیک از فقراء مالک زکات هست؟

کلّی و طبیعی فقیر مالک زکات هست بدون اینکه اشخاص و هر فقیر خاصّی در مالکیّت مذکور، دخالت داشته باشد به نحوی که مثلا عنوان اشتراک و اشاعه، تحقّق داشته باشد که مثلا یک تن گندم زکاتی را ده هزار فقیر در آن شریک باشند.

و همچنین در باب وقف عام، اگر چیزی را برای علماء یا فقراء وقف نمودند، معنایش این نیست که برای هر عالمی سهمی از آن مال موقوفه به صورت اشاعه هست بلکه معنایش این است که «کلّی» مالک است خلاصه اینکه در باب ملکیّت

ص: 429


1- سوره توبه، آیه 60.

«کلّی» می تواند مالک باشد.

مصنّف فرموده اند اگر ما بیان شیخنا العلّامة- اعلی اللّه فی الجنان مقامه- را «بظاهره» بخواهیم باقی بگذاریم، ناتمام است زیرا در احکام و قوانین، عنوان بعث و زجر و عنوان منبعث کردن و منزجر کردن مکلّف نسبت به مأمور به و منهیّ عنه مطرح است یعنی شارع مقدّس به وسیله قانون، مکلّف را تحریک به اتیان مأمور به و ترک منهی عنه می کند و به دنبال قانون، اطاعت و عصیان، تحقّق پیدا می کند و سپس استحقاق ثواب و عقاب و بهشت و دوزخ، محقّق می شود آیا این مسائل، نسبت به کلّی انسان، قابل تصوّر است؟

آیا مولا «کلّی» را بعث و زجر می کند و آیا مولا مایل است که کلّی اطاعت کند و بر کلّی عقاب و ثواب می دهد؟

اصلا نسبت به کلّی، بعث و زجر، تصوّر نمی شود بلکه فرد و شخص است که می تواند منبعث شود و اطاعت کند و شخص، ثواب و عقاب را مستحق می شود لذا چون ظاهر کلام مرحوم شیخ برای مصنّف قابل قبول نبوده، درصدد توجیه کلام شیخ اعظم برآمده اند که:

اگر مقصود مرحوم شیخ از ثبوت تکالیف برای «کلّی» این است که آن احکام برای کلّی و به نحو قضیّه طبیعیّه، ثابت است ما کلام ایشان را نمی پذیریم و علّتش را هم اخیرا بیان کردیم.

امّا اگر مقصود ایشان این بوده که افرادی که در آن زمانها بوده اند- موجودین- خصوصیّتی نداشته اند بلکه همه افراد نسبت به این قوانین مشترک هستند که در حقیقت، ثبوت احکام هر شریعت به نحو قضیّه حقیقیّه است در این صورت ما کلام مرحوم شیخ را می پذیریم و این همان جوابی است که ما مفصّلا در مقام جواب از

ص: 430

فافهم(1) [1].

و أمّا ما أفاده من الوجه الأوّل، فهو و إن کان وجیها بالنّسبة إلی جریان الاستصحاب فی حقّ خصوص المدرک للشّریعتین، إلا أنّه غیر مجد فی حقّ غیره من المعدومین، و لا یکاد یتمّ الحکم فیهم، بضرورة اشتراک أهل الشّریعة الواحدة أیضا، ضرورة أنّ قضیّة الاشتراک لیس إلا أنّ الاستصحاب حکم کلّ من کان علی یقین فشکّ، لا أنّه حکم الکلّ و لو من لم یکن کذلک بلا شکّ، و هذا واضح [2].

******

- شرح :

اشکال اوّل بیان کردیم.

[1]- اشاره به این است که توجیه مذکور، خلاف ظاهر کلام شیخ اعظم «ره» است.

[2]- ب(2): جواب دیگری را که مرحوم شیخ از اشکال(3) جریان استصحاب احکام شرایع سابقه داده اند، این است که:

برای اجرای استصحاب احکام شرایع سابقه فردی را در نظر می گیریم که هم شریعت سابقه و هم شریعت لاحقه را درک کرده باشد.

ما به عنوان مثال، فرض مسئله را در مورد «سلمان» بیان می کنیم که:

ص: 431


1- الف: لعلّه اشارة الی عدم الفرق بین التّکلیف و الوضع اصلا فکما انّ الملکیّة جاز ثبوتها للکلّی لا الاشخاص فکذلک التکلیف جاز ثبوتها له عینا. ر. ک عنایة الاصول 5/ 164. ب: فالمراد انّ المستصحب هو الحکم الکلّی الثّابت للعناوین الباقیة و لو بالاشخاص المتبادلة دون اشخاص خاصّة کی یلزم تعدّد الموضوع بتبدل الاشخاص. ر. ک شرح کفایة الاصول مرحوم شیخ عبد الحسین رشتی طبع نجف 2/ 269.
2- شیخ اعظم این جواب را در کتاب فرائد تحت عنوان« اوّلا» بیان کرده اند که عبارت آن را اخیرا نقل کردیم.
3- اشکال تغایر موضوع.

سلمان هم شریعت اسلام را درک کرده و هم شریعت سابق برآن را اگر سلمان تردید کند که فلان حکمی که مثلا در شریعت حضرت عیسی ثابت بوده، آیا باقی است یا نه؟ در این صورت آیا مانعی از اجرای استصحاب وجود دارد؟ و اشکال شما که نسبت به سلمان، وارد نیست زیرا او مدرک شریعت حضرت عیسی (ع) بوده و آن حکم در مورد او ثابت بوده، اکنون هم که در زمان شریعت حقّه اسلام بسر می برد، و در بقاء حکمی شک نموده است، می تواند بقاء آن حکم شریعت حضرت عیسی (ع) را استصحاب نماید.

سؤال: بعد از گذشت هزار و چهارصد سال اگر درباره سلمان، استصحاب جاری شود، چه ارتباطی به ما دارد؟

جواب: اگر استصحاب درباره سلمان جاری شد، آنگاه می گوئیم به دلیل اینکه در شریعت اسلام احکام مربوط به ما با احکام سلمان، متّحد است، همان حکمی که به وسیله استصحاب در مورد سلمان ثابت شده برای ما هم ثابت است و از راه ضرورت اشتراک احکام بین ما و سلمان، اشکال، حل می شود.

اینک مصنّف، جواب دوّم مرحوم شیخ را نقد و بررسی می نمایند که: اگر مقصود شما این است که استصحاب درباره فردی که دو شریعت را درک کرده- مانند سلمان- جاری می شود ما هم این مطلب را قبول داریم که مثلا در مورد سلمان که مدرک شریعتین است، استصحاب، جاری می شود.

امّا اگر مقصودتان این است که حکمی که برای سلمان به وسیله استصحاب، ثابت شده، برای دیگران- کسانی که مدرک شریعتین نیستند- هم ثابت است، ما این مطلب را از شما نمی پذیریم.

سؤال: از چه طریقی می گوئید حکمی که برای سلمان به وسیله استصحاب ثابت

ص: 432

شده، در مورد ما هم که مدرک یک شریعت هستیم، ثابت است؟

جواب: از طریق ضرورت اشتراک احکام، بین ما و سلمان.

مصنّف فرموده اند در محلّ بحث در قاعده اشتراک، خلطی واقع شده و آن این است که:

قاعده اشتراک می گوید استصحاب، اختصاص به سلمان ندارد امّا لازمه قاعده اشتراک این، نیست که اگر ما یقین و شک نداشتیم، بتوانیم استصحاب جاری نمائیم

مثلا اگر مجتهدی در بقاء وجوب نماز جمعه، شک کرد و در نتیجه، او بقاء وجوب نماز جمعه را استصحاب نمود، آیا شما طبق قاعده اشتراک، آن حکم استصحابی را در مورد دیگران هم ثابت می دانید؟ خیر

چرا اگر یک مجتهد، استصحاب وجوب نماز جمعه را جاری کرد، نسبت به دیگران آن حکم را ثابت نمی دانید؟

علّتش این است که: گرچه ادلّه استصحاب- لا تنقض الیقین بالشّکّ- یک حکم عمومی است امّا معنای عمومیّت یک حکم، این نیست که من و شما هم که فرضا یقین و شک نداریم، بتوانیم استصحاب جاری کنیم.

پس همان طور که اگر مجتهدی بقاء وجوب نماز جمعه را استصحاب کرد، شما با قاعده اشتراک، آن وجوب را در مورد دیگران، ساری و جاری نمی دانید، همان طور هم اگر فرضا سلمان، استصحابی را جاری کرد، شما نمی توانید با تمسّک به قاعده اشتراک، آن حکم را در مورد افراد دیگری که یقین و شک ندارند، جاری بدانید.

خلاصه: جواب دوّم مرحوم شیخ ناتمام است و جواب صحیح همان بود که ما بیان کردیم و گفتیم احکام به نحو قضیّه حقیقیّه ثابت هست و چون به نحو قضیّه

ص: 433

السّابع: لا شبهة فی أنّ قضیّة أخبار الباب هو إنشاء حکم مماثل للمستصحب فی استصحاب الأحکام، و لأحکامه فی استصحاب الموضوعات [1].

******

- شرح :

حقیقیه، ثابت است، پس یقین به ثبوت و شک در بقاء می تواند مطرح باشد و مانعی از جریان استصحاب در احکام شرایع سابقه وجود ندارد.

تنبیه هفتم اصل مثبت
اشاره

[1]- بحث ما در این تنبیه که یکی از مباحث بسیار مهم استصحاب است درباره حجّیّت یا عدم حجّیّت اصل مثبت است.

مصنّف، قبل از بیان اصل مطلب، متذکّر دو موضوع شده اند:

1- بیان مقتضای اخبار دالّ بر حجّیّت استصحاب 2- لزوم ترتیب آثار شرعی و عقلی متیقّن.

مقتضای اخبار دالّ بر حجّیّت استصحاب چیست

مکرّرا بیان کرده ایم که گاهی استصحاب در حکم جاری می شود و گاهی در موضوع.

مقتضای اخبار- لا تنقض الیقین بالشّک- دالّ بر حجّیّت استصحاب این است که:

در مواردی که استصحاب در حکم، جاری می شود، شارع مقدّس در زمان

ص: 434

لاحق، یک حکم، مماثل با مستصحب، انشاء می کند مثلا وقتی ما در عصر غیبت، بقاء وجوب نماز جمعه را استصحاب می کنیم، معنایش این است که یک وجوب ظاهری از اخبار باب استفاده می شود و گویا شارع چنین فرموده است: «اذا شککت فی بقاء وجوب صلاة الجمعة یجب علیک صلاة الجمعة» یعنی شارع، برای نماز جمعه یک حکم ظاهری جعل می کند(1).

خلاصه: نتیجه استصحاب جاری در احکام شرعیّه این است که در زمان لاحق، یک حکم، مماثل با مستصحب به عنوان حکم ظاهری برای فرد شاک در بقاء، جعل می شود.

در مواردی که استصحاب در موضوع جاری می شود، شارع مقدّس حکمی را جعل می کند منتها حکمی که مماثل با حکم مستصحب است.

قبلا هم اشاره کرده ایم که در مواردی که استصحاب در موضوع، جاری می شود، باید آن موضوع، دارای حکم شرعی باشد و اگر فاقد حکم شرعی باشد، نمی توان نسبت به آن، استصحاب، جاری نمود زیرا «لا تنقض الیقین بالشّک» در تکوینیّات، دخالت نمی کند و مفادش این نیست که اگر در بقاء یک امر تکوینی تردید داشتید، بنا بگذارید که آن امر تکوینی باقی است بلکه «لا تنقض» حکمی را در محدوده تشریع و قانون گذاری بیان می کند لذا اگر استصحاب در موضوع، جاری شد باید آن موضوع دارای اثر و حکم شرعی باشد آن وقت شارع در زمان لاحق، یک حکم شرعی مماثل با آن، انشاء می کند.

مثال: روز جمعه یقین به عدالت زید داشتم و روز شنبه در بقاء عدالت او تردید

ص: 435


1- در مورد شک در بقاء حکم واقعی.

کما لا شبهة فی ترتیب ما للحکم المنشأ بالاستصحاب من الآثار الشرعیّة و العقلیّة [1].

******

- شرح :

نمودم و در نتیجه، بقاء عدالت زید را استصحاب نمودم که در این صورت، مجعول شرعی، مماثل احکام عدالت واقعیّه است(1) مانند جواز اقتداء به او، قبول شهادت او و ...

خلاصه: شارع در مواردی که استصحاب در حکم، جاری می شود یک حکم مماثل با مستصحب و در مواردی که استصحاب در موضوع، جاری می شود یک حکم- یا احکامی- مماثل با حکم مستصحب جعل می کند.

لزوم ترتیب آثار شرعی و عقلی متیقّن

[1]- گفتیم مقتضای اخبار دالّ بر حجّیّت استصحاب، جعل حکم مماثل است مثلا وقتی بقاء وجوب نماز جمعه را استصحاب نمودیم، از اخبار باب، استفاده می کنیم که نماز جمعه در زمان لاحق، دارای وجوب ظاهری است و هنگامی که نماز جمعه در زمان لاحق دارای وجوب ظاهری بود، باید آثار شرعی آن را مترتّب نمائیم مثلا اگر نذر کرده باشیم که چنانچه نماز جمعه در عصر غیبت، واجب باشد، صد درهم صدقه می دهیم، در این صورت، وجوب تصدّق، ثابت است و همچنین لازم است که آثار عقلی آن را مترتّب نمائیم مثلا وقتی نماز جمعه، دارای وجوب ظاهری بود آیه شریفه «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ ...»(2) می گوید باید از آن حکم پیروی و اطاعت کنید البتّه آیه مذکور به حکم عقل، ارشاد

ص: 436


1- لا انّ المجعول احکام العدالة حقیقة لانّ موضوعها هو العدالة الواقعیّة لا العدالة المشکوکة.
2- سوره نساء، آیه 59.

و إنّما الإشکال فی ترتیب الآثار الشّرعیّة المترتّبة علی المستصحب بواسطة غیر شرعیّة عادیّة کانت أو عقلیّة [1].

******

- شرح :

دارد و عقل حکم می کند که اطاعت آن حکم، واجب و موجب استحقاق ثواب و مخالفتش حرام و باعث استحقاق عقوبت است.

خلاصه: با اجرای استصحاب باید آثار شرعی و عقلی متیقّن را اعمال نمود.

آیا استصحاب مثبت حجّت است یا نه اصل مثبت حجّیّت دارد یا نه

آیا استصحاب(1) مثبت حجّت است یا نه اصل مثبت حجّیّت دارد یا نه

[1]- اکنون بحث مربوط به اصل مثبت را شروع می کنیم.

سؤال: ما شنیده ایم که با اجرای استصحاب نمی توان لوازم عقلی و عادی را مترتّب نمود درحالی که مصنّف فرمودند با اجرای استصحاب، آثار شرعی و عقلی مستصحب را باید اعمال نمود یعنی با جریان استصحاب، آثار عقلی و شرعی مستصحب ثابت می شود.

جواب: با اجرای استصحاب اگر نفس حکم، دارای اثر عقلی یا شرعی باشد، باید آن را پذیرفت(2) مثلا وقتی بقاء وجوب نماز جمعه را استصحاب می کنیم و شارع هم تأیید می کند که نماز جمعه، دارای وجوب ظاهری است در این صورت، نعوذ باللّه شارع درصدد فریب دادن ما نیست بلکه وقتی نماز جمعه در عصر غیبت واجب بود، عقل حکم می کند که باید نسبت به آن اطاعت نمود. اگر به دنبال اجرای استصحاب، آثار شرعی و عقلی مستصحب، مترتّب نشود پس فائده اجرای آن

ص: 437


1- و سایر اصول علمیّه.
2- و دو مثال هم برای آن ذکر کردیم.

استصحاب چه خواهد بود.

اینکه شنیده اید با اجرای استصحاب نمی توان لوازم عقلی و عادی را ثابت نمود این است که:

اگر موضوعی را استصحاب کنیم و آن موضوع مستقیما دارای اثر شرعی باشد، در این صورت مسلّما با اجرای استصحاب باید آن اثر شرعی را بر مستصحب، مترتّب نمود مانند استصحاب عدالت زید که اثر شرعی آن جواز اقتداء به او است و یا استصحاب حیات زید که از جمله اثرات آن، حرمت تقسیم اموالش و حرمت تزویج زوجه اش می باشد.

امّا گاهی موضوعی را که استصحاب می کنیم مستقیما دارای اثر شرعی نیست بلکه دارای یک لازم عادی است(1) که اگر آن لازم عادی ثابت شود، دارای یک اثر شرعی است یعنی اثر شرعی، مع الواسطه، اثر موضوع و مستصحب است.

فرض مذکور از جمله فروضی است که محلّ بحث ما هست و باید بررسی کرد که آیا استصحاب می تواند آن لازم عادی را ثابت نماید و آیا استصحاب می تواند اثر شرعی مترتّب بر لازم عادی را ثابت کند یا نه؟

مثلا نبات لحیه، لازمه حیات کودکی است که مدّت بیست سال از نظر غائب شده، حال اگر ما بعد از گذشت بیست سال نسبت به او استصحاب حیات، جاری نمودیم، آیا می توانیم بگوئیم پس او دارای لحیه هم هست و چون پدرش نذر کرده که «اگر فرزندم دارای لحیه شود، صد درهم صدقه می دهم» پس باید به نذر خود عمل کند؟

ص: 438


1- یعنی عادة لازم موضوع است امّا از نظر عقل، لازم موضوع نیست.

و منشؤه أنّ مفاد الأخبار: هل هو تنزیل المستصحب و التّعبد به وحده؟

بلحاظ خصوص ما له من الأثر بلا واسطة، أو تنزیله(1) بلوازمه العقلیّة أو العادیّة؟ کما هو الحال فی تنزیل مؤدّیات الطّرق و الأمارات، أو بلحاظ مطلق ما له من الأثر و لو بالواسطة؟ بناء علی صحّة التّنزیل(2) بلحاظ أثر الواسطة أیضا(3) لأجل أنّ أثر الأثر أثر.

و ذلک(4) لانّ مفادها لو کان هو تنزیل الشّی ء وحده بلحاظ أثر نفسه، لم

******

- شرح :

و گاهی آن مستصحب و موضوع مستقیما دارای اثر شرعی نیست بلکه دارای یک لازم عقلی است که اگر آن لازم عقلی ثابت شود، واجد یک اثر شرعی است که اثر شرعی مع الواسطه، اثر موضوع و اثر مستصحب است(5).

ص: 439


1- ای تنزیل المستصحب مع لوازمه.
2- و لکن الوجه عدم صحّة التّنزیل بهذا اللحاظ، ضرورة انّه ما یکون شرعا لشی ء من الاثر لا دخل له بما یستلزمه عقلا او عادة، و حدیث اثر الاثر و ان کان صادقا الا انّه اذا لم یکن التّرتّب بین الشّی ء و اثره و بینه و بین مؤثره مختلفا، و ذلک ضرورة انّه لا یکاد یکون الاثر الشّرعی لشی ء اثرا شرعیّا لما یستلزمه عقلا او عادة اصلا، لا بالنّظر الدّقیق العقلی و لا النّظر المسامحی العرفی، الا فیما عدّ اثر الواسطة اثرا لذیها لخفائها او لشّدة وضوح الملازمة بینهما، عدا شیئا واحدا ذا وجهین، و اثر احدهما اثر الاثنین، کما یأتی الاشارة الیه فافهم« منه قدّس سرّه» ر. ک حقائق الاصول 2/ 481.
3- مانند صحّة تنزیل به لحاظ اثر نفس ملزوم- ذی الواسطه-
4- بیان و تعلیل« منشؤه انّ مفاد الاخبار ...» است.
5- ... اذا قطع مثلا جسد زید بالسّیف نصفین و نحن نشکّ فی حیاته فی حال القطع و استصحبنا حیاته الی تلک الحال فهل یثبت بذلک لازمها العقلی و هو القتل و یترتّب علیه اثره الشّرعی من القصاص و نحوه ام لا و اذا استصحبنا النّهار مثلا فهل یثبت به ملزومه کطلوع الشّمس او ملازمه کضوء العالم و یترتّب علی الملزوم او الملازم اثره الشّرعی لو کان له اثر کذلک ام لا و هذا هو النّزاع المعروف بالاصل المثبت و( الظّاهر) انّ المشهور عدم القول به و ان ذکر الشّیخ اعلی اللّه مقامه من کثیر الفقهاء التّمسّک به فی مقامات کثیرة قد اشار الی جملة منها واحدا بعد واحد و من اراد الوقوف علیها فلیراجع الرسائل. ر. ک عنایة الاصول 5/ 167.

یترتّب علیه ما کان مترتّبا علیها، لعدم إحرازها حقیقة و لا تعبّدا، و لا یکون تنزیله بلحاظه، بخلاف ما لو کان تنزیله بلوازمه، أو بلحاظ ما یعمّ آثارها، فإنّه یترتّب باستصحابه ما کان بوساطتها و التّحقیق(1) أنّ الأخبار إنما تدلّ علی التّعبّد بما کان علی یقین منه فشکّ، بلحاظ ما لنفسه من آثاره و أحکامه، و لا دلالة لها بوجه علی تنزیله بلوازمه التی لا یکون کذلک(2)، کما هی محل ثمرة الخلاف، و لا علی تنزیله بلحاظ ما له مطلقا و لو بالواسطة، فإنّ المتیقّن إنّما هو لحاظ آثار نفسه، و أمّا آثار لوازمه فلا دلالة هناک علی لحاظها أصلا، و ما لم یثبت لحاظها بوجه أیضا لما کان وجه لترتیبها علیه باستصحابه، کما لا یخفی [1].

******

- شرح :

خلاصه: در اصل مثبت این گونه آثار و لوازم عادی و عقلی مطرح است که آیا با اجرای استصحاب می توان آنها را ثابت نمود یا نه- مستقیما اثر شرعی بر موضوع و مستصحب مترتّب نشده، به نحوی که مشروحا توضیح دادیم-

و آیا از ادلّه حجّیّت استصحاب می توان این مطلب را استفاده نمود و گفت اصل مثبت هم حجّیّت دارد یا اینکه در استصحاب فقط آثار شرعی و عقلی که بر نفس مستصحب- بدون واسطه- مترتّب می شود، حجّیّت دارد.

[1]- اکنون که در بحث اصل مثبت، محلّ نزاع، مشخّص شد، باید بررسی کنیم که آیا اصل مثبت، حجّیّت دارد یا نه. ضمنا در توضیح متن کتاب، ترتیب را رعایت نمی کنیم.

لازم به تذکّر است که عبارات متن از مطالب آن دقیق تر است لذا در بعضی از موارد، توضیحاتی درباره متن و جملات آورده ایم.

ص: 440


1- مصنّف درصدد تأیید و تعیین احتمال اوّل و ردّ دو احتمال دیگر است.
2- ای متیقّنة سابقا.
منشأ اشکال در حجّیّت یا عدم حجّیّت استصحاب مثبت چیست؟

برای بررسی منشأ اشکال مذکور باید دید مفاد اخبار باب- لا تنقض الیقین بالشّک- چیست؟

مصنّف، سه احتمال در این مورد بیان نموده اند:

1- قوله: «و منشؤه ان مفاد الاخبار هل هو تنزیل المستصحب و التّعبد به وحده بلحاظ خصوص ما له من الاثر بلا واسطة».

مفاد اخبار باب، تعبّد به بقاء مستصحب به لحاظ آن اثر شرعی است که «بلاواسطه» بر «مستصحب» مترتّب می شود- نه مع الواسطه- مثلا با استصحاب حیات زید می گوئیم حرام است که اموال او را تقسیم نمود امّا نمی توان گفت- بعد از گذشت بیست سال- دارای لحیه هم هست پس باید به نذر عمل نمود و صدقه داد تذکّر اوّل: در احتمال مذکور دو نکته، اهمّیّت فراوان دارد که با گیومه مشخّص نموده ایم.

تذکّر دوّم: واضح است که بنا بر احتمال مذکور نمی توان با اجرای استصحاب، آثار شرعی مترتّب بر لوازم عقلی یا عادی مستصحب را ثابت نمود. ضمنا مصنّف فرموده اند تحقیق مطلب این است که مفاد اخبار باب، همین احتمال اوّل است(1) نه احتمال دوّم و سوّمی که اکنون بیان خواهیم کرد.

2- قوله: «او تنزیله بلوازمه(2) العقلیّة او العادیّة ...».

ص: 441


1- که علّت را توضیح خواهیم داد.
2- ای مع لوازم المستصحب من العقلیّة و العادیّة.

مفاد اخبار دالّ بر حجّیّت استصحاب، این است که ما را متعبّد به بقاء مستصحب، همراه با لوازم عقلی و عادی آن می کند به نحوی که تعبّد به بقاء، مخصوص ملزوم و مستصحب نیست. مثلا با استصحاب حیات زید، لازم عادی- نبات لحیه- آن هم ثابت می شود و در نتیجه می گوئیم اثر شرعی- وجوب تصدّق- مترتّب بر لازم هم ثابت و مستقر است- طبق این احتمال، اصل مثبت، حجّت است- کما اینکه در تنزیل مؤدّیات امارات و طرق، مسئله از همین قرار است که:

نفس اخبار و شهادت و غیره، اخبار از لازم، ملزوم و ملازم هم هست که در آخر همین، تنبیه مصنّف فرموده اند: مثبتات امارات و طرق حجّت است و بزودی آن را توضیح خواهیم داد.

3- قوله: «او بلحاظ مطلق ما له من الاثر و لو بالواسطة ...».

مفاد اخبار باب، تعبّد به بقاء مستصحب به لحاظ اثر آن است- مطلقا و لو آثار مع الواسطه-

به عبارت دیگر، اخبار دالّ بر حجّیّت استصحاب ما را متعبّد به بقاء، مستصحب می کند امّا در مورد آثار، توسعه می دهد و مواردی را هم که مستصحب دارای اثر مع الواسطه هست، در دائره تنزیل داخل می نماید به عبارت روشن تر، طبیعت اثر مترتّب بر مستصحب ملحوظ است خواه با واسطه باشد یا بدون واسطه.

تذکّر سوّم: نتیجه احتمال دوّم و سوّم یکی است(1). یعنی اصل مثبت حجّت است.

سؤال: بالاخره اصل مثبت حجّت است یا نه و کدامیک از احتمالات سه گانه مذکور، صحیح است و چرا؟

ص: 442


1- امّا طریقه بیان آنها متفاوت است.

جواب: در یکی از دو صورت زیر می توان گفت اصل مثبت حجّت است امّا باید دید که آیا با ظواهر ادلّه حجّیّت استصحاب هم سازگار است یا نه:

الف: ممکن است ما این چنین فرض کنیم و بگوئیم:

آن حکم شرعی- فرضا وجوب تصدّق- که بر واسطه- لازم عقلی یا عادی(1)- مترتّب شده، حکم خود موضوع- و ملزوم یعنی حیات زید- هم هست به این نحو که ادّعاء کنیم «اثر الواسطة و حکم الواسطة حکم لذی الواسطة ایضا» اگر چیزی حکم و اثر لازم عقلی یا عادی بود، با اغماض و مسامحه می گوئیم اثر ملزوم هم هست و می توانیم آن حکم شرعی را حکم ملزوم هم بدانیم.

در صورت مذکور مانعی از جریان استصحاب موضوع، وجود ندارد- اصل مثبت حجّت است- یعنی اثر شرعی مترتّب بر لازم عقلی یا عادی را به لحاظ اینکه اثر ذی الواسطه و ملزوم هم هست ثابت می کنیم.

اشکال راه مذکور این است که: بحث ما در موردی بود که اثر شرعی مربوط به واسطه بود- واسطه عقلی یا عادی- نه اینکه مسامحه کنیم و اثر مربوط به لازم را به حساب ملزوم بگذاریم زیرا عرف، مسامحه مذکور را نمی پذیرد پس در این صورت نتوانستیم بگوئیم اصل مثبت، حجّت است و این راه صحیح نبود.

ب: قبلا مقدّمه ای بیان می کنیم که مصنّف با یک جمله کوتاه به آن اشاره نموده اند(2).

در مواردی که اثر شرعی، مانند وجوب تصدّق بر لازم عقلی یا عادی- مانند

ص: 443


1- مانند نبات لحیه.
2- فی قوله« التی لا یکون کذلک».

نبات لحیه- مستصحب- حیات ولد- مترتّب است، آن لوازم به دو نحو ممکن است، باشند.

گاهی همان طور که یقین به تحقّق(1) ملزوم- حیات زید- و شک در بقاء آن داریم نسبت به لازم هم یقین به ثبوت و شک در بقاء آن داریم.

در فرض مذکور اصلا بحث و نزاع در حجّیّت و عدم حجّیّت اصل مثبت، یک بحث بی فایده ای است و لزومی ندارد که ما استصحاب را در ملزوم جاری کنیم بلکه از ابتداء، نسبت به لازم، استصحاب را جاری می نمائیم و اثر شرعی مترتّب بر لازم را ثابت می کنیم و نیازی به جریان استصحاب در ملزوم نداریم که این فرض، محلّ کلام هم نیست. امّا فرضی که محلّ کلام قرار گرفته این است که:

این چنین نیست که: همان طور که یقین به ثبوت ملزوم و شک در بقاء آن داریم، نسبت به لازم هم یقین به ثبوت و شک در بقایش داشته باشیم بلکه:

اگر ملزوم، باقی باشد، لازم، حادث شده است بدون اینکه لازم، حالت سابقه داشته باشد شبیه همان مثال قبل که:

پنج سال قبل، زید پانزده ساله بود و یقین به ثبوت حیات او داشتیم و اکنون- پس از سپری شدن پنج سال- که در بقاء حیات او تردید داریم، می توانیم بقاء حیات او را استصحاب کنیم.

سؤال: آیا حیات زید در پانزده سالگی همراه با نبات لحیه بود؟ خیر

الآن اگر حیات او باقی باشد، لازمه عادی حیات او نبات لحیه است. در فرض مذکور، نسبت به حیات زید، یقین سابق و شک لاحق، تحقّق دارد امّا آیا نسبت به

ص: 444


1- در زمان سابق.

لازم عادی آن هم یقین به ثبوت و شک در بقاء داریم و آیا زید در سن پانزده سالگی دارای لحیه بود؟

بلکه مسئله چنین است: اگر حیات زید باقی باشد عادة برای او نبات لحیه تحقّق دارد یعنی نبات لحیه، حالت سابقه وجودیّه نداشته و در فرض مسئله، اثر شرعی و وجوب تصدّق بر همین نبات لحیه، مترتّب است.

آیا می توان گفت ما ملزوم را کنار می گذاریم و استصحاب را نسبت به لازم جاری می کنیم؟

نسبت به لازم که یقین و شک نداریم تا بتوانیم استصحاب جاری کنیم.

عمده بحث ما همین جا است که آیا می توانیم استصحاب حیات زید را جاری کنیم و اثر شرعی- وجوب تصدّق- مترتّب بر لازم عادی حیات زید بنام نبات لحیه را ثابت کنیم یا نه

ممکن است کسی بگوید همان طور که اخبار باب ما را متعبّد به بقاء حیات زید می کند(1)، همان طور ما را متعبّد به نبات لحیه- لازم عادی- می کند و در نتیجه با تحقّق نبات لحیه، اثر شرعی مترتّب برآن بار می شود و باید صدقه داد.

سؤال: آیا واقعا اخبار باب، ما را متعبّد به لازم عقلی و عادی مستصحب می کند؟

«لا تنقض» ما را به بقاء حیات زید، متعبّد می کند زیرا یقین سابق و شک لاحق، نسبت به آن داریم و ارکان استصحاب، تام است امّا از شما سؤال می کنیم که کدام قسمت از اخبار باب، ما را به لازم عقلی یا عادی مانند نبات لحیه، متعبّد می کند؟

ص: 445


1- به اعتبار اثر شرعی آن مانند حرمت تقسیم اموال او و ...

نعم لا یبعد ترتیب خصوص ما کان منها محسوبا بنظر العرف من آثار نفسه لخفاء ما بوساطته، بدعوی أنّ مفاد الأخبار عرفا ما یعمّه أیضا حقیقة، فافهم(1) [1].

******

- شرح :

شما که نسبت به نبات لحیه، یقین به ثبوت و شک در بقاء نداشتید تا بتوانید استصحاب، جاری کنید.

خلاصه: همان طور که اوّل بحث بیان کردیم از میان سه احتمالی که برای مفاد اخبار باب ذکر کردیم، همان احتمال اوّل صحیح و حقّ مطلب بود یعنی:

مفاد اخبار دال بر حجّیّت استصحاب، تعبّد به بقاء مستصحب به لحاظ اثر شرعی است که «بلاواسطه» بر «مستصحب» مترتّب می شود نه مع الواسطه و نکته اساسی در مورد عدم حجّیّت اصل مثبت این است که اخبار باب نمی تواند دلالت بر تعبّد نسبت به لازم عقلی یا عادی مستصحب داشته باشد بنابراین اگر:

استصحاب در موضوعی جاری شود که آن موضوع دارای لازم عقلی یا عادی- یا هر دو- باشد، امّا اثر شرعی برآن لازم، مترتّب شده باشد، در این صورت استصحاب جاری در موضوع و ملزوم نمی تواند اثری را که بر لازم بار شده، اثبات نماید.

اصل مثبت حجّت نیست مگر در دو مورد

[1]- مصنّف فرمودند اصل مثبت، حجّیّت ندارد امّا دو مورد را استثناء نموده اند.

ص: 446


1- الظّاهر انّه اشارة الی ما نبّه علیه فی حاشیة الرّسائل من اشکال بعض الاجلّة من السّادة- و هو علی ما حکاه العلّامة المشکینی عن المصنّف السّید المحقّق السیّد حسین الکوه کمری- علی الشّیخ الاعظم قدّس اللّه اسرارهم من انّ ترتیب اثر الواسطة الخفیّة علی استصحاب ذی الواسطة یکون من باب تطبیق المفاهیم علی مصادیقها العرفیّة مسامحة و من المعلوم عدم اعتبار مسامحات العرف فی التّطبیقات. و قد دفع المصنّف هذا الاشکال عن الشّیخ بقوله« بدعوی انّ مفاد الاخبار عرفا یعمّه حقیقة» ... ر. ک منتهی الدّرایة 7/ 534.

البتّه ظاهر عبارت ایشان این است که سه صورت را استثناء کرده اند نه دو صورت امّا واقع مطلب این است که مصنّف دو صورت را استثناء نموده اند و مرحوم مشکینی هم به این مطلب اشاره دارند که عبارت ایشان را هم ذکر خواهیم کرد. فعلا آن دو صورت را بیان می کنیم:

1- در مواردی که واسطه، خفی باشد، از جمله موارد استثناء هست.

اگر آن واسطه به قدری خفی باشد و آن قدر وساطتش خارج از محدوده دید انسان باشد که اصلا به نظر عرف نیاید، در این صورت، اثر واسطه، اثر نفس مستصحب و موضوع شناخته می شود زیرا ادلّه حجّیّت استصحاب همان طور که شامل اثر نفس مستصحب می شود، شامل اثر واسطه هم می شود.

مثلا در مورد وضوء یا غسل اگر انسان شک نماید که آیا حاجب و مانعی در بدن هست که مانع رسیدن آب به بشره شود یا نه- مخصوصا در مواردی که مانع از دید چشم خارج است- در این صورت، استصحاب عدم مانع، جریان پیدا می کند.

در مثال و فرض مذکور اگر بخواهیم مسئله را با تجزیه و تحلیل عقلی بررسی کنیم، استصحاب عدم حاجب، فائده ای ندارد زیرا عدم الحاجب که موضوع حکم شرعی نیست بلکه موضوع حکم شرعی، رساندن آب به تمام بشره و ایصال الماء الی جمیع المواضع هست.

آری لازمه عقلی عدم الحاجب، وصول الماء الی تمام المواضع هست لکن این لازم عقلی به قدری مخفی و خارج از دید عرف است که او می گوید وقتی در بدن

ص: 447

کما لا یبعد ترتیب ما کان بوساطة ما لا یمکن التّفکیک عرفا بینه و بین المستصحب تنزیلا، کما لا تفکیک بینهما واقعا، أو بوساطة(1) ما لأجل وضوح لزومه له، أو ملازمته معه بمثابة عد اثره اثرا لهما، فإنّ عدم ترتیب مثل هذا الأثر علیه یکون نقضا لیقینه بالشک أیضا، بحسب ما یفهم من النّهی عن نقضه عرفا، فافهم [1].

******

- شرح :

حاجب و مانعی نباشد، اثر شرعی- که عبارت از آن تکالیف الهی و تحقّق مأمور به باشد- مترتّب می شود و توجّهی نمی کند که: لازمه عقلی عدم الحاجب، وصول الماء الی جمیع البشرة است و اثر بر وصول الماء الی جمیع البشرة بار شده نه بر عدم الحاجب.

[1]- 2: در مواردی که واسطه جلی باشد، اصل مثبت حجّت است و معنای جلی بودن واسطه این است که:

آن قدر بین واسطه و ذی الواسطه، اتّصال و ارتباط برقرار است که عرف می گوید همان طور که در عالم تکوین و واقع نمی توان بین واسطه و ذی الواسطه تفکیک نمود، در عالم تعبّد و تنزیل هم جدائی بین آن دو امکان ندارد. خواه منشأ ارتباط آن دو، لازم و ملزوم بودن باشد یا چیز دیگر، لکن شدّت اتّصال به حدّی است که عرف، راضی نمی شود که حتّی در مقام تعبّد و تشریع، آن دو از هم جدا شوند و هنگامی که بین آن دو جدائی نبود شارع مقدّس که ما را به مقتضای «لا تنقض الیقین» متعبّد به بقاء موضوع نموده، در این صورت هم کأنّ دلیل تعبّد را توسعه می دهد و می گوید

ص: 448


1- الظّاهر انّ فی العبارة غلطا لانّ هذین الامرین لیسا مغایرین مع ما لا یمکن التّفکیک بل عدم امکان التّفکیک ناش من الامرین و یشهد له کلامه فی الحاشیة علی ما نقلناه و قوله فی آخر العبارة« الا فیما عدّ اثر الواسطة ...» و تصریحه فی اثناء الدّرس و حقّ العبارة هکذا لاجل وضوح الخ حتّی یکون تعلیلا لعدم امکان التّفکیک. مشکینی ره. ر. ک حاشیه کفایة الاصول 2/ 328.

معنای تعبّد به موضوع، تعبّد به لازم و ملازمش هم هست و اگر ما متعبّد به لازم شدیم، اثر شرعی لازم- مانند وجوب تصدّق- هم ثابت می شود(1).

قوله: «او بوساطة ما لأجل وضوح لزومه او ملازمه ...».

همان طور که اشاره کردیم مصنّف دو استثناء برای اصل مثبت، ذکر کردند امّا ظاهر عبارت مذکور، موهم این است که مصنّف درصدد بیان استثناء سوّمی هستند ولی حقّ مطلب، این است که استثناء سوّمی وجود ندارد و به قول مرحوم مشکینی- که کلام ایشان را هم در پاورقی نقل کردیم- عبارت «او بوساطة ما» غلط است و باید حذف شود و عبارت صحیح چنین است: کما لا یبعد ترتیب ما کان بوساطة ما لا یمکن التّفکیک عرفا بینه و بین المستصحب تنزیلا کما لا تفکیک بینهما واقعا «لاجل وضوح لزومه ...». که در نتیجه عبارتی را که در گیومه قرار داده ایم علّت عدم امکان تفکیک باشد نه اینکه عبارت «او بوساطة ما ...» استثناء سوّمی باشد و دو شاهد هم ذکر می کنیم که مصنّف درصدد بیان استثناء سوّمی نبوده اند:

الف: اگر عبارت «او بوساطة ما ...» را استثناء سوّم حساب کنیم فرقی بین استثناء دوّم و سوّم نمی توانیم قائل شویم.

ب- مصنّف در آخرین سطر(2) همین تنبیه، تقریبا تصریح نموده اند که دو مورد از عدم حجّیّت اصل مثبت استثناء کرده ایم نه سه مورد.

ص: 449


1- و مثّل له فی الحاشیة بالمتضایفات کالابوة و البنوّة فانّ التّعبّد بابوّة زید لعمرو ملازم عرفا للتّعبّد ببنوّة عمرو لزید. ر. ک حقائق الاصول 2/ 485.
2- فلا دلالة علی اعتبار المثبت منه کسائر الاصول التّعبدیّة« الا فیما عدّ اثر الواسطة اثرا له لخفائها او شدّة وضوحها و جلالها حسبما حقّقناه».

ثمّ لا یخفی وضوح الفرق بین الاستصحاب و سائر الأصول التّعبّدیّة و بین الطّرق و الأمارات، فإنّ الطّریق و الأمارة حیث أنّه کما یحکی عن المؤدّی و یشیر إلیه، کذا یحکی عن أطرافه من ملزومه و لوازمه و ملازماته و یشیر إلیها، کان مقتضی إطلاق دلیل اعتبارها لزوم تصدیقها فی حکایتها، و قضیّته حجّیّة المثبت منها کما لا یخفی، بخلاف مثل دلیل الاستصحاب، فإنّه لا بدّ من الاقتصار مما فیه من الدّلالة علی التّعبّد بثبوته، و لا دلالة له إلا علی التّعبّد بثبوت المشکوک بلحاظ أثره، حسبما عرفت فلا دلالة له علی اعتبار المثبت منه، کسائر الأصول التّعبّدیة، إلا فیما عدّ اثر الواسطة أثرا له لخفائها، أو شدّة وضوحها و جلائها، حسبما حقّقناه [1].

******

- شرح :

قوله: «فافهم»(1).

مثبتات امارات و طرق حجّت است

[1]- گفتیم مثبتات استصحاب، حجّت نیست و واضح است که در این جهت، فرقی بین استصحاب و سایر اصول عملیّه، وجود ندارد و مثبتات سایر اصول عملیّه هم حجّیّت ندارد.

مصنّف به عنوان تکمیل بحث قبلی فرموده اند مثبتات طرق و امارات، حجّت است زیرا:

ص: 450


1- لعلّه اشارة الی ضعف قوله او بوساطة ما لاجل وضوح لزومه له او ملازمته معه ... الخ فانّ الواسطة الخفیّة لاجل خفائها و إن امکن أن یقال انّ اثرها یعدّ اثرا للمستصحب و امّا الواسطة الجلیّة فلاجل شدّة وضوحها و جلائها کیف یعدّ اثرها اثرا للمستصحب فانّ اللزوم او الملازمة ملاک الاثنینیة فکلّما اشتدّ وضوح لزومها او ملازمتها اشتدّ وضوح اثنینیتها مع المستصحب فکیف یری العرف اثرها اثرا للمستصحب ر. ک عنایة الاصول 5/ 173.

به عنوان مثال هنگامی که بیّنه- که یکی از امارات هست- إخبار به حیات زید می نماید، دیگر معنایش این نیست که در این صورت، یک حکم ظاهری هم وجود دارد بلکه معنایش این است که اخبار و حکایت از واقعیّت حیات زید می کند و چیزی که از واقع، حکایت می کند، حکایت از لازم، ملزوم و ملازم آن هم می کند و اصلا در نفس حکایت، اخبار و شهادت، تمام این ها متحقّق است و کأنّ کسی که نسبت به یک ملزومی اخبار می نماید، او اخبار به لازمش هم می نماید زیرا او در صدد حکایت از واقع است و واقع از لازم، ملزوم و ملازم جدا نیست مثال دیگر:

وقتی علم اجمالی به تنجّس یکی از دو ظرف «الف» و «ب» پیدا کردیم ولی بعدا بیّنه ای قائم شد که ظرف «الف» متنجّس است در این صورت می گوئیم پس ظرف «ب» پاک است امّا بخلاف استصحاب و سایر اصول عملیّه.

استصحاب، یک اصل تعبّدی است که شارع مقدّس فرموده در حال شک نباید از آثار متیقّن رفع ید نمود و باید حکم به بقاء نمود و آثار متیقّن را بر مشکوک مترتّب نمود و ادلّه مذکور بیش از این دلالت ندارد بنابراین:

مثبتات امارات و طرق، حجّت است امّا مثبتات استصحاب و سایر اصول عملیّه، حجّت نیست البتّه مصنّف قبلا دو استثناء برای اصل مثبت بیان نمودند(1) که توضیح دادیم.

خلاصه: در امارات و طرق به لحاظ اینکه اخبارها و شهادت ها به اخبارها و شهادتهای متعدّد، انحلال پیدا می کند، لذا تمام آثار شرعی مترتّب بر خودش، لازمش، ملزومش و ملازمش ترتّب پیدا می کند. به خلاف اصول علمیّه-

ص: 451


1- الف: در مواردی که واسطه، خفی باشد ب: در مواردی که واسطه، جلی باشد.- در تنبیه هفتم-

الثّامن: إنّه لا تفاوت فی الأثر المترتّب علی المستصحب، بین أن یکون مترتّبا علیه بلا وساطة شی ء، أو بوساطة عنوان کلّی ینطبق و یحمل علیه بالحمل الشّائع و یتّحد معه وجودا، کان منتزعا عن مرتبة ذاته(1)، أو بملاحظة(2) بعض عوارضه مما هو خارج المحمول لا بالضّمیمة، فإنّ الأثر فی الصّورتین إنّما یکون له حقیقة، حیث لا یکون بحذاء ذلک الکلّی فی الخارج سواه، لا لغیره مما کان مباینا معه، أو من أعراضه مما کان محمولا علیه بالضّمیمة کسواده مثلا أو بیاضه، و ذلک لأنّ الطّبیعی إنّما یوجد بعین وجود فرده، کما أنّ العرضی کالملکیّة و الغصبیّة و نحوهما لا وجود له إلا بمعنی وجود منشأ انتزاعه، فالفرد أو منشأ الانتزاع فی الخارج هو عین ما رتّب علیه الأثر، لا شی ء آخر، فاستصحابه لترتیبه لا یکون بمثبت کما توهّم(3) [1].

******

- شرح :

تنبیه هشتم در مواردی که از اصل مثبت نمی باشد

[1]- مطالب این تنبیه و دو تنبیه بعد در حقیقت بعنوان تکمیل مباحث تنبیه قبل است و اگر مصنّف، تمام آنها را در تنبیه هفتم بیان می کردند، بهتر بود.

ص: 452


1- [ ای ذات المستصحب بان یکون الکلّی المنطبق علیه الذی هو موضوع الحکم حقیقة منتزعا عن ذات المستصحب کزید، فانّ الطّبیعی المنتزع عن مرتبة ذاته هو الانسان المرکّب من الجنس و الفصل، فاستصحاب زید لترتیب الاثر المترتّب علی الانسان المتّحد معه وجودا لیس بمثبت.
2- یعنی: بان یکون الکلّی منتزعا بملاحظة بعض عوارض المستصحب من العوارض التی لیس لها ما یحاذیها فی الخارج کالولایة و الفقاهة و العدالة و غیرها ممّا لا وجود لها فی الخارج، فمن کان متّصفا بأحد هذه الاوصاف کزید مثلا و شکّ فی بقائه فاستصحابه لترتیب الاثر الشّرعی المترتّب علی عنوان الولی او الوکیل مثلا لیس بمثبت] ر. ک منتهی الدّرایة 7/ 553.
3- ر. ک فرائد الاصول 384.

خلاصه تنبیه هفتم این بود که:

1- اگر موضوعی- که دارای اثر شرعی است- را استصحاب نمودیم، در این صورت فقط همان اثری که برآن موضوع، مترتّب است، ثابت می شود مانند استصحاب عدالت زید که از جمله آثارش جواز اقتداء به او است و ضمنا بیان کردیم که مفاد ادلّه استصحاب، جعل حکم مماثل است.

2- با اجرای استصحاب نمی توان اثری که بر لازم یا ملزوم یا ملازم موضوع بار شده، ثابت نمود به عبارت دیگر به وسیله استصحاب نمی توان اثر شرعی که بر لازم عقلی یا عادی مستصحب بار شده، ثابت نمود مگر در مواردی که واسطه، خفی یا جلی باشد که مفصّلا در تنبیه هفتم توضیح دادیم.

بنابراین در استصحابات موضوعیّه، آثار شرعی مترتّب بر نفس موضوع، ثابت می شود.

مصنّف در تنبیه هشتم درصدد توضیح و بیان سه مورد بوده اند که توهّم شده است که در آن موارد، اصل مثبت محقّق می باشد.

«الف»: اگر اثر شرعی بر کلّی- جنس، فصل یا نوع- مترتّب شده باشد، آیا می توان گفت آن اثر، اثر فرد هم هست- آن اثر را به حساب فرد هم گذاشت-؟

به عبارت دیگر اگر ما نسبت به فرد و شخص، استصحاب جاری نمودیم ولی اثر شرعی بر کلّی- جنس، فصل یا نوع- مترتّب بود، آیا در این صورت، اثر شرعی مترتّب بر کلّی، اثر شرعی فرد هم شناخته می شود یا نه؟

مثال: فرض کنید یک حکمی شرعی بر کلّی انسان، بار شده است مثلا می گوئیم هر مسلمانی باید نسبت به مسلمان دیگر، احترام قائل شود یعنی اثر شرعی- لزوم احترام- برای انسان- کلّی- است.

ص: 453

در فرض مذکور می توانیم بقاء حیات زید را استصحاب نمائیم و آن اثری که مربوط به کلّی بود برای زید- فرد- ثابت کنیم و بگوئیم اکنون که حیات زید، ادامه دارد، احترامش واجب است. در مثال مذکور با اینکه لزوم احترام «بلاواسطه» بر زید، مترتّب نبود بلکه به واسطه یک «کلّی» بر زید، مترتّب می شد، امّا مانعی از جریان استصحاب، وجود نداشت- البته آن عنوان کلّی بر زید منطبق بود و به حمل شایع صناعی(1) می توانستیم بگوئیم «زید انسان».

بعضی توهّم کرده اند که اثر کلّی ارتباطی به فرد ندارد و اگر موضوع یک قضیّه شرعیّه، عنوان کلّی باشد و حکم، نسبت به عنوان کلّی بار شده باشد، نمی توانیم آن حکم را به حساب فرد هم بگذاریم لکن مصنّف فرموده اند توهّم مذکور بی مورد است و خودشان بیانی دارند که:

آیا کلّی و فرد دو وجود دارند و آیا تحقّق کلّی در خارج، غیر از تحقّق فرد است و آیا جنس، فصل یا نوع می تواند خودبخود تحقّق داشته باشد؟ خیر

بلکه وجود کلّی همان، وجود فرد است. وجود کلّی با وجود فرد متغایر نیست بنابراین اگر یک حکم شرعی بر کلّی مترتّب شد، کانّ آن حکم بر فرد هم بار شده است. واسطه ای در کار نیست که مسأله لازم و ملزوم، مطرح باشد و بگوئیم حکم بر کلّی، مترتّب شده و با استصحاب فرد نمی توانیم آن حکم را بر کلّی مترتّب نمائیم- زیرا اصل مثبت است-

خلاصه اینکه تغایر کلّی و فرد، تغایر ذهنی است امّا از نظر خارج هیچ گونه مغایرتی بین آنها تصوّر نمی شود.

ص: 454


1- که ملاک آن تغایر مفهومی و اتّحاد وجودی است.

و همچنین اگر حکمی برای موضوعی- کلّی- ثابت باشد که آن موضوع، یک امر اعتباری و انتزاعی باشد که آن امر اعتباری هیچ گونه تحقّق و تأصّل و مابازاء خارجی نداشته باشد، بلکه تحقّق و تأصّل برای منشأ انتزاع آن است و برای آن چیزی است که ما این امر انتزاعی را از آن انتزاع نموده ایم مانند «ملکیّت»، «زوجیّت» و سایر امور اعتباریّه. مثلا در خارج غیر از کتاب، بایع و مشتری، حقیقت دیگری بنام ملکیّت، تحقّق ندارد و منشأ انتزاعش، همین بایع و مشتری و کتاب است- واقعیّت برای همین سه امر است- حال اگر یک اثر شرعی بر عنوان ملکیّت، مترتّب شد، ما می توانیم به وسیله استصحاب، آن اثر شرعی مترتّب بر ملکیّت را نسبت به همان امور موجود در خارج- یعنی همان اموری که منشأ انتزاع ملکیّت هستند- ثابت نمائیم.

بنابراین ما در یک صورت با متوهّم- شیخ اعظم ره- موافق هستیم:

اگر موضوع اثر ما دارای واقعیّت خارجیّه و تأصّل خارجی باشد مانند سواد و بیاض(1)- محمول بالضّمیمه باشد- که سواد یک حقیقت و بیاض هم یک حقیقت است که در جسم تحقق پیدا می کنند- اگر اثری بر بیاض بار شده باشد، نمی توان با استصحاب بقاء جسم، اثر بیاض را مترتّب نمود گرچه سواد و بیاض بر جسم، عارض می شوند و آن دو در غیر از جسم نمی توانند تحقّق پیدا کنند امّا اگر اثر شرعی بر سواد یا بیاض بار شده باشد با استصحاب بقاء جسم نمی توان اثر سواد را بار نمود. جسم یک واقعیّت است و سواد و بیاض، واقعیّت دیگر، امّا به خلاف کتاب،

ص: 455


1- به نظر مصنّف محمول بالضّمیمه امری است که تأصّل و واقعیّت خارجی دارد و خارج محمول، امر اعتباری است که مابازاء خارجی ندارد که در این عقیده می توان مناقشه نمود زیرا با اصطلاح و تعریفی که در فلسفه و منطق از آن کرده اند، سازش ندارد.

و کذا لا تفاوت فی الأثر المستصحب(1) أو المترتّب علیه(2)، بین أن یکون مجعولا شرعا بنفسه کالتّکلیف و بعض أنحاء الوضع، أو بمنشإ انتزاعه کبعض أنحائه کالجزئیّة و الشّرطیّة و المانعیّة، فإنّه أیضا ممّا تناله ید الجعل شرعا و یکون أمره بید الشّارع وضعا و رفعا و لو بوضع منشأ انتزاعه و رفعه.

و لا وجه لاعتبار أن یکون المترتّب أو المستصحب مجعولا مستقلا کما لا یخفی، فلیس استصحاب الشّرط أو المانع لترتیب الشّرطیّة أو المانعیّة بمثبت، کما ربما توهّم(3) بتخیّل أنّ الشّرطیّة أو المانعیّة لیست من الآثار الشّرعیّة، بل من

******

- شرح :

و مسئله ملکیّت و مملوکیّت، کتاب از مملوکیّت جدا نیست و مملوکیّت، واقعیّتی ماورای کتاب نیست بنابراین کلام مرحوم شیخ را در یک مورد می پذیریم و در دو صورت رد می نمائیم. و آن عبارت است از:

اگر اثر شرعی بر محمول بالضّمیمه(4) یعنی یک عرض- مانند بیاض- که تأصّل و حقیقت دارد، بار شده باشد، نمی توانیم آن اثر را به حساب معروض- جسم- بگذاریم و به عنوان اثر جسم تلقّی کنیم یعنی با استصحاب بقاء جسم، آن اثر را مترتّب نمائیم.

و در دو صورت(5)- و به اعتباری چهار صورت- با کلام مرحوم شیخ، مخالف هستیم. و آن در مواردی است که اثر شرعی بر جنس، نوع، فصل یا امر خارج محمول بار شده باشد.

ص: 456


1- در استصحاب حکم.
2- در استصحاب موضوع.
3- ر. ک فرائد الاصول 351.
4- نه خارج محمول مانند ملکیّت.
5- و هما کون الکلّی منتزعا عن مرتبة ذات المستصحب و منتزعا عن المستصحب بملاحظة اتّصافه ببعض العوارض التی تکون من الخارج المحمول. ر. ک منتهی الدّرایة. 7/ 554.

الأمور الانتزاعیّة، فافهم [1].

******

- شرح :

[1]- «ب»: قبل از توضیح عبارت، متذکّر می شویم که حکم بر دو قسم است:

1- حکم تکلیفی: که منحصر به وجوب، حرمت، اباحه، کراهت و استحباب است.

2- حکم وضعی: مصنّف، قبل از بیان تنبیهات استصحاب، توضیحاتی درباره احکام وضعیّه داده اند که خلاصه آن عبارتست از اینکه احکام وضعیه بر سه قسم هستند:

1- قسم اوّل احکام وضعیّه، آن است که از احکام تکلیفیّه هم برتر است یعنی اصلا شارع مقدّس، آن را جعل نمی کند و هیچ گونه جعل شرعی به آن تعلّق نمی گیرد گرچه «جعل» تکوینی به آنها تعلّق می گیرد مانند سببیّت للتّکلیف.

2- قسم دوّم احکام وضعیّه به تبع احکام تکلیفی جعل می شوند یعنی باید یک حکم تکلیفی داشته باشیم تا بتوان یک حکم وضعی از آن جعل نمود مانند جزئیّت و شرطیّت للمکلّف به.

3- بعضی از احکام وضعیّه از نظر مقام ثبوت هم ممکن است جعل استقلالی داشته باشند و هم امکان دارد جعل تبعی به آن ها تعلّق گیرد لکن مصنّف فرمودند از نظر مقام اثبات به این قسم از احکام وضعیّه جعل استقلالی تعلّق می گیرد یعنی قسم سوّم احکام وضعیّه از نظر مقام اثبات، مجعول شرعی و دارای جعل استقلالی هستند نه اینکه به تبع حکم تکلیفی جعل شده باشند مانند حجّیّت، قضاوت، زوجیّت و ملکیّت و امثال آنها.

و همچنین قبلا بیان کردیم که باید نفس مستصحب «مجعول شرعی» باشد- در استصحاب احکام، مانند استصحاب بقاء وجوب نماز جمعه- و یا اینکه «موضوع» برای مجعول شرعی باشد، مانند استصحاب خمریّت- خمر موضوع حکم شرعی

ص: 457

است-

اکنون تحقیقی در «مجعول شرعی» می کنیم:

که آیا: مقصود از مجعول شرعی این است که مستقلا مجعول شرعی باشد به نحوی که شارع بتواند مستقلا آن را جعل نماید یا اینکه اگر مجعول تبعی هم باشد، مانعی ندارد و می توان نسبت به آن استصحاب جاری نمود؟

اگر کسی بگوید مقصود از مجعول شرعی، این است که باید شارع مقدّس، مستقلا آن را جعل نموده باشد، در این صورت، استصحاب در موارد زیر جاری می شود:

1- در احکام تکلیفیّه 2- در قسم سوّم از احکام وضعیه مانند زوجیّت و ملکیّت(1) امّا در قسم دوّم احکام وضعیّه نمی توان استصحاب، جاری نمود زیرا آنها مجعول استقلالی نیستند بلکه مجعول تبعی می باشند.

مصنّف فرموده اند دلیلی ندارد که در باب استصحاب، چنین خصوصیّتی قائل شویم و بگوئیم باید آن مجعول، مجعول استقلالی باشد نه تبعی بلکه اگر مجعول تبعی هم باشد یعنی اختیار، وضع و رفعش به دست شارع باشد، مانعی ندارد لذا می گوئیم در قسم دوّم احکام وضعیّه- مانند جزئیّت للمأمور به و شرطیّت للمأمور به- که مجعول تبعی هستند، می توان استصحاب، جاری نمود مثلا می دانیم که وضوء برای مأمور به شرطیّت دارد حال اگر شما وضوء داشتید و در بقاء آن، تردید نمودید، می توانید بقاء وضوء را استصحاب نمائید و اگر کسی بگوید وضوء چه اثر شرعی دارد، جواب می دهیم که اثر شرعیش، شرطیّت للمأمور به است و همچنین اگر کسی ایراد نماید

ص: 458


1- در قسم اوّل احکام وضعیّه هیچ گاه استصحاب جاری نمی شود زیرا مجعول شرعی نیستند.

و کذا لا تفاوت فی المستصحب أو المترتّب بین أن یکون ثبوت الأثر و وجوده، أو نفیه و عدمه، ضرورة أنّ أمر نفیه بید الشّارع کثبوته، و عدم إطلاق الحکم علی عدمه غیر ضائر، إذ لیس هناک ما دلّ علی اعتباره بعد صدق نقض الیقین بالشّکّ برفع الید عنه کصدقه برفعها من طرف ثبوته کما هو واضح [1].

******

- شرح :

که شرطیّت للمأمور به، مجعول استقلالی نیست، می گوئیم مجعول تبعی که هست یعنی هنگامی که شارع مقدّس فرمود «صلّ مع الطّهارة» ما برای طهارت شرطیّت را انتزاع نمودیم و اختیار، وضع و رفع آن به دست شارع است او می تواند بگوید «صلّ مع الطّهارة» که ما در این صورت شرطیّت را انتزاع می کنیم و فرضا می تواند، بگوید «صلّ بدون الطّهارة» که در این صورت، شرطیّت، مطرح نیست و همین مقدار که اختیار، وضع و رفع آن به دست شارع باشد، برای جریان استصحاب کفایت می کند.

قوله: «فافهم»(1).

[1]- «ج»: آیا می توانیم استصحاب را در عدم الحکم جاری کنیم یا نه؟

گاهی یک شی ء، واجب بوده و شما در بقاء آن، تردید می نمائید، در این صورت می توانید بقاء وجوب را استصحاب نمائید.

امّا گاهی یک شی ء قبلا واجب نبوده، آیا در این صورت می توان استصحاب عدم وجوب را در آن جاری نمود؟

ممکن است کسی بگوید نمی توان استصحاب عدم وجوب، جاری نمود زیرا

ص: 459


1- لعلّه اشارة الی ما یحتمل فی المقام من انّ مراد الشیخ اعلی اللّه مقامه من نفی کون الشّرطیّة او المانعیّة او الجزئیّة مجعولة شرعا هو نفی مجعولیّتها استقلالا و انّ مراده من انتزاع الشّرطیّة من الامر بالصّلاة فی حال الشرط او المانعیّة من النّهی عن الصّلاة فی النّجس او الجزئیّة من الامر بالمرکب هو جعلها تبعا لجعل التّکلیف فیتّحد حینئذ معناه مع ما افاده المصنّف عینا. ر. ک عنایة الاصول 5/ 180.

فلا وجه للإشکال فی الاستدلال علی البراءة باستصحاب البراءة من التّکلیف، و عدم المنع عن الفعل بما فی الرّسالة(1)، من أنّ عدم استحقاق العقاب فی الآخرة لیس من اللوازم المجعولة الشّرعیّة، فإنّ عدم استحقاق العقوبة و إن کان غیر مجعول، إلا أنّه لا حاجة إلی ترتیب أثر مجعول فی استصحاب عدم

******

- شرح :

عدم الوجوب، حکم شرعی نیست بلکه «وجودات»، احکام شرعیّه هستند مانند وجوب، استحباب، حرمت. امّا عدم الوجوب و عدم الحرمه حکم شرعی نیستند و لذا نمی توان استصحاب عدم وجوب و عدم حرمت را جاری نمود.

مصنّف فرموده اند ما در باب استصحاب اصلا روی «حکم» تکیه نمی کنیم و نمی گوئیم باید حکمی در میان باشد تا شما بگوئید عدم الوجوب، حکم نیست بلکه آنچه که در استصحاب، لازم می باشد عبارت است از اینکه:

باید مستصحب و یا اثرش چیزی باشد که در اختیار شارع باشد و شارع بما هو شارع بتواند در آن دخالت کند بنابراین: آیا مسأله عدم الوجوب تحت اختیار شارع نیست؟ آری

شارع می تواند عدم الوجوب را به وجوب تبدیل کند و می تواند عدم الوجوب را به حال خود، باقی بگذارد پس همان طور که وجود احکام در اختیار شارع است، عدم احکام هم در اختیار اوست. خلاصه اینکه اگر بگوئید «عدم» آنها عنوان حکم پیدا نمی کند به شما جواب می دهیم ما به عنوان «حکم» کاری نداریم بلکه غرض ما این است که شارع در محیط شرع بتواند «لا تنقض الیقین بالشک» را بگوید و کاملا واضح است که «لا تنقض» نسبت به عدم وجوب کاملا جریان پیدا می کند و ارتباط به شارع بما هو شارع دارد.

ص: 460


1- ر. ک فرائد الاصول 204.

المنع، و ترتب عدم الاستحقاق مع کونه عقلیّا علی استصحابه، إنّما هو لکونه لازم مطلق عدم المنع و لو فی الظاهر، فتأمّل [1].

******

- شرح :

[1]- از اینکه گفتیم در باب استصحاب روی کلمه «حکم» تکیه نمی کنیم، نتیجه ای می گیریم که:

در بحث برائت مشاهده کردیم که بعضی به حدیث رفع و قاعده قبح عقاب بلا بیان تمسّک کرده اند و بعضی در باب اصالة البراءة از راه استصحاب البراءة پیش آمده و گفته اند:

مثلا قبل از اینکه اسلام بیاید، شرب تتن ممنوعیّتی نداشته و اکنون که شک نموده ایم ممنوعیّت دارد یا نه، استصحاب عدم ممنوعیّت و استصحاب برائت از حرمت، جاری می کنیم. مرحوم شیخ در کتاب رسائل، استدلال مذکور را مورد مناقشه قرار داده و فرموده اند استصحاب عدم را برای چه منظوری جاری می کنید آیا می خواهید نتیجه بگیرید که در ارتکاب شرب تتن، استحقاق عقوبت وجود ندارد؟

اگر منظورتان این باشد، نمی توانید استصحاب، جاری کنید زیرا استحقاق و عدم استحقاق عقاب، مسأله ای نیست که ارتباطی به شارع بما هو شارع داشته باشد بلکه عقل حکم می کند در صورت عصیان، استحقاق عقاب و در صورت اطاعت، استحقاق ثواب، ثابت است لذا اگر شما استصحاب عدم ممنوعیّت را به منظور عدم استحقاق عقوبت جاری می کنید، بدانید که عدم استحقاق عقاب، حکم عقلی است و با جریان استصحاب مذکور نمی توان چنین نتیجه ای گرفت.

آیا مناقشه مرحوم شیخ، وارد است یا نه؟

در پاسخ به شیخ اعظم «ره» می گوئیم استصحاب عدم منع، نیازی به اثر ندارد، استصحاب عدم منع مانند نفس «منع» است در استصحاب حکم شرعی لازم نیست به دنبال یک اثر دیگری برویم نفس استصحاب عدم ممنوعیّت، مانند استصحاب

ص: 461

بقاء ممنوعیّت است آیا اگر بقاء ممنوعیّت را استصحاب می کردید باز هم منتظر یک اثر شرعی بودید؟ خیر

استصحاب عدم ممنوعیّت هم همین نتیجه را دارد و ما نباید به دنبال یک اثر شرعی باشیم بلکه همین، خودش اثر شرعی است و نفی و اثباتش به شارع بما هو شارع، ارتباط دارد. منتها ممکن است شما اشکال کنید که آنچه را که در برائت درصددش هستیم مسأله استحقاق و عدم استحقاق عقوبت است لذا چگونه با استصحاب عدم منع، عدم استحقاق عقوبت را ثابت می کنید؟

در پاسخ شما همان مطلبی را که اوّل تنبیه هفتم بیان کردیم، بازگو می کنیم که:

اگر مستصحب ما یک اثر شرعی باشد، تمام احکام و آثارش مترتّب می شود.

آثار و احکام عقلی برآن ترتّب پیدا می کند و گفتیم اگر بقاء وجوب نماز جمعه را استصحاب کردیم، معنایش این است که:

اطاعتش واجب است و در مخالفتش استحقاق عقوبت وجود دارد و موافقتش موجب استحقاق ثواب می شود.

همان طور که در استصحاب بقاء وجوب نماز جمعه استحقاق ثواب و عقاب، مطرح است در استصحاب عدم منع هم، عدم استحقاق عقوبت مطرح است به عبارت روشن تر آیا اگر بقاء وجوب نماز جمعه را استصحاب نمودیم، امّا با آن تکلیف، مخالفت نمودیم، استحقاق عقوبت مطرح نیست و همچنین اگر با آن موافقت کردیم، عدم استحقاق عقاب و استحقاق ثواب، مطرح نیست؟ آری

در استصحاب عدم منع هم مطلب از همین قرار است یعنی در استصحاب عدم منع هم عدم استحقاق عقوبت مطرح و ثابت است.

ص: 462

التّاسع: إنّه لا یذهب علیک أنّ عدم ترتب الأثر الغیر الشّرعی و لا الشّرعی بوساطة غیره من العادی أو العقلی بالاستصحاب، إنّما هو بالنّسبة إلی ما للمستصحب واقعا، فلا یکاد یثبت به من آثاره إلا أثره الشّرعی الذی کان له بلا واسطة، أو بوساطة أثر شرعی آخر، حسبما عرفت فیما مرّ، لا بالنسبة إلی ما کان للأثر الشرعی مطلقا(1)، کان بخطاب الاستصحاب أو بغیره من أنحاء الخطاب، فإنّ آثاره شرعیّة کانت أو غیرها تترتّب علیه إذا ثبت و لو بأن یستصحب، أو کان من آثار المستصحب، و ذلک لتحقّق موضوعها حینئذ حقیقة، فما للوجوب عقلا(2) یترتّب علی الوجوب الثّابت شرعا باستصحابه أو استصحاب موضوعه(3)، من وجوب الموافقة و حرمة المخالفة و استحقاق العقوبة إلی غیر ذلک، کما یترتّب علی الثّابت بغیر الاستصحاب، بلا شبهة و لا ارتیاب، فلا تغفل [1].

******

- شرح :

تنبیه نهم ترتّب بعضی از آثار غیر شرعی در استصحاب

[1]- تذکّر، تنبیه نهم هم از مباحث تکمیلی تنبیه هفتم- اصل مثبت- است.

ص: 463


1- [ قید للاثر الشّرعی، یعنی: أن یکون الاثر الشّرعی بوجوده الاعمّ من الواقعی و الظّاهری موضوعا للاثر غیر الشّرعی، کوجوب الاطاعة المترتّب علی الحکم الشّرعی مطلقا و لو کان ظاهریّا ثابتا بالاستصحاب مثلا.
2- کوجوب الاطاعة الثّابت للوجوب الشّرعی، فانّه یترتّب علی الوجوب الشّرعی الثّابت باستصحاب نفسه کوجوب صلاة الجمعة کما مرّ آنفا او باستصحاب موضوعه کاستصحاب حیاة الغائب المترتّب علیها وجوب الانفاق شرعا علی زوجته، المترتّب علی هذا الوجوب الشّرعی الحکم العقلی و هو وجوب الاطاعة
3- هذا فی الاستصحاب الموضوعی و ما قبله هو الاستصحاب الحکمی] ر. ک منتهی الدّرایة 7/ 582.

در تنبیه قبل بیان کردیم که:

با اجرای استصحاب نمی توان آثار غیر شرعی- عقلی و عادی- را ثابت نمود مثلا فردی در سنّ پنج سالگی از نظر غائب شده و تا الآن مدّت بیست سال غیبت او ادامه داشته، اکنون چون یقین به حیات او- نسبت به زمان سابق- داریم، بقاء حیات او را استصحاب می کنیم، در مثال مذکور با اجرای استصحاب می گوئیم تقسیم و تصرّف در اموال او حرام است- یعنی اثر شرعی حیات زید را ثابت می کنیم- امّا نمی توان گفت او دارای «لحیه» هم هست.

و همچنین در استصحاب نمی توان آن اثر شرعی را ثابت نمود که بر لازم عقلی یا عادی مستصحب مترتّب است.

مثلا با استصحاب حیات زید نمی توان گفت که: چون پدر او نذر کرده- که اگر فرزندم دارای لحیه شود صد درهم صدقه می دهم- پس باید به نذرش عمل نماید و صدقه بدهد. در مثال مذکور، اثر شرعی- وجوب تصدّق- مع الواسطه- نبات لحیه- اثر موضوع و مستصحب- حیات زید- است.

مصنّف در تنبیه نهم فرموده اند: عدم ترتّب آثار غیر شرعی(1) و همچنین عدم ترتب آثار شرعیه ای که با واسطه غیر شرعی برای مستصحب، ثابت است- عدم ترتب مذکور- در آن آثاری است که برای مستصحب است «واقعا» یعنی آن آثاری که اثر مستصحب واقعی است مثلا با استصحاب بقاء حیات زید نمی توان گفت که او دارای لحیه هم شده است زیرا نبات لحیه، اثر حیات واقعی زید است نه اثر حیات تعبّدی زید به عبارت دیگر، نبات لحیه، اثر مطلق حیات- اعم از واقعی و تعبّدی-

ص: 464


1- لوازم عقلی و عادی.

العاشر: إنّه قد ظهر مما مرّ لزوم أن یکون المستصحب حکما شرعیا أو ذا حکم کذلک، لکنّه لا یخفی أنّه لا بدّ أن یکون کذلک بقاء و لو لم یکن کذلک ثبوتا فلو لم یکن المستصحب فی زمان ثبوته حکما و لا له أثر شرعا و کان فی زمان استصحابه کذلک- أی حکما أو ذا حکم- یصحّ استصحابه کما فی استصحاب عدم التّکلیف، فإنّه و إن لم یکن بحکم مجعول فی الأزل و لا ذا حکم، إلا أنه حکم مجعول فیما لا یزال، لما عرفت من أنّ نفیه کثبوته فی الحال مجعول شرعا، و کذا استصحاب موضوع لم یکن(1) له حکم ثبوتا، أو کان و لم یکن حکمه فعلیّا و له حکم کذلک بقاء، و ذلک لصدق نقض الیقین

******

- شرح :

نیست.

امّا اگر یک لازم عقلی و به تعبیر دیگر، اگر یک حکم عقلی، موضوعش اثر شرعی باشد مانند وجوب اطاعت که موضوعش ثبوت وجوب است- خواه واقعا وجوبی باشد یا نباشد- این در استصحاب، ترتّب، پیدا می کند.

به عبارت دیگر اگر یک اثر عقلی روی مطلق اثر شرعی- خواه واقعی باشد یا ظاهری- بار شد، آن اثر عقلی ترتّب پیدا می کند مثلا به مجرّدی که شما بقاء وجوب نماز جمعه را استصحاب نمودید، آیه شریفه «أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ ...» که ارشاد به حکم عقل است، گریبان شما را می گیرد و می گوید موافقت با آن واجب و مخالفتش حرام است و در صورت موافقت، استحقاق ثواب دارید و چنانچه با آن مخالفت نمائید، مستحق عقاب می شوید.

ص: 465


1- کما فی جمیع الاعدام الازلیّة المستصحبة الی زمان ثبوت الاثر الشّرعی کعدم التّذکیة المستصحب الی زمان الموت فانّه حال الحیاة لا اثر له و انّما یکون اثره بعد الموت، و کما لو تطهّر فی وقت ثمّ غفل و اراد الصّلاة فانّ الطّهارة قبل الصّلاة لیس لها اثر فعلی و انّما یکون اثرها حال الصّلاة فلا مانع من استصحابها حال الصّلاة ر. ک حقائق الاصول 2/ 495.

بالشّکّ علی رفع الید عنه و العمل، کما إذا قطع بارتفاعه یقینا، و وضوح عدم دخل أثر الحالة السّابقة ثبوتا فیه و فی تنزیلها بقاء، فتوهّم اعتبار الأثر سابقا- کما ربما یتوهّمه الغافل من اعتبار کون المستصحب حکما أو ذا حکم- فاسد قطعا، فتدبر جیدا [1].

******

- شرح :

تنبیه دهم اینکه مستصحب باید حکم یا موضوع ذی حکم باشد، و لو بقاءً

[1]- در تنبیه هفتم بیان کردیم که مستصحب باید یا خودش حکم شرعی باشد یا موضوع برای اثر شرعی باشد. مطلب مذکور، به توضیحی نیاز دارد که:

اینکه مستصحب باید حکم یا موضوع ذی حکم باشد، آیا معنایش این است که هم در زمان سابق و هم در زمان لاحق- هم قضیّه متیقّنه و هم قضیّه مشکوکه- هر دو باید در این جهت- حکم شرعی بودن- متساوی باشند؟

البتّه در اکثر استصحابات مطلب، چنین است مثلا شما که بقاء وجوب نماز جمعه را استصحاب می کنید، وجوب نماز جمعه هم در عصر حضور- زمان سابق- و هم در عصر غیبت- زمان لاحق- عنوان حکم شرعی دارد.

آیا لازم است تمام استصحابات حکمیّه چنین باشند یا اینکه ممکن است مثلا یک استصحاب حکمی داشته باشیم که آن حکم در زمان سابق- قضیّه متیقّنه- هیچ گونه ارتباطی به شارع نداشته باشد لکن اگر ما آن قضیّه متیقّنه را در زمان لاحق، ابقاء و اثبات نمائیم، به شارع مقدّس، ارتباط پیدا می کند- عنوان حکم شرعی دارد- یعنی در زمان سابق به لحاظ اینکه ارتباطی به شارع نداشته، حکم شرعی نبوده امّا در زمان لاحق به اعتبار دوام آن حکم قبلی به شارع مقدّس ارتباط پیدا می کند مانند استصحابات عدمیّه ای که در باب تکالیف، جاری می کنیم.

ص: 466

مثلا(1) می گوئیم فلان شی ء قبل از اینکه دین اسلام بیاید، واجب نبوده امّا الآن که شریعت مقدّس اسلام آمده و شک داریم که وجوب پیدا کرده است یا نه، همان عدم الوجوب قبلی را استصحاب می کنیم و در نتیجه، به وسیله استصحاب، ثابت می کنیم در شریعت اسلام هم تکلیف وجوبی نسبت به آن، تحقّق ندارد.

در مثال مذکور، زمان سابق و لاحقش متفاوت است یعنی آن عدم تکلیفی که در زمان سابق، مورد یقین شما بود، ارتباطی به شارع مقدّس نداشت و فرض این است که آن، قبل از آمدن دین اسلام بوده و عدم تکلیف در آن زمان، هیچ ارتباطی به شارع و آورنده دین اسلام ندارد لکن درعین حال وقتی شما به وسیله استصحاب، همان عدم تکلیف را ابقاء می کنید و ادامه می دهید، ابقاء و ادامه اش به شارع، ارتباط پیدا می کند و ثابت می شود که در دین اسلام نسبت به آن شی ء، تکلیفی تحقّق ندارد- بقاء عدم تحقّق وجوب به شارع مربوط است- بنابراین:

لازم نیست در استصحابات حکمیّه، آن حکم در زمان سابق هم عنوان حکم داشته باشد زیرا در باب استصحاب، نظر اصلی به ابقاء است و ابقاء باید به شارع مربوط باشد.

و همچنین در استصحابات موضوعیّه، چنانچه موضوع متیقّن شما در زمان سابق هیچ حکمی نداشت، لکن اگر آن موضوع به وسیله استصحاب، ابقاء شود، بقاء موضوع اثر شرعی است، در این موارد هم مانعی از جریان استصحاب، وجود ندارد.

خلاصه اینکه دلیلی بر لزوم ترتّب حکم شرعی در زمان سابق بر موضوع

ص: 467


1- مصنّف چنین تعبیر نموده اند:« کما فی استصحاب عدم التکلیف فانّه و ان لم یکن بحکم مجعول فی الازل و لا ذا حکم الا انّه حکم مجعول فیما لا یزال ...»

مستصحب وجود ندارد و شما تحت تأثیر این مطلب، واقع نشوید که می گویند مستصحب باید یا حکم شرعی باشد یا موضوع ذی حکم. و چنین برداشتی نکنید که مستصحب باید در زمان سابق هم حکم شرعی یا موضوع ذی حکم باشد زیرا در باب استصحاب باتوجّه به روایات- لا تنقض الیقین بالشّک- می گوئیم باید دوام و بقاء مستصحب به شارع، ارتباط داشته باشد امّا حدوثا لزومی ندارد که ارتباطی به شارع داشته باشد.

و الحمد للّه اوّلا و آخرا

و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطّیبین الطّاهرین

ص: 468

فهرستها

الفهرس الموضوعی

الموضوع الصّفحة

اصالة الاحتیاط المقام الاوّل فی دوران الامر بین المتباینین 17

منجّزیّة العلم الاجمالی بالتّکلیف الفعلی من جمیع الجهات 17

بطلان التّفصیل بین الشّبهة المحصورة و غیرها 22

فی بطلان التّفصیل بین المخالفة القطعیّة و الموافقة القطعیّة 25

منجّزیّة العلم الاجمالی فی التّدریجیّات 26

تنبیهات الاشتغال 31

الاوّل: الاضطرار الی بعض الاطراف 31

فقد بعض الاطراف 35

الثّانی: شرطیّة الابتلاء بتمام الاطراف 38

ملاک الابتلاء 41

الثّالث: الشّبهة غیر المحصورة 44

الضّوابط المذکورة للشّبهة غیر المحصورة و المناقشة فیها 47

الرّابع: ملاقی بعض اطراف الشّبهة المقرونة 48

الصّورة الاولی 49

الصّورة الثّانیة 52

ص: 469

الصّورة الثّالثة 54

المقام الثّانی فی الاقلّ و الاکثر الارتباطیین 57

منجّزیّة العلم الاجمالی و عدم انحلاله عقلا 57

شبهة الغرض 64

التّفصّی عن شبهة الغرض 66

رفع الجزئیّة بحدیث الرّفع 78

تنبیهات الاقلّ و الاکثر 85

الاوّل: الشّکّ فی الشّرطیّة و الخصوصیّة 85

الثّانی: حکم ناسی الجزئیّة 91

تکلیف النّاسی 93

الثّالث: حکم الزّیادة 96

الرّابع: تعذّر الجزء او الشّرط 104

استصحاب وجوب الباقی الفاقد للمتعذّر 107

قاعدة المیسور 109

المناط فی جریان القاعدة صدق المیسور العرفی علی الباقی 123

جریان القاعدة فی غیر المیسور العرفی تخطئة او تخصیصا 125

تذنیب: الدّوران بین الجزئیّة و المانعیّة و نحوهما 129

خاتمة فی شرائط الاصول 131

حسن الاحتیاط مطلقا 131

اشتراط البراءة العقلیّة بالفحص 135

شرط البراءة النّقلیّة 136

وجوب التّعلّم 140

اعتبار الفحص فی التّخییر العقلی 143

حکم العمل بالبراءة قبل الفحص تکلیفا و وضعا 143

استحقاق العقوبة علی ترک التّعلّم للتّجرّی 144

اشکال وجوب التّعلم فی الواجبات المشروطة 145

حلّ الاشکال بوجوب التّعلّم نفسیّا تهیّئیّا کما اختاره المحقّق الاردبیلی 147

الحکم الوضعی للعمل بالبراءة قبل الفحص 152

ص: 470

استثناء مسألتی الجهر و الاخفات و القصر و الاتمام من البطلان 154

شرطان آخران للبراءة 164

عدم تمامیّة الشّرطین المذکورین 164

قاعدة لا ضرر و لا ضرار احادیث نفی الضرر 175

تواتر اخبار قاعدة نفی الضّرر اجمالا 177

مختار المصنّف فی مفاد الجملة التّرکیبیّة 181

نسبة القاعدة مع ادلّة الاحکام الاوّلیّة 188

نسبة القاعدة مع ادلّة الاحکام الثّانویّة 193

تعارض الضّررین 195

فصل فی الاستصحاب تعریف الاستصحاب 201

الاستصحاب مسألة اصولیّة 207

الیقین السّابق و الشّکّ اللاحق رکنا الاستصحاب 210

اعتبار وحدة القضیتین 210

الاشکال فی استصحاب الحکم الشّرعی الکلّی 211

استصحاب حکم الشّرع المستند الی العقل 219

ادلّة حجّیّة الاستصحاب 227

الوجه الاوّل: بناء العقلاء و الجواب عنه 227

الوجه الثّانی: حجّیة الاستصحاب من باب الظّن، و ردّه 231

الوجه الثّالث: الاجماع و الجواب عنه 232

الوجه الرّابع: الاخبار المستفیضة 234

صحیحة زرارة الاولی 234

تقریب الاستدلال بالصّحیحة 235

تحقیق معنی النّقض 246

المراد من هیئة «لا تنقض الیقین» 255

ص: 471

فی دفع توهّم اختصاص الاستصحاب بالموضوعات 261

صحیحة ثانیة لزرارة 262

تقریب الاستدلال بها 272

دلالة الرّوایة علی الاستصحاب لا علی قاعدة الیقین 273

الاشکالات الواردة علی الصّحیحة و الجواب عنها 273

صحیحة ثالثة لزرارة 287

کیفیّة الاستدلال بها 287

روایة الخصال 293

دلالتها علی اعتبار الاستصحاب لا علی قاعدة الیقین 293

مکاتبة القاسانی 297

الاستدلال بموثقة عمّار و الماء کلّه طاهر و روایة الحل 299

تحقیق حال الوضع 308

انحاء الوضع 316

النّحو الاوّل: ما لا یتطرّق الیه الجعل اطلاقا 318

النّحو الثّانی: ما لا یتطرّق الیه الجعل الاستقلالی دون التّبعی 325

النّحو الثّالث: ما یصح جعله استقلالا و تبعا للتّکلیف 328

فی معنی الملکیّة 333

تنبیهات الاستصحاب التّنبیه الاوّل: بیان اعتبار فعلیّة الشّکّ و الیقین 347

التّنبیه الثّانی: هل یکفی فی صحّة الاستصحاب الشّکّ فی بقاء شی ء علی تقدیر ثبوته 354

التّنبیه الثّالث: فی اقسام الاستصحاب الکلّی 362

استصحاب الکلّی القسم الاوّل 363

استصحاب الکلّی القسم الثّانی 364

استصحاب الکلّی القسم الثّالث 373

التّنبیه الرّابع: جریان الاستصحاب فی الامور التّدریجیّة 379

جریان الاستصحاب فی الزّمان 384

ص: 472

جریان الاستصحاب فی الزّمانی 385

استصحاب الفعل المقیّد بالزّمان 389

التّعرض لکلام الفاضل النّراقی 401

التّنبیه الخامس: الاستصحاب التّعلیقی 405

حجّیّة الاستصحاب فی الاحکام المعلّقة 405

التّنبیه السّادس: استصحاب الشرائع السّابقة 418

توهّم اختلال ارکان الاستصحاب فی المقام و الجواب عنه 419

ارجاع ما افاده الشّیخ فی الجواب عن الاشکال الی ما ذکره المصنّف «قده» 427

التّنبیه السّابع: الاصل المثبت 434

الموارد المستثناة من عدم حجّیّة الاصل المثبت 446

فی بیان الفرق بین الاستصحاب و سائر الاصول التّعبّدیّة و بین الطّرق و الامارات 450

التّنبیه الثّامن: فی موارد لیست من الاصل المثبت 452

التّنبیه التّاسع: اللازم المطلق 463

التّنبیه العاشر: فی لزوم کون المستصحب حکما شرعیّا او ذا حکم شرعی و لو بقاء 465

ص: 473

ص: 474

فهرست موضوعی کتاب

موضوع صفحه

مقدّمه 7

چند تذکّر 8

واجب غیر ارتباطی 15

حرام غیر ارتباطی 15

واجب ارتباطی 15

حرام ارتباطی 16

اصالة الاحتیاط مقام اوّل: دوران امر بین متباینین 17

تنبیهات اشتغال 31

تنبیه اوّل: اضطرار، مانع فعلیّت تکلیف است 31

تنبیه دوّم: عدم ابتلاء، مانع فعلیّت تکلیف می شود 38

ملاک ابتلاء 41

شک در ابتلاء 42

تنبیه سوّم 44

صرف غیر محصوره بودن شبهه، مانع تنجز علم اجمالی نمی شود 44

ص: 475

عبارات اصحاب در ضابطه شبهه محصوره و غیر محصوره 47

تنبیه چهارم: احکام ملاقی با بعضی از اطراف علم اجمالی 48

فرض اوّل 49

فرض دوّم 52

فرض سوّم 54

مقام دوّم: دوران امر، بین اقلّ و اکثر ارتباطی 57

برائت عقلی در اقلّ و اکثر ارتباطی جاری نمی شود 58

آیا برائت شرعی در اقلّ و اکثر ارتباطی جاری می شود 78

تنبیهات اقلّ و اکثر ارتباطی 85

تنبیه اوّل: دوران امر بین مشروط و مطلق، مطلق و مقید و عدم جریان برائت عقلی در آنها 85

تنبیه دوّم: حکم ناسی جزء یا شرط و ... 91

آیا توجّه خطاب به ناسی ممکن است؟ 94

تنبیه سوّم: جریان برائت در جزء و شرط عدمی 96

حکم زیاده عمدی 99

تنبیه چهارم: شک در اطلاق جزئیّت یا شرطیّت 104

استصحاب وجوب 107

قاعده میسور 110

قوله صلّی اللّه علیه و آله «فاذا امرتکم بشی ء فأتوا منه ما استطعتم ...» 111

المیسور لا یسقط بالمعسور 115

ما لا یدرک کلّه لا یترک کلّه 119

بررسی حدود و سعه و ضیق روایات سه گانه 123

شرائط جریان اصول علمیّه 131

شرط جریان «احتیاط» چیست؟ 131

شرط جریان برائت عقلی 135

شرط جریان برائت نقلی 136

ادلّه وجوب فحص در شبهات حکمیّه 137

ادله نقلیّه دالّ بر وجوب فحص 140

ص: 476

شرط جریان اصالة التّخییر 143

اشکال ترک تعلّم و تفحّص در واجبات مشروط و موقّت 145

راه حلّ مرحومین، محقّق اردبیلی و صاحب مدارک «قدّس سرهما» 147

راه حلّ مصنّف نسبت به اشکال مذکور 149

در دو مورد، دلیل بر صحّت و اجزاء عمل ناقص و فاقد بعضی از شرائط داریم 154

کلام فاضل تونی «ره» در شرائط جریان اصل برائت 164

جواب مصنّف نسبت به کلام فاضل تونی «قدّس سرّهما» 165

قاعده «لا ضرر» روایت ابو عبیده حذّاء 176

نقد و بررسی سند قاعده «لا ضرر» 177

نقد و بررسی مفاد قاعده «لا ضرر» 179

معنای «ضرر» 179

معنای «ضرار» 180

بررسی هیئت ترکیبیّه قاعده «لا ضرر» 182

خلاصه نظر مصنّف در مورد قاعده «لا ضرر» 186

نسبت قاعده لا ضرر با ادلّه احکام اوّلیّه 188

نسبت دلیل «لا ضرر» با ادلّه احکام ثانویّه- توارد دو دلیل ثانوی- 193

تعارض ضررین 195

استصحاب اقوال در استصحاب 201

تعریف استصحاب 202

آیا استصحاب از مسائل اصولی است یا اینکه از قواعد فقهیّه است؟ 207

اتّحاد قضیّه متیقّنه و مشکوکه 210

اتّحاد قضیّه متیقّنه و مشکوکه در استصحابات موضوعی 211

اتّحاد قضیّه متیقّنه و مشکوکه در استصحاب احکام جزئی 212

اتّحاد قضیّه متیقّنه و مشکوکه در استصحاب احکام کلّی 212

ص: 477

بداء 214

ادلّه حجیّت استصحاب 227

1- بنای عقلاء 227

2- ظن 231

3- اجماع 232

4- اخبار: نقد و بررسی اخبار دالّ بر حجّیّت استصحاب 234

صحیحه اوّل زراره 235

بررسی سند صحیحه اوّل 235

نقد و بررسی دلالت صحیحه اوّل زراره 236

صحیحه زراره مخصوص به باب وضوء نیست 241

استصحاب هم در شکّ در مقتضی حجّت است هم شک در رافع 246

بیان شیخ اعظم «ره» 247

جریان استصحاب در شبهات حکمیّه و موضوعیّه 261

صحیحه دوّم زراره 262

کیفیّت استدلال به فقره سوّم صحیحه زراره 264

کیفیّت استدلال به فقره ششم صحیحه زراره 270

ایراد بر فقره سوّم صحیحه زراره 273

جواب مصنّف 275

تقسیمات حکم 283

صحیحه سوّم زراره 287

کیفیّت استدلال به صحیحه سوّم 288

استدلال به روایت خصال 293

قاعده یقین 294

مکاتبه قاسانی- کاشانی- 297

استدلال به اخبار حلّیّت و طهارت 300

احکام وضعیّه 311

اقسام احکام وضعیّه 316

قسم اوّل احکام وضعیّه 318

ص: 478

قسم دوّم احکام وضعیّه 325

قسم سوّم احکام وضعیّه 328

آیا استصحاب در قسم اوّل احکام وضعیه جاری می شود؟ 338

آیا استصحاب در قسم سوّم احکام وضعیه جاری می شود؟ 341

آیا استصحاب در قسم دوّم احکام وضعیه جاری می شود؟ 342

تنبیهات استصحاب تنبیه اوّل: در جریان استصحاب، یقین و شکّ فعلی معتبر است 348

دو فرع 349

تنبیه دوّم 355

آیا استصحاب در مؤدّیات امارات، جاری می شود؟ 357

تنبیه سوّم: اقسام استصحاب کلّی 362

استصحاب کلّی قسم اوّل 363

استصحاب کلّی قسم دوّم 364

استصحاب کلّی قسم سوّم 373

تنبیه چهارم: استصحاب امور تدریجیّه 379

استصحاب «نفس» زمان 384

استصحاب زمانی 385

جریان اقسام استصحاب در امور تدریجیّه 387

استصحاب فعل مقیّد به زمان 390

کلام فاضل نراقی «ره» 402

تنبیه پنجم: استصحاب تعلیقی 406

آیا احکام تعلیقی قابل استصحاب است؟ 407

اشکالات جریان استصحاب تعلیقی 408

تنبیه ششم: استصحاب احکام شرایع سابقه 418

اشکالات جریان استصحاب احکام شرایع سابقه و ... 420

نقد و بررسی کلام شیخ اعظم «ره» 427

تنبیه هفتم: اصل مثبت 434

ص: 479

مقتضای اخبار دالّ بر حجّیّت استصحاب چیست؟ 434

لزوم ترتیب آثار شرعی و عقلی متیقّن 436

آیا اصل مثبت، حجّت است؟ 437

منشأ اشکال در حجّیّت یا عدم حجّیّت استصحاب مثبت چیست؟ 441

اصل مثبت حجّیّت ندارد مگر در دو مورد 446

مثبتات امارات و طرق حجّت است 450

تنبیه هشتم 452

تنبیه نهم 463

تنبیه دهم 466

ص: 480

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109